eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
14.3هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . (بهادر) شنیده بودم تو ده پایینی یه چشمه هست که مثل بهش
📜 🩷 . ریزبینانه بهش چشم دوختم، لباسش به حدی بهش چسبیده بود که تمام اندام خصوصیش از زیر لباس هم نمایان بود، خیس شده بود و تو عالم خودش داشت شنا میکرد و از وجود من بیخبر بود، به آرومی قدم برداشتم و رفتم جلوتر که یکدفعه دیدم برگشت.... به یک آن جوری از جلوی چشمم محو شد که یک لحظه فکرکردم شاید رویا میدیدم ولی نه رویا نبود این واقعیه واقعی بود، یه دختر از دیار بهشت... بعد اون روز اسب سواری بهانه ای بیش برام  نبود، چون اون دختر تمام فکر و ذهنم رو درگیر خودش کرده بود و بدجور عقل از سرم برده بود...... میدونستم همه راهها برای رسیدن بهش بن بسته است، ولی برای رسیدن بهش تصمیم خودم رو گرفتم..... دنبال یه فرصت مناسب بودم که باهاش صحبت کنم..... حتی شده با این وصلت این دعوای چندین ساله که یادگار اجدادمون هست رو تموم میکنیم و صلح بست میدیم...... اصلا نشد با هم فرار میکنیم...... هر روز به بهانه ای از عمارت میزدم بیرون و دنبال فرصت مناسب بودم تا بتونم ببینمش و باهاش صحبت کنم....... ولی هیچ موقع فرصت مناسب نمیرسید تا روزی که..... بازم‌ مشغول آواز خوندن بود...... وای خدای من چقدر زیبا شده بود..... با اون لباس محلی سبز و لپ و بینی قرمز از سردی آب مثل یک عروسک بود....... یه لحظه دلم برای داشتنش و به آغوش کشیدنش پرکشید...... من بدستش میارم...... مطمئنم....... هر طوری شده، به هر بهایی...... ولی دوباره وقتی متوجه حضور من شد پا به فرار گذاشت و حتی مجال صحبت هم بهم نداد.... سوار اسبم شدم و از اون منطقه و چشمه دورشدم و به سمت عمارت راه افتادم..... وقتی رسیدم توی عمارت غوغایی به پا بود و هر کسی به سمتی میدویید..... صدای گریه و شیون مامانم میومد که کیارش نامی رو نفرین میکرد..‌‌.... با تعجب و نگرانی از اسبم پیاده شدم و به سمت عمارت پا تند کردم...... با صدایی که کم مونده بود حنجرم رو پاره کنه فریاد زدم یکی به من بگه اینجا چه خبره...... یکی از خدمه ها با لکنت و خشی که تو صداش بود گفت: آاااقا جااان بببخشیدد مممن بببگم،،گفتم بگو:  د زود باش،، جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه شما با دیگران شما رو از درون تحقیر میکنه... 🖌 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
🍃🌸🍃 ⛔️همدیگر را پیر نکنیم باور کنید تک تک آدمها زخمی اند. هرکس‌ درد خودش را دارد، دغدغه‌ و مشغله‌ خودش را دارد. باور کنید ذهنها خسته اند، قلبها زخمی اند، زبانها بسته اند. برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را، راحتی را. یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود. آدمها آرام آرام پیر نمیشوند. آدمها در یک لحظه با یک تلفن، با یک جمله، یک نگاه، یک اتفاق، یک نیامدن، یک دیر رسیدن، یک باید برویم و با یک تمام کنیم پیر میشوند. آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند. آدم را آدم ها پیر میکنند. سعی کنیم هوای دل ♥️ همدیگر را بیشتر داشته باشیم ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . ریزبینانه بهش چشم دوختم، لباسش به حدی بهش چسبیده بود
📜 🩷 . با فریاد بلندی که کشیدم از ترس پرید و خودشو جابجا کرد و تو خودش جمع شد... از رفتارم ناراحت بودم ولی نباید کوتاه میومدم باید می‌فهمیدم اینجا چه خبره، باید همه می‌فهمیدن که این عمارت صاحب داره...... تو چه غلططی کردی دلربا..... تو اون مغز پوچت چی میگذشت که جرات کردی با آبروی خانوادت بازی کنی... با لگد به پهلوش زدم و نعره بلندی کشیدم....... لامذهب د حرف بزن، پس کو اون زبون دومتریت؟؟!! تعریف کن... بگو... جونمو به لبم رسوندی نزار بیشتر ازین کفرم بالا بیاد... اون بی ناموس کجاست..... میکشمش به مولا... به ناموس من نظر داشته، برادرم رو زخمی کرده، با آبروم بازی کرده، فقط پیداش کنم خونش حلاله.... دلربا با صدای ضعیفی گفت...... دداداش..... دداداش...... کیارش بخدا بیگناهه ..... همش تقصیر من  بود....... همه چی یهویی اتفاق افتاد، ما خیلی همدیگه رو دوست داریم ولی عشق ما عشق ممنوعه بود و اون پسر خان ده پایینه ...... ما دیشب باهم  قرار گذاشتیم که با هم فرار کنیم..... اما نمیدونستیم تقدیر چیزی دیگه ای برامون رقم میزنه..... خان داداش، بخدا لال بشم اگه دروغ بگم، همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که یکدفعه بهداد ما رو دید و بدون اینکه ازمون چیزی بپرسه با چاقویی بسمت کیارش حمله کرد ولی زور کیارش خیلی بیشتر بود...... چاقو از دست بهداد افتاد.... با هم گلاویز شدن....... بهداد مشتی به صورت کیارش زد و یکدفعه کیارش تعادلش رو از دست داد........ تو همین حین اسلحه کیارش افتاد زمین...... من اسلحه رو برداشتم..... تو همون لحظه بهداد با چاقو حمله کرد سمت من تا منو بکشه.... انگار دیوونه شده بود و اصلا تعادل نداشت.. کیارش اومد به سمتم تا کمکم کنه...... بهداد به سرعت اسلحه رو ازم قاپید و دوباره با کیارش گلاویز شدن و بعدش صدای تیر....... دلربا دوباره به گریه افتاد و... . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌انسان قرار نیست تاوان نامردی و بی‌اعتمادی افراد دیگر را بدهد. /دکتر عزیزی 🎥
🔹 «تفاهم» به معنی اختلاف نداشتن و توافق کامل با طرف مقابل نیست بلكه تفاهم یعنی فهمیدن و فهماندن. از آنجا كه سوء تفاهم به معنی فهم مطلبی برخلاف واقعیت است پس «تفاهم» یعنی فهم درست واقعیت‌ها. 🔸 «تفاهم بین زوجین» یعنی: فهم درست شخصیت همسر؛ فهماندن و بروز دادن واقعیت درونی خود به همسر؛ شخصیت افراد را همان طور كه هست بشناسیم. با توجه به مجموعه شرایط محیط زندگی، فرهنگ خانوادگی، وضع شغلی، تفاوت‌های فردی و جنسیتی و ویژگی‌های مهم دیگر. 🔹 بسیاری از توقعات بی‌جا، سوء تفاهم‌ها، قضاوت‌های منفی، نگرانی‌های بی‌مورد، مقایسه‌های غلط و مشكلات دیگری كه باعث كدورت و مشاجره می‌شود و فضای عاطفی خانه را آلوده می‌كند، برخاسته از شناخت نادرست زن و شوهر از یكدیگر است. 🌸🍃❤️🌷❣🌷❤️🍃🌸 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد عالی 🎥احترام همسر به شوهر... ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
‍ 💗💗با همسرتان ارتباطی شفاف وصادقانه برقرار کنید💗💗 ✅زنان راهکارهای زیادی دارند که می‌توانند به واسطه آن‌ها مردان را از نظر احساسی درگیر خود کنند. در حالی که برخی زنان می‌کوشند با نادیده گرفتن مشکلات و تظاهر به تغییر سبک زندگی نظر شوهرشان را به خود جلب کنند، برخی دیگر تلاش می‌کنند با استفاده از برقراری ارتباط، رابطه ای مستحکم ایجاد کنند. آن‌چه را که می‌اندیشید در رابطه شما درست و یا نادرست است، صادقانه با همسر خود در میان بگذارید. با این کار این فرصت به وی می‌دهید تا انتظارات شما را درک کند و خود نیز آزادانه انتظارات و احساساتش را بیان کند. بدین‌ترتیب فرصتی فراهم می‌شود تا هر دو شما رابطه دوستانه‌تری برقرار کنید. همسرانه
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . با فریاد بلندی که کشیدم از ترس پرید و خودشو جابجا کرد
📜 🩷 . خان داداش توروخدا، تورو روح بابا بهم رحم کن... به جون مامان من گناهی نکردم... گناه من فقط اینه که عاشق کسی شدم که دوست داشتنش ممنوع بود..... یه لحظه یاد خودم و اون دختر زیبای ده پایین که کنار چشمه دیدم افتادم، عشق ممنوعه... بخاطر یه دشمنی دیرینه اجدادمون، الان کیارش فراری شده و من تو این حال و روز هستم و.... بهداد هم.!!! سرش رو پایین انداخت و شرمنده بود... داداش توروخدا، تورو به روح بابا قسم میدم، دیگه بسه این همه دشمنی..... نتونستم بمونم و از حرف زدن با دلربا خسته شدم و از طویله زدم بیرون و در رو با شدت بستم و خودم رو بسرعت رسوندم بالای سر بهداد...... به گفته طبیب عمارت بهداد خون زیادی رو از دست داده و بدلیل هوشیاری پایین به کما رفته بود و اصلا حال خوشی نداشت.... بالای سرش نشستم و نگاه به صورت معصومش کردم بهداد خیلی شبیه پدرم بود و علاقه مادرم بهش وصف ناپذیر بود، یکبار ندیده بودم آنطور که با عشق به بهداد نگاه میکنه به منم نگاه کنه..... سرم رو بالا آوردم دیدم مادرم با چشمانی گریون و اخم نگام میکنه..... گفتم جانم مامان: بخدا نگران نباش بهداد زود حالش خوب میشه، منم به حساب دلبربا و اون پسره پوفیوز میرسم جوری ادبشون کنم که تو تاریخ بنویسن... گفت چه جانمی...‌‌... ای پسر ساده من.... چقد بهت گفتم به این دختر ورپریده زیاد رو نده... زود شوهرش بده.... بزار بره خونه شوهر از دست زبونش راحت بشیم.. گفتی زوده هنوز بچه هست دوست دارم سواد داشته باشه.... گفتی میخوام مثل یه مرد باربیاد.... گفتم مادر ول کن این حرفارو، خدا دختر رو آفریده بزرگ که شد شوهرکنه و بچه بزاد و به شوهرش خدمت کنه، به حرفام گوش ندادی... گفتی میخوام بفرستمش فرنگ خانم دکتر بشه..... اینم شدنتیجش بهدادم الهی مادرت بمیره و نببینه که پسر پهلوونش تو این وضعه و داره با مرگ دست و پنجه میزنه.... ای خدا، دارم دق میکنم..... خدایا دیگه نمیدونم چیکار کنم..... دستم به جایی بند نیست، فقط از خودت می‌خوام که بهدادم رو بهم برگردونی... کلافه وار دستی به سرم کشیدم و مادر و بهداد رو تنها گذاشتم و از اتاق زدم بیرون و به سمت باغ پشت عمارت پا تند کردم..... نمیدونم چند ساعتی گذشته بود، تو باغ داشتم قدم میزدم و تو هوای خودم فکر میکردم که با صدای یکی از خدمه ها به خودم اومدم...... آقاجان الهی بمیرم..... آقا کوچیک فوت شدن.... با شنیدن این خبر انگار یکی از پشت زد به زانوهام و دو زانو افتادم رو زمین، تموم غم عالم نشست تو دلم..... برادر بیگناه من همش ۱۹ سالش بود... این حقش نبود، نباید تو این سن میمرد.... امانت های پدرم بودن....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 👌تربیت فرزند مثل نگه داشتن پروانه توی دسته .../دکتر صاحبی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌💬منبر کوتاه🔖-سبک زندگی به طرح خدا و سلامت معنوی. 🎙-کم حجم ▶️چرا ائمه طاهرین (ع) در جایگاه رسالت اند؟ ✅ امام شناسی. 🔰حجة الاسلام محمد رضا ╭┅─────────┅╮ 🌺 🌸🌼🌷💐 ╰┅─────────┅╯
سیاستهای زنانه قدردانی از اعمال و رفتار مرد زندگیتان، درست مانند داروی سحرآمیز و پنهانی عشق عمل می‌کند و این کار او را در ادامه دادن صلح با شما پایدار نگه می‌دارد. ❤️
📌ازدواج فاميلی ازدواج های فامیلی هم مثل ازدواج های دیگر است. اگر از نظر  پزشکی و ژنتیکی مشکلی ندارید، روحیاتتان به هم می خورد، از یکدیگر شناخت کافی دارید و بالاخره احساسی فکر نمی کنید، تفاوت چندانی با ازدواج های دیگر ندارد. فقط به این نکته دقت کنید که فامیل بودن دلیل بر شناخت کامل شما نمی شود. پس از تحقیق و مشاوره و دقت کافی انتخاب کنید و واقعا مثل یک غریبه با او برخورد کنید و کم دقتی نکنید. البته اگر نگاه شما به دختر و پسر فامیل مثل خواهر و برادر است و جذابیت یک همسر را برایتان ندارد، این ازدواج خطرناک است. ‌‌‌
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . خان داداش توروخدا، تورو روح بابا بهم رحم کن... به جون
📜 🩷 . پدرم لحظه مرگش صدام کرد و مادرم و بهداد و دلربا و به من سپرد و گفت: بهادر جان تو پسر ارشد منی، من به تو اطمینان دارم، جان تو و جان خانواده، لحظه ای چشم ازشون برندار، مراقبشون باش، داداش و خواهرتو زیر پرو بالت بگیر و مواظبشون باش دست از پا خطا نکنن.... همشون رو به تو میسپارم و تورو به خدا... سرم رو پایین انداختم و اشک از چشمام سر خورد و افتاد رو زانوم، شرمندتم باباجان من امانت‌دار خوبی نبودم... اینقدر داد کشیدم که گلوم‌ میسوخت ولی دادو فریاد دیگه فایده ای نداشت، باید هر چه زودتر به خودم‌ میومدم و انتقام خون ریخته شده برادرم رو میگرفتم..... دلربا و بهداد امانت های پدرم بودن، ای خداا...... مادرم جنازه بهداد رو بغل گرفته بود و به سر و صورتش میزد و شیون زنان میگفت قاتل پسرم باید قصاص بشه....... وقتی چشمش به من افتاد گفت: پسرم بگو حقشون رو میزاری کف دستشون..... بگو از خون پدرتی و روزگارشون رو سیاه میکنی،بگو انتقام خون بهدادم رو میگیری... قسم بخور بهادر . وحشت رخنه کرد تو وجودم خنده تصنعی زدم .. _:آقا من خجالت میکشم ! اومد سمتم _:من دکترم ! محرمم! چند قدم عقب رفتم _:من درس نخوندم دهاتی ام درسته یازده سالمه ولی گناه رو میدونم محرم نامحرم رو میدونم من اینجام چون بهت اعتماد کردم به من و اعتمادم رحم کن من جایی ندارم برم آواره و سرگردونم نکنید آقا _:ولی اصلا بهت نمیاد یازده سالت باشه ! قد و بالاتم مثل حرفهات بزرگه! من فکر میکردم کمه کم پونزذه سالت باشه ..پس اگه یازده سالت باشه ازمن هفده سال کوچیکتری ..خندید. پس خیلی بچه ای. . لباس زیر ها رو نگاهی کردو دوباره با لبخندگفت _:پس اینا به دردت نمیخوره! دوباره تا بناگوش سرخ شدم.. نفسشو عمیق بیرون داد. .دستهاشو رو صورتش گذاشت. . _:برووو ..بروووتو اتاق خودت بپوش ! اصلا حالم خوب نیست زهر ماری خوردم سعی کن اگه صداتم کردم نیای پیشم تا حالم خوب بشه. من احمق شدم. خیلی احمق ! میدونی دارم به چی فکر میکنم ناباورانه بهش خیره شدم _:به اینکه تو خیلی خوبی! به این که دوس دارم لمست کنم ..دوس دارم موباز ببینمت.. اه. ..اه ...اه ....اینا چیه من دارم میگم ! کلافه رفت رو تختش نشست. . _:من چرا دیوونه شدم. مگه نمیگن مستی و راستی پس چرا من دارم این خزعبلات رو میگم ..چرا من باید از تو نیمچه بچه خوشم بیاد ! اصلا چرا اون پسره هم دوست داره...مگه تو کی هستی ؟ مگه چی داری ؟ اومد سمتم نفسم تو سینم حبس شد. زل زد تو چشمهام .. _:چشمهات نسترن! چشمهات ! این چشمهای تو جادو میکنه ،اسیر میکنه! من صبح محو چشمهات بودم و تو دلم گفتم کاش میشد الهه ای تو زندگیم نبود تا من این دخترو به اسم نامزدم به خونوادم معرفی میکردم ..کاش زودتر از الهه میشناختمت ! ولی به خودم گفتم شدنی نیست.. . آره ..آره شدنی نیست ! ولی. .ولی ..وقتی این لباس هارو گرفتم دوبارخیالم پر کشید بهت. به اینکه اگه اینارو بپوشی چه شکلی میشی . ؟ دیگه نفس هاش به شماره افتاده بود..نگاهی به در نیمه باز و نگاهی به من کرد تمام صورتش پر بود از دونه های عرق. . در حالی که نفس نفس میزد خیلی اروم گفت _:مگه بهت نگفتم برو حالم خوش نیست چرا نرفتی...چرا موندی تا من .........
همسر شما؛ نفر اول زندگی شماست، پدر شما و مادر شما زندگی خودشون رو دارند! اونها نفر اول رو دارند و همسر شماست که نداره! اون فقط شما رو داره!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹خوب بودن هنر است.🌱/دکتر الهی قمشه ای 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe