عارفے رفت به آینده چو برگشٺ، همے
دیدمـ او مسٺ شده!حال و هوایے دارد!
••🍷••
گفتمش چیسٺ درآینده چه دیدے؟!گفٺا:
بہ بہ ایوان حسن عجب صفایے دارد!!!
…○•🌿🌸↻⇩|
دخټرࢪ خاݩنم خشگل!
آقا پسرࢪ خۅشتیپ!
لطفا کݩه ڪنارࢪ آینݩہ اتاقت بنۅیس؛
طوری آرایش ڪن
لباس بپۅش
تیپ بزن ڪہ؛
امام زماݩ(عج) نگاټ ڪنہ ݩہ مࢪدم...😇
"یڪ گناھ ࢪۅ بخاطࢪ فࢪج تࢪڪ ڪنیم..."
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#کتاب سلام بر ابراهیم ۱ قسمت سوم چرا ابراهیم هادی ؟!🌺 👇👇👇 💢تابستان سال 1386 بود. در مسجد امين الدول
#کتاب سلام بر ابراهیم ۱
قسمت ششم
روزی حلال 🌺
👇👇👇
💢پيامبر اعظم(ص) می فرمايد: فرزندانتان را در خوب شدنشان ياری كنيد، زيرا هر كه بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خودبيرون كند.
💢بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهی نكرد.
البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت می داد.
💢او خوب می دانست پيامبر (ص) می فرمايد: عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.
💢برای همين وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله اميريه شاپور آن زمان، اذيتش كردند و نمی گذاشتند كاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگری شد. صبح تا شـب مقابل كوره می ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای كوچك بخرد.
💢ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه های خوبی تربيت كرد، به خاطر سختی هائی بود كه برای رزق حلال می كشيد.
💢هر زمان هم از دوران كودكی خودش ياد می كرد می گفت: پدرم با من حفظ قرآن را كار می كرد. هميشه مرا با خودش به مسجد می برد. بيشتر وقت ها به مسجد آيت الله نوری پائين چهارراه سرچشمه می رفتيم. آنجا هيئت حضرت علی اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت.
💢يادم هست كه در همان سال های پايانی دبستان، ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
💢ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.
💢شب بود كه ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد.
💢بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردی داداش؟!
💢پدر در حالب كه هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
💢ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه می رفتم، ديدم يه پيرزن كلی وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمک كردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و سكه پنج ريالی به من داد. نميخواستم قبول كنم ولی خيلی اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
💢پدر وقتی ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت می دهد.
💢دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتی اين پسر مشخص بود.
اما اين رابطه دوستانه زياد طولانی نشد! ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت های پدر را از دست داد. در يک غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد.
💢 بيشتر دوستان وآشنايان هم به او توصيه می كردند به سراغ ورزش برود او هم قبول كرد.
#قسمت بعد،فردا ساعت ۲۰
۶۶۵۸۵:
حضرت محمّد صلیالله و علیه وآله وسلم:
هر فرزند نيكوكاری كه با مهربانی به پدر و مادر خويش نگاه كند، در مقابل هر نگاه، ثواب يک حج كامل #مقبول به او داده ميشود.
سوال كردند: اي رسولخدا، حتّي اگر در هر روز صد مرتبه نگاه کند!؟
فرمود: آری، خداوند بزرگتر و پاکتر است...
بحارالانوار
❤️ مادر ۷۵ ساله یکی از شهدای شهرستان نهاوند باهدف اثبات عشق مادرانه در این سن سواد آموخت تا بتواند وصیتنامه فرزند شهید ۱۷ ساله اش را بر روی قالیچه ببافد.
🌺خانم گل بانو سوری
مادر شهید ۷۵ ساله شهید عزتالله کرمعلی در اقدامی مادرانه
در حال بافتن وصیتنامه فرزند شهیدش بر روی قالیچه است
تا بتواند از این راه نام و یاد و راه فرزندش و را برای همیشه زنده نگه دارد.
واقــعــــا اگـــر بــه راه و وصــیــت شــهــــدا، #عـمــــل_نـکــنیــم، 😞
#جــفـــــــای_بــزرگــــی در حــــق شــهــدای عــزیــز و خـــانــواده هــای بــزرگــوارشـــان کــــــرده ایــم 😞😔
۶۶۵۸۵:
.#اللهُمالࢪزُقنآلبخَندِمھدے(عج)❥
امامزمان(عج)
بهجمعیتهیئتهانگاهنمیکند!
بهبرگزارکنندگانهیئتهاگاهنمیکند!
بهمداحهیئتهانگاهنمیکند!
بهکجابودنهیئتهانگاهنمیکند!
بهسرمایههیئتهانگاهنمیکند!
امامزمان(عج)آنسومیننفر ،
دریکروضهےدونفرهاهلدلیاست💛
امامزمان(عج)بهدنبالخالصهاست(:
__________________
#مخلص_باشیمـ♥️
#برای_خدا_باشیمـ🌱
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من
اون
چیزی
رو
دوست
دارم
که
تو
دوست
داری...☺️😍
ازهمہۍ مردم گرفتارتر مؤمن است،
کھ باید هم بھ کارهاۍ دنیاۍ خوش بپردازد و هم بھ کار آخرت.
-پیامبرنورﷺ-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰#ࢪوزتآماھمحرم🌙📿•
#کــــلامشــــهـــید🥀🕊
◽️خدا در هر بُرهه و زمانی، بهشتش رو به حراج میذاره..بُرههی ما برههی حضرت امام بود... بُرهه و زمانهی خودت رو بشناس، اگه به سمت حراج نرفتی، حتما میبازی...
🌷شهیدعباسبابایی🌷
🕊شادی روح بلندپروازشصلوات🕊
#طنز_جبهه😂
خيلے از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمےبرد😴😬
وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😌
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱😁
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!😐😂
#خنده_حلال😂
📎دیدار آخر
روزی که میخواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کردهاست، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دستهایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه میرفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمیکردی، گفت: این دفعه مأموریتم طولانیتر است دلم برای شما تنگ میشود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.
شهید #محمد_تاجبخش🌷
همه آباد نشینان ز خرابی ترسند
من خرابت شدم و دم به دم آباد ترم! :)
#محبوبی_حسین(ع)
#وصیتنامهشهـღـدا⚘
وقتی ڪارتان
می گیرد و
دورتان شلوغ می شود ،
تازه اول مبارزه است ؛
زیرا شیطان به سراغتان می آید.
#شهیدمصطفیصدرزاده🌷
🌱با دقت بخون ࢪفیق
🌺متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب
🔹این جوانمرد، همیشه با وضو بود.میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه!
🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. میگفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد.
🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.»
🔹عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.🥀
🌹"شهید عبدالحسین کیانی"
🌱همان ''جوانمرد قصاب'' است!
🌹🍂🍂🌹
✍ #برگی_از_خاطرات
یکبار از من پرسیده بود:
چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات می مانی؟
گفتم "از همون ابتدای زمانی که حقوقم رو میگیرم.منتظرم که موعد بعدی پرداخت برسه!!
اهی از حسرت کشید و گفت؛
(( اگر مردم این انتظاری که برای مال دنیا و دنیا میکشند ،کمی از آن رو بخاطر امام زمان(عج)میکشیدند ،ایشان تا حالا ظهور کرده بود،امام منتظر ندارد!!!!! ))
#شهید_محمود_رادمهر
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
--💔🖤...
تاحالاازکسیسیلیخوردی
چقدردردداشت
چقدگریهکردی
دلت شکست
چقدغصهخوردیکه
حقتسیلینبوده
حقتدلهشکستتنبوده
باخودتگفتیچراسیلیزدبهم
خوباونیکهزدتوصورتتیکنفربودبود☝️همونیکنفربااونسیلیشچقددلخورت کرد
ناامیدت کرد
حالافکراینوبکن
هروزچندهزارنفردارنباکاراشون
بهصورتامامزمانسیلیمیزنن
امامزمانخونگریهمیکنهدلش چندبارشکسته
نمیشهبشمارے
اماناامیدنشده
بازمبهمونامیدداره
شکایتمونوپیشهخدانمیبره
نمیگهناامیدشکردیم
هنوزمبهمونامیدداره
ناامیدش نکنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج❤️✿⃟🌟
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
چرا #ابراهیم_هادی؟🌹 🗣نویسنده کتاب 👇👇👇
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم ۱
#قسمت_هفتم
ورزش باستانی🌺
👇👇👇
💢اوايل دوران دبيرستان بود كه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت.
💢حاج حسن توكل معـروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسـته بود. او زورخانه ای نزديك دبيرستان ابوريحان داشت.
💢ابراهيم هم يكی از ورزشكاران اين محيط ورزشی و معنوی شد.
💢حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع می كرد. سپس حديثی می گفت و ترجمه می كرد.
💢بيشتر شب ها، ابراهيم را می فرستاد وسط گود. او یک سوره قرآن، دعای توسل و يا اشعاری هم در يك دور ورزش، معمولاً در مورد اهل بيت می خواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمک ميكرد.
💢از جمله كارهای مهم در اين مجموعه اين بود كه هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسيد، بچه ها ورزش را قطع می كردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوان ها می آموخت.
💢فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. بــا رنگی پريده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
💢ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل برای آن كودك دعا كرد.
💢آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گريه ميكرد.
💢دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد!
💢با تعجب پرسيدم: كجا !؟
💢گفت: بنده خدائی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده.
💢بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همين ناهار دعوت كرده.
💢برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💢بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
💢يکي از آن ها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دين نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چیز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام.
💢به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مياري!؟
💢با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
💢گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين(ع) و کارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!!
💢ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
💢دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد.
💢چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...
💢ما هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم. چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع).
💢ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند: يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است.
#ادامه فردا ساعت ۲۰