eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.1هزار دنبال‌کننده
129 عکس
38 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌407 💫کنار تو بودن زیباست💫 توی این خونه‌ی بزرگ‌دیگه نه از
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 با دیدن عکس های خودم چشمم از تعجب گرد شد. عکسم کنار امیرعلی تو ماشین دایی! انگشتم رو روی صفحه کشیدم و با دیدن عکسی که تو ماشین موسوی بودم از اون روزها حالم بد شد. انگار لحظه به لحظه مراقبم بوده آهی کشیدم و انگشتم رو روی صفحه کشیدم عکس بعدی مرتضی روی موتور و خودم که برای حفظ امنیت، از دست ماشین شاسی بلندی که نمیدونستم سپهره، دست دور کمر مرتضی انداختم و بهش چسبیدم اشک تو چشم‌هام جمع شد. چقدر دلم براش تنگ‌شده. روی صورتش زوم کردم و با حسرت آهی کشیدم.‌ سایه‌ی کسی رو روی خودم احساس کردم. با فکر اینکه کسی جز سپهر نمی‌تونه باشه توی سرم احساس سرما کردم و آهسته نگاهم رو به بالا دادم طلبکار اما آروم بهم خیره بود.‌ خم شد و گوشی رو ازم گرفت. نمی‌دونم شرمنده و خجالت زده باشم یا طلبکار که پنهانی ازم عکس گرفته‌ اما انقدر یخ کردم که نتونم حرف بزنم نگاهی به صفحه‌ی گوشیش انداخت و دلخور گفت _فکر می‌کردم اصول اولیه‌ی تربیتی رو بلدی! ولی انگار خودم از اول باید شروع کنم! وقتی یه بزرگ‌تر گوشیش رو جا می‌زاره شما باید بهش دست بزنی؟ صدای پیامک گوشیش بلند شد و نمی‌دونم به نجاتم اومد یا کارم رو خراب‌تر کرد. اگر جاوید باشه آبروم میره پیام رو خوند و دوباره از بالای چشم نگاهم کرد سربزیر برای توجیح کارم گفتم _نگران شدم با سرعت بیاد براش اتفاقی بیفته! بعد از چند ثانیه نفس سنگینی کشید و بالاخره نگاه ازم برداشت و روی مبل نشست چند ضربه به در خورد و صدای محبوبه خانم بلند شد _آقا برای نظافت اومدم. _بیا داخل در باز شد و داخل اومد _سلام. از کجا شروع کنم جواب سلامش رو داد _از آشپزخونه. بعد هم برو اتاق جاوید _چشم _یه سرم به اتاق غزال بزن _چشم.‌ اتاق غزال خانم که وسیله‌ای نداره که بهم ریخته بشه هنوز از اینکه مچم رو گرفت خجالت می‌کشم. آهسته گفتم _میشه من برم اتاق؟ تو چشم‌هام زل زد _نه. نمیشه. کاش نپرسیده بودم. اینجوری پرو شد. باید سرم رو می‌نداختم پایین و می‌رفتم. محبوبه خانم کارش تو آشپزخونه تموم شد و سمت اتاق جاوید رفت. سپهر گفت _تو برای اتاقت چی لازم داری؟ _من تو خونه‌ی خودم همه چیز دارم. اینجا چیزی لازم ندارم _خونه‌ی تو اینجاست. اونجا رو می‌خوام بزارم برای فروش که دیگه حرفش رو نزنی خیره نگاهش کردم و درمونده گفتم _اونجا به نام خودمه‌‌. نمی‌تونی بفروشیش _من هر کاری که دلم بخواد می‌کنم.‌ اشک تو چشم‌هام جمع شد. من و مرتضی قراره اونجا زندگی کنیم! خونسرد ادامه داد _به حرفم گوش کن که نفروشمش نفرت نگاهم رو کنترل کردم تا جری‌ترش نکنم‌ پیروزمندانه گفت _فردا می‌برمت برای خرید. هر چی لازم داری می‌خری. سرم رو پایین انداختم. فعلا که دور دور توعه. بتاز و فقط دعا کن که دست من نیفته. کار محبوبه خانم تو اتاق جاوید خیلی طول کشید و بالاخره با کلی لباس بیرون اومد. _آقا اینا رو بندازم ماشین؟ _بنداز این که پرسیدن نداره _آخه آقا جاوید اونسری گفتن لباس هاشون تو ماشین خراب شده! _بزار یه گوشه‌ خودش بیاد _چشم. برم اتاق غزال خانم؟ _ببین اگر نیاز هست یه دستی بهش بکش ده دقیقه‌ای هم تو اتاقی که به من داده بودن کار کرد و بیرون رفت.‌ نگاه سپهر سمت ساعت رفت.‌دو ساعتی که جاوید گفته بود تموم شد وهنوز نرسیده.‌ شماره‌ش رو گرفت و دوباره روی حالت بلند گو گذاشت و به مبل تکیه داد اولین بوق کامل نخورده بود که صدای جاوید بلند شد _تو حیاطم بابا.‌الان میام بالا تماس رو قطع کرد و چشم‌هاش رو بست. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 سرفه‌ای کردم تا متوجهم بشه. نگاهی بهم انداخت و بی خداحافظی تماس رو قطع کرد. _ببخشید رویا جان یه لحظه سرم گیج رفت نشستم اینجا به روش نیاوردم و خودم رو نگران نشون دادم _میخوای برات آب قند درست کنم؟ دستش رو تکیه‌ی زمین کرد و ایستاد _نه.‌ الان آب قند بخورم حسین نگران می‌شه.‌ یه شکلات می‌خورم. از کنارم رد شد و بیرون رفت. لیوان آب رو پر کردم و بیرون رفتن‌. دایی متوجه سحر شد و رنگ نگاهش عوض شد. _کیفت رو چرا با خودت می‌بری! من جای سحر دلم ریخت. لیوان رو سمت علی گرفتم و به سحر نگاه کردم _قرصم تو کیف بود بردم، بخورم _قرص چی!؟ لحن دایی اصلا خوب نیست.‌ _سر درد دایی برای چند لحظه‌ای خیره بهش موند و بالاخره نگاهش رو به علی داد. لیوان خالی رو از علی گرفتم و روی میز گذاشتم سحر از داخل کیف شارژر گوشیش رو بیرون آورد _رویا جان این رو کجا بزنم تو برق؟ چه خوب می‌تونه خونسرد باشه. من به جاش استرس دارم _کنار میز تلوزیون ایستاد سمت میز تلویزیون سر جام نشستم نیم نگاهی به دایی انداختم زیر چشمی سحر رو زیر نظر داره. سحر هم متوجه شده؛ گوشیش رو به شارژ زد و با حفظ لبخندی که روی لب‌هاش بود سر جاش برگشت و نشست متوجه دست هاش شدم لرزش خفیفی توشون هست و این یعنی خیلی هم خونسرد نیست فقط تونسته ظاهرش رو حفظ کنه نگاه های گاه و بیگاه دایی روی سحر واقعا استرس زا هست. چه جرئتی داره! من سر یه بیرون رفتن و نرفتن با شقایق انقدر فکر کردم آخر سر هم کاری کردم که شقایق برای همیشه ازم دل بکنه و شر این استرس رو بکنم. دایی خیلی زرنگ تر از این حرف‌هاست که سحر بتونه گولش بزنه. کاش این رو می‌فهمید بعد از شام نه دایی حوصله‌ی موندن داشت نه سحر.‌ به محض جمع کردن میز شام، دایی گفت _رویا جان دایی ببخشید من سر درد دارم. باید بریم ناراحت از حالش گفتم _می‌خوای بهت قرص بدم؟ نگاهی به سحر انداخت و گفت _سحر تو از کیفت بده! اضطراب به صورت سحر هم نشسته _یه دونه داشتم خودم خوردم دایی تاکیدی سرش رو تکون داد و ایستاد. _پاشو بریم علی از بالای چشم نگاهی به دایی انداخت و گفت _بشین دیگه! _باشه یه شب دیگه.‌        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
یه ماشین جلوم پبچید و مردی عصبانی ازش پیاده شد سمتم اومد و از ترس در رو قفل کردم. دیوانه وار به شیشه میکوبید که باز کن در رو و فقط فحش میداد انقدر ترسیده بودم که خشکم زد.متوجه زنش شدم کاملا بی حجاب بود اونم بهم فحش میداد . مردم دورمون جمع شدن و یکی پرسید چی شده و اون مرد گفت این زن از همسرم فیلم گرفته ... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae ازش شکایت کردم و اون به جرم....
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌408 💫کنار تو بودن زیباست💫 با دیدن عکس های خودم چشمم از
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 در خونه باز شد و جاوید با عجله داخل اومد. نگاهش بین هر دومون جا به جا شد و روبروی در ایستاد و با استرس گفت _سلام چشمش رو باز کرد. نگاه طلبکاری بهش انداخت _کجا بودی؟ جاوید نیم نگاهی بهم انداخت و گفت _با دوستم قرار داشتم سپهر نفس سنگینی کشید و ایستاد _کدوم دوستت؟ برای اینکه از زیر بار جواب دادن در بره گفت _دوستم دیگه بابا! شما که همه‌ی دوستای من رو نمی‌شناسید! قدمی سمتش برداشت و جاوید نیم قدمی به عقب رفت و با چشم‌ غره‌ی سپهر سرجاش برگشت. چند قدم بینشون رو آهسته پر کرد من جای جاوید ترسیدم.‌ با غیظ گفت _بعد عقدت با نازنین بهت گفتم دور دوست هات رو خط بکش. گفتم یا نگفتم نگاهش رو از پدرش گرفت _گفتید با انگشت به کتف جاوید زد و باعث شد تا کمی به عقب بره _انقدر کار رستوران رو نپیچون. وایسا سرکارت _چشم چند ثانیه‌ای بهش خیره موند وگفت _شانس آوردی غزال نگرانت شد وگرنه الان راهت نمی‌دادم این رو گفت. تنه ای به جاوید زو و از کنارش رو شد و بیرون رفت در رو که بست نفس راحتی کشید و نگاهش رو بهم داد _چی بهش گفتی که آروم‌شد. گفتم‌ برسم خونه پوستم رو کنده از رفتار هر دوشون استرس گرفتم. من اون پیام رو از سر دلسوزی به جاوید دادم ولی وقتی سپهر رفت سمتش واقعا براش نگران شدم. روبروم نشست. _چیزی نگفتم. فقط گوشیش رو میز بود پیامت رو دیدم برات نوشتم باشه. لازم نیست با سرعت بیای. همون دو ساعت دیگه بیا خونه ابروهاش بالا رفت و گفت _تو پیام دادی!؟ فهمید؟ با سر جواب بله دادم و تعجبش بیشتر شد _هیچی بهت نگفت!؟ جوابی ندادم _بابا خیلی رو گوشیش حساسِ. همه می‌دونن. رمز نداره ولی هیچ کس جرئت نمی‌کنه دست بهش بزنه _نمی‌دونستم آهسته خندید _ممنون که نجاتم دادی. اینکه فهمیدم نگرانم شدی خیلی خوشحالم کرد لبخندی از سر اجبار زدم. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌409 💫کنار تو بودن زیباست💫 در خونه باز شد و جاوید با عجل
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی تخت نشستم و شروع به خوندن سوره هایی که حفظ بودم کردم شاید با خوندن قرآن، خدا دل سپهر رو نرم کنه بزاره فردا برم بهشت زهرا جاوید در اتاق رو باز کرد _پاشو بیا ناهار پشت به در کردم _من سیرم با شنیدن‌صدای سپهر، برای اجباری که در راهه، از حرص، لب‌هام رو بهم فشار دادم _بلند شو بیا نشستم و نگاهم رو به چشم‌هاش دوختم. _بزار فردا برم بهش زهرا. روز مادره می‌خوام برم‌سر مزارش _پاشو بیا ناهار رو بخوریم بعدش حرف می‌زنیم باز هم مجبورم باج بدم تا به هدفم برسم. ایستادم و از اتاق بیرون رفتم. سر میز نشستم کمی برنج کشیدم و شروع به خوردن کردم. دوباره بشقابم رو پر کرد. نگاهم رو بهش دادم _دیگه اشتها ندارم. نریز _این چند روز درست و حسابی غذا نخوردی رنگ و روت پریده. اگر می‌خوای بری بهشت زهرا تمامش رو می‌خوری با حرص گفتم _غذای زوری تو بدنم آدم زهر می‌شه کمی آب خورد و گفت _ابن برای تو صدق نمی‌کنه. بخور خیره نگاهش کردم که جاوید پاش رو به پام زد و نگاهم رو سمت خودش کشوند. بی صدا لب زد _بخور تا پشیمون نشده سپهر با اینکه نگاهش نمی‌کرد گفت _آره. راست می‌گه. نخوری پشیمون می‌شم جاوید هم مثل من جا خورد و درمونده گفت _منظورم این بود... نگاهش رو به پسرش داد _دقیق می‌دونم منظورت چیه! من و تو حالا با هم حرف می‌زنیم. رو به من گفت _بخور غزال جمله‌ش رو دستوری گفت و من فقط برای رفتن پیش مامان شروع به خوردن کردم من رو مجبور به خوردن این همه غدا می‌کنه خودش خیلی خونسرد سالاد می‌خوره آخرین قاشق رو هم خوردم و نگاهش کردم. _بسه یا بازم باید برای یه بهشت زهرا رفتن باج بدم؟ نیم نگاهی به بشقابم انداخت. _بسه. ایستاد و گفت _بلدی سه تا چایی بیاری. نگاه حرصیم رو برای اینکه پشیمون نشه به میز دادم _نه. بلد نیستم _الان می‌ریزی که یاد بگیری این رو گفت و از آشپزخونه بیرون رفت. جاوید آهسته گفت _تو حریف بابا نمی‌شی. هر چی می‌گه گوش کن به خدا بعدش هر چی تو بگی همون می‌شه _تو خسته نمی‌شی هی باج بدی تا به هدفت برسی؟! _نه. چون بابا رو همینجوری پذیرفتم.‌بعد هم باج مال وقتیه که بخوای جلوش قدعلم کنی. گوش به حرفش باشی باج نمی‌خواد. _جاوید بیا اینجا ببینم نگاهی به بیرون انداخت و درمونده گفت _شروع شد. جان جاوید زودتر چایی رو بیار حواسش بره به تو، کم گیر بده بهم ایستاد و بیرون رفت. هر دو رفتن انگار میز رو هم من باید جمع کنم! بی میل بشقاب‌ها رو روی هم گذاشتم و توی ظرفشویی گذاشتم. دو تا لیوان چایی ریختم و بیرون رفتم.‌ با دیدن سینی چایی توی دستم، لبخند کمرنگش رو جمع و جور کرد. سینی رو روی میز گذاشتم و روبروش نشستم و بی مقدمه گفتم _هم غذا خوردم هم چایی آوردم. بزار فردا برم بهشت زهرا لیوان چایی رو برداشت. نگاهی بهش انداخت و گفت _برای بهشت زهرا بردنت دو تا شرط دارم تازه شرط داره! نگاهم خیره‌م رو که دید ادامه داد. _فردا اول می‌برمت بهشت زهرا. بعد می‌ریم خرید می‌کنیم ناهار هم می‌ریم رستوران خودمون. اگر قبول داری می‌ریم وگرنه از دور فاتحه بفرست _رفتارت خیلی ظالمانه‌ست از بالای چشم نگاهم کرد _فعلا که همه چی دست توعه. باشه. ولی کاری که بی میل باشه بدرد نمی‌خوره. _برای من فقط هدفم مهمه نگاه معنی داری بهش انداختم و ایستادم _با توجه به اتفاقات تلخ گذشته‌ی زندگیت، یه تغییری تو نحوه‌ی رسیدن به هدف‌هات بده. اینجوری فقط از دست میدی پا کج کردم و سمت اتاق رفتم و درش رو بستم. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
Sohrab Pakzad - Kie (128).mp3
3.74M
ارسالی از اعضا دوست داشتنی کانال😍 برای پارت زاپاس😋
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌410 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی تخت نشستم و شروع به خوندن
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روبروی آینه ایستادم. نگاهی به موهام انداختم به خاطر اینکه زیاد با کش بستمشون دیگه حالت خودشون رو از دست دادن و مدتها طول می‌کشه تا دوباره به حالت خودشون برگرده. صداش توی گوشم پیچید " حالت موهات شبیه حالت موهای مادرته تنها چیزی که من رو یاد مادرت می‌ندازه حالت موهاته. از داخل کشو زیر آینه، قیچی که قبلا دیده بودمش رو برداشتم. انقدر ازش بدم میاد که هرچی بگه دلم می‌خواد از بین ببرمش کش موهام رو باز کردم و همه‌شون رو توی دستم گرفتم. با بی رحمی تمام خواستم قیچیشون کنم که جاوید دستم رو گرفت و با تعجب عقب آورد. اصلا متوجه نشدم کی وارد اتاقم شده! _ چیکار داری می کنی! خواستم دستم رو از دستش بیرون بکشم اما زورش زیاده و نتونستم درمونده نگاهش کردم _ولم کن قیچی روی میز گذاشت و دستم رو گرفت و تو صورتم خیره شد _ خجالت نمی‌کشی! موهای به این قشنگی رو میخوای قیچی کنی! فقط سر اینکه بابا بهت گفته قشنگن و یاد مادرت میندازش! گفتی بهشت زهرا قبول کرد دیگه! _با کلی شرط و شروط! _به خدا که شرط‌ها هم به نفع توعه! می‌خواد برات خرید کنه. بعدشم یه ناهار خوشمزه بهت بده _من دلم می‌خواد خودم تنهایی برم بهشت زهرا _که بعدش برنگردی؟ نگاهم رو ازش گرفتم.‌همه‌شون میدونن برم دیگه برنمی‌گردم _غزال کاری به سخت گیری های بابا به الان ندارم. کلا دخترای خانواده‌ی‌ ما هر جا بخوان برن یکی می‌برشون. _من که خانواده‌ی شما نیستم با خنده گفت _هستی قیچی رو برداشت _اینم می‌برم که دیگه نخوای کار احمقانه بکنی.‌ در رو باز کرد. _ در ضمن به بابا می‌گم می‌خواستی چیکار کنی _برو به هر کی دوست داری بگو سمتم چرخید _راستی شب قراره تو حیاط دور هم جمع بشیم. البته پدر مادرا نیستن‌ تو هم میای؟ دنبال دردسر نیستم. الان که میخوهد ببرم بهشت زهرا نباد کاری کنم‌سر لج بیفته. باید از اینکه میخواد به سپهر بگه منصرفشون کنم. _من یه چیزی به تو می‌گم تو هم به سپهر نگو ابروهاش بالا رفت _قیچی رو نگم؟ با سر تایید کردم در رو بست و بهش تکیه داد. همه‌ش می‌خواد سر شوخی و خنده رو باهام باز کنه _تا ببینم چی هست. بگو ببینم میارزه یا نه _نازنین به باباش گفته از وقتی من اومدم تو دیگه جواب زنگ هاش رو نمیدی لبخند از روی لب‌هاش رفت و با تعجب گفت _کی به تو گفت! _صبحی عموت زنگ زد به سپهر. اینم رو حالت بلندگو جواب داد شنیدم.‌ حالا می‌شه نگی کمی تو فکر رفت و نفس سنگینش رو بیرون داد _از اولم نمی‌خواستم بگم. ازت ممنونم که گفتی در رو باز کرد و بیرون رفت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌411 💫کنار تو بودن زیباست💫 روبروی آینه ایستادم. نگاهی به
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 یکی از کتاب‌هام رو برداشتم و روی تخت نشستم. فکر کنم امتحان هام رو با این شرایطی که دارم‌، افتضاح بدم. صدای نازنین رو شنیدم _سلام عمو _سلام.‌چه خبرتونه! جاوید گفت _هیچی نیست بابا آهی کشیدم خوش‌به‌حالشون هر وقت بخوان کنار هم هستن. من و مرتضی هم اگر سپهر نیومده بود الان پیش هم بودیم. تن صدای جاوید بلند شد _تو گفتی دیگه، عمو که از خودش نمی‌گه! ایستادم و در رو باز کردم و با تعجب بیرون رو نگاه کردم. سپهر به دیوار کنار آشپزخونه تکیه داده بود و به اتاق جاوید، متفکر نگاه می‌کرد. نازنین با گریه گفت _می‌گم نگفتم اینجوری که جاوید حرف میزنه الان آبروم میره و سپهر می‌فهمه من گفتم. معذب به سپهر نگاه کردم _نازنین این گوشی من! ببین تو اصلا تماسی به من داشتی که من جواب نداده باشم؟ نگاه پر از حرف سپهر سمت من اومد و کمی تیز شد. می‌تونم انکار کنم.‌حق به جانب نگاهش کردم _نازنین فکر نکن این کارها رو بکنی اتفاق خاصی میفته! فقط از چشمم میفتی. _من رو آوردی اینجا گریه‌م‌رو دربیاری! _می‌تونستم جلوی زن‌عمو بگم ولی دستت پیش مادرت رو می‌شد. _خیلی بدی جاوید.‌من الان میرم _به سلامت‌، خوش اومدی. در اتاق جاوید باز شد و نازنین بیرون اومد. نگاهی به سپهر انداخت و با بغض گفت _ببخشید عمو سپهر فقط نگاهش کرد و نازنین بیرون رفت _کار درستی نکردی! نگاهم رو به سپهر دادم و خواستم حرفی بزنم که تکیه‌ش رو از دیوار برداشت و گفت _به این‌کارت‌میگن فضولی جاوید با اخم‌های تو هم بیرون اومد _بابا غزال نگفته؟ _چی رو؟! نگاه جاوید بین هردومون جابجا شد و سرش رو پایین انداخت و گفت _نازنین دروغ گفته بابا. دو روزه اصلا به من زنگ هم نزده _بیین دردش چیه؟ جاوید نیم‌نگاهی به من انداخت و گفت _هیچی. به اتاقش برگشت و در رو بست _ از فضولی خوشم نمیاد. امیدوارم‌بار آخرت باشه خیره نگاهش کردم.‌سپهر هم به اتاقش رفت و در رو نیمه باز گذاشت. اگر می‌دونستم جاوید می‌خواد چیکار کنه بهش نمی‌گفتم. ولی چرا نازنین باید دروغ بگه! پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌412 💫کنار تو بودن زیباست💫 یکی از کتاب‌هام رو برداشتم و ر
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 چاییم رو شیرین کردم. سپهر گفت _دیشب نرفتی کارت اشتباه بود. _بابا نازنین می‌دونه من از دروغ بیزارم _بزرگش نکن! دو ماه دیگه می‌خواید برید زیر یه سقف _بابا الان‌اگر یکی به خودتون دروغ بگه... _این زندگی توعه. قصد دخالت تو اداره‌ی زندگیت رو ندارم طبق تجربه‌م بهت می‌گم جاوید سربزیر شد _ممنون بابا. حواسم هست هر دو سکوت کردن. حالا نوبت منِ. رو به سپهر گفتم _کی میریم بهشت زهرا؟ _یکم‌روز بالا بیاد میریم _من‌ می‌خوام زیاد کنار مادرم بشینم _ساعت نُه خوبه؟ تا ده و نیم بشین بعدش میریم خرید. یک ساعت و نیم بسه؟ _زودتر راه بیفتیم که نه اونجا باشیم _باشه‌. جاوید تو هم میای؟ _بله _پس بلند شو برو کارهای که گفتم رو انجام بده.‌ با ماشین منم‌برو _چشم _به در و دیوار هم نزنش جاوید دستی پشت گردنش کشید و شرمنده گفت _چشم. بعد از خوردن صبحانه جاوید بیرون‌رفت و سپهر توی هال کتابش رو برداشت و شروع به خوندن کرد. میز صبحانه رو جمع کردم و به اتاقی وه بهم دادن برگشتم.‌ کاش می‌تونستم‌ یه گوشی پیدا کنم‌به مرتضی پیام‌ بدم‌ او‌نم بیاد. دلم نمی‌خواد با سپهر روبرو بشه که ناراحتش کنه. پس همون بهتر که خبر نداشته باشه. بیچاره مرتضی از همه جا بی‌خبر هر بار که زنگ‌می‌زنم بهش یا پیام‌ میدم می‌پرسه من رو بهش گفتی.‌ آهی کشیدم و به ساعت نگاه کردم. کاش زمان زودتر می‌گذشت‌ و کاش سپهر باهام‌نمی‌اومد.‌ خواب چشم‌هام رو گرفت.‌ کمی بخوابم شاید زمان زودتر بگذره.‌ روی تخت دراز کشیدم و چشمم روبستم.‌ چند ضربه به در اتاق خورد و بیدارشدم و فوری به ساعت نگاه کردم. جاوید در رو باز کرد سرجام نشستم. _بابا میگه حاضر شو بریم _الان حاضر می‌شم. از اتاق بیرون رفت. ایستادم‌‌ کش موهام رو برداشتم و دوباره موهام رو بستم. مانتو و مقنعه‌م رو پوشیدم و چادرم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم هر دو حاضر و اماده و منتظرم بودن. سپهر سمت در رفت و بی حرف دنبالش راه افتادیم. خدا رو شکر هیچ کس تو راه پله نبود. مسیر حیاط رو هم گذروندیم و سوار ماشین شدیم و بالافاصله راه افتاد باید اسم خیابون و کوچه ها رو به خاطر بسپرم. قصد آدرس دادن به مرتضی رو ندارم ولی باید بدونم کجام. نگاهم رو به جاده دادم و هر تابلویی که دیدم. اسمش رو به خاطر سپردم انقدر درگیر پیدا کردن آدرس خونه شدم که متوجه مسیر نشدم و با دیدن تابلوی ورودی بهشت زهرا بغضم گرفت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
یه ماشین جلوم پبچید و مردی عصبانی ازش پیاده شد سمتم اومد و از ترس در رو قفل کردم. دیوانه وار به شیشه میکوبید که باز کن در رو و فقط فحش میداد انقدر ترسیده بودم که خشکم زد.متوجه زنش شدم کاملا بی حجاب بود اونم بهم فحش میداد . مردم دورمون جمع شدن و یکی پرسید چی شده و اون مرد گفت این زن از همسرم فیلم گرفته ... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae ازش شکایت کردم و اون به جرم....
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌413 💫کنار تو بودن زیباست💫 چاییم رو شیرین کردم. سپهر گفت
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 بغضم‌رد کنترل کردم و دلخور لب زدم _می‌خوام گل بخرم از آینه نگاهی بهم انداخت _خریدم برات ناخواسته نگاهم تو ماشین چرخید. پس کو! جاوید گفت _آب هم برداشتم از شدت بغص انقدر به گلوم فشار میاد که توان حرف زدن بدون لرزش صدا رو ازم گرفته و برای همین دیگه حرف نزدم ‌ سپهر ماشین رو پارک‌کرد و هر سه پیاده شدیم. جاوید پشت ماشین رفت به دیدن دسته گل قشنگ و بزرگی که دستش بود نه تنها آروم نگرفتم که کنترل اشک هام رو از دستم خارج کرد.‌ بی اهمیت به هر دوشون سمت مامان قدم برداشتم. جز اون باری که موسوی بهم گل داد و من به خاطر حضور مرتضی مجبور شدم‌ همه‌ش رو بزارم‌ رو قبر مامان، هیچ وقت نتونستم گل از گل‌فروشی براش بخرم و به گل های ارزون تو مسیر بهشت زهرا بسنده کردم. دیدن سنگ قبر مشکی و گرون قیمت مامان حالم رو بدتر کرد. دلم می خواد انقدر به سپهر حرف تلخ بزنم که اونم به حال من برسه. پایین مزار مامان نشستم و چادرم رو روی صورتم کشیدم و هق‌هق گریه‌م بالا رفت. چند دقیقه‌ای طول کشید تا کمی آروم بگیرم. چادر رو کنار زدم سپهر کنارم ایستاده بود و جاوید روی یک پا کنارم نشسته بود. دستمالی سمت گرفت و غمگین گفت _بعد این همه سال، آروم نگرفتی؟ دستمال رو ازش گرفتم و آه حسرتم بلند شد _گریه‌م برای خودم بود. سپهر کنار قبر نشست و دسته گل رو روی قبر گذاشت و زیر لب گفت _انقدر معرفت نداشته که یه سنگ قبر براش بگیره؟ نگاهم رو بهش دادم _تو معرفت داری! از بالای چشم این‌بار شرمنده نگاهم کرد و بی خیال کت و شلوارش شد و روی زمین نشست. _نمی‌دونم از اون روزها چی می‌دونی.‌.. _اول و اخرش به معرفت داشتن تو نمی‌رسم جاوید پنهانی از پدرش با دست آروم به کمرم زد و ازم خواست ادامه ندم _اون روزها من... جاوید ایستاد _بابا من میرم به ماشین سر بزنم سپهر بی اینکه نگاهش کنه با سر تایید کرد و جاوید در واقع تنهامون گذاشت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا