eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۵ من یه مادر بزرگ مهربونم داشتم که خیلی زود سکته کرد و توی جا افتاد. اوایل پدر بزرگم که خیلی هم سرحال بودن، همه کارای مادر بزرگم رو انجام میدادن عین یک فرشته دورش میچرخیدن اما بعد یکی دو سال پدر بزرگم در کمال سلامتی توی یک تصادف فوت شدن. مادر بزرگ من موندن با هفت تا بچه، ۴ پسر و سه دختر، اینم بگم پدر بزرگم وصیت کرده بودن که تا مادر تون زنده است حق فروش خونه رو ندارین! اول قرار شد مراقبت از مادر بزرگم شیفتی بشه هر کس یک شب اما توی همون هفته اول یک شب که دایی دومم با خانمش اونجا بوده، مادر بزرگم که بی اختیاری ادرار داشته جاش رو کثیف می‌کنه وقتی میان بالای سرش زن دایی ام حاضر نمیشه مادر بزرگم رو عوض کنه و دایی ام هم میگه من مادر زنم چند سال مریض بود یه بار این جوری به خودش گند نزد !!! و مادر بزرگم خیلی اون لحظه ظاهراً دلش می‌شکنه و فرداش دایی ام خیلی ناگهانی کمرش میگیره و تا شیش ماه خودش توی جا افتاد، جوری که باید پوشک میشد دقیقا عین مادر بزرگم. سر نگهداشتن مادر بزرگم بحث شده بود در نهایت قرار شد خاله کوچیکم به شرط اینکه سهم الارث مادر بزرگم از اموال پدر بزرگم بهش برسه، بیان و با خانواده اش خونه مادربزرگ زندگی کنند اونم به این شرط که چون مادر بزرگ لباس هاش کثیف میشه لباس ها رو توی ماشین نندازه و مادر بزرگم رو حمام هم نبره! مادر من که خیلی دوست داشت پیش مادر بزرگم باشه کارهاش رو خودش بکنه ولی به خاطر پدرم نمی تونست قبول می‌کنه. هر هفته مامانم صبح دست من رو می‌گرفت سوار اتوبوس میشد و می‌رفتیم خونه مادر بزرگم، مامانم تک تک لباس های کثیف مادر بزرگم رو تو حیاط با دست می‌شست بعدم مادر بزرگم رو میبرد حمام، مادر بزرگم خیلی سنگین بود و خودش تنهایی بلندش میکرد البته همیشه می‌گفت من یه گره هایی تو زندگی داشتم که با همین کار باز شده که فکر میکنم میبینم من به مادر خدمت نمی‌کردم اون داشته کمکم می‌کرده . این که این قصه چه ربطی به بچه دار شدن داره، بر میگرده به دایی کوچیکم فرزند آخر خونه که ۹ سال در انتظار بچه بودن! خاله من که مسئول مراقبت مادر بزرگم بود هیچ وقت آشپزی نمی‌کرد، همیشه از بیرون غذا می‌گرفت و خب این غذا ها با مزاج پیر زن مریض نمی ساخت. دکتر که گفت غذا سالم بدین خالم گفت من نمی تونم، مادر خودتونه براش غذا بیارین! مادرم چند بار غذا پخت اما خونه ما خیلی دور بود و کسی نبود غذا ببره یه بار اتفاقی مادرم زن دایی کوچیکه رو دید و زن داییم کلی تعجب کرد چون داییم اصلا شرایط مادر بزرگم رو بهش نگفته بود. این زن داییم گفت اشکال ندارد من هر روز غذا میدم که بیارن خونه مادر شما، نمی‌خواد از اون سر شهر بیای. زن دایی من ۸ بار ای وی اف کرده بود اما متاسفانه بچه دار نمیشدن. این روند غذا درست کردن هر روز بود. زن داییم به خاطر مادر بزرگم هر روز یک قابلمه جدا غذا درست میکرد و می‌فرستاد خونه شون، یه روز اتفاقا وقت داشتن از یک دکتر خیلی خاص که سالی یکبار می اومده ایران از صبح منتظر دکتر بودن دکتر تازه سه عصر میاد ولی تا بخواد زن دایی و دایی رو ویزیت کنه شب می‌شده. حوالی ساعت پنج زن دایی ام به دایی ام میگه پاشو بریم ! دایی ام میگه حیفه دو سه ساعت مونده ! زن دایی میگه من که امید ندارم، از طرفی مادرت گناه داره شام نداره پیر زن قند داره گشنه می مونه، ساعت ۸ شبم می‌خوابه، بیا بریم. هر قدر دایی ام اصرار می‌کنه زن دایی ام میگه نه ! می‌ره خونه غذا می‌ذاره و باهم هفت میان خونه مادر بزرگم ظاهراً، خاله ام خونه نبوده و مادر بزرگم خیلی گرسنه بوده به دختر خاله ام میگه چی داریم ؟ دختر خاله میگه مامان نیست غذا نداریم پیر زن جاش رو هم کثیف کرده بوده و پاش داشته می‌سوخت، از گرسنگی و درموندگی میزنه زیر گریه... وقتی زن دایی ام میرسه حال مادر بزرگم و میبینه کلی قربون صدقه اش می‌ره اول یه کم غذا براشون میریزن بعدم خودش مادر بزرگم رو بلند می‌کنه ببره حمام. داییم میگه بذار من خودم میبرمش حمام تو نباید سنگینی بلند کنی ( دکتر گفته بود یه نوبت چهار ماهه چیز سنگین برندار بعد بیا برا ادامه درمان ) زن دایی ام میگه مادر تو یک عمر جلو شما آستین کوتاه نپوشیده بعد الان ببریش حمام از خجالت آب میشه ! من که ۱۰ ساله بچه ندارم اینم روش، مادر بزرگم رو بلند می‌کنه می‌بره حمام میشوردش میبینه روی پاش خیلی سوختگی شدید داره، می فهمه همیشه دیر عوضش می کنن همون جا میزنه زیر گریه، دست مادر بزرگم رو می بوسه میگه به خدا نمی‌دونستم شرایط شما اونجوریه سریع پماد سوختگی میزنه ! ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۵ بعد هم به مادرم زنگ میزنه، مادرم هم میگه من هفته ای یکبار میام لباس ها رو با دست می‌شوم، حمام میبرم ولی بیشتر نمی تونم بیام راهم دوره و خودم چهارتا بچه دارم هرچی به خواهر میگم گوش نمیده. زن دایی میگه شما خودت رو اذیت نکن من هواشو رو دارم، مادر بزرگم رو می بوسه میگه حاج خانم من هر روز صبح حسن آقا که می‌ره سر کار، میگم من رو بذاره اینجا بچه که ندارم کاری ندارم میام تا عصر پیشت. از فردا هم همین شد یکی دو ماه هر روز می اومد عین گل به مادر بزرگم می‌رسید مادرم می‌گفت هر شب تا صبح مادر بزرگم گریه میکرد که خدایا به حق اشک من پیرزن، این دختر رو منتظر نذار. چند روز بعد زن دایی از حال می‌ره تو بیمارستان بهش میگن حامله ای، دکترش می‌گفت امکان ندارد ذخیره تخمدانش صفره... با اینکه بهش استراحت مطلق داده بودن ولی بازم می اومد می‌گفت بچه من رو خدا نگه میداره ! خدا بهش یه پسر داد سال بعد هم دوباره بدون هیچ درمانی یه دختر ! مادر بزرگم هیچ وقت دختر دایی ام رو ندید چون تو بارداری زن داییم فوت شد ولی زن داییم همیشه میگه این بچه ها رو از دعای مادرتون دارم ! خواستم بگم گاهی یه دعا گره باز میکنه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨ امام موسی کاظم علیه السلام "خداوند به برکت پیرهای قد خمیده عذاب را از شما دور می کند." 📚کافی، ج٢، ص٢٧۶ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من نردبان تو شدم... می‌گویند: پدری دست بچه‌اش را گرفته بود. داشت می‌رفت. به جایی رسیدند. یک معرکه گیری، معرکه گرفته بود. جمعیت هم ایستاده بودند تماشا می‌کردند. این بچه قدش کوچک بود. گفت: آقاجون من هم می‌خواهم ببینم. گفت: بغلم بیا. گفت: من می‌خواهم بهتر ببینم. گفت: پایت را روی دوش من بگذار. بچه پایش را روی دوش او گذاشت، بچه که روی دوش رفت گفت: بابا، گفت: بله! گفت: حالا خوب می‌بینم. گفت: الحمدلله! گفت: بابا، گفت: بله! گفت: از تو بهتر می‌بینم. گفت: الحمدلله! گفت: بابا، گفت: بله، گفت: اصلاً من می‌بینم و تو نمی‌بینی. آخرش پدر گفت: آقا جون اینکه تو می بینی، برای این است که من نردبان تو شدم. آقای سوپردولوکس! این مادری که لهجه دارد و پدری که پیر شده، این نان مفت به تو داد و شما خوردی و فوق لیسانس شدی. حالا بد مستی نکن. پایت را روی دوش همین پیرمرد گذاشتی و نان مفت خوردی و تحصیل کرده هستی. حالا چه خبر است؟ باید مواظب باشیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ برخی قدرت‌نمایی‌ها در خانواده پسندیده است مثلاً مرد باید قدرت و پشتوانه زندگی بوده تا حمایتگری کند، زن نیز قدرت عاطفی و توانایی حل مسئله داشته باشد. ❌ بالعکس قدرت نمایی منفی موجب کدورت و واکنش‌های تند می‌شود؛ در این حالت به تعبیر امروزی، مردسالاری یا زن‌سالاری در خانه حاکم شده که هیچکدام از آنها خوب نیست. 👌واقعیت این است که در خانواده باید جایگاه‌ سالاری اصل باشد، یعنی زن زن باشد و مرد مرد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوالات شما... لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇 🆔@dotakafinist3 🆔@dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۶ فرزند دوم یک خانواده پنج نفره هستم، در سن نوزده سالگی با یکی از اقوام دور خانواده پدری وصلت کردم. زن خوشبختی بودم. شوهرم رو خیلی دوست داشتم اما دوران عقدمون سه سال طول کشید و خیلی سخت گذشت. سه سال بعد ازدواج هم به دلیل ادامه تحصیل خودم گذشت. سال چهارم بعد ازدواج، برای بارداری اقدام کردیم، به دلیل هیجان خیلی زیاد و استرس فراوانی، مدام فکر میکردم اگر مثلا دیگه فرزند دار نشم چی میشه... ۹ ماه خبری از بارداری نبود تا اینکه خانم دکتری در مشهد به ما گفت علت اینکه حامله نمیشی، استرس زیاد هست. با آرامش و توکل از خدا بخواین. دیگه منم خیلی آرام بودم و همسرم هم تو این زمینه نقشه داشت و ایشون میگفتن هر زمان خدا صلاح بدونه درست میشه و ما هم بچه دار میشیم. خلاصه بعد از تقریبا ۴ سال، باردار شدم. البته در کمال ناباوری یک سفر کربلا قبل بارداری برای من و همسر جان اتفاق افتاد، همسفری ما که حاجیه خانم نورانی بود به من گفت مادر جان برو کنار ضریح از امام حسین جان بخواه، منم چون حرم خیلی شلوغ بود نشد جلو برم ولی توسل به خود آقا کردم، دقیقا ایام محرم همان سال تحت نظر دکتر بودم و خلاصه خداوند دختری مهربان به من و همسرم هدیه کرد. من که خیلی خیلی عاشق بچه و خیلی کم بچه نوزاد از نزدیک دیده بودم خیلی ذوق و شوق داشتم🥰 دختر من دختری شیطون و نازی بود ولی به شدت بد خواب یعنی در حدود ۴ ساعتی شب فقط باید تو بغل ایستاده راه میرفتی تا چهار سالگی تقریبا هر شب با این مدل خواب عادت داشت، خلاصه منم تا ۳ یا ۴ صبح مثل نگهبان شب در حال نگهداری از بچه ولی ۶ یا ۷ دوباره بیدار، خلاصه دوران سختی بود و متاسفانه از ۳ سالگی و حتی از قبل دوره ی از پوشک گرفتن بچه، بیماری واقعا اعصاب داغون کن وسواس اومد سراغم... منم تا دخترم از آب و گل در اومد د بیماری وسواس، متاسفانه دیگه قید بچه رو زدم تا ۸ سالگی دخترم، بعد از اونم با همسرم برای فرزند دوم صحبت کردم ولی چون وزن خودم بالا رفته بود، باید وزن کم میکردم دوباره لاغر شدم ولی باز این سری همسرم شغلش رو از دست داد و دیگه باز ما قید بچه رو زدیم. همسرم هم هر وقت از بچه صحبت میشد یا کار، دعوا یا دلخوری پیش میومد، چون من بچه دوم دوست داشتم ولی همسرم با وجود اینکه بعد دو سال دوباره به کار مشغول شدن ولی فرزند نمیخواستن دیگه از ده سالگی دخترم یک دفعه دروان قاعدگیم از ۷ یا ۸ روز به ۱۵ یا بیست روز رسید، سونو انجام دادیم گفتن رحم من فیبروم ریزو چند تایی داشت. این خونریزی ها دو سال طول کشید. من که به شدت کم خون شده بودم با التماس زیاد از پزشکم خواستم رحم رو کامل بردارن، چون واقعا کلافه شده بودم حتی دکتر میگفت اصلا چون کم خونی شما زیاده شاید زیر عمل طاقت نیاری، خلاصه باز از من اصرار و دکتر حاذق دیگری حاضر به عمل شد. عمل با موفقیت انجام شد، رحم کامل برداشته شد، و من بعد دو سال از مریضی راحت شدم ولی خواستم به خواهر های عزیز کانال بگم اگر فرزند میخوان مثل من تعلل نکنن که خیلی زود دیر میشه، حالا منم انشالله شاید اگر خدا کمک کنه فرزند خوانده بگیرم، دیگه هر چی صلاح و مصلحت خداوند باشه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا