🍂 یکی از کارهای رایج تبلیغات یگان ها در دوران دفاع مقدس و در نزدیکی خطوط عقبه تا مقدم، نوشتن تابلوهای روحیه دهنده تبلیغاتی بود.
دسته ای از این تابلوها حاوی اطلاعات راهنمای موقعیت تیپ و لشکرها بودند که در سه راهی ها نصب میشدند و برای پیدا کردن یگان خود دقایقی در انبوه تابلوها باید میگشت تا راه را میجست.
اما تابلوهای تبلیغاتی!!!
ساخت این تابلوها بسته به حال و حوصله و هنر تبلیغاتچیها و سلیقه آنها، مختلف بود. از تفاوت خط و رنگ و کوچک و بزرگی تابلو بگیر تا جملات و نوآوری ها در مفهوم تابلوها.
چند جمله از آنها را با هم بخوانیم:
• آمدیم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیریم...
• آنان که رفتند کاری حسینی کردند، آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند...
• جاده کربلا با تمام سرعت به پیش...
• از پذیرفتن هر گونه تیر و ترکش معذوریم...
• اگر راست می گی، وقتی شهید شدی من روسیاه را هم شفاعت کن....
• اول پیروزی، دوم زیارت، سوم شهادت...
• بر خدا توکل بر ائمه توسل...
• بزن به خط که عشقه...
• بشکند دست بسیجی گردن صدام را...
• به پشت پیراهنم نوشته ورود تیر و ترکش ممنوع، تیر آمد و گفت: بی سوادم!!! فاتحه...
• به واحد اخلاص خوش آمدید (تخریب)...
• به یاد لب تشنه ات یا حسین...
• تا سر به بدن باشد این جامه کفن باشد...
• جبهه ها احتیاج به انسان ندارند بلکه انسان ها احتیاج به جبهه دارند...
• خرمشهر آمدیم، کربلا می آییم، قدس خواهیم آمد...
• خودت را فراموش کن تا از یاد نروی!!....
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#تابلو
#جبهه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴۲
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 در دهه آخر شهریورماه ۱۳۶۷ گردهمایی فرماندهان سپاه در تهران تشکیل شد. این اولین جلسه ای بود که پس از اجرایی شدن آتش بس با این وسعت و جمعیت در سپاه برگزار میشد. جلسۀ خوبی بود و بسیاری از بچه های جنگ را که مدت ها بود آنها را ندیده بودم و اصلاً اطلاعی از آنها نداشتم و نمی دانستم شهید شده یا زندهاند، ملاقات کردم. بعضی از این برادران به یاد گذشته و به یاد آنهایی که شهید یا اسیر شده بودند، گریه میکردند. آنهایی که علی هاشمی را میشناختند به یاد علی اشک ریختند. در پایان جلسه و روزی که قصد داشتیم به اهواز برگردیم حضرت امام خمینی (ره) پیام بسیار مهمی دادند. در این پیام از رزمندگان اسلام برای حضور در دفاع مقدس تقدیر کردند و کسانی را که در دوران هجوم و تجاوز دشمن به میهن اسلامی بی تفاوت بودند، سرزنش کردند. حضرت امام بین مجاهدان، (رزمندگان) و کسانی که از دور دستی بر آتش داشتند تفاوت قائل شده بودند و در جایی از این پیام فرموده بودند: "بدا به حال آنهایی که از کنار این جنگ و این دفاع مقدس بی تفاوت گذشتند."
یکی از روزهای دی ماه ۱۳۶۷ فرمانده کل نیروهای ناظر بر آتش بس ـ که اهل یوگسلاوی سابق بود ـ به منطقه ما آمد. احمد محسن پور و چند نفر دیگر هم همراه او بودند. با هلی کوپتر چند نقطه از سیل بند شرقی هور را دیدیم و برای ناهار به محل تیم سایت رفتیم. قبلاً از بچه ها خواسته بودم هدایایی را از اهواز تهیه کنند. آن روز مصادف با میلاد حضرت مسیح(ع) و ایام کریسمس بود. میز ناهار آماده شد. قبل از شروع غذا، برای آنها قدری صحبت کردم. آنها مرا به عنوان فرمانده سپاه ششم می.شناختند. از ارزش و قداست کارشان و اینکه کار شما یک کار خداپسندانه است و شما به عنوان ناظران بر آتش بس بین دو کشور مانع از جنگ و خونریزی میشوید سخنانی گفتم. فرمانده نیروهای ناظر بر آتش بس خوشحال شد و تشکر بسیاری کرد. بعد از من ایشان صحبت کرد و از پذیرایی و نظم و بزرگ منشی ایرانیان گفت و اینکه ایرانی ها مردم با فرهنگ و متمدنی هستند. بعد از ناهار به هر یک از آنها حتی به فرمانده کل U.N یک تابلو هدیه شد. بعداً احمد محسن پور که نماینده قرارگاه کربلا در U.N بود
گفت: «ایشان هرجا میرفت از این منطقه و فرمانده آن تعریف میکرد.».
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دو سه روز آخر عملیات محرم، من در کانکس نشسته بودم و مجید(بقایی) روی کالک آویزان بـه دیــوار توضیحاتی میداد. به او اطلاع دادند که ارتشی ها آمده اند. بلند شدم تا بیرون بروم. گفت: «کجا میری؟» گفتم میخوام برم بیرون، گفت بنده خدا بشین سر جات. گفتم: «نه، برم بهتره.» گفت: به تو میگم بشین. نشستم و فرماندهان تیپها و لشکرهای ارتش که در منطقه و عملیات حضور داشتند، آمدند. نزدیک به نیم ساعت مجید طرح مانور شب را تشریح کرد. مجیدی که حتی سربازی نرفته بود، دانشجوی پزشکی بود و فقط در دوره های آموزش اسلحه گروه منصورون شرکت کرده بود.
مجید، پس از توضیح دادن طرح رو به جمع گفت: خب برادرا این طرح من بود. اگه شما هم نظری دارید، بفرمایید. هیچ یک از سرهنگها نظری نداشتند. فقط گفتند: «طرح شما هیچ نقصی نداره.»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#ام_کاکا
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۰۱
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
خبر را از رادیو شنیدم. انگار که از خواب پریده باشم. تازه از سرکار برگشته بودم و تو اتاقم مثل همیشه در را رو خودم قفل کرده بودم. حرف های امام را زیر لب تکرار کردم بعد ایستادم جلوی آیینه کمد.
سفیدی موهایم تو ذوق میزد.
- پیر شدی ... اسدالله ... داش اسدالله
- آره ... فقط ولی نه آن قدر که نتوانم اسلحه به دست بگیرم.
- یعنی میخواهی دوباره همه چیز را ول کنی و بروی؟
- آره ... رفتن برایم میماند. ... خانه و تجملاتش را تو کارنامه اعمالم نمی نویسند.
- بچه ها چه؟ ... آنها به پدر نیاز دارند.
- دوستشان دارم .... ولی الان موقع احساسات نیست ... تازه مادرشان بالای سرشان است .... خوب تربیتشان میکند ... از این بابت خیالم جمع است.
- پس میروی؟
- آره ... آره ... باید بروم.
ایستادم جلو پنجره که تو حیاطِ یهودیها باز میشد. حیاط به خرابه ای تبدیل شده بود. همه جا پر بود از آشغال و علفهای هرز. در اتاق را نیمه باز کردم. سینی غذا جلو در نبود. صدای نوکر و کلفت خانه از طبقه پایین بلند بود. در را هم باز گذاشتم و برگشتم. رو موکت پرزدار کف اتاق دراز کشیدم. تا جایی که میشد اتاق را از تجملات خارجی و ایرانی خالی کرده بودم. لخت لخت بود. چشمم افتاد به ساکام. از روزی که از مهران و کربلای یک برگشته بودم باز نشده بود. هوا گرگ و میش بود که از خانه زدم بیرون، قبل از آنکه برای همیشه ترکاش کنم؛ نگاهی به قد و بالایش انداختم. به قصر کوچکی میماند. چشمم افتاد به استخر و لامپهای اطرافش. بعد از آبتنی نیمه شب چراغ ها را خاموش نکرده بودم. کلید را انداختم به قفل در و زدم بیرون. خیابان خلوت بود. پا تند کردم به طرف ایستگاه اتوبوس. دو نفر عینهو خودم با لباس بسیجی ایستاده بودند. فقط به همدیگر لبخند زدیم. اتوبوس که راه افتاد برای آخرین بار به خانه نگاهی انداختم. صدای نیره تو گوشم پیچید.
- من راضی نیستم. ... دست تنها میمانم. یک بار رفتن بس است ..... در جوابش فقط گفته بودم:
- فردا می روم ....
تو پادگان نشستیم رو زمین بستکبال
چشمم دنبال محمدولی کاظمی بود. مسئوول اعزام. تا دیدمش دویدم و دستش را چسبیدم. با خنده گفت
- نمی شود ... شما امدادگر هستی. اگر میخواهی با امدادگرها اعزامت کنم.
دوباره حرفهایی را که زده بودم گفتم و خواهش کردم از خر شیطان پایین بیاید. نفس عمیقی کشید و سر تکان داد. معلوم بود دلش به حالم سوخته بود. وقتی دوباره دیدماش کارت رزمنده گیام تو دستش بود. مثل بچه ها ذوق زده شده بودم. هزار دفعه بیشتر کارت را نگاه کردم بوسیدمش و گذاشتم اش تو جیب پیراهنم. حس خاصی بهم دست داده بود. در پنجاه و یکی دو سالگی خدا بهم نظر کرده بود و رزمنده اسلام شده بودم.
شب را تو ساختمانهای نیمه کاره صنایع هواپیمایی در جاده قدیم کرج بدون آب و برق گذراندیم. صبح راه افتادیم به طرف استادیوم صدهزار نفری که لشکر محمد رسول الله (ص) در آنجا جمع شده بود. استادیوم لبالب بود از رزمنده. پیشانی بندی را که جلو در بهم داده بودند بستم به پیشانی ام. دیگر فرقی با آنها نداشتم. بعد از سخنرانی آقای رفسنجانی و توزیع جیره غذایی سوار اتوبوسهایی که دورتادور استادیوم پارک شده بودند شدیم. اول اتوبان قم جلو قهوه خانه ای اتوبوس زد کنار.
- نماز و ناهار ... بیست دقیقه. بعد از نماز پخش و پلا شدیم. کنار جوی آبی که از نزدیکی قهوه خانه رد میشد. غذا تن ماهی بود. مانده بودم چه طوری بازش کنم. هر جا چشم انداختم چیزی پیدا نکردم. به یاد چاقویی که از آلمان با خودم آورده بودم افتادم. با یک حرکت تیغه در قوطی باز شد. آخرین قلب آب میوه را قورت میدادم که صدای شاگرد اتوبوس بلند شد. از جا کنده شدم و دویدم طرف اتوبوس خودمان انگار میترسیدم جا بگذارندم. تمام راه را در خودم فرو رفته بودم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آنهایی که خاطرات عملیات
«کـربلای پنـج» را خواندهاند، غالبا،
با نام «سـه راه مــرگ»
یا «سـه راه شهــادت»
مواجه شدهاند؛
🔹 سه راه مـرگ، آنجا بود که شاید کسی را میدیدی و حداکثر ۱۰ دقیقه بعد باید پیکرش را کناری میگذاشتی تا بماند، یا اگر شد ببرندش عقب.
🔹 سه راه مـرگ، آنجا بود که بچهها دنبال عزرائیل میکردند.
🔹 سه راه مـرگ، آنجا بود که فاصله خواستن و رفتن، به ثانیهای بند بود.
🔹 سه راه مـرگ، آنجا بود که فقط کافی بود در ذهنت بگذرد که بروم! خود را در آن سوی هستی میدیدی.
🔹 سه راه مـرگ، آنجا بود که هر که از خود برید، به خدا رسید.
🔹 سه راه مـرگ، آنجا بود که هرکه، چون من، از خدا گریخت، به خود رسید.
🔸 سه راه مـرگ، آنجا بود که من پرادعا! خیلی از دوستانم را جا گذاشتم تا امروز لاف رفاقت آنان را بزنم و برای شما روضه جـدایی بخـوانم.
🌷 شـهیـدان: «سید محمد هاتف»، «سید احمد یوسف»، «علیرضا شاطری»، «علی زنگنه»، «ابراهیم احمدی نژاد»، «علیرضا حیدری نژاد»، «علی ابوالحسنی»، «مهدی حقیقی»، «محمود عبدالحمیدی»، «محمد مهدی قیداریان»، «احمد بوجاریان» و...
و از هـمه مـهـم تــر، خـــــدا!
✍️ «حمـید داودآبـادی»
پژوهشـگر و نویسنده دفـاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #دلتنگیها
#یادش_بخیر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مداحی زیبای
سرتیپ خلبان
شهید عباس بابایی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#فتو_کلیپ
#نماهنگ
#کلیپ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۱۰
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄❅✾❅┄
🔹 نشستی که اعلام شدهبود چهار روز خواهد بود، به دلیل فضای نشست که همه چیز علیه مسعود رجوی بود، روز دوم پایان یافت. مسعود رجوی اعلام کرد نشست برای جمعبندی بزرگترین عملیات گروه است. هرکسی با استدلال خودش دلیل میآورد که وارد شدن به این عملیات اشتباه محض بود، بعضیها بیان میکردند ما به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی توانایی این میزان پیشروی را نداشتیم تا چه برسد به فتح تهران. این که ما بخواهیم تهران را فتح کنیم، رویایی بود که شما داشتید. این که شما گفتهبودید به هر شهری که برویم مردم از ما حمایت میکنند، در صحنه عملیات رخ نداد بلکه از ما هراس داشتند. در این هنگام مسعود رجوی هفت یا هشت نفر از شهروندان ایرانی فریب خورده و جذب تشکیلات شده را معرفی کرد و گفت این ثمره حضور ماست. در این هنگام نفرات معترض شدند که این همه کشته دادهایم برای اینکه این تعداد نفر به حمایت از ما برخیزند؟! ما وارد کرند واسلامآباد شدیم، تمام جوانان فرار کردند و اهالی که باقی مانده بودند هرجا خودمان را معرفی میکردیم، با بی محلی از کنار ما عبور میکردند. این تعداد را شخص خودم در اسلام آباد دیدم که با خودروی شخصیشان آمدهبودند. گفتم بیایید کمک کنید زخمیها را ببریم بیمارستان اسلام آباد، گفت ماشینم کثیف میشود و از همراهی با گروه سر باز زد.
🔸 پس از پایان زودهنگام نشست عمومی چه اتفاقاتی در تشکیلات نفاق رخ داد؟
دو روز بعداز آننشستعمومی فرماندهان اعلام کردند قرار است مسعود رجوی با افراد مجروح ملاقات کند. نفرات را آماده کردند نزد وی برویم. یک ساعت قبل از برگزاری این نشست، اما برنامه کنسل شد. وقتی با یکی از دوستان که از فرماندهان بود موضوع را پیگیری کردم، دوستانه گفت: از این واهمه داشتند مجدد مثل نشست عمومی شود و نتوانند موضوع نشست و ملاقات را کنترل کنند. الان نفرات خیلی عصبی هستند؛ چون دوستان زیادی را از دست دادهاند. ترجیح میدهند الان هیچ گونه نشستی برگزار نشود تا فضا مقداری آرام شود. دو ماه بعد از آن بود که نشست صلیب را رجوی برگزار کرد که خودش را با حضرت مسیح مقاسیه میکرد. حرفش این بود هرکس مرا میخواهد، صلیبش را بردارد و به دنبال من بیاید. بعد از آن نشست بود که سرکوب شدید در تشکیلات شروع شد. رسما در تشکیلات اعلام کردند کسی درباره شکست عملیات «دروغ جاویدان» حق صحبت کردن ندارد و ممنوع است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پایان
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چی بود، چی شدیم
🔹قیاس دوسپهبد نظامی در دو برهه از تاریخ
سپهبد شهید صیاد شیرازی
و سپهبد نادر جهانبانی
🔹فرزند نادرجهانبانی در مصاحبه با دویچوله تمامی شایعات در مورد پدرش را تکذیب کرده است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂