بسم رب الشهید 🌷
🌸خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .😔
#سردارشهیدحسن_درویش
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╭─┅🍃🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_354 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_356
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ای جان به این همه جذابیت و ابهت مردانگیت احمد رضا، با معرفت دیدی حالم خوب نیست دیشب اومده پیشم بهم سر زدی، اشگ تو چشمم حلقه زد، اوضاعم خیلی بهم ریختهست وضع جسمی و روحی خوبی ندارم، آبروم رفته ولی هرچی هم پیش بیاد من حرمت عشقی که با تو دارم رو حفظ میکنم و هرگز رازمون رو بر ملا نمیکنم، عکس رو به سینم چسبوندم اشگ از چشمم فرو ریخت، این ترانه سر زبونم گل کرد
به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو
سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی
نشان تو گه از زمین گاهی زآسمان جویم
ببین چه بی پروا ره تو میپویم بگو کجایی
کی رود رخ ماهت از نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی
به دست تو دادم دل پرشانم دگر چه خواهی
فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی
یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من
دگر چه پرسی زحال من
تا هستم من اسیر کوی توام به آرزوی توام
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی
صدای الهه اومد
_مریم کجایی
در اتاق خواب رو باز کردم
_ اینجام
_چیکار میکنی؟
_داشتم اتاق خوابم رو تمیز میکرد
آهان، بیا این لباس رو ببین
لباسی رو به من نشون داد.
_من اخرشم نتونستم یقه مردونه رو درست یاد بگیرم، بیا یقه این رو خودت برش بزن
قیچی و متر و پیراهن رو بده به من،
همه چی آوردم، بیا بگیر
از دستش گرفتم، یقه رو برش زدم
_اماده ست فقط چرخکاریش مونده بیا بگیر ببر بندازش زیر چرخ
لباس و از دستم گرفت رفت داخل آموزشگاه...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق👇👇❤️
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد.
و....
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_عاشقانه_مذهبی😍
با✍️ قلمی پاک❤️
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_356 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_357
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
برگشتم اتاق خواب عکس احمد رضا رو گذاشتم روی دیوار، کمدم رو ریختم بیرون جمع و جور کردم
کشوهاش رو هم مرتب کردم، اومدم آشپزخونه ناهار گذاشتم، صدای توران خانم از آموزشگاه اومد
دلم ریخت به خودم گفتم، یعنی بهجت خانم چی بهش گفته، اومدم توی هال توران خانم هم وارد خونه شد، صبر نکردم چادرش رو در بیاره پرسیدم
_رفتید خونه بهجت خانم
_آره رفتم
_چی گفت؟
_صبر کن الان بهت میگم
چادرش رو از سرش در اورد رفت سمت رخت اویز
این دل منم داره مثل سیر و سرکه میجوشه، توران خانم هم داره سر فرصت کارش رو میکنه
چادرش رو اویزون کرد نشست روی مبل، با دستش اشاره کرد کنارش
_بیا بشین برات بگم
نشستم کنارش
_من رفتم خونه بهجت خانم، همه ماجرا رو براش گفتم، بنده خدا خیلی ناراحت شد گفت من از دست اصغر یه لحظه هم ارامش ندارم به من گفت من و مریم همدیگر رو میخوایم، من میرفتم خونش که دفعه آخری زن داداشش من رو دید
مکثی کرد
_چی شده توران خانم بگید، دل آشوبه گرفتم
_آخه میترسم بگم دوباره پس بیفتی
_نه نمیفهمم مگه بدتر از این تهمتی که بهم زدن حرف دیگهای هم هست
_آره شاید این رو بشنوی خیلی ناراحت بشی، ولی هم من میدونم هم خودت که این پسره مفنگی حرفت مفت زده
_باشه بگید
_گفته مریم حامله بوده زن داداشش که فهمیده هول کرده بچمون سقط شده
یک باره انگار از درون اتیشم زدن، گر گرفتم، بی اختیار با مشت کوبیدم روی پام
_ای لال بمیره این کثافت آشغال
توران خانم دستم رو گرفت
_عه چیکار میکنی، وقتی میگم نگم هی اصرار میکنی میگی بگو
_آخه شما ببین چی گفته
_غلط اضافه کرده، من به مامانش گفتم، فکر کن مریم دختر خودته نزار این حرف پخش بشه گفت
_ الان رفته پشت بوم دنبال کفترهاش بزار بیاد، باهاش دعوا میکنم که دیگه نگه
_چی رو پخش نشه زن داداشم خودش همه جا رو پر کرده، فقط هنوز به داداشم نگفته اونم میخواد داداشم از زبون مردم بشنوه که نیفته پای خودش
_لعنت خدا بر دل سیاه شیطون، و بنده های شیطون صفتش
کلافه شدم، ایستادم یه خورده راه رفتم
_مریم جان سعی کن به خودت مسلط بشی، یه چند روز بگذره اوضاع بهتر میشه
_من که هیچ وقت ازشون نمیگذرم اگر عمر حضرت نوح رو هم بکنن بالاخره یک روز میمیرن، بعد باید اون دنیا جواب این تهمت گرونشون رو به خدا بدن
آهی کشید
_آره عزیزم باید جواب بدن...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های آموزنده و زیبا از استاد های عالیقدر اسلام🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀اهمه ما دربرابر خون شهدا مسئولیم
✨ من وتو بابد بیار شیم
روزمحشر یقه همه مون و می گیرن
🔊داریم خودمونو غافل می کنیم ...
شبتون منور به نور شهدا💚❤️🌷
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_357 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_358
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صبحانه رو خوردیم سفره رو جمع کردم، توران خانم گفت
_خدا رو شکر حالت بهتره، مشتریهاتم که یا پارچههاشون رو پس گرفتن یا گفتن که برامون بدوز دیگه من برم خونمون
_ازتون ممنون توی این یک هفته خیلی زحمت کشیدید ان شااله توی شادی هاتون جبران کنم
_ممنون عزیزم وظیفه انسانی و دینیم بود، میام بهت سر میزنم تو اصلا نگران نباش
_خدا خیرتون بده
توران خانم خدا حافظی کرد از در آموزشگاه رفت، الهه سرش رو از آموزشگاه کرد تو هال
_چرا توران خانم رفت؟
_گفت حالت بهتر شده من میرم خونمون
_راست میگه بنده خدا، الان یک هفته است اینجاست بالاخره خودشم کار و زندگی داره
_ببخشید که اذیتتون کردم
_اتفاقا با تو خیلی هم به من خوش میگذره، فقط ازت خواهش میکنم بیا یه سری به اموزشگاه بزن من تمام تلاشم رو میکنم به نحو احسنت به بچهها آموزش بدم ولی بچهها با رفتارهاشون نشون میدن که تو رو میخوان
فکری کردم
_باشه میام
وارد آموزشگاه شدم بچهها از دیدن من خوشحال شدند ایستادن با همشون سلام و احوالپرسی کردم، دست دادم، زهره گفت
_خانم چقدر دلمون براتون تنگ شده بود
لبخندی زدم
_منم دلم براتون تنگ شده بود
کلاس تموم شد بچهها رفتن، نگاهی به قفسه پارچهها انداختم، قفسه خالی هست کسی سفارش کار نداده،
رو. کردم به الهه
_خانمهایی که از شهر پارچه آوردن، اومدن لباسهاشون رو بردن؟
_نه، اومدن پرو کردن پس فردا اماده میشه
_ دیگه سفارش جدید نداشتیم؟
نه نداشتیم
_دیگهام کسی پارچه نمیاره اینجا، شاید یه مامان تو بیاره با توران خانم، این چهار نفرم اموزش ببینن، دیگه کسی برای آموزشم نمیاد.
_ناامید نباش میان
_بحث نا امیدی نیست این یه واقعیته که من توی محل بد نام شدم
صدای چند تقه به در اموزشگاه اومد
گفتم
_کیه؟
صدای یه مرد اومد
مریم خانم یه دقیقه بیاید جلوی درکارتون دارم
رنگ از صورتم پرید رو به الهه گفتم
_اصغره
کشدار گفت
اینجا چیکار داره؟
_ نمی دونم...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_358 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_359
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دو باره صدا زد
_مریم خانم کارتون دارم یه لحظه بیاید حرفم رو بزنم برم
عصبانی اومدم تو هال چادرم رو سرم کردم، برگشتم تو آموزشگاه، الهه اومد جلوم وایساد
_چیکار میخوای بکنی؟
_میخوام برم یه دو تا حرف که لیاقتشه بارش کنم
_ول کن مریم، الان میری باهاش حرف بزنی، یکی هم ببینه ، میگن بیا خودمون دیدیم داشتن با هم حرف میزدن
_پس چکار کنم وایسم تماشا کنم این هی بزنه به در بگه بیا باهات حرف بزنم
_من میرم بهش میگم برو مریم با تو حرف نداره
_اگر یه وقت سر بزنگاه نامزدت برسه ببینه تو داری باهاش حرف میزنی چی؟
_اتفاقا روی این موضوع خیلی هم حساسِ
دوباره صدا زد، بیا بیرون کارت دارم
نچی کردم
_عجب گیری افتادم چه مکافاتی شده برام، به بیچارگی رسیدم
سرم رو گرفتم بالا
_خدایا خودت یه کاری بکن
صدای توران خانم اومد
_چی میخوای اینجا، برو دنبال کارت
_با مریم خانم کار دارم
_تو بیخود میکنی با مریم کار داری، گفتم برو دنبال کارت
_تا با مریم حرف نزنم از اینجا تکون نمیخورم
_منم الان به پسرم زنگ میزنم بیاد اینجا حالت رو جا بیاره
_عه خانم شما چیکار به ما داری، ما دوتا همدیگر رو میخوایم
الو مصطفی جان مادر یه دقیقه بیا در اموزشگاه خیاطی
اصغر کفتر باز داره مزاحم خواهر محمود میشه
_راستی راستی زنگ زدی، من چیکار به اون پسر دو متریت دارم
صداش رو برد بالا
_مریم خانم من بازم میام، تا حرفهام رو بهت نزنم ول کن نیستم
توران خانم اومد تو آموزشگاه
_عجب رویی داره این پسره
الهه گفت
_اصغر رفت
اره ترسوی بدبخت، زنگ زدم به مصطفی اونم گوشی رو بر نداشت من الکی ازاین طرف گفتم بیا، اون بدبخت مفنگی فکر کرد الان مصطفی میاد رفت
_حالا من چیکار کنم یه بدبختی به بدبختی هام اضافه شد، شنیدید چی گفت؟
الهه گفت
_آره میگه من ول کن نیستم، دوباره میام
رو کردم به توران خانم و الهه
_از دستش شکایت کنم؟
توران خانم گفت
آره شکایت کن، بزار یه چشم ترس ازش بگیرن، ولی حتما به داداشت بگو بعد شکایت کن
اینقدر دلم از داداشم گرفته که، نمیخوام حتی یک کلمه باهاش حرف بزنم
باشه من میرم به داداشت میگم...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_359 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_360
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
الهه گفت
_دختر عموی من رو پسر همسایشون میخواستش عموم نمی داد پسره سماجت کرد عموم از دستش شکایت کرد، به پسره گفتن تعهد بده دیگه مزاحمش نمی شی آزادت میکنیم بری, اونم تعهد داد .از کلانتری اومدن بیرون به عموم گفته بود من دخترت رو میخوام
_دادن بهش
_نه با یکی دیگه ازدواج کرد، منظورم اینه که الان پلیس بیاد بگیرش ازش یه تعهد میگیرن کاریش ندارن، فکر کنم فقط اسم مریم بیشتر سر زبونها میفته
آهی کشیدم
_ایکاش یه جایی داشتم از اینجا میرفتم، با این رفتار اصغر من دیگه جرات نمیکنم توی خونمم تنها باشم
توران خانم کمی رفت تو فکر و گفت
_مریم میخوای به مَش زینب بگم بیاد پیشت، بنده خدا هیچ کسی رو نداره، شوهرش مرده بچهدارهم نشدن، منبع درآمدم نداره، منیع در آمدش کمیته امدادِ و کمک همسایههاست
_ اینطوری هم تو از تنهایی در میای هم این بنده خدا یه جا و مکان درست و حسابی پیدا میکنه
الان حاج مهدی یه اتاق بهش داده حموم نداره دستشوییشم ته حیاطِ، به سختی داره زندگی میکنه
ار من ناراحت نشو ببخشید من دیگه بیشتر از این نمی تونم شبها بیام پیشت بمونم, شوهرم و بچههام صداشون در میاد
الههام تازه نامزد کرده شاید نامزدش خوشش نیاد که الهه شبها اینجا بخوابه
مریم جان من هم خوبی تو رو می خوام هم خوبی الهه رو
از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم
_بله فکر خوبیه بگید بیاد، من واقعاً میترسم, جایی رو هم که ندارم برم اگر امشب کسی پیشم نباشه تا صبح میشینم چون از ترس خوابم نمیبره
_میرم میگم ولی اول باید به داداشت بگم
_خونه برای منه خرجی خونه رو هم خودم میدم، برادرم رو توی این کار دخالت ندید
نه نمیشه عزیزم، هرچی باشه محمود بزرگتر توعه باید در جریان باشه، درثانی اگر راضی نباشه ممکنه بیاد به مَش زینب حرفی بزنه، اون بنده خدا که دلشکسته هست، اگر داداشتم یه چیزی بهش بگه، داغون میشه
باشه بهش بگید فقط جلوی مینا نگید چون میدونم که نمیگذاره
_الان میرم سر کارش بهش میگم
الهه گفت
_خب زنگ بزنید بهش
_نه اینطوری بهتره، رو در رو قول بده دیگه نمیتونه بزنه زیرش
فعلا خدا حافظ...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_360 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_361
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
الهه گفت
_به نظرت داداشت قبول میکنه که مش زینب بیاد پیش تو؟
_اگر قبل از اینکه مینا بفهمه بهش بگه بله قبول میکنه داداشم مهربون ولی خیلی تحت تاثیر حرف دیگرانِ مخصوصا مینا
_ مینا واقعا داداشم رو دوست داره، دلش میخواد محمود برای خودش باشه، چشمش ور نمیداره ببینه که محمود مادر و خواهرش رو هم دوست داشته باشه
برای اینکه رابطه خواهر برادری ما رو بهم بزنه هر کاری میکنه
_اینکه حسادتِ
_آره حسودِِ، آدم حسود هم خودش و هم اطرافیانش رو در آتیش حسادتش میسوزونه
_بیچاره داداش تو که زنی مثل مینا گیرش اومده
_داداش منم همچین بی تقصیر نیست، اگر حسادت بدِ، تحت تاثیر حرف دیگران قرار گرفتن هم بدِ
خدا به آدم عقل داده، که وقتی یه حرفی رو میشنوه فوری نگه آره تو درست میگی، اول ببینه گوینده این حرف کیه
وقتی یه نفر چند بار دروغ گفته بهتَم ثابت شده که این دروغگو هست دیگه چرا چشم بسته حرفش رو قبول میکنی
بارها دروغ مینا برای داداشم رو شده، ولی بازم گولش رو میخوره، یه ضرب المثل هست میگه، تا ابله در جهان است مفلس در نمیماند، حکایت برادر منِ
_بله تو درست میگی
سرگرم حرف زدن با الهه بودم توران خانم برگشت
_خوش خبر باشی، داداشم چی گفت؟
_ یه خورده مِن و مِن کرد، من فهمیدم میخواد با مینا مشورت کنه، بهش زنگ هم زد، جواب نداد
منم احساسیش کردم گفتم ثواب داره مش زینب هم کسی رو نداره، اینطوری اونم سر پناه پیدا میکنه ، قبول کرد
گفتم زبونی نه، روی یه کاغذ بنویس که من راضی هستم منم ببرم به مش زینب نشون بدم خاطرش جمع بشه که تو راضی هستی
_ توران خانم یه برگه از توی جیب پیراهنش در آورد گرفت سمت من
بیا پیش خودت باشه اینم برگه رضایت داداشت
از دستش گرفتم خوندم
لبخندی زدم
_کارت خیلی درسته توران خانم عجب محکم کاری کردی
الهه اومد تو حرفم
_چه دیدنی بشه قیافه زن داداشت، وقتی بفهمه داداشت رضایت کتبی داده
سه تایی زدیم زیر خنده...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق ❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد امام و شهدا دل و میبره کرببلا 🌴
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_361 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_362
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صورت توران خانم رو بوسیدم گفتم
_ممنونم ازتون واقعا در حقم مادری کردید،
_وظیفهم بوده دخترم، اگر ازت دفاع نمیکردم مورد قهر خدا قرار میگرفتم، اون داستان مرد عابد رو شنیدید؟
_نمی دونم کدوم رو میگید
_الان میگم براتون
_میگن در زمان حضرت موسی علیهالسلام یه مردی بوده روزها روزه میگرفته و در تمام روز و شب خدا رو عبادت میکرده
یه روز جلوی روش دو تا پسر بچه سر یه خروس دعواشون میشه پسرها هر کدوم یه طرف خروس رو گرفته بودن میکشیدن
و میگفتن خروس برای منِ
دعوا بالا میگیره اینقدر خروس بیچاره رو میکشن که به دو نیمه میشه، خروس پرو بال میزنه و میمیره
مرد عابد که مشغول عبادت بوده، و تمام مدت نظارهگر دعوای بچهها، هیچ عکس العملی نشون نمیده
در جا زمین دهن باز میکنه و مرد عابد رو در خودش میبلعه، در واقع خدا میخواد بگه این عبادتی که نتونه جلوی یه ظلمی رو بگیره رو من قبول ندارم و مجازاتت میکنم حتی اگر در حین عبادت باشی
خدا هم از آدمهای بی تفاوت بدش میاد، حالا این مردم روستای ما هم، هر کدومشون که این تهمت رو باور کردن و یا بهش دامن زدن ، تاوان این کارشون رو پس میدن. خدا میزاره اون موقعی که حقی داره ازشون زائل میشه نظاره میکنه و تمام راه های کمک رو بهشون میبنده
این مشگلی که الان برای تو پیش اومده امتحان الهیه هم برای تو , هم برای مردم محل، تو باید صبور باشی و یه وقت ناشکری نکنی، مردم هم نباید باور کنن.
خب دیگه من برم به زینب خانوم بگم، انشاالله که قبول کنه بیاد
_ دستتون درد نکنه خیلی ممنون برید بگید اما همه ماجرا رو براش بگید،
این که من تنها هستم و احتیاج دارم کسی پیشم باشه یه وقت فکر نکنه ما داریم منت سرش میزاریم بهش جا بدیم
اگر اون بنده خدا جا نداره منم ترس تنهایی رو دارم
شایدم تا الان تهمتی که به من زده شده رو نشنیده باشه بزار با اطلاع کامل بیاد
_ باشه مریم جان حتما بهش میگم خوب شد که اینا رو گفتی حواسم جمع شد. پس فعلا خدا حافظ
توران خانم رفت، الهه لبخندی بهم زد
هر چی از دوستیم با تو میگذره به خاطر این صداقتت بیشتر بهت علاقهمند میشم
ریز سرم رو تکون دادم
_الان چیکار کردم؟
به توران خانم میگی بهش بگو من از تنهایی میترسم که یه وقت فکر نکنه دارم سرش منت میزارم
اره والا راست میگم، الان من بیشتر به مش زینب نیاز دارم، تا مش زینب به من...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق ❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد امام و شهدا دل و میبره کرببلا 🌴
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
باتبسم هایتان بغض می کنم وبه نگاههایتان چشم می دوزم وگاهی دزدانه اشک....بازگردید!!
اینجا
هوابس ناجوانمردانه سرداست
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╭─┅🍃🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🌴جالبه ، خبرنگار زن که در زمان جنگ با اسیرا توی اردوگاه عراق مصاحبه کرده ، پیداش کردن و آوردنش ایران و با همان بچههای اسیر ملاقات کرد ،بسیارجالبه دیدن داره
🌺سعادت در کلام ولایت🌺
🦋🦋🦋
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
وزن زمیـ🌏ـن روی دݪٺ سنگینے ڪند⚖💔!
『 #عڪسنوشتہ📷』
『 #حاج_قاسم🥀』
『 #دلتنگے💔
🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌷
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_362 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_363
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_بیا بریم تو خونه یه فکری برای ناهار کنیم
_غذا نگذاشتی؟
_نه اینقدر که فکرم مشغوله اصلا حواسم نبود
ما دیشب قرمه سبزی داشتیم خیلی زیاد اومد، تو برو برنج بزار منم برم خورش قرمه سبزی بیارم
_ باشه دستت درد نکنه، برو بیار
الهه رفت، منم اومدم آشپز خونه برنج گذاشتم، دم کردم، سالاد شیرازی هم درست کردم، صدای در زدن از آموزشگاه اومد، دلم هری ریخت، یا ابالفضل یعنی کیه؟
با ترس و دلهره اومدم تو آموزشگاه
_کیه؟
_ماییم باز کن
صدای توران خانمه
دستم رو گذاشتم روی سینم نفس راحتی کشیدم، در رو باز کر دم
توران خانم با مش زینب وارد آموزشگاه شدن، با زینب خانم سلام و احوالپرسی گرمی کردم، با دستم در هال رو نشون دادم
_بفرمایید
هر سه وارد خونه شدیم، توران خانم و مش زینب نشستد روی مبل منم یه سینی چایی ریختم گذاشتم روی میز
زینب خانم رو به من گفت
دخترم وقتی توران خانم برام تعریف کرد بهت تهمت زدن خیلی ناراحت شدم قلبم تیر کشید
آهی کشیدم
_ممنون زینب خانم
_دخترم به من بگو مش زینب، هر کی من رو صدا میکنه مش زینب من یاد حرم امام رضا علیهالسلام میفتم، دلم پر میکشه برای حرمش
_چشم و ممنونم که قبول کردید بیاید اینجا
چشمهاش حلقه اشک بست
دیشب اومدم برم دستشویی حیاط خیس بود سُر خوردم افتادم زمین، دستم کوبیده شد خیلی دردم اومد، میخواستم بلند شم نتونستم
خیلی دلم شکست، گفتم یا امام رضا، یا ضامن آهو شمایی که به بچه آهو رحم کردی، به منم رحم کن از خدا بخواه برای من یه سر پناه راحت و یه همدم بفرسته
الان که توران خانم اومد دنبالم و گفت که تو هم تنهایی خدا رو شکر کردم که دعای من رو به استجابت رسون...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق ❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پریده مرغ دلم بر فراز علی❤️
شیطان میتونه هر چیزی که تو این دنیا وجود داره بدلش رو بسازه، شیطان یه بدلساز حرفهاییه،
–ببینید جن و شیطان میتونن وارد وهم و خیال انسان بشن و از همون طریق هم به انسان آرامش میدن...
ابروهایم بالا رفت.
–چطوری؟
صاف ایستاد و ژستی گرفت که بتواند خوب توضیح بدهد.
–ببینید غم و غصه از محدودیت میاد از زندان، از حصر، از تنگنا، وقتی شیطان یه راه نفوذ از طریق خود انسان به وهم و خیال انسان پیدا میکنه اون رو گسترش میده بزرگش میکنه، از زندان خارجش میکنه واسه همین انسان احساس آرامش میکنه، هر کسی وقتی وهمش گسترش پیدا کنه احساس خوشحالی و آرامش میکنه.
ولی ما همیشه باید دنبال منبع آرامش باشیم. باید ببینیم منبع این آرامشون از کجاست.
شاید یکی یه موسیقی مبتذل هم گوش کنه خیلی هم آرامش بگیره، ولی اون منبعش الهی نیست درنتیجه آرامشی که میده سطحیه و در دراز مدت باعث خیلی مشکلات میشه، از جمله افسردگی و استرس و اضطراب...
ولی اگه منبع این آرامش الهی باشه آرامشش دائمی میشه. طوری که حتی اگر انسان مشکلی هم داشته باشه راحت باهاش کنار میاد
http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe
رمان انلاین برگرد نگاه کن❤️❤️❤️❤️
ببینید نماینده اتریش در مورد حجاب چی میگه👆👆
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_363 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_364
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
حالم خیلی منقلب شد، تو دلم گفتم چقدر اهل بیت پیش خدا آبرو دارند، و چقدر خدا هوای بندههاش رو داره بلند شدم اومدم نزدیک زینب خانم
دستش رو گرفتم سرم رو بردم پایین که دستش رو ببوسم، خواست دستش رو بکشه ولی من نگذاشتم، دستش رو بوسیدم،
_این چه کاریه مریم جان
_سرم رو گرفتم بالا
_اینکه امام رضا ضامن بر آورده شدن دعای شما شده و خدا به ضمانت امام رضا من رو لایق همدمی شما کرده، برام جای شادمانی و افتخاره
مش زینب به خونه خودت خوش اومدی فکر میکنم که مامانم اومده پیشم از این به بعد من رو مثل دختر واقعی خودت بدون
دستی کشید به سرم
_قربون معرفتت برم دخترم، من صاحب اولاد نشدم، الان فکر میکنم تو دختر خودمی خدا تو رو برام فرستاده
_ این خونه ارث پدرم هست، خرج خونه رو هم خودم میدم، هیچ منتی از طرف داداش و زن داداشم رو سر من نیست، اگر یه وقت برادرم یا زنش به شما حرفی زدن، اون رو یه حرف بیخود بدون
_مثلا چی بگن؟
_هر حرفی که شما رو ناراحت کنه
_من اصلا توی حیاط نمیرم که من رو ببینن بخوان حرفی بزنن
ناراحت سرم رو ریز تکون دادم
خونه من دو تا در داره یکی از توی حیاط، که درش بزرگه ماشینم میتونم ببرم بیرون و بیارم یکی هم از طرف آموزشگاه, فعلا اگر خواستید جایی برید از در آموزشگاه برید و بیاید
_چشم عزیزم
_چشمتون به جمال امام زمان روشن بشه
زد توی سینهش
اشک توی چشمش حلقه بست
_واای چه دعایی قشنگی کردی
زد زیر گریه
_یعنی میشه من زنده باشم ظهور آقا رو ببینم
_به گریه و حس معنوی که مش زینب پیدا کرد من و توران خانم هم گریهمون گرفت، اشکمرو پاک کردم گفتم
انشاالله که هستید...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
ببینید نماینده اتریش در مورد حجاب چی میگه👆👆
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_364 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_365
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
با گوشه روسریش اشکش رو پاک کرد
_با اجازت من برم وسایلم رو از خونه حاج مهدی بیارم
_الان موقع ناهارِ، ناهار بخوریم برید بیارید
_آره راست میگی بعد از ناهار میرم میارم
زنگ گوشیم به صدا در اومد جواب دادم
_جانم الهه
_پشت درم باز کن
سریع اومدم تو اموزشگاه در رو باز کردم
_دیر کردی؟
_مامانم یه چند تا فرمونم داد تا انجام دادم دیر شد ببخشید، میگم تو باید یه آیفونم برای آموزشگاه بزاری
فکری کردم
_اره راست میگی پیشنهاد خوبیه
_تصویری هم بزار که ببینی کی داره زنگ میزنه
_به خاطر اصغر میگی؟
_اره
_درست میگی میزارم
_کفش اضافه پشت درِ، مش زینب اومده؟
_آره، چه خانم خوبیه، دو کلام باهاش حرف بزنی عاشقش میشی
لبخندی زد
_یعنی تو الان عاشقی
زدم پشت کمرش
_بیا تو مزه نریز، دو کلام باهاش حرف بزنی متوجه میشی من چی میگم
وارد هال شدیم، الهه و مش زینب سلام و احوالپرسی گرمی کردند.
بعد از نماز و ناهار، مش زینب گفت
_من برم وسایلم رو بیارم
باشه برید فقط من رو ببخشید که نمیتونم بیام کمکتون کنم، داداشم گفته حق نداری از خونه بری بیرون
سرش رو به تاسف تکون داد
_عیبی نداره دخترم صبر کن، درخت صبر خیلی تلخه ولی میوههای شیرینی میده
لبخند زدم
بله درست میگید
الهه گفت
_ به جای مریم، من میام بهتون کمک میکنم
توران خانم رو کرد به جمع
_منم با اجازتون برم خونهم
دستم رو دراز کردم سمت توران خانم، اونم دستش رو اورد جلو، دست دادیم بغلش کردم
_بابت همه کارهایی که برام کردید ازتون ممنونم
_فدات شم عزیزم هر کاری کردم وظیفهم بوده
_بازم به من سر بزنید
خندید
«خاطرت جمع هر روز میام
سر چرخوند سمت مش زینب
تازه هم صحبت خوبی هم پیدا کردم
هرسه رفتن...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾