eitaa logo
بدون مرز
179 دنبال‌کننده
122 عکس
57 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 مردمانی که از تاریخ نمی‌آموزند، هیچ‌گاه به امنیت نخواهند رسید
💢 مردمانی که از تاریخ نمی‌آموزند، هیچ‌گاه به امنیت نخواهند رسید 🔹از نودانک حرکت می‌کنیم در بین راه درخت آتش‌نشین را می‌بینم. نمی‌دانم کی آتش زده ولی معلوم می‌شود بر اثر یک خصومت پُف و پوچ بوده که آتش جهل بر جان و جگر این درخت چهارمغز افتاده. این حادثه من را به یاد آن یاغی عرب، بن‌لادن می‌اندازد و ملاعمر. اکنون که این نگاشته نم‌نم از دباغی قلم درمورد آن یاغی بیرون می‌تراود، هرگز فکر نمی‌کرد درمورد او چیزی بنویسد چرا که آن وهابی، بی‌بهارا کمتر از آن می‌دانست و حالا هم زمان مرگ او نامراد به حدی گذشته که نمی‌دانم جنازه وی به کدام مرغ مرگ‌اندیش دریایی؛ زورق شده است و آن مرغ بر عرشه سینه سلفی او نشسته، آهنگ زندگی را از گلوی کشیده و رعنایش روان می‌کند و به گوش پرجوش کدام موج وحشی، قصه تلخ آن غمناک بی‌باک را ترانه‌وار زمزمه می‌کند و پرندگان دریا پرواز دیگر را به گوشت بدن وی مهمان می‌نمایند. 🔹 چه می‌شود کرد؟ دنیا دَور است، روزی بن‌لادن گوشت گرم پرندگان کوه بابا را با لحن عربی‌اش و لحم طیر مما یشتهون گفته می‌خورد و حالا شاید پرندگان مهاجر همان کوه‌ها با گوشت باروتی او جشن گرفته باشند. و شاید هم بال‌برچیده از کنار بدن سمی او پریده باشند! که او در دستان موج‌های وحشی به حلق دریا بچرخد و بچرخد، همان‌طور که او کودکان بینوای بامیان و بلخ را با دیگر نقاط کشورم، به حلق مرگ چرخاند و آن‌ها چون چلچله‌های چابک چپ و راست می‌رفتند و می‌دویدند تا شاید مرگ، ردپای کودکانه آن‌ها را گم کند و دیدیم که گم نکرد. 🔹هزاران کودک روبه‌روی مادرانشان خون‌افشان شدند. و حالا آن مهاجر کام کوسه‌ها یا قایق مرغان دریا، گربه‌وار زنگوله اسلام را به گردن داشت. امیرزاده عرب برای تقسیم نان جوین دو دادر ترک و تاجیک در خاکمان آن همه چاقو به کمر بسته بود و ملا عمرقاری؛ مردان را بدون زنان قرائت کرد آن هم به نام اسلام بود. بله برادر! تا بوده چنین بوده. آمدند و به نام برقراری قانون خدا در زمین خدا، نه تنها در هر گام خون بی‌گناهان را بر زمین ریختند، بلکه به باغستان‌ها، کشتزارها و خانه‌های مردم نیز رحمی نکردند و همه را آتش زدند. چنانکه این درخت سوخت در فرهنگ این اراذل، زن و درخت باید بسوزد و سیاست معادل خون باشد نه تعامل و تفکر. همه جا خون بود و گوشت پاره‌های پراکنده مردم را، لشکر خدا به شیوه‌های دیگر می‌کشت، آن‌ها نیز به مانند مجاهدان، پیش از رسیدن به کابل هزاران راکت را بر شهر پرتاب کردند و خون هزاران تن را بر سر خاک ریختند. 🔹هم‌اکنون نیز این مردم است که کشته می‌شوند. مانند آن است که مردم ما عادت کرده‌اند تا کشته شوند، عادت کرده‌اند تا غارت شوند، عادت کرده‌اند که در برابر بیداد خاموش بمانند. دهه‌هاست که ما کشته می‌شویم، با این حال گویی نه مردم و نه سیاسیون از این تاریخ خونین چیزی نیاموخته‌اند. مردمانی که از تاریخ نمی‌آموزند، هیچ‌گاه به امنیت نمی‌رسند. به آزادی و سربلندی نخواهند رسید. حزب خلق آن‌قدر خون ریخت که به بهشت کمونیست برسد، دیدیم که اصلا بهشتی در کار نبود. 🟢 پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «سلوک در سالنگ خوش است»؛ روایت سفر علی‌اکبر آل‌مولا به افغانستان 📚 کتاب: سلوک در سالنگ خوش است ✍نویسنده: علی‌اکبر آل‌مولا 🔘 ناشر: وحدت‌بخش 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا!
💢اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا! 🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یک‌بارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکه‌ای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهم‌تر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمام‌تر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم. 🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آن‌قدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخم‌ها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشی‌های آمپلی‌فایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوش‌هایم سوت می‌کشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم می‌خواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد می‌لرزید. مغزم تیر می‌کشید. از همان دست‌بندها برق به تمام بدنم می‌رسید. همهٔ سلول‌های بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمی‌دانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند و داخل سلول انداختند. دیگر روز و شب را نمی‌فهمیدم. 🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمام‌تر به من فحش می‌داد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلوله‌ها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلوله‌ها را درآوردی. گلوله‌ها پیش شما است.» می‌دانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمی‌توانستم بکنم. دست‌هایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمه‌های پیراهنم را با دست‌هایش باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او به‌سان حیوان انسا‌ن‌نمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بی‌رحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه می‌گیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بی‌رحمانه‌ای که پیرمردی به‌ظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دست‌هایی بسته- انجام می‌داد، پر از تنفر شده بود. 🔹با شکنجه‌هایشان به شیطان‌صفتی اسرائیلی‌ها بیشتر پی بردم. مهم‌تر از همه ارزان بودن روش‌های شکنجهٔ آن‌ها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلی‌ترین صادرکنندگان روش‌های شکنجه در دنیا شد. آموزش روش‌های شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار می‌رفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجه‌ها، اعصاب انسان را به هم می‌ریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «می‌خواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای کاملاً مصلوب کاری نمی‌توانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکی‌یکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چاره‌ای جز فریاد زدن نداشتم. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانی‌الاصل فلسطینی است که سی سال در زندان‌های اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزب‌الله لبنان از زندان آزاد شد. 📚کتاب: حقیقت سمیر ✍نویسنده: یعقوب توکلی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢امیرعبداللهیان چطور پای روس‌ها را به جنگ سوریه باز کرد؟
💢امیرعبداللهیان چطور پای روس‌ها را به جنگ سوریه باز کرد؟ بخش اول 🔹روسیه به عنوان قدرت تأثیرگذار جهانی، در ابتدای بحران سوریه بیشتر نظاره‌گر وقایع بود. آنها در حال ارزیابی شرایط بودند تا ببینند وضعیت سوریه به کدام جهت سوق پیدا می‌کند. همان زمان در سفری که با این هدف به مسکو داشتم، با آقای «میخائیل باگدانف» که معاون وزیر خارجه روسیه و نماینده ویژه رئیس‌جمهور در امور خاورمیانه بود در این زمینه حدود پنج ساعت گفتگو کردم. مقطعی (اواخر سال ۱۳۹۱) که حلقه محاصره دمشق توسط تروریست‌ها و مسلحین تقریباً کامل و شمارش معکوس برای حمله به مراکز حکومتی آغاز شده بود. در آن زمان آقای مهندس سجادی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در مسکو بود. ما گفتگو درباره سوریه را زمانی با مسکو شروع کردیم که نوعی سردی بر کلیت مناسبات دوجانبه حاکم بود. 🔹در آن گفتگو، آقای باگدانف به شکلی روشن تلاش کرد ما را متقاعد کند که برای پایان‌دادن به جنگ سوریه لازم است رئیس‌جمهور اسد از قدرت کناره‌گیری کند. در جلسه اول آقای باگدانف خیلی تلاش کرد مرا قانع کند که حفظ «سوریه» مهم‌تر از حفظ «بشار اسد» است. شاید هم قصد داشت میزان حمایت ما از رهبری سوریه را بفهمد. بعد از هر گفتگو با مقامات روسیه، سعی می‌کردیم در سه سطح، دوستان سوری را در جریان ماوقع قرار دهیم. روس‌ها دنبال این بودند که با هزینه کم بحران سوریه را پشت سر بگذارند. آنها خیلی هم روی واژه «حقوق بین‌الملل» تمرکز داشتند. نکته این بود که تحلیل روس‌ها به عنوان یک عضو از پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد تا حدودی متأثر از نگاه دیگر اعضای شورای امنیت بود. نگاه اعضای غربی شورای امنیت هم این بود که بشار اسد باید برود و اتهاماتی به او می‌زدند. در آن جلسه پنج‌ساعته من مطلبی را به طرف روس با صراحت گفتم که بعد از خروج از جلسه، سفیرمان به من گفت احتمالاً روس‌ها از شنیدن این مطلب ناراحت شده‌اند؛ اما من فکر می کردم در دوره‌های اول و دوم مذاکره لازم است ضمن رعایت کامل آداب دیپلماتیک صریح صحبت کنم. 🔹در آن جلسه به آقای باگدانف گفتم: «آقای پوتین تلاش می‌کند روسیه را به دوران اقتدار برگرداند؛ اما اقتدار روسیه این گونه حاصل نمی‌شود که شما در قبال تحولات منطقه براساس تحلیل‌های ذهنی و از راه دور عمل کنید. از ایشان خواستم به آقای پوتین بگوید که اقتدار روسیه را با اتخاذ سیاست‌های خجولانه در منطقه و سوریه نمی‌توان به دست آورد. مسکو اگر اقتدار می‌خواهد باید حضور مؤثر در تحولات داشته باشد. آمریکایی‌ها در موضوع لیبی، روسیه را فریب دادند، موافقت شما را در شورای امنیت گرفتند و گفتند ما فقط می‌خواهیم در آنجا منطقه پرواز ممنوع ایجاد کنیم و قول دادند عملیاتی روی زمین انجام ندهند. صرف‌نظر از اینکه نگاه ما به حکومت آقای قذافی چیست، نتیجه این شد که از توافق شورای امنیت که نظر مثبت شما را هم داشت، سوء‌استفاده کردند و عملیات نظامی انجام دادند. نظام قذافی را سرنگون کردند. در واقع لیبی متحد شما بود که سرنگون شد و شما الان هیچ جای پایی در لیبی و شمال آفریقا ندارید. تنها جایی که در منطقه برای شما به طور نیم‌بند باقی مانده سوریه است.» در ادامه گفتم: «اگر شما به مردم سوریه کمک کنید که تروریست‌ها و بازیگران خارجی نتوانند نظام را ساقط کنند، در آن صورت ما و شما می‌توانیم یک همکاری جدی را در منطقه شروع کنیم؛ اما این را بدانید که اگر شما به خاطر منافع و روابطی که دارید در جبهه آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها قرار بگیرید و سیاست آن‌ها را دنبال کنید؛ ما با جدیت پشت سر حکومت و مردم سوریه خواهیم ایستاد و از موضع متزلزل شما در این مسئله تأثیر نخواهیم پذیرفت.» مطالبی که در آن جلسه از مسئولان روس شنیدیم نشان می‌داد غربی‌ها در خصوص سوریه، خیلی روی ذهنیت مقامات روسیه کار می‌کنند. البته تحمل آقای باگدانف و همراهان وی در شنیدن سخنانم قابل تحسین بود. 🔹در آن جلسه به آقای باگدانف گفتم: «چرا آمریکا و آل‌سعود با وجود کشته‌شدن تعداد زیادی از مردم بحرین حاضر نیستند نخست‌وزیر را کنار بگذارند؛ ولی وقتی به سوریه می‌رسند به راحتی می‌گویند با ما همراهی کنید تا بشار اسد را کنار بگذاریم؟ آمریکایی‌ها می‌دانند وقتی بشار اسد سقوط کند نظام سیاسی سوریه در هم می‌ریزد و نقشه آمریکایی - صهیونیستی تجزیه سوریه محقق می‌شود. تردید نکنید که پایگاه نظامی شما را هم تعطیل می‌کنند.» رفت‌وآمدها و گفتگوها با آقای باگدانف در تهران، مسکو و کشورهای ثالث ادامه داشت و بی‌تأثیر هم به نظر نمی‌رسید. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «صبح شام»، روایتی از بحران سوریه خاطرات حسین امیرعبداللهیان 📚کتاب: صبح شام ✍️نویسنده: محمدمحسن مصحفی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢امیرعبداللهیان؛ نماینده کشوری که تاریخ را فراموش نکرده است
💢امیرعبداللهیان؛ نماینده کشوری که تاریخ را فراموش نکرده است بخش دوم 🔹مهندس سجادی سفیر سخت‌کوش ما در مسکو معتقد بود مذاکرات درباره سوریه مانند کاتالیزوری در روابط دو جانبه عمل کرده و باعث شده باب جدیدی برای همکاری‌های دوجانبه باز شود. به نظر می‌رسید روس‌ها دریافته بودند چقدر نفوذ ایران در منطقه به دلایل مختلف قوی است. رفته‌رفته برای آن‌ها اهمیت پیدا می‌کرد که بتوانند در این بحران کنار سوریه قرار گیرند و از آن در چارچوب منافع ملی خودشان و در رویارویی با آمریکایی‌ها در مسئله اوکراین و کریمه استفاده کنند. نكته مهم دیگری نیز وجود داشت که موجب توجه بیشتر روسیه به وقایع سوریه بود. شاید بتوان گفت خشن‌ترین جماعتی که به عنوان جنگجویان خارجی در قالب داعش یا جبهة‌النصره در سوریه فعالیت می‌کردند، اتباع چچن و جمهوری‌های شوروی سابق بودند. در جمهوری‌های آسیای میانه بخشی از جنگجویان خارجی در گروه‌های تروریستی جذب و عازم سوریه می‌شدند و بعد از آنکه در سوریه تجربه لازم را در امور تروریستی و جنگی به دست می‌آوردند، به کشور خود برمی‌گشتند و از آنجا دسترسی آسانی به روسیه داشتند. درواقع این افراد امنیت روسیه را تهدید می‌کردند. این مسئله نگرانی بزرگی برای روس‌ها بود. به نظر می‌رسد مجموعه‌ای از این موارد موجب شد روس‌ها بپذیرند که باید برای حفظ نظام سیاسی سوریه کمک کنند. گفتگوهای نیروهای امنیتی و نظامی دو کشور، اقدامات سردار سلیمانی و دیدار پوتین با مقام معظم رهبری در تهران به عنوان عوامل مهم دیگر منجر به اتخاذ رویکرد جدید مسکو در قبال سوریه شد. به این ترتیب در سی‌ام سپتامبر ۲۰۱۵ روسیه با هدف کمک هوایی وارد سوریه شد. ورود نیروی هوایی روسیه، توان میدانی سوریه را روی زمین تقویت کرد و در نهایت منجر به آزادی حلب شد. 🔹چند ماه بعد، من از یک مقام امنیتی روسیه که در پرونده سوریه خیلی تأثیرگذار بود، پرسیدم چه چیزی باعث شد شما تغییرعقیده بدهید؟ او گفت ما این موضوع را خیلی بررسی کردیم. آمریکایی‌ها مخصوصاً جان کری و مقامات CIA پیشنهادهای وسوسه‌انگیزی در قبال همراهی با آن‌ها به ما می‌دادند. ما از خود می‌پرسیدیم آنچه آمریکایی‌ها از ما می‌خواهند چیست؟ پاسخ این بود که می‌خواهند ما از بشار اسد عبور کنیم؛ اما روشن بود در صورت عبور از بشار اسد با ایران هم اختلاف‌نظر اساسی پیدا می‌کردیم. مقام ارشد امنیتی روسیه گفت از طرفی می‌دانیم که آمریکایی ها زیاد حرف می‌زنند و درخواست‌های زیادی هم دارند؛ اما در نتیجه‌گیری با مشکل مواجهند. آمریکایی‌ها با هیاهو وارد افغانستان شدند و آنجا را اشغال کردند. قرار بود تروریست‌ها را از بین ببرند؛ اما نتوانستند و افغانستان را به یک واحد سیاسی با بی‌ثباتی و ناامنی بیشتر تبدیل کردند. به سیاست‌هایشان در عراق نگاه کردیم، دیدیم با صدوهفتادهزار نیروی نظامی وارد این کشور شدند؛ اما نهایتاً در باتلاق عراق گرفتار شدند. در پرونده فلسطین یا موضوع لبنان دولت‌های مختلف در آمریکا با ادعاهای زیاد آمدند و رفتند، خیلی هم تهدید کردند؛ اما موفقیت چشم‌گیری به دست نیاوردند. لذا گفتیم اگر از بشار اسد عبور کنیم، آخرین متحدمان در جهان عرب را با دست خودمان از بین برده‌ایم. این مقام روسی اضافه کرد در بررسی‌هایمان به موضوع دیگری هم توجه داشتیم ما به این جمع‌بندی رسیدیم که ایرانی‌ها در این سال‌ها از متحدینشان در منطقه با قدرت حمایت کرده‌اند. حتی در مقابل لشکرکشی‌های بزرگ آمریکا هم همین روش را داشته‌اند. این مطلب هم ما را به این نتیجه رساند که با حمایتی که ایران از سوریه می‌کند و با توجه به رفتاری که از ایران در افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین در این سال‌ها دیده‌ایم؛ به احتمال فراوان بشار اسد در قدرت خواهد ماند و ایران حرفش را به کرسی می‌نشاند. در آن صورت ما هم سوریه را از دست داده‌ایم و هم دوست همسایه و متحدمان ایران نسبت به ما نگاهی منفی پیدا می‌کند. 🔹من همیشه در بخش‌هایی از مذاکراتم به دوستانمان در روسیه می‌گفتم در سابقه ذهنی و تاریخی مردم ایران، نسبت به اتحاد جماهیر شوروی نگاه مثبتی وجود ندارد. مردم معتقدند روس‌ها در دقیقه نود دوستان خود را رها کرده و صرفاً براساس منافع خود عمل می‌کنند. تعمد داشتم این را بگویم تا آقای باگدانف بداند من به عنوان نماینده کشوری با او صحبت می‌کنم که این واقعیت‌های تلخ تاریخی در اذهان مردمش وجود دارد. هر چند تجربه مذاکراتی‌ام با روسیه، نشان داد که روسیه با اتحاد جماهیر شوروی متفاوت است و با روسیه پوتین می‌توان کار راهبردی کرد. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «صبح شام»، روایتی از بحران سوریه خاطرات حسین امیرعبداللهیان 📚کتاب: صبح شام ✍️نویسنده: محمدمحسن مصحفی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢زندگی زیباست اما شهادت زیباتر 🔹مصاحبه اسماعیل هنیه و فرزندش حازم در سال ۱۹۹۴ میلادی 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢اسماعیل هنیئه در جنگ سوریه چه نگاهی داشت؟
💢اسماعیل هنیئه در جنگ سوریه چه نگاهی داشت؟ (به روایت شهید امیرعبداللهیان) 🔹در دوران حکومت مرحوم حافظ اسد، شاخه اخوان‌المسلمین سوریه، برخلاف اخوان در مصر و تونس و دیگر کشورهای منطقه اقدام به عملیات مسلحانه علیه دولت کرد. اعضای اخوان که برای رسیدن به اهدافشان دست به اسلحه بردند از سوی دولت سوریه سرکوب شدند. به طور طبیعی در نگاه بخشی از اخوانی‌ها این اقدام حافظ اسد اقدامی علیه اخوان‌المسلمین تفسیر شد. در زمان جنگ سوریه، وجود این پیشینه تاریخی باعث شد افرادی که ایدئولوژی‌شان نشأت گرفته از اندیشه‌های اخوان‌المسلمین است وقتی احساس کردند شرایط سوریه به سمتی پیش می‌رود که احتمال تغییر وجود دارد، فکر کردند بهترین فرصت برای انجام آن کار ناتمام را به دست آورده‌اند تا اخوانی‌ها قدرت را به دست گیرند. این نگاه موجب شد افراد اندکی در حماس نسبت به تحولات سوریه و آینده دچار تردید شوند. 🔹در جریان بحران سوریه من چند ملاقات با آقای «خالد مشعل» مسئول دفتر سیاسی حماس در محل دفترش در دوحه قطر داشتم. در یکی از ملاقات‌ها خیلی صریح با او صحبت کردم و با گلایه به ایشان گفتم: «شما از رهبران مقاومت هستید که تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی را خیلی خوب درک می‌کنید. می‌دانید سرنگون کردن بشار اسد هیچ‌گاه به نفع مقاومت فلسطین نخواهد بود. برای ما عجیب است و البته جای تأسف دارد که افراد بسیار اندکی در حماس نسبت به آینده سوریه دچار تردید و احیاناً فاصله گرفتن از بشار شوند. شما تأثیر این موضع‌گیری را بر سرنوشت فلسطین می‌دانید. این کار خبط بزرگی است و باعث تضعیف محور مقاومت می‌شود. مثل این است که درون کشتی نشسته‌اید و آن را سوراخ می‌کنید.» آقای خالد مشعل در پاسخ به تفصیل سخن گفت و سعی کرد در تعریف و تمجید از آقای بشار اسد و تشکر از میزبانی حکومت سوریه از گروه‌های فلسطینی سنگ تمام بگذارد. او این مطالب را در یک جلسه خصوصی گفت. احتمالاً برای اینکه من را به عنوان معاون وزیر خارجه ایران متقاعد کند. 🔹فردای آن روز همراهان من که در جلسه بودند، خبری براساس سخنان آقای مشعل تنظیم و منتشر کردند. تیتر خبر این بود که خالد مشعل از بشار اسد و حمایت‌های او از فلسطین تشکر کرد. همان زمان آقای «اسماعیل هنیه» از رهبران حماس، نگاهی راهبردی نسبت به سوریه و رهبری آن داشت و خیلی دقیق و روشن مواضع خود را بیان می‌کرد. در همان اثنا ایشان به تهران سفر کرد و گفتگوهای مثبت و سازنده‌ای در این زمینه با مقامات ایران داشت. البته در فاصله زمانی کوتاه، نظرات خالد مشعل هم در مسیر دقیق و صحیح قرار گرفت. اما این اختلاف‌نظر و عدم درک صحیح مسایل سیاسی، روی فلسطینی‌هایی که ناامیدانه در اردوگاه‌های آوارگان زندگی می‌کنند هم تأثیر می‌گذاشت. البته تحولات میدانی در این زمینه تأثیر اصلی را گذاشت. یعنی ممکن است در پس ذهن بعضی‌ها همچنان حذف بشار اسد از قدرت مطرح بود؛ اما پس از مدتی این افراد دیدند بشار اسد سقوط نخواهد کرد، علاوه بر آن، تحولات بعدی نشان داد که واقعاً آمریکا و صهیونیست‌ها پشت این مسئله هستند، برخی به این درک رسیدند که شتابزده عمل کرده‌اند. حتی اگر بشار اسد هم ساقط می‌شد، اجازه نمی‌دادند اخوان‌المسلمین در سوریه روی کار بیاید. همان‌طور که اجازه ندادند اخوان‌المسلمین مصر در قدرت باقی بماند. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «صبح شام»، روایتی از بحران سوریه خاطرات حسین امیرعبداللهیان 📚کتاب: صبح شام ✍️نویسنده: محمدمحسن مصحفی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢عملیاتی که اشک مناخیم بگین را درآورد!
💢عملیاتی که اشک مناخیم بگین را درآورد! 🔹خبر بسیار تکان‌دهنده‌ای در ۱۱ تشرین‌الثانی ۱۹۸۲ منتشر شد؛ خبری که همهٔ دنیا را متحیر کرد. شهید احمد قصیر، جوان شیعه‌مذهب لبنانی و رانندهٔ یک ماشین پژو ۵۰۴ در شهر صور دست به اقدامی شهادت‌طلبانه زده و فرماندهی مقر نظامیان اسرائیلی را در شهر صور به تلی از خاک تبدیل کرده بود. با انفجار مهیبی که در مقر نظامی‌های اسرائیل اتفاق افتاد، اسرائیل به لرزه درآمد. از منابع مختلف شنیدیم که در این حادثه ۷۲ اسرائیلی کشته و بیش از ۱۲۰ نفر مجروح شدند؛ اما منابع مقاومت خسارت دشمن را بیش از پانصد کشته اعلام کردند. در میان کشته‌شدگان جمعی از بهترین و برجسته‌ترین افسران تیپ ۵۳ کوهستانی و بازجویان اطلاعاتی اسرائیل حضور داشتند، که با انتشار عکس‌های آن‌ها در مطبوعات اسرائیلی، اسرا عدهٔ زیادی از آن‌ها را شناختند. جمعی از افسران اطلاعات ارتش اسرائیل، شین‌بت (سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل) هم در این انفجار کشته شد. در مجموع، ساختار اطلاعاتی ارتش اسرائیل ضربهٔ شدیدی خورده بود. ژنرال یکوتل آدام از کشته‌شدگانی بود که در جریان جنگ از فرماندهان برجستهٔ حمله اسرائیل به لبنان به شمار می‌رفت. مناخیم بگین در مرگ این نظامیان به‌شدت گریست و روحیهٔ ارتش اسرائیل هم متزلزل شد. 🔹عملیات شهید احمد قصیر اقدامی بسیار بزرگ بود. او روحیهٔ از دست‌رفتهٔ لبنانی‌ها و مقاومت اسرا را بازگرداند، و ثابت کرد که با خروج انقلابیون فلسطینی از عرصهٔ مقاومت در برابر اسرائیل، مردم لبنان روند جدید و بسیار متفاوتی را در مقاومت علیه اسرائیل آغاز کردند؛ مقاومتی که نه تنها فرصت استراحت به دشمن نمی‌دهد، بلکه خواب را از چشمان آن‌ها می‌گیرد. تعداد تلفاتی که ارتش اسرائیل در یک لحظه، آن هم از کیفی‌ترین و بارزترین نیروهای اطلاعات ارتش، یک‌جا از دست داده بود، تاکنون در هیچ یک از وقایع و عملیات‌های گذشته اتفاق نیفتاده بود. این عملیات بود که نظامیان و سیاستمداران اسرائیل را واداشت تا به خروج از مناطق لبنان بیندیشند. چون این واقعیت ثابت می‌کرد فضای متفاوتی از مقاومت در حال شکل‌گیری است، که قادر خواهد بود انتقام‌های بسیار سخت و جان‌فرسایی از نیروهای اسرائیلی بگیرد. این چیزی نبود که ارتش اسرائیل توان و تحمل مواجه با آن را داشته باشد. وقتی متوجه شدیم تشکیلات ویژه‌ای از مقاومت در برابر اسرائیل در لبنان شکل گرفته است، بسیار خوشحال شدیم و روند مثبتی در زندگی اسرا به وجود آمد. احساس قدرت می‌کردیم. آن‌قدر سر و صدا کردیم که زندانبانان را به خشم درآوردیم. 🔹ابتدا اسرائیل اعلام کرد این انفجار در اثر اشکال در سیستم گاز و انفجار چند کپسول گاز بوده است؛ اما همه می‌دانستند که این ادعا دروغی آشکار است؛ چون بیشتر افرادی که در زندان بودند، یا عملیات‌های تخریبی و قدرت‌های انفجاری آن آشنا بودند و می‌فهمیدند که کپسول‌های گاز چنین قدرت تخریبی سنگینی ندارند. آنچه در عملیات شهید احمد قصیر برای ما اهمیت داشت، آسیب‌های سنگینی بود که بر دشمن صهیونیستی وارد شده بود؛ هرچند بعدها معلوم شد که این عملیات کار گروهی شیعی در لبنان بوده است. به دنبال آن، ۴ کانون‌الثانی ۱۹۸۳، عملیات دیگری در شهر صور اتفاق افتاد. در این عملیات نیز مقر فرمانداری نظامی ارتش اسرائیل هدف قرار گرفت و ۲۷ نظامی اسرائیلی کشته شدند. سال جدید اسرائیلی‌ها به عزا تبدیل شد و غم سراسر اسرائیل را فراگرفت. این عملیات نیز احساس زنده بودن را در ما بیشتر کرد؛ طوری که هر روز در انتظار وقوع عملیات جدیدی بودیم. مدتی طول کشید تا فهمیدیم این عملیات را هم جوان شیعی به نام علی صفی‌الدین در مدرسهٔ «الشجره»‌ی شهر صور، که مقر فرمانداری نظامی اسرائیل بود، انجام داد. بعد از آن خبرهای دیگری از عملیات‌های مختلف دریافت کردیم، که شرایط جدیدی را در خاورمیانه به ما نوید می‌داد. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار پ.ن: شهید احمد قصیر که سیدحسن نصرالله او را امیرُالاستشهادیین نامید، اولین عملیات شهادت‌طلبانه حزب‌الله لبنان را علیه رژیم صهیونیستی انجام داد. سالروز شهادت احمد قصیر در لبنان «روز شهید» نام گرفت. 📚 کتاب: حقیقت سمیر ✍نویسنده: یعقوب توکلی 🔘 ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢روسپی‌گری، ارمغان غرب برای ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم
💢روسپی‌گری، ارمغان غرب برای ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم 🔹تابستان داغ ۱۹۴۶ میلادی رسید؛ من و چند نفر از دوستانم برای ماهیگیری به ساحل رودخانه رفته بودیم. وقتی برگشتیم، قیافهٔ همهٔ اعضای خانواده گرفته و درهم بود. خبری را از رادیو شنیده بودند: «هیروشیما در کمتر از یک دقیقه در آتش سوخت و خاکستر شد.» هیچ‌کس نمی‌دانست بمب اتم چیست و چه می‌کند؟ مردمی که کیلومترها از هیروشیما فاصله داشتند آن روز طلوع خورشید را دو بار دیدند. چهار روز بعد، خبر مشابه دیگری رسید: «شهر ناکازاکی هم، مثل هیروشیما، با یک بمب سوخت و خاکستر شد.» با انفجار هیروشیما و ناکازاکی، ترس و وحشت مثل هیولا بر جان همه پنجه زد. ما با هیروشیما فاصلهٔ زیادی نداشتیم. حالا باید یا ما به اَشیا می‌رفتیم تا پدر و برادرم تنها نمانند یا آن‌ها باید به روستا می‌آمدند که اگر قرار بود بمیریم، همه با هم بمیریم. مادر و خواهرانم در کش‌وقوس ماندن در روستا یا برگشتن به اَشیا بودند که مادربزرگم همه را جمع کرد. قرار بود خبر مهمی را رادیو از زبان امپراتور به مردم بگوید. دور رادیو نشستیم و به صدای امپراتور هیروهیتو، که تا آن زمان صدایش را نشنیده بودیم، گوش کردیم. امپراتور با زبان رسمی و کلاسیک ژاپنی سخن گفت و پایان حضور ژاپن در جنگ جهانی دوم را اعلام کرد. این سخنان به معنی تسلیم شدن امپراتور در مقابل خواست آمریکا و متحدانش _بعد از بمباران هیروشیما و ناکازاکی_ بود. 🔹سخنانی که بسیاری از ژاپنی‌های متعصب که برای امپراتور مرتبهٔ خدایی قائل بودند، جگرسوز و حتی تحمل‌ناپذیر بود. شماری از مردان به نشانهٔ وفاداری به امپراتور به شیوهٔ سنتی «هاراگیری» با شمشیر شکم خود را پاره کردند. شنیدم شماری از زنان و دختران جوان، برای اینکه به دست آمریکایی‌ها نیفتند، به داخل غاری در دل یک کوه رفتند و دسته‌جمعی خودکشی کردند. آمریکایی‌ها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنی‌ها می‌دیدند، توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن می‌گفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همه گناه‌ها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمی‌شد امپراتور هیرهیتو هرگز تسلیم نمی‌شد و جنگ جهانی دوم پایان نمی‌یافت. مردم به این توجیهات بی‌اعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و می‌توانند خانه‌هایشان را از نو بسازند. 🔹در کلاس چهارم ابتدایی، بیش از گذشته از جنگ می‌شنیدیم و قیافه‌های آمریکایی‌ها را، که تا پیش از پایان جنگ در ذهنمان ساخته بودیم که داخل هواپیماهای غول‌پیکر ب ۲۹ می‌نشستند و بر سرمان بمب می‌ریختند، حالا روی زمین می‌دیدیم که توی واگن‌های قطار_تراموا_کنار ژاپنی‌ها می‌نشینند و با غرور به سیگار برگشان پک می‌زنند یا مثل فاتحان سوار بر خودروهای نظامی در خیابان‌ها جابه‌جا می‌شوند. آن‌ها اولین کاری که کردند این بود که نگذاشتند اجساد جزغاله‌شده در هیروشیما و ناکازاکی روی زمین بماند و با کمک نظامی‌های شکست خوردهٔ ژاپنی همهٔ اجساد و چوب‌های سوختهٔ خانه‌ها را جمع کردند تا تصویر خیانت تاریخی در اذهان مردم ژاپن کم‌رنگ شود و بعد، انحلال ارتش را طی بیانیه‌ای اعلام کردند. نظامی‌های آمریکایی از هر خیابانی که رد می‌شدند با دیدن جماعتی از بچه‌ها می‌ایستادند، لبخند می‌زدند و مشت‌هایشان را پر از شکلات و آدامس می‌کردند و به‌طرف بچه‌ها می‌ریختند. بچه‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتند و شکلات‌ها و آدامس‌ها را از دست هم می‌قاپیدند و ما و همهٔ دختربچه‌های ژاپنی، که تا آن زمان شکلات و آدامس نخورده بودیم با این هدیه ذائقه‌مان شیرین می‌شد. آمریکایی‌ها در مقابل تن‌فروشی به دختران جوان پول می‌دادند. از آن زمان روسپی‌گری در میان دختران یک شغل شد؛ شغلی که اخلاق سنتی و عفاف خانوادگی را از بین برد. فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهرهای ما عادی شد. روسپی‌ها پیراهن قرمز می‌پوشیدند؛ همان رنگی که من از کودکی دوست داشتم. ولی پدرم پس از بدنام شدن این رنگ، هرگز اجازه نداد پیراهن قرمز بپوشم؛ حتی کیمونوی قرمزی را که قبلاً دوست داشتم برای همیشه توی صندوق گذاشتیم. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران 📚 کتاب: مهاجر سرزمین آفتاب ✍نویسنده: حمید حسام 🔘 ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢این شهید ما سرش کجاست؟
💢این شهید ما سرش کجاست؟ 🔹مطالبهٔ مهم مردم، بازگرداندن پیکر شهید محسن حججی بود؛ پیکری که هنوز گروگان داعشی‌ها بود؛ در حالی که طرف مقابل ما، یعنی گروه داعش، به هیچ پروتکل و قانون بین‌المللی‌ای پابند نبود تا بشود با او مذاکره کرد و کار تبادل را انجام داد. در همین حال، با آزادساری مناطق وسیعی از قریتین تا تدمر و سخنه به‌علاوه‌ی گستره‌ی عظیم صحرای شرقی، و الحاق دو محور حماه با تدمر، نفرات باقی‌مانده‌ی داعش در محاصره‌ی نیروهای مقاومت قرار گرفته بودند؛ ضمن آن‌که تحولات عراق برضد این گروه تروریستی هم به‌سرعت پیش رفته بود و سقوط حاکمیت داعش در آن سرزمین، تلفات بسیاری در پی داشت. برای همین، سران این گروه تکفیری تلاش می‌کردند با انتقال نیروهای محاصره‌شده‌ی خود به حاشیه‌ی فرات، از فروپاشی دولت دست‌نشانده‌شان جلوگیری کنند. در چنین وضعیتی، با ورود حزب‌الله به صحنه‌ی مذاکره با عناصر باقی‌مانده از این گروه تکفیری توافق شد هم آنان تحت‌الحمایه از بخش قلمون شرقی همراه خانواده و بدون سلاح (فقط سلاح سبک انفرادی) از مناطق تحت کنترل نیروهای مقاومت خارج شوند و هم یکی از فرماندهان اسیر آنان آزاد شود، و در مقابل یک اسیر حزب‌الله و پیکر شهید محسن حججی به نیروهای مقاومت بازگردانده شود. بعد از آن‌که این توافق حاصل شد، در صبح روز ۶ شهریور ۱۳۹۶، پانزده دستگاه اتوبوس حامل نفرات داعش و خانواده‌های آنان از قلمون شرقی به منطقه‌ی حفاظت‌شده در دوکیلومتری خروجی شرق حمیمه انتقال یافتند و ساعت هفت و نیم صبح وارد این منطقه شدند. ساعت ۱۰ صبح روز ۸ شهریور، در حالی که گروه داعش مشغول مذاکره با حزب‌الله در رابطه با چگونگی مبادله بود، هواپیماهای آمریکایی، محل تبادل را بمباران کردند. در نتیجه‌ی این اقدام آمریکایی‌ها، یک خودروی داعشی‌ها منهدم و یک نفر از نیروهای آن‌ها کشته شد. در پی این حادثه، ناچار محل توافق اتوبوس‌ها تغییر داده شد و به حمیمه در پنج کیلومتری سمت تی. ۲ انتقال پیدا کرد و مذاکرات ادامه یافت. هرچند مدیریت اصلی مذاکره از طرف نیروهای مقاومت را حزب‌الله به عهده داشت، من هم سعید را از طرف قرارگاه تدمر برای نظارت بر این کار به محل تبادل فرستادم. 🔹سعید بعد از آن‌که از این مأموریت برگشت، ماجرا را برای من این‌طور بازگو کرد: روز تبادل [پیکر شهید محسن حججی] داعشی‌ها از سمت بوکمال به محل استقرار ما آمده بودند. مسیر تی. ۲ به بوکمال، پلی بود که می‌بایست در آنجا تبادل می‌شد. پهپادهای آمریکایی آمدند و ماشین و پل را زدند. وقتی این اتفاق افتاد، نماینده‌های داعش، بیابانی را برای این کار انتخاب کردند که به نظر می‌آمد نزدیک چاه گاز است؛ چون شعله‌های گازی‌اش همه جا را روشن کرده بود؛ محلی در نزدیکی تی. ۲. در آنجا چند ساعتی معطل شدیم تا هماهنگی بشود. بعد از آن حرکت کردیم به سمت همان مشعل‌های گاز. موقع حرکت، به میدان مینی برخورد کردیم که ارتش سوریه در آن محدوده کار گذاشته بود. با احتیاط از آن میدان عبور کردیم و تا ۱۲ کیلومتر پیش رفتیم. نماینده‌های داعش، شش نفر بودند. یک نفرشان در قسمت جلوی خودرو نشسته بود و پنج نفر دیگرشان پشت ماشین. همگی هم صورت‌هایشان را پوشانده بودند. 🔹از طرف ما، غیر از بچه‌های حزب‌الله، من بودم و یک نفر سوری از نیروهای هلال‌احمر سوریه. سومین نفر همراه، از بچه‌های همرزم شهید حججی در واحد زرهی بود. یکی از آن‌ها که صورتش کاملا پوشانده شده بود، از من سوال کرد «شما ایرانی هستید؟». با قاطعیت گفتم «بله. ایرانی هستم.» چند متر عقب عقب رفت و از من فاصله گرفت. گفتم «آمده‌ایم پیکر همرزم شهیدمان را شناسایی کنیم و تحویل بگیریم.». بسته‌ای را جلوی من گذاشت. کاور آن را باز کردم. دیدم قدری استخوان در آن بسته گذاشته‌اند. گفتم «این شهید ما سرش کجاست؟ چرا دست و اعضای دیگر بدنش اینجا نیست؟» گفت «به ما همین‌ها را داده‌اند. چیز دیگری هم نداریم که به شما بدهیم.» وقتی فهمیدم با چنین وضعی نمی‌توانم هویت شهید را تشخیص بدهم، یک تکه از استخوانش را برداشتم و داخل جیبم قرار دادم. به آن‌ها گفتیم «تا فردا به شما خبر می‌دهیم.» نیت من از برداشتن استخوان، آزمایشی دی‌.ان.ای بود. از آنجا بلافاصله گاز ماشین را گرفتیم و آمدیم تدمر پیش شما. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «بدون مرز»؛ خاطرات شفاهی سیدعلی‌اکبر طباطبائی؛ جانشین فرماندهی سپاه پاسداران در سوریه 📚 کتاب: بدون مرز ✍نویسنده: گل‌علی بابایی 🔘 ناشر: خط مقدم 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢نمی‌دانستم آن شب، آخرین شب ما در خانهٔ پدری است
💢نمی‌دانستم آن شب، آخرین شب ما در خانهٔ پدری است 🔹جمعه ۱۷ نوامبر ۲٠۲۳، ساعت ۱۱:۳۲ صبح [روز چهل‌ودوم جنگ غزه] شب آخر قبل از آوارگی از مادربزرگت خواستم همراه ما شب‌نشینی کند. و دروازۀ خاطراتش را باز کردم و او هم تا آخر خط رفت و برای نوه‌هایش از خاطرات روز «نکبت» که خودش در آن حضور داشت تعریف کرد. لمار! مادر بزرگت آن طور که خودش نقل می‌کند، چهار سال و خرده‌ای از «نکبت» بزرگ‌تر است. نوه‌هایش دورش حلقه زدند و او تعریف کرد که چطور پدرش سند مالکیت زمین‌ها و خانه‌مان را در کوفخه به او سپرد. روی نقشه‌ای که روی دیوار سالن خانۀ دوردستم، آنجا در اروپا آویزان است، به تو نشان داده‌ام که کوفخه کجای فلسطین واقع شده است. 🔹مادربزرگت مثل یک داستان‌پرداز حرفه‌ای تاریخ این سرزمین را برایشان نقل کرد. نگران نباش؛ به خاطر تو فیلم اکثر داستان‌ها را برای موقعی که پیشت برمی‌گردم ضبط کردم. نمی‌دانستم آن شب، آخرین شب ما در خانۀ پدری قبل از شروع آوارگی‌مان و پراکنده شدنمان از این شهر به آن شهر و از این مدرسه و بیمارستان به آن دیگری است. تنها چیزی که الآن می‌دانم این است که وقتی از آنجا در آمدیم، بمباران به ما خیلی نزدیک شده بود؛ آن‌قدر که دیگر هیچ درنگی جایز نبود. لمار! خیلی ترسناک بود. انفجارهای پشت سرهم، با صدای شدید، تیز و ناگهانی و پشت‌بندش ضربه‌ای قوی: «داااممممممب». انگار داری صدها سقف آزبست را باهم از آسمان پرتاب می‌کنی. یا چندین در بتونی را با شدت و خشونت بارها و بارها می‌بندند و بعد رهایشان می‌کنند تا از آسمان روی سر ما بیفتند: «داااممممممبب». 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از روزنوشت‌های فاتنه الغره‌ از کتاب «لهجه‌های غزه‌ای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی 📚 کتاب: لهجه‌های غزه‌ای ✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره 🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی 🔘 ناشر: سوره مهر 🖇 کتاب «لهجه‌های غزه‌ای» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢چگونه می‌شود هجده فرقه روی یک مسأله اتفاق‌نظر داشته باشند؟!
💢چگونه می‌شود هجده فرقه روی یک مسأله اتفاق‌نظر داشته باشند؟! 🔹پیاده راه می‌افتیم به گشت‌و‌گذار در ضاحیه. در همین یک ربع بیست دقیقه‌ای که پیاده هستیم سه‌چهار نفر در خیابان‌ها با حسن سلام‌و‌علیک می‌کنند. یک بار هم ماشینی که از روبه‌رو می‌آمد به نشانهٔ آشنایی بوق و چراغ می‌زند. درحالی‌که حسن هرسال حداکثر دو ماه می‌آید لبنان. اینجا واقعاً همه فامیل‌اند! در قریب به اتفاق مغازه‌ها عکس شهدا دیده می‌شود. نبش بزرگراه شهید سیدهادی حسن نصرالله یا به قول لبنانی‌ها اتوستراد سیدهادی، فرزند شهید دبیرکل حزب‌الله لبنان یک میوه‌فروشی را می‌بینم با کلی عکس از رهبران و شهدا. می‌خواهم عکس بگیرم؛ اما می‌ترسم داستان شود. در ضاحیه عکس‌برداری ممنوع است و اینجا هم اصلی‌ترین خیابان ضاحیه. نمی‌دانم بعدها پشیمان می‌شوم یا نه. می‌رسیم به ورزشگاه الرایه. ورزشگاه روبازی که حزب‌الله مراسم مردمی‌اش را آنجا برگزار می‌کند. از جمله مسیرة‌الاکفان (راهپیمایی کفن‌پوشان) سال ۲۰۰۴، مهرجان الانتصار (جشن پیروزی) سال ۲۰۰۶ و جشن آزادی اسرا سال ۲۰۰۸. مقصد راهپیمایی‌های عاشورا نیز همیشه اینجاست. داخل محوطهٔ ورزشگاه تعداد زیادی ماشین پارک هستند که البته در روزهای معمولی طبیعی است. 🔹بالاخره می‌رسیم ابتدای اتوستراد سیدهادی. می‌رویم آب‌میوه‌فروشی الرضا. این آب‌میوه‌فروشی هم ماجرای جالبی دارد. سیدحسن نصرالله بعد از جنگ ۲۰۰۶ اکثر سخنرانی‌هایش از طریق ویدئوکنفرانس است. روزی وسط سخنرانی به جای آب، یک لیوان بزرگ آب‌پرتقال را از جایی خارج از کادر دوربین از روی میزش برداشت و با آن گلویی تازه کرد. در این‌جور مواقع مستمعین هم با یک صلوات برای خطیب زمان می‌خرند. این ماجرا بازهم در چند سخنرانی تکرار شد؛ تا اینکه رسانه‌ها به آن حساس شدند. بالاخره یک روز سیدحسن در پایان سخنرانی‌اش لیوان آب‌میوه را داخل کادر آورد و توضیح داد من برای اینکه در سخنرانی‌های طولانی گلویم خشک نشود و مجبور نباشم مدام آب بخورم به‌جای آب، لیموناد می‌خورم و به دیگر سخنرانان هم توصیه می‌کنم. و من بهت‌زده بودم از این همه صمیمیت و شفافیت.... آن شب آب‌میوه‌فروشی الرضا در ضاحیه به همه لیموناد مجانی داده بود! 🔹غروب می‌رسیم روشه. عکس‌هایش را دیده بودم. اما اسمش را نمی‌دانستم دو صخرهٔ عظیم سفید از جنس سنگ‌های رسوبی در ساحل غربی بیروت که با کمی فاصله از ساحل قرار دارند. زیر یکی از آن‌ها حفره‌ای است که دو قایق به‌راحتی می‌توانند از آن عبور کنند. گردشگران از بالای صخره‌های ساحلی از پشت میله‌ها در حال عکاسی‌اند. روی صخرهٔ حفره‌دار پارچهٔ سفید و بلندی آویزان است. از این فاصله فقط واژهٔ سرخ غزه روی آن خوانده می‌شود... با دوربین زوم می‌کنم روی پرده. طومار نام شهدای غزه است! بسیار تعجب می‌کنم. در این کشور هجده فرقه‌ای چه کسی این طومار را روی این صخره که یکی از نمادهای ملی لبنان است نصب کرده؟ آخر چگونه می‌شود هجده فرقه روی این مسئله اتفاق‌نظر داشته باشند و به سیاست توازن منفی روی نیاورند؟ به گمانم این از برکات دشمن ملموس است. فاصلهٔ جایی که من ایستاده‌ام، یعنی روشه، تا باریکهٔ غزه چیزی قریب به فاصلهٔ تهران است تا کاشان. بیروت و غزه دو بندر هستند در شرق مدیترانه. تل‌آویو درست میان این دو بندر قرار دارد. به اهالی بیروت، حال از هر فرقه‌ای، حق می‌دهم به سرنوشت مشترک بیندیشند. انسان بیش از هر چیز در برابر محسوساتش منفعل است. و چه دشمنی برای اهالی بیروت، پرمخاطره‌تر از اسرائیل و چه زمانی پرخاطره‌تر از تموز و آب؟! اهالی بیروت حتی اگر جز حس، در مقابل هیچ ارزش و آرمانی تمکین نکنند، مجبورند با اهالی غزه همدردی کنند؛ چون آن هواپیمای اسرائیلی فقط کافیست به‌جای جنوب باند، از شمال باند بپرد و همان مسافت را طی کند و همان بمب‌ها را رها کند تا... 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «لبنان‌ زدگی»؛ سفرنامه سیدحسین مرکبی به لبنان 📚 کتاب: لبنان‌ زدگی ✍نویسنده: سیدحسین مرکبی 🔘 ناشر: آرما 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
61.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢عشق پیرزن هندی به اباعبدالله الحسین علیه‌السلام 🔹بخش جالبی از مستند «هند دوستان» ساخته عباس موزون، مجری برنامه «زندگی پس از زندگی» 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢دوست دارم زندگی کنم، نه اینکه فقط باشم
💢دوست دارم زندگی کنم، نه اینکه فقط باشم 🔹هیچ‌کس نمی‌تواند نسبت به مسأله فلسطین بی‌تفاوت باشد و در نهایت یک طرف ماجرا می‌ایستد. با وجود این‌ سبک زندگی فلسطینیان هنوز در لایه‌ای از مه قرار دارد، زیرا دانسته‌ها‌مان از طریق اینترنت و تلویزیون است؛ بسیار عام و تکراری. انگار همان‌طور که ورود به نوار غزه تقریبا ناشدنی است، خروج اطلاعات از آن هم دچار محاصره شده. برای آشنایی با فرهنگ فلسطین کتاب‌های زیادی وجود دارد چه در قالب داستان چه به اشکال مختلف اما کتاب «لهجه‌های غزه‌ای» روزنوشت‌های دو نفر از اهالی غزه است که رویدادها را عریان جلوی چشم خواننده می‌گذارند. 🔹اینکه این کتاب روزنوشت است کار را متفاوت می‌کند. روزنوشت‌ آن هم در جریان جنگ، جنگی نه شبیه سایر جنگ‌ها. اگر روایت‌ها در قالب دیگری بود شاید به این اندازه اثرگذار نبود. وقتی فردی در زمان وقوع حادثه شرح رویداد می‌دهد با جزئیات بیشتر و احتمالا بدون دخالت عوامل بازدارنده می‌نویسد. او احساساتش درگیر است و به فکر مصلحت‌اندیشی نیست، پس دیده‌ها و شنیده‌ها را اولا بدون فراموشی و دیگر بدون ممیزی روی کاغذ می‌آورد. بله ممکن است اگر فقط زمانی کوتاه بعد از حادثه نوشته می‌شد جزئیات بیشتری به خاطر نویسنده می‌آمد و از نظر ادبی کاری فصیح‌تر ارائه می‌شد، اما خواننده اینجا چندان مشتاق خواندن یک متن بی‌نقص نیست، همین اضطراب و صراحتی که در متون هست گویای مسائل بهتری است. فردی که در دل جنگ روزنوشت می‌نگارد به سبب این‌که مرگ را به خود هر لحظه نزدیک می‌بیند؛ جنس، رنگ وبوی نوشته‌هایش فرق می‌کند. 🔹این یادداشت‌ها به قلم دو شاعر فلسطینی است که یکی ساکن غزه ودیگری مقیم بلژیک است که طی سفری برای دیدار خانواده، گرفتار حمله زمینی اسرائیل می‌شود. شاعر با کلمه دمخور است و ارزش جایگاه هر واژه را می‌شناسد؛ بنابراین نوشتار باوجود سادگی باصلابت است. تمام عکس و فیلم‌هایی که خبرنگاران از فجیع‌ترین صحنه‌های جنگ باجانفشانی ارسال می‌کنند را بگذارید کنار، کلمات این دو شاعر با شما کاری می‌کند که انگار وسط معرکه هستید. ابدا صحنه‌ها با خشونت و به شکلی جانگداز روایت نمی‌شود. اساسا با روایت‌های زیادی جگرخراش و روضه‌باز موافق نیستم به گمانم اثری عکس دارد. 🔹این یادداشت‌ها بعد از آغاز عملیات طوفان‌الاقصی نوشته شده است. آن زمان کسی گمان نمی‌کرد این جنگ که تا امروز بیش از ۳۰۰ روز به طول انجامیده این اندازه طولانی شود، پس از آن توجه مردم جهان به سبک زندگی مردم غزه جلب شد؛ بنابراین لزوم انتشار کتاب‌هایی مشابه لهجه‌های غزه‌ای بیش از پیش احساس می‌شود. در این کتاب با فلسطینی‌ای مواجه می‌شوی که وقت فرار حاضر نیست همشهری‌اش را سوار ماشین کند یا برای هیزم باغ‌های دیگران را پایمال می‌کند و البته اسرائیلی‌هایی هم هستند که به عقاید و روش‌های صهیونیسم معترضند. اگر کسی در هرجای دنیا بخواهد صدای اهالی فلسطین را به دنیا برساند باید تصویری درست منعکس کند تا اثربخشی بیشتری داشته باشد. اگر مخاطب گمان کند غزه یا سراسر فلسطین اکنون خرابه‌ای بیش نیست شاید تلاش و امید را نابود کند، درحالی‌که باریکه غزه جایی بسیار وسیع است و همه ‌جای آن هم تخریب نشده و زندگی در آن درجریان است. همان اندازه که نشان دادن مصائب عظیم این مردمان می‌تواند کارگشا باشد، بزرگ‌نمایی نادرست آن هم می‌تواند صدمه بزند. 🔹لحن دو شاعر در عین روایت روزمرگی اما گاه سرزندگی دارد. تراژدی در کنار شوخی‌طبعی، مرگ در کنار زندگی و... همه تضادهایی هستند که غزه را سرپا نگه داشته‌اند، اگرچه نسبت این دو به هم نامساوی و بسیار نابرابر باشد. وقتی حرف می‌رسد به صف بلند زنانی که در نوبت آزمایش بارداری هستند و پسرانی که اطراف روترهای اینترنت به تیرک‌ها تکیه داده‌اند؛ خواننده زندگی در غزه را از نزدیک لمس می‌کند. مطمئنا انتخاب روایت‌ دو شاعر از میان ۳۰ یادداشت به قلم افراد مختلف، سلیقه خوب مترجم آقای محمدرضا ابوالحسنی و مشاوران پروژه است. اما کتاب نیاز به ویرایش و نمونه‌خوانی دارد و نیز در مواردی لازم است متن پانویس داشته باشد. ترجمه در جاهایی می‌توانست روان‌تر باشد، البته باتوجه به توضیح مترجم در مقدمه، لهجه‌های غزه‌ای در وقت فشرده‌ای ترجمه و چاپ شده تا به نمایشگاه کتاب برسد. از این جهت کار بزرگی انجام شده اما این ابتدای راه است و مشتاقان منتظر انتشار ادامه این مجموعه هستند. به قول لمار اگر «دوست داریم زندگی کنیم نه اینکه فقط وجود داشته باشیم»؛ باید زنده بودن را مفید کنیم و انتشار چنین کتاب‌هایی یک قدم برای تحقق این‌گونه اهداف است. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از یادداشت سمیه جمالی بر کتاب «لهجه‌های غزه‌ای» در روزنامه جام‌جم 📎لینک مطلب در روزنامه جام‌جم: https://B2n.ir/h12529 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢دوست دارم مثل امام حسین شما کشته شوم
💢دوست دارم مثل امام حسین شما کشته شوم 🔹جوانی بود که قد کوتاه و هیکل ظریفی داشت. روز اول آمد پیش ما و گفت: «شما از ایران هستید؟» گفتیم بله. گفت: «دیروز که داشتید دی‌وی‌دی‌های فلسطین و لبنان را پخش می‌کردید، من هم گرفتم و تماشا کردم. فرصت دارید بعداً با هم صحبت کنیم؟» (این دی‌وی‌دی‌ها را ستاد پاسداشت شهدای جهان اسلام و خانم دکتر فروز رجایی‌فر تهیه کرده بودند.) قبول کردیم و شماره‌تلفنش را هم گرفتیم، ولی متأسفانه تلفن ما آنجا قطع بود. گوشی‌هایمان روی شبکه ریجستر نشده بود و کار نمی‌کرد. روز بعد خودش به سراغ ما آمد و گفت: «الان فرصت دارید با هم صحبت کنیم؟» نشستیم که گفت‌وگو کنیم. خودش را معرفی کرد و گفت: «من رهبر گروه مبارز مسلحانه‌ای در پرو هستم.» بعد ادامه داد: «رئیس اصلی ما در زندان است. ما گروه مبارز و مسلحی هستیم که داریم برای آزادی پرو می‌جنگیم. حکومت ما آنجا حکومت خودکامه‌ای است. ارتشی راه انداخته‌ایم و مبارزه می‌کنیم.» آلبوم عکس‌هایش را درآورد. با شخصیت‌های مختلف دیدار و صحبت کرده بود. مشخص بود گروه فعالی هستند. عکس‌هایی از همایش‌ها و نشست‌هایشان آورده بود. می‌گفت که چندین هزار نفر عضو این ارتش هستند. 🔹توضیح داد که آمدنشان برای این همایش (تغییرات آب‌وهوا و حقوق مادر زمین) هم آسان نبوده و از کوه‌ها و جنگل‌ها و به‌صورت مخفیانه به بولیوی آمده‌اند. خیلی سختی کشیده بودند. می‌گفت: «من دی‌وی‌دی‌های فلسطین و لبنان شما را که دیدم خیلی به دلم نشست. احساس می‌کنم چیز دیگری پشت این مبارزه‌ها هست.» او گفت که مخصوصاً قسمت لبنان برایش جذابیت بیشتری داشته است. خلاصه گزارشی از وضعیت خودشان داد و متاثر از دی‌وی‌دی‌هایی که از ما گرفته بود، به ما گفت: «شما چطور می‌توانید با ما همکاری کنید؟» من بودم، آقای موسوی بود، خانم مترجم بود و این آقای اهل پرو. آقای موسوی اشاره کرد که تو صحبت کن. من دربارهٔ انقلاب اسلامی مقداری توضیح دادم و گفتم که ما تشکلی دانشجویی هستیم و الان مشی‌مان مسلحانه نیست و شاید خیلی نتوانیم در مبارزات مسلحانه کمکتان کنیم. به نظرم انتظار داشت اسلحه به آن‌ها بدهیم! چون می‌گفت که ما برای تهیهٔ اسلحه در تنگنا هستیم. به او گفتم: «ما در حوزهٔ رسانه و تبادلات فرهنگی شاید بتوانیم کمک بیشتری به شما بکنیم.» 🔹بعد از من آقای سیدعلی موسوی صحبت کرد. ایشان بی‌مقدمه گفت: «من شما را به اسلام دعوت می‌کنم!» من خیلی جا خوردم و یک لحظه ماندم. اصلاً انتظارش را نداشتم. با خودم گفتم خب یعنی چه؟ این چه مدل دعوت به دین است؟! چون تا حالا در این موقعیت قرار نگرفته بودم. شروع کرد و از انقلاب اسلامی گفت. دربارهٔ فضای اسلام و تشیع توضیحاتی داد و یک‌مرتبه زد به صحرای کربلا! واقعا آنجا روضه‌ای خواند! از قیام امام حسین و آزادگی‌اش گفت. من هر لحظه بیشتر تعجب می‌کردم که آقای موسوی دارد چه کار می‌کند؟! در کمال ناباوری من، فضای گفت‌وگو کاملاً عوض شد. آقای مبارز گفت: «خیلی از این حرف‌هایی که شما زدید خوشم آمد. خیلی دوست دارم همان شمشیری را در دست بگیرم که پیامبر شما در دست گرفت و دوست دارم همان‌ طور کشته شوم که امام حسین شما کشته شد.» نمی‌دانید آن لحظه چه فضایی بر ما حاکم شد. خانمی که مترجم ما بود، آدمی نبود که خیلی تقیدات مذهبی داشته باشد، ولی به پهنای صورت اشک می‌ریخت. اصلاً تصورش را هم نمی‌کردیم که کسی با شنیدن چند جمله کوتاه از امام حسین این‌طور متحول شود. آن جوان مبارز دلمان را سوزاند و گفت: «من نمی‌توانم مثل شما اشک بریزم. من خیلی سختی کشیده‌ام. قلب من از درون زخمی است اشک از چشم‌های من نمی‌آید، ولی من هم مثل شما هستم. من می‌فهمم. عظمت امام حسین شما را می‌فهمم.» 🔹خیلی عجیب بود با خودم فکر کردم که اگر کل سفر ما هیچ اثری نداشته باشد، همین قدر که کسی این جملات را گفت، کافی است. تشنگی آن‌ها و ظرفیت پذیرش‌شان واقعاً باورنکردنی بود. شاید باور کردنش مشکل باشد، ولی این جوان که نامش ادگار کیروگاوارگاس و از اعضای اصلی حزب اتنوکاسریستای پرو است، چند ماه بعد از این آشنایی ابتدایی به ایران آمد و همراه با دکتر سهیل اسعد، روحانی آرژانتینی و لبنانی‌تبار به مطالعه علوم دینی می‌پردازد. مسلمان می‌شود، به پرو باز می‌گردد و چندین نفر از افراد مجموعه‌شان را نیز مسلمان می‌کند. از طرفی هم‌زمان برای تأسیس مرکزی اسلامی و بومی به نام اینکاریسلام در پرو اقدام می‌کند. قطعاً این اتفاق، پربرکت‌ترین اتفاق این سفر است. 🟢پ.ن: متن بالا روایت محمدصالح مفتاح‌ست از کتاب «در میان‌ سرخپوست‌ها»؛ خاطرات سفر دانشجویان عدالت‌خواه به بولیوی 📚کتاب: در میان سرخپوست‌ها ✍نویسندگان: احسان دهقانی، امین سردارآبادی 🔘ناشر: راه‌یار 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢قصه زیبای اربعین در زنگبار
💢قصه زیبای اربعین در زنگبار 🔹عمانی‌ها وجاهت و چهرهٔ خوبی در زنگبار دارند؛ یعنی علما و امامان اباضی، سابقهٔ زورگویی سفیدها علیه سیاهان را در منطقه ندارند. درحالی‌که زنگبار مهد فروش برده بوده است. عنوان بردگان زنگی هم که می‌گفتند، متعلق به همین زنگبار است. اینکه اصطلاحا می‌گویند سفید سفید یا سیاه سیاه، رومی روم یا زنگی زنگ. زنگبار درواقع بندر زنگ‌ها بوده است برای فروش بردگان که به مناطق مختلف برده می‌شدند؛ ولی خاطرهٔ برده‌داری و استبداد را از عمانی‌ها به یاد ندارند و از عمانی‌ها به‌عنوان مردم و سلاطین خوب یاد می‌شود. خودم هم در زنگبار به‌عنوان مأمور فرهنگی در کشور تانزانیا بودم. خصوصا در ارتباطی که با شیعیان داشتم. روز عاشورا در زنگبار تعطیلی رسمی است. روز اربعین هم همین‌طور؛ چون خیلی اهمیت دارد و همهٔ شیعیان خوجه و شیعیان آفریقایی هرجای جهان که باشند، خودشان را معمولاً برای اربعین به زنگبار می‌رسانند. (اوج عزاداری شیعیان زنگبار روز اربعین است. شیعیان این دیار از کشورهای گوناگون از جمله کنیا، ماداگاسکار، انگلستان و آمریکا چند روز قبل از اربعین عازم زنگبار شده و سه روز متوالی به عزاداری می‌پردازند. در این ایام بیشتر مسافرخانه‌ها و هتل‌ها مملو از شیعیان است. برنامهٔ اطعام عزاداران نیز تدارک دیده می‌شود. یکی از غذاها، خورشتی شبیه قیمه است و طبخی مانند آش دارند. نوحه‌خوانی به زبان اردو، عربی و فارسی رواج دارد.) 🔹اربعین در زنگبار خودش قصهٔ خیلی بزرگ و زیبایی دارد. ایام شهادت سیدالشهدا در همه جای آن و در حسینیه‌ها مراسم وجود دارد؛ ولی برای اربعین در زنگبار پایگاه بوده است؛ به این مفهوم که تجمع می‌کردند و دسته‌های عزاداری راه می‌افتادند و تحت حمایت علما و امامان اباضی (بنابر اندیشهٔ سیاسی اباضی، امامت فردی آشنا به دین و عادل با انتخاب صورت می‌گیرد. در سال‌های میانی قرن بیستم، این نظام سیاسی با فشار دولت مدرن عمان به نظام افتاء تغییر یافت و قدرت سیاسی امامان اباضی که به مرکزیت نزوی برقرار بود، محدود و سرکوب شد. آخرین امام اباضی نیز که با حمایت عربستان سعودی در پی افزایش حوزهٔ نفوذ خود بود، در پی درگیری‌ها به عربستان متواری شد.) قرار می‌گرفتند، گزارش‌هایی درباره اربعین در زنگبار نوشته‌ام. (مراسم اربعین حسینی همه‌ساله در اربعین برگزار می‌شود. این مراسم به مدت سه روز و سه شب در اماکنی از جمله محفل شاه خراسان، امام‌بارهٔ مسجد قوه‌الاسلام، مسجد قه‌الاسلام، محفل بی‌بی‌فاطمه و محفل عباس (ع) برگزار می‌شود.) خوجه‌ها در آنجا [زنگبار] اثناعشری هستند. این خوجه‌ها همان هندی‌های شیعه اسماعیلی بودند که بعد ۱۲ امامی می‌شوند. این‌ها همه خودشان را به تعزیه‌خوانی حسینی که در زنگبار هست، می‌رسانند. جالب هم این است که چون در آنجا شیرازی‌ها ساکن بودند، سبک سینه‌زنی هم در شیعیان عمان و هم شیعیان زنگبار به شکل جنوبی یا بوشهری دیده می‌شود. سینه‌زنی بوشهری آهنگ خاصی دارد. به قول عرب‌ها خم می‌شوند دو سینه و یک سینه و نیم و دوباره بلند می‌شوند. حتی اشعار نوحه‌ای که در عمان و زنگبار داریم، فارسی هستند. همان‌طور که ما نوحه‌های عربی می‌خوانیم. اگر نوای سینه‌زنی را جستجو کنید، صدای آن‌ها را برایتان می‌آورد. از شعرهایی که معروف است، علی‌اصغر زینب است. این مرثیه‌ها را در نوحه‌خوانی‌شان به زبان فارسی می‌آورند و چون از قدیم ایرانی‌ها، از جمله شیرازی‌ها و بوشهری‌ها، به آنجا رفته‌اند، این سبک نوحه‌ها وجود دارد. با همان ضرب و موسیقی دمادم. 🔹در زنگبار احترام ویژه‌ای برای شیعیان قائل هستند. امام اباضی‌ها در زنگبار با شیعیان ارتباطی محترمانه داشتند و بهترین گروهی که این‌ها احترام می‌کنند، شیعیان هستند. شیعیان وقتی از امام اباضی‌ها می‌خواهند که بگوید چه چیزی را به عنوان هدیه می‌پذیرد، می‌گوید برای من بزرگ‌ترین هدیه این است که اجازه بدهید ما روز عاشورا را به طور ویژه عزاداری کنیم. روز عاشورا در زنگبار تعطیل رسمی است. تمام کسب‌وکار تعطیل و این روز معروف به روز حسین است. در شهر دارالسلام که ریشهٔ اصلی زنگبار است، روز حسین گفته می‌شود. روزنامه‌ها هم آن روز را تحت عنوان روز حسین می‌نویسند و به‌عنوان پدیده‌ای فرهنگی به مراسم و معنای آن می‌پردازند. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «سوغات مسقط»؛ خاطرات و تجربیات دکتر بهمن اکبری، رایزن فرهنگی ایران در عمان 📚 کتاب: سوغات مسقط ✍نویسنده: علیرضا عزیزگل 🔘 ناشر: مرکز پژوهشی و آموزشی کوثر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz