eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
دوتا فرزند اولم طبیعی به دنیا اومدن و خداروشکر هیچ مشکلی نداشتم البته درد زایمان طبیعی رو مثل همه مادران عزیز داشتم. فرزند سومم بریچ بود (با پا بود) بخاطر همین به اجبار سزارین شدم😭 بعد از زایمانم به شدت درد داشتم خییییلی، با اینکه بخیه ها مشکل خاصی نداشتن اما مدتها بعد از زایمانم درد داشتم. تجربه زایمان طبیعی و سزارین مصمم کرد که فرزند چهارمم رو حتما طبیعی به دنیا بیارم. بعد از بارداری رفتم پیش دکتر سیده سکینه لطیفی متخصص زنان که بسیار مذهبی و متعهد بودن و تو قم کسانی رو که سزارین شده بودن رو با زایمان طبیعی فرزند بعدی شون به دنیا می آوردن. چندین ماه تحت نظر ایشون بودم تا اینکه هفته ۳۲ سونوگرافی دادم و باز هم فرزندم بریچ (با پا) بود. تو این مدت خیلی تلاش کردم تا سفالیک بشه. از طب فشاری گرفته تا هر ورزش و راهکاری که فکرش بکنید. ولی نچرخید که نچرخید... روزهای آخر دوباره رفتم پیش دکتر لطیفی یه سونو دیگه برای بررسی وضعیت جفت و جنین و وضعیت خونرسانی نوشتن، این سونوگرافی انجام دادم و دوباره رفتم پیش دکتر گفتن همه چی خوب هست. گفتم دکتر چه کنم نمیخوام سزارین بشم. دکتر که تو این مدت اصرار من بر زایمان طبیعی رو دیده بودن، گفتن خب شنبه بیا بیمارستان برات میچرخونم. باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم شنبه فرا رسید و من رفتم بیمارستان فرقانی بستری شدم. دکتر لطیفی به همراه یکی از همکارانشون به نام دکتر میرج زحمت چرخوندن بچه رو کشیدن. لحظه به لحظه قلب بچه چک میشد و با دستگاه سونو گرافی وضعیت بچه مشخص میشد. دکترا بالاسرم چهار قل میخوندن و آروم آروم کارشون انجام میدادن. منم برای حضرت زهرا و حضرت نرجس و حضرت معصومه صلوات می‌فرستادم و توسل میکردم. کل کارشون حدود یک ربع طول کشید وقتی کارشون تموم شد و بچه چرخید همه دکترا و پرستارها کف میزدن. البته مدد ائمه بود که این کار با موفقیت انجام شد بعدش هم به لطف خدا بچه با زایمان طبیعی به دنیا اومد. دکتر لطیفی میگفتن اشتیاق شما به زایمان طبیعی باعث شد این کار انجام بدیم مادرهای عزیز نگذارید به راحتی سزارین بشید بدونید سزارین برای اضطرار هست ان شاالله که پزشک های دیگه هم شروع کنن و این کار تو بیمارستان ها انجام بدن و مادران هم استقبال کنن. همین جا هم از دکتر لطیفی تشکر میکنم البته زبان من قطعا قاصر هست از تشکر اجرشون با ائمه 🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ من فرزند اول خانواده هستم. متولد ۷۹ و ساکن مشهد. برادر و خواهر کوچکتر از خودم هردو معلولیت ذهنی و جسمی شدید دارن. متاسفانه برادرم اربعین پارسال در سن ۲۰سالگی فوت شد😭 من عاشق درسم بودم. از همون سنین ابتدایی کتابای مقاطع بالاتر رو میخریدم و میخوندم و هر هفته با پدرم می‌رفتیم جمعه بازار کتاب. پدرم موتور داشتن و با خودمون سبد میوه می‌بردیم. به جمعه بازار که میرسیدیم انگار به بهشتم رسیدم تا میتونستیم دوتایی کتاب میخریدیم و بار میزدیم رو موتور😅 خلاصه که همین کتابای مختلف علمی و مذهبی و سیاسی و اجتماعی بود که منو ساخت. اون زمان خیلی به نجوم علاقه داشتم، وقتی سوم دبستان بودم دوست داشتم فضا نورد بشم و کلی کتاب در این باره خونده بودم😂 همزمان کلاسهای مسجد رو می‌رفتم و از اعضای فعالش بودم. کلا هیچ کلاسی رو از دست نمیدادم و هر نوشته ای رو میخوندم گرچه روزنامه باطله دور سبزی ها باشه. وقتی رسیدم به سن راهنمایی دغدغه های دینی و اجتماعیم خیلی بیشتر شد، هر سوال مذهبی داشتم با پدرم درمیون می‌ذاشتم، ایشونم با وجود اینکه کار آزاد داشتن اما خیلی اهل مطالعه بودن و پاسخگوی من. ساعتها باهم مباحثه میکردیم و حتی وقتی به سن نوجوانی رسیدم و مسائلم بیشتر شد، چندبار شد که سر کار نرفتن و نشستن به جواب دادن سوالای من. اون زمان کلی از ذهنمو مسائل اجتماعی در گیر کرده بود. مثل کودکان کار، فقدان اسباب بازی های اسلامی و...همش با خودم فکر میکردم و راهکار میدادم😅 رادیو معارف زیاد گوش میدادم. استاد عباسی ولدی میوندن برنامه ی پرسمان تربیتی خانواده و خیلی از کتابهاشون از همون مباحث رادیویی شون چاپ شد کتابهایی مثل "آسمانی نشان آسمانی بمان" ایران جوان بمان، بشقابهای سفره پشت‌بام مان، من دیگر ما و... با کتاب تا ساحل آرامش استاد عباسی ولدی، دیدگاه خوبی درباره زندگی مشترک گرفتم. توی فامیل ما تقریبا هیچ خانواده ای نیست که زندگی موفقی داشته باشه و همین موضوع میتونست دید منو نسبت به ازدواج بد کنه. اما الحمدلله یاد گرفتم که از اشتباهات دیگران عبرت بگیرم. اینم بگم که همون ایام مصادف شد با ترور دانشمندان هسته ای و من فهمیدم که چقدر به انرژی هسته ای و فیزیک علاقه مندم😍 خیلی دوست داشتم که در آینده تو این رشته ادامه تحصیل بدم و برم نطنز کار کنم.😆 اما وقتی مباحث کتاب آسمانی نشان آسمانی بمان رو از رادیو شنیدم بی خیال کار شدم و ترجیح دادم فقط برم دانششو کسب کنم. خلاصه اون دوره ی بلوغ من فراز و نشیب زیاد داشت و متاسفانه تو مدرسه راهنمایی من، همه ی همکلاسیام دچار حواشی بسیییاررررر زییییاددددد شدند و من به فضل امام عصر، عقلم بر احساسم غلبه داشت و در امان موندم. دبیرستان رفتم مدرسه مذهبی امام رضا. که جزو مدارس خاص هست و بنظرم نقطه ی عطف زندگیم بود. رشته ی ریاضی رو انتخاب کردم به امید فیزیک هسته ای. دوستان بسیار مذهبی و موقر و متینی نصیبم شد که تا الان باهم در ارتباطیم. دوم دبیرستان مدرسه کلاس المپیاد برگزار میکرد و من که میدونستم اگر بخوام برم المپیاد راه سختی در پیش دارم لذا تصمیم گرفتم کلاس المپیاد فیزیک رو ثبت‌نام کنم صرفا جهت آشنایی بیشتر با فیزیک نه به نیت شرکت در المپیاد. در تمام این مدت چون جثه و رفتارهام بزرگتر از سن خودم بود کسایی بودن که پیشنهاد خواستگاری میدادن. پدرو مادرمم بعضی موارد رو که به ما میخوردن راه میدادن و مخالف ازدواج در سن پایین نبودن و از همون بچگی هم منو برای زندگی مشترک تربیت میکردن. گرچه در مدرسه ارزش فقط و فقط درس خوندن بود و نه هیچ کار دیگه ای. و من از این بابت اذیت شدم. مدرسه میگفت شما فقط باید درس بخونین و هیچکاری نکنین. ولی پدر و مادرم میگفتن اولویت انسانیته باید اداب اجتماعی رو بلد باشی و... با توجه به اینکه من دوتا خواهر وبرادر معلول داشتم و مادرم کمکی نداشتن خودم باید بهشون کمک میکردم. برادرم مشکل بلع داشت و غذا رو باید کم کم بهش می‌دادیم. یک لیوان آب رو باید قطره قطره میریختیم تو دهنش و این کار یک ساعت طول می‌کشید. و منم این کارها رو انجام می‌دادم. علاوه بر اون مهمونی و روضه فراوان داشتیم و خودم یه تنه قسمت زنونه رو میچرخوندم. چون مامانم فقط مینشستن و مواظب خواهر برادرم بودن. اکثر اوقات خودمون غذای روضه رو می‌پختیم و من یه پا سرآشپز شده بودم. ببر و بیار ظرف و دیگ و سایر وسایلم با من بود. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ مدرسه هم از قبل طلوع آفتاب سرویس میومد دنبالم تا ساعت۳ درسهای رسمی بود، بعد از اون کلاسهای فوق برنامه و المپیاد و... تابستونا و ایام عید هم مدرسه میرفتم و کلاس تست داشتم. ۷بهمن سال ۹۵ بود که مادر همسرم اومدن خواستگاری. دوران خواستگاری پدرم صفر تا صد از همسرم تحقیق کردن و ته و توی همه مسائلو درآوردن و همه شو به من توضیح میدادن. وقتی صددرصد اوکی شد اون موقع اجازه دادن ما باهم صحبت کنیم، هر چند که همه چیو در مورد همسرم بهم گفته بودن و در واقع چیزی نمونده بود برای گفتن. پدرو مادرم از قبل ملاکهای منو پرسیده بودن ازم و هر خواستگاری رو که میومد خودشون بررسی میکردن که آیا با شرایط من جور در میاد یا نه. همسرجان متولد۷۶ بودن و با معیارهای بنده همسو، بله رو گفتیم در حالی که من ۱۶ و ایشون ۱۹ ساله بودن، سال اول طلبگی، بدون پس انداز و... البته خانواده ها حمایتمون کردن و... جالبه که کل فامیل از ازدواج من جا خورده بودن هم بخاطر زود ازدواج کردنم و هم بخاطر طلبه بودن همسرم. روزی که با اصلاح صورت رفتم مدرسه، همگی از تعجب شاخ درآورده بود. خداروشکر مدیرمون خیلی خانم فهمیده ای بود و بابت نامزدیم چیری نگفت. البته ما عقد هم نکرده بودیم. مرداد سال ۹۶ عقد کردیم و همون سال من باید میرفتم پیش دانشگاهی. ولی از وقتی عقد کردم به حدی از همسرم راضی بودم و خوشحال بودم از اینکه خدا چنین کسی رو نصیبم کرده که نمیدونم چی شد کنکور و منکور و همه چیو فراموش کردم😍😅😁 و دیگه ادامه ندادم و در اوج خداحافظی کردم😂 البته فکر میکردم حتما میرم درس بخونم ولی به کلی اولویتام عوض شد. اسفند همون سال عروسی گرفتیم. مجلسمون خیلی خوب و عالی بدون موسیقی و بدون حضور داماد برگزار شد. مراسم عروسی زحمت پدر شوهرم بود. گرچه منو همسرم دوست داشتیم ساده باشه ولی انتخاب خانواده ها این بود. البته که خداروشکر هیچ اسرافی صورت نگرفت همه ی خرجا به اندازه بود. انقدر فضای خونه مون و زندگی دونفره مون رو دوست داشتم که دلم نمیخواست از این خونه بیام بیرون. عید منو همسرم رفتیم ماه عسل. تمام وسایل مورد نیاز سفر رو برده بودم و خودم غذا درست میکردم. خیلی اقتصادی و خوب. همسرم کتاب های مذهبی زیاد داشتن و منم شروع کردم به مطالعه کتاب های علامه مجلسی، شیخ صدوق، مقدس اردبیلی و.... اونجا بود که با عقاید حقیقی تشیع آشنا شدم. من دوست داشتم زود بچه دار بشیم ولی از زایمان خیلی میترسیدم .سال ۹۷ رفتیم زیارت اربعین و یک ماه بعد فهمیدم باردارم😍 استرس و ترس شدید از زایمان داشت منو دیوونه میکرد که دوره ی زایمان فیزیولوژیک دکتر زهرا عباسی به دادم رسید. برای مراقبتهای پزشکی منو به متخصص ژنتیک ارجاع دادند. البته ما قبل ازدواج آزمایشات تخصصی ژنتیک گرفتیم و هیچ مشکلی نبود اما اینجا بخاطر محکم کاری دوباره رفتیم. دکتر ژنتیک حدود یک ساعت با ما حرف میزد و آزمایش و استرس بیخود به ما تحمیل کرد. آخرش گفتم دکتر چقدر احتمال داره بچه ی من بیماری خواهر و برادرمو بگیره؟ گفت چون خواهر و برادرت جهش ژنتیک بوده هیچی احتمال نداره. گفتم پس چرا این آزمایشات؟ گفت محض احتیاط منم اینجوری😠 گفتم تهش چی؟ خیلی راحت گفت اگه مشکل داشت سقط. با عصبانیت گفتم که من سقط نمیکنم. گفت مگه شما اهل سنتین؟ مولوی های اهل سنت اجازه سقط نمیدن. منو شوهرم😡 گفتیم این فتوای مراجع شیعه هم هست. با مصرف بادام و سویق و مویز و شیره ها خودمو تقویت کردم. برای زایمانمم همه ی ورزشا رو انجام دادم اما بدلیل دفع مدفوع جنین در مرداد ۹۸ سزارین اورژانسی شدم تو ۳۸ هفته. از اوضاع اتاق عمل که پرسنل مرد هم بودن نگم براتون که دلم خونه... خلاصه گل پسر ما به دنیا اومد و با خودش کلی شادی آورد و برکت🌸🌺 تا ۵ماه کولیک های شدیدی داشت که خیلی اذیتم کرد اما بعد فهمیدم وقتی حبوبات و غذاهای نفاخ میخورم کولیک پسرم شدید نیست. با یه زیره و نبات و ماساژ شکم حل میشه. اما وقتی مواد کارخونه ای میخورم کولیک هاش خیلی شدیده. لذا رو آوردم به اصلاح سبک زندگی و استفاده از محصولات طبیعی و ارگانیک... بعد از زایمان کمردردهای شدیدی داشتم که متوجه شدم نخاعم به خاطر بی حسی ملتهب شده. چون من دوبار دوز بالای بی حسی دریافت کردم و بی حس نشدم و در آخر بیهوشم کردن. این التهاب نخاعی منجر به تنگی کانال نخاع و دیسک کمر شدید شد که اینم از عوارض سزارین بود برای من. البته با طب سنتی خیلی بهتر شدم ولی هنوزم دردش هست برام. همین دردها باعث شد که بیشتر کارهای پسرمو به خودش بسپارم و الان فوق العاده مسئولیت پذیر و خودکفا و توانمند بار اومده. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ سیسمونی هم براش خیلی کم خریدم، الان پسرم کلی بازیهای خلاقانه انجام میده و دست ورزیش بسیار بسیار عالیه. تمام مهارتهای تربیتی که کسب کرده بودم بشدت مورد نیازم بود و جعبه ابزار تربیتمو تکمیل میکردم. در این بین کتابای من دیگر ما و سخنرانی های استاد تراشیون و استاد حورایی خیلی کمک کننده بود ولی نقطه ی عطف ماجرا آشناییم با مجموعه آسمان مفرح امید بود که خدارو از این بابت شاکرم. تو دوسالگی پسرم دوباره نصیبم شد برم پابوس اقا امام حسین جان❤️ از برکات معنوی فرزندم این بود که تونستم تو موسسه ی تخصصی امامت ثبت‌نام کنم و بصورت تخصصی امامت بخونم و مربی بشم برای رده سنی۱۴ تا ۲۰ سال که فهمیدم جای کار زیاد داره. الانم همچنان در اون موسسه مشغولم و بنظرم در بهترین مسیر قرار گرفتم. پسرم حدودا یک ساله که بود بطور مرتب اسهال و استفراغ میشد. به این صورت که حدود ۲ماه اشتهای خیلی خوبی داشت و خوب غذا می‌خورد. بعد دوسه روز کم اشتها میشد و بعدش تب بالا و اسهال و استفراغ خیلی شدید که حدود ۱۰ روز طول می‌کشید. دوباره خوب میشد تا حدود دو ماه یا ۴۰ روز بعد به همین نحو مریض میشد. هرچقدر آزمایش روده و مدفوع ازش میگرفتن و دکتر بردمش نتونستن دلیل این اسهال استفراغای مکررو بفهمن و فقط میگفتن ویروسه. این مریضی های مکرر و تب های شدیدش خیلی خستم کرده بود و رشد خودشم کم شده بود. این روند تا ۳ سالگیش ادامه داشت تا یک حاج خانومی بهم گفت پسرت "سردل" داره و تنها درمانش خاکشیره. باورتون نمیشه منی که همه ی نسخه ها رو عمل کرده بودم حتی طب سنتی، اما این خاکشیر چقدر شفابخش بود. هردوماه تا میدیدم اشتهاش کم شده میفهمیدم سر دل داره و الانه که تب کنه. سریعا بهش خاکشیر میدادم دیگه شکمش کار میکرد و از مریضی خبری نبود😃 اونجا بود که فهمیدم آدم هرچقدر معلومات داشته باشه بازم محتاج تجارب بزرگترها ست. همین مسئله ی مریضیشم باعث شد روند از پوشک گرفتنش طولانی و سخت بشه در حدی که هرچقدر همسرم میگفتن بیا دوباره اقدام کنیم برای بچه دار شدن، من مخالفت میکردم. بعدش که یکم نفس تازه کردم، افتادم پیگیر درمان کمرم شدم که ببینم آیا میتونم دوباره باردار بشم؟ دکترای زیادی رفتم و بهم گفتن میتونی باردار بشی منو همسرمم توکل به خدا اقدام کردیم و آذر سال ۱۴۰۱ بود که متوجه شدم گل دخترمو باردارم. وای که چقدر خوشحال بودم. از خیلی قبل‌تر اطلاعات کسب کرده بودم برای زایمان ویبک مخصوصا تو همین کانال در موردش تحقیق کردم و تصمیم گرفتم تحت نظر دکتر آیتی باشم. با وجود اینکه بیمه نداشتم و هزینش برامون زیاد بود اما از همسرم ممنونم که لطف کردن و امکانو برام فراهم کردن. تو این بارداری ویارم تقریبا بهتر بود نسبت به بارداری قبلی و زمانی بود که همه جا بخاطر سرمای شدید هوا و کمبود گاز تعطیل بود و همسرم پیشم بودن و برام غذا درست میکردن. و خداروشکر خیلی روبراه شدم. تو این بارداری هم غربالگری نرفتم اما هفته ۲۵ انقباضات شدید زایمان داشتم. چندتا دکتر رفتم همه شون دستور بستری دادن و براشون جالب بود با این انقباضات شدید نه دهانه رحم باز شده و نه طول سرویکس کمه. خانواده هامون از ته دل دعا میکردن مخصوصا مادر شوهرم که دختر ندارن و ۴تا پسر دارن. خودمم دلم خیلی شکسته بود و توسل کردم به حضرت زهرا و گفتم شما رو به حق محسن تون بچه مو نگه دارین. میخواستم برم بیمارستان که یهو دیدم انقباضات کمتر شد. حدود یک هفته استراحت کردم و انقباضات بکلی از بین رفت. در این بارداری درد شدید لگنی داشتم که امانمو بریده بود. از اول تا اخر بارداری هرکار میکردم این لگن درد خوب نمیشد و علت این درد لگن هم بخاطر دیسکم بود. تاریخ زایمانمو زده بودن ۳۰ شهریور امسال، مامانم خیلی دوست داشتن که اربعین برن کربلا اما میخواستن بخاطر زایمان من منصرف بشن. من قسمشون دادم که حتما برن. چون چندسال بود که میخواستن راهی بشن اما نمیشد. مامانم با کلی نگرانی رفتن. مادر شوهر و برادر شوهرمم همینطور. تا اینکه من ۲۰ شهریور بصورت طبیعی دختر گلم رو بدنیا آوردم. الحمدلله با دعاهای زایمان آسان و تدابیر سنتی و کمک ماما همراه و دکتر آیتی عزیز و انجام ورزش، زایمانم خیلی آسون بود. وقتی تموم شد اصلا باورم نمیشد اینقدر راحت و سریع بدنیا بیاد اصلا بی طاقت نشدم جوری که اگر دردم شدیدتر بود بازم میتونستم تحمل کنم. تکنیک های تنفسی خیلی بکارم اومد. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ برا خودم کمپوت اناناس و گلابی خانگی درست کرده بودم روغن زیتون برده بودم برا ماساژ، عطر طبیعی، فلاسک دمنوش، عسل و خرما و کیسه آب گرم و تشک برقی و آب سیب و... خلاصه حسابی مجهز. ایام رحلت پیامبر دخترم بدنیا اومد و منم بخاطر شادی دل پیامبرمون اسمشو گذاشتم خدیجه شوهر خوب، پسر خوب، بارداری و زایمان راحت، نوبتی هم باشه نوبت منه که امتحان بشم.... وقتی شب دکتر اطفال اومد برای معاینه خدیجه ی عزیزم، تشخیص داد اکسیژن خونش کمه. منتقلش کردن ان ای سی یو فردا صبحش کلی آزمایش گرفتن و دکتر قلب اومد و ازش اکو قلب گرفتن. منو مرخص کردن و دخترم بیمارستان بود. ظهر از بیمارستان زنگ زدن و همسرم رفتن دخترمو ترخیص کردن. هرچی پرسیدم درست جواب ندادن فقط گفتن امشب میریم پیش دکتر قلب. دکتر قلب ۱۲ شب به ما نوبت داده بود، ما هم رفتیم ولی حسابی خسته و بی‌خواب. دکتر ازش اکو گرفت و گفت بیماری خیلی سختیه. من شوکه شدم اما همسرم آروم بود. دکتر هرچی حرف میزد من نمیفهمیدم و اشک می‌ریختم. گفت دخترم ساختار قلبش خیلی متفاوته. قلبش سمت راستشه یک دهلیز داره، یک بطن داره دریچه اش فلانه و بهمانه و یک بیماری خیلی خیلی نادره، جراحی فایده نداره اما بهمون نامه دکتر جراحو داد. منم فقط گریه میکردم و میگفتم یعنی چی؟ میگفت یعنی برو خونه بشین همین. گفتم چند وقت دیگه؟ بجاش مواخذه کرد و گفت اگه آنومالی میرفتی میتونستی متوجه بشی و سقطش میکردی😭 این حرفش داغ بزرگی رو دلم گذاشتتتتتت خیلی غصه خوردم. دختر من هرچند کم، اما خدا بهش فرصت زندگی داده بود و من باید خیلی بیرحم می‌بودم که ازش این فرصتو می‌گرفتم. اون شب زنداییم پیشم بودن و آرومم کردن. فردا ویس فرستادم به پدرو مادرم و گفتم تا شفای خدیجه مو از امام حسین نگرفتین نیاین. مامان و بابام دنبال بلیط برگشت بودن ولی پیدا نمیکردن. همسرم بهم گفتن که اون روز صبح رفتن بیمارستان دخترمو ترخیصش کنن دکتر قلب همینا رو گفته و گفته این بچه اصلا نمیتونسته با این قلبش بیشتر از ۲۰هفته زنده بمونه و با زایمان طبیعی بدنیا بیاد. الانم یک دریچه تو قلبش هست که با اون کار میکنه و بعد چند روز بسته میشه و فوت میکنه. اگر بستری باشه اکسیژن دریافت کنه زودتر دریچه بسته میشه پس بهتره ترخیص بشه. اون چند روز من بهش شیر میدادم و دخترم ظاهرا سالم بود فقط ناخناش کبود بود. وقتی ۵ روزه شد مامانم از کربلا برگشتن درحالی که برام کلی تبرکی آورده بودن❤️ روز هفتمش براش عقیقه کردیم. وقتی عقیقه اش تموم شد مامانم پیشم بودن شبش حال دخترم بد شد. زنگ زدم اورژانس گفت آخراشه. شوهرم گفتن پس منتقلش نمیکنیم بیمارستان، همینجا خونه باشه بهتره و عاقبت تو بغل منو باباش چشم هاش رو بست.😭 خدیجه جانم نعمت بزرگی بود برام و باعث شد همه چیزایی که خونده بودمو در عمل پیاده کنم. یاد گرفتم من مامور به انجام وظیفم، نتیجه با خداست. تو اون هفت روزی که زنده بود قدر لحظه لحظه زنده بودنشو دونستم و هر لحظه خداروشکر میکردم که الان نفس میکشه وقتی یاد مرگ دخترم میفتم نه از خوشی ها خیلی خوشحال میشم و نه از سختی ها خیلی ناراحت میشم. و اینکه اعتقاد دارم خدا منو ساخت و بعد این داغ رو به من داد. کلاسهای امامت که رفتم، تجارب دوتاکافی نیست رو که خوندم، ایامی که باردار بودم یکی از اقوام فرزندشو از دست داده بود. سخنران از ثواب های عظیمی که برای والدینی فرزندشون رو از دست میدادن میگفت و انگار داشت منو آماده می‌کرد. شکرگزار خدا هستم. من ازش طلب ندارم و هرچه دارم لطف خودشه.... بعداز فوت دختر بیشتر مصمم شدم تا هرچیزی رو که یاد میگیرم همونجا سریع اجرایی کنم. از تکنیک فرزندپروری و همسرداری گرفته تا اعمال مذهبی و حتی شیرینی و دسری که تو کانالا میبینم فوری بلند میشم درست میکنم. همش با خودم میگم بجنب فرصتت کمه همچنین قدر پسرمو بیشتر دونستم. قبلا از بعضی کاراش خسته میشدم یا از کوره در میرفتم اما الان میگم باید جوری براش مادری کنی که اگر خدایی نکرده یه روز نبود، نگی کاش فلان کارو میکردم یا کاش مهربونتر بودم. وظیفه اصلی تربیت پسرم به عهده همسرمه و من به عنوان مباشر در کنارشون هستم. اما خیلی وقتها بهشون کمک میدم مثلا یه گروه دونفره با همسرم داریم و من تو اون گروه کلیپهای بازی رو برای همسرم میذارم و وسایلشو فراهم میکنم تا شب که بیان همون بازی رو با پسرم انجام بدن. پسرم مهد کودک نمیره و من خودم تو منزل باهاش انواع بازی هارو انجام میدم. کلی کانال بازی داریم و از همونا ایده میگیریم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۸ مامانی ۳۸ ساله هستم. ۳تا زایمان طبیعی داشتم که بدون درد و ۴۰هفته به بیمارستان مراجعه می‌کردم. روند بستری شدنم تو بیمارستان حدود ۱۲ تا ۱۵ساعت می‌شد که البته با آمپول فشار هم درد هام قابل تحمل بود. فقط ۲ساعت آخر سر هر زایمانم درد زایمان داشتم. و۲۰ دقیقه ای بچه هام دنیا میومدند. بچه ی چهارمم ۳۶ هفته و ۵ روز کیسه آب بی دلیل سوراخ شد و منم به خیال خوش زا بودن رفتم بیمارستان، اما از شب تاصبح با آمپول فشار هم دردها شروع نشد تا اینکه ظهر روز بعد، سزارین شدم. بعد از پسرم تصمیم گرفتم دوباره زایمان طبیعی را تجربه کنم. خداراشکر زود باردار شدم. از همون اول با همسر جان صحبت کردم که دوست دارم دوباره زایمان طبیعی داشته باشم. ۳۱هفته انقباض داشتم. به یک گروه مادرانه پیام دادم و درخواست تدابیر زایمان در منزل؛ شب مبعث بود جواب دادن که دکتر موافق وی بک پیدا کن و ما معذوریم از کمک به شما، در حالی که درست ۱۱ماه قبلش پیام داده بودم و شرایطم را گفته بودم، گفتن کمکم میکنن و حتی برای زایمانم میان. اینجا بود که واقعا دلم شکست و امیدم ناامید شد. البته از هفته های اول با ماما هماهنگ کرده بودم برای زایمان در منزل. در مورد درد هام از ایشون مشورت خواستم،گفتن بهتره با یه متخصص هم مشورت کنی. به متخصص موافق ویبک تو قم دکتر طیبه قاسمی مراجعه کردم، ۳بار به مطبشون مراجعه کردم، هرسه بار از مایع زیاد دور بچه و احتمال فیکس نشدن سر تولگن و وزن احتمالا زیاد بچه تا ۴۰ هفته و ختم بارداری تو ۳۹ هفته می گفتن. روزها به سرعت سپری میشد، همه می‌پرسیدند مگه نوبت عمل نداری؟ از مرکز بهداشت تماس گرفتن، چرا زایمان نکردی؟ هفته ی آخر بود درد نداشتم؛ شنبه رفتم دکتر، چندتا ورزش داد انجام بدم و پنج شنبه برم برای بستری. گفتم بچه کوچیک دارم، می‌خوام درد هام تو خونه شروع بشه، بعد بیام بیمارستان. دکتر گفت،چهارشنبه بیا مجدد. شب های قدر بود، واقعا از همه قطع امید کرده بودم. خدا را صدا میزدم که تنها امیدم تویی، کمکم کن. به توصیه دوست عزیزم، روغن کرچک خوردم؛ شب تا صبح درد داشتم اما ضعیف و خوشحال از درد، تا فاصله دردها ۳دقیقه هم شد. با خودم گفتم صبح به ماما زنگ میزنم، اما صبح دردها تموم شد. رفتم دکتر، اما هنوز موقعش نشده بود. بعد معاینه از پله های ساختمان پزشکان چندبار بالا رفتم و برگشتیم خونه. ماه آخر اصلا سویق و ماکارونی و سیب زمینی نخوردم. نون وبرنج هم خیلی کم برای اینکه وزن بچه بالا نره. هفته ی آخر بارداری، چند روز بود که سرما خورده بودم و از شدت سرفه خشک خواب نداشتم. با این سرفه ها می ترسيدم کیسه آب پاره بشه! تکان های بچه هم کم شده بود. بچه ها روبرت سحری بیدار کردم. به همسرم گفتم، آقا من درد دارم، میشه کمک کنین سفره را جمع کنین... صبح جمعه، همسرم و بچه ها رفتن راهپیمایی، من نتونستم برم، با خانم ماما تماس گرفتم. زمان دردها را یادداشت کردم. گفتن با همکارام هماهنگ میکنم بیاید دنبالمون. منم خونه را مرتب کردم و نماز خوندم، همسرم بعد نماز رفتن تا با ماما برگردن. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۸ تو حیاط پیاده روی می‌کردم، ساعت ۲ خانم ماما و ۳ همکارهاشون تشریف آوردن. بعد سلام و احوال پرسی اتاق خواب و وسایلی را که اماده کرده بودم رو آوردم. ماما به همکارهاش گفت بچه ها وضو دارید؟ بسم‌الله الرحمن الرحیم ماما گفت انشاءالله تا ساعت ۵ زایمان میکنی و من😍 شروع کردم به راه رفتن تو خونه. مدام گلاب تو صورتم اسپری می‌کردند. دردها شدت گرفت. نزدیک اذان بود ماما با توجه به شراطیش باید میرفت و من هنوز زایمان نکرده بودم. افطار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم. همسرم نون تازه خریدن، یه قابلمه آش رشته از خونه مادرشون آوردن. این زمان بود که سوال و جوابها، تلفن زدن ها شروع شد. که چرا نمیایید؟ دخترم گفت مامانم سرماخورده سرفه میکنه. الو: مامانت کجاس؟ دخترم: مامان سرویس بهداشتیه. و.... همسرم رفتن مامانم را آوردن، بنده خدا با دمپایی و چادر رنگی و لباس خونگی. بی خبر ازهمه جا، سفره افطار پهن شد. طفلی دخترم با زبون روزه از ظهر سرپا بود. تمام بعد ظهر :" تخم شوید کجاس؟ گلاب؟زعفران؟ گشنیز دارید؟ لیموعمانی؟ اسپند بیار و..." به دلایلی قصد وی بک تو خونه را به هیچ کس، حتی مامانم نگفته بودم.(وقتی سزارین شدم ۳شبانه روز بیمارستان بستری بودم. مامانم تنها همراهم بود خیلی اذیت شدن. می‌خواستم این بار بعد دنیا اومدن نی نی بهشون اطلاع بدم که نشد.) همسرم خانم ماما را بردن رسوندن قم و خانم مامای دوم را آوردن، حدود ساعت ۹ همسرم رسیدن خونه و تازه افطار کردند. همسرم و دختر و پسر کوچکم رفتن خونه مادر شوهرم. حالا دیگه همه فهمیده بودن توخونه ما چه خبره! و واکنش های منفی شوهرم رو نگران کرده بود. دردهام تند تر شده بود. تو خونه راه می رفتم. عقربه های ساعت تند تند دنبال هم می‌دویدند. نگاهم به ساعت افتاد. وای ساعت ۱۰ هست😭، ۵ ساعت از ساعت ۵ هم گذشته و هنوز بچه به دنیا نیومده. هنوزم دردهام قابل تحمل بود اما کلافه بودم، چرا دردهای اصلی هنوز نیومدند؟ مدام ماساژ،روغن مالی، شربت عسل و دمنوش و کباب، معجون و مغزیجات و... واسمون شام آوردن. ساعت حدود ۱۱ شب بود. حالا دیگه ماما های فرشته ی مهربون، واسم ختم صلوات، ذکر،ختم یاسین و نماز استغاثه به ائمه و... برداشته بودند و کمکم می‌کردند ورزش کنم. پله ها را بالا پایین برم. من خسته بودم، همون وسط سالن، خوابیدم. فرشته ها مشغول ذکر و من حالت خواب و بیدار. حدود ساعت ۱۲ شب اضطراب رو تو صورت ماما ها میدیدم. ماما مدام با گوشی صدای قلب بچه را گوش می‌داد. فکرای شیطانی تو ذهنم بود. اگر نشه چی؟اگر نتونم؟ بعد از این همه تلاش سزارین شم چکار کنم؟ ساعت حوالی ۱ نیمه شب شنبه صبح ۱۸ فروردین، بالاخره بچه دنیا اومدو کمی مکونیوم دفع کرده بود؛ خیلی خوشحال بودم و خداراشکر می‌کردم. واسه همه کلی دعا کردم؛ ظهور، مردم غزه و یمن، جوان‌ها و.... گفتم خدا جون یه عباس هم میخوام😂 مامانم:😳 خاله:😡 خیلی پررررویی! دخترم:ماماااان😡😡😡😡 ماماوفرشته ها:خودمون میایم واست دنیا میاریمش😍 بچه را گذاشتن در آغوشم، بعد اذان و اقامه ش را گفتن و بندناف رو چیدن، تربت تو دهان بچه گذاشتن، واسم خرما آوردن. بچه رو شستن، لباس تمیز تنش کردن. کمکم کردن وضو بگیرم و شیرش بدم. به همسرم اطلاع دادن، سریع اومد بچه هام اومدن نی نی رو دیدن. ماما ها از اتاق رفتن بیرون، همسرم را غرق بوسه کردم، اگر حمایتش نبود، نمیتونستم این مدلی زایمان کنم. ماماها چای و شیرینی و مختصر پذیرای شدندو همسرم رسوندشون خونه هاشون. حدود نیم ساعت به اذان صبح رسید خونه. همسرم ۳بار تا قم رفتن و برگشتن. فرشته ها از خادمان بی بی حضرت معصومه بودن. مدام با وضو بودن. خوشحالم این بار مامانم مجبور نبود چند روز تو بیمارستان همراهم باشه، البته که خیلی نگران بودن اما با طلوع آفتاب همگی خوابیدیم. همراهی شوهرم و اراده ی خودم و ماما و۳دستیار مهربون و نظر ائمه عامل موفیقت ویبک من بود. زایمان فیزیولوژیک در منزل روزی همه ی مامان های عزیز انشاءالله، امیدوارم تجربه ام ام جرقه یا نور امیدی به دل یه مامان باشه، تا بتونن بچه شیعه برای سربازی امام زمان عج، دنیا بیارن. اینو رو هم بگم که تو عمر ۳۸ ساله ام برای هیچ هدفی اینطوری تلاششششش نکرده بودم. در واقع من جنگیدممممم تا به هدفم رسیدم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۰ من متولد ۷۶ هستم و در دوران مجردی دختر بسیار زودرنجی بودم. دوتا خواهر دارم که اختلاف سنیشون باهم ۱۱ ماهه و من بعد از ۶ سال به دنیا اومدم. با اینکه اختلاف سنی زیادی با خواهرهام نداشتم و چند سالی با هم بازی میکردیم اما رابطه دوتا خواهرهام به خاطر اختلاف سنی کمشون، خیلی بهتر بود و همیشه باهم صحبت میکردند. اونها بزرگ شدند و من دیگه همبازی نداشتم و همیشه احساس تنهایی میکردم و به مادرم میگفتم که برام بچه بیار، حتی همسایه ای هم نداشتیم که من باهاش بازی کنم و با وجود خواهرهام بازم احساس تنهایی رو داشتم. وقتی که ۱۳ سالم شد مادرم خدا خواسته باردار شد و همه فامیل متعجب که تو سن ۳۹ سالگی بچه میخوای چیکار، سه تا دختر داری خوبه. توی این سالها که مادرم سه تا دختر داشت یسری از فامیلها بهش توهین میکردن که تو دختر داری و پسر نداری. حالا هم مادرم باردار شده بود بعد از ۱۳ سال از آخرین بچه که من بودم. خالم میگفت سقطش کن ولی مادرم هیچوقت به سقط فکر نکرد. یه شب رفتم کنار مادرم خوابیدم و بهش گفتم که خودم برات نگهش میدارم، مامان سقطش نکنی ها، مادرمم ناراحت بود از حرفهای اطرافیان... موقع سونوگرافی شد و مشخص شد بچه پسره😊😍 و من برادر دار شدم. بماند که زن عموم گفت رفت سوزن زد تا بچش پسر بشه.😡 اون لحظه ای که برادرم دنیا اومد خیلی خوشحال بودم و به قول خودم عمل کردم همون قولی که به مادرم داده بودم که نگهش میدارم. بیشتر اوقات برادرم رو نگه می داشتم، فقط موقع شیر دادن مادرم نگه میداشت. چون مادرم شاغل بود و کارهای باغی رو انجام میداد. حتی من داداشم رو از شیر و پوشک گرفتم خیلی کمک حال مادرم بودم و مادرم هنوز که هنوزه اینو بهم میگه. من تو سن ۱۹ سالگی به صورت سنتی با همسرم ازدواج کردم اما بعد از ازدواج اختلافهای ما شروع شد. خیلی عقایدهامون متفاوت بود، انگار از یه دنیای دیگه بود. خیلی سخت بود. من انقدر قوی نبودم که بتونم تحمل کنم اما خدا کمکم کرد حتی نزدیک عروسی هم دعوا داشتیم و اختلاف، بلاخره عروسی کردیم و بعد عروسی، یک سال و خوردی من بچه نمیخواستم، چون خیلی قسط داشتیم و منم میگفتم سنم کمه و میخوام تفریح کنم اما وقتی اقدام کردیم چند ماهی طول کشید و من خیلی نگران بودم. یه روز موقع نماز سر سجاده بودم و به شوهرم گفتم میخوام نذر کنم اگه این ماه باردار شدم، یکی از النگوهام رو هر وقت که مشهد رفتیم بدم به امام رضا ع. باورم نمیشد همون ماه باردار شدم، باورم نمیشد دوبار بی‌بی چک زدم، به فاصله یه روز و هردو مثبت شد. بعدشم رفتم آزمایش اونم مثبت شد. خیلی خوشحال بودم از اینکه مادر شدم. متاسفانه اختلافات من و شوهرم پابرجا بود و همچنین دخالتهای خانواده شوهرم، بارداری پر استرسی داشتم. موقع غربالگری هم گفتن بچه مشکل داره و من خیلی ناراحت شدم که با آزمایش دوم گفتن که مشکلی نداره. 👈ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۰ من خیلی دختر دوست داشتم و همش میگفتم بچم دختره اما موقع سونوگرافی دکتر گفت پسره، من اون روز گریه کردم خدا منو ببخشه اما بعدش گفتم فقط سالم باشه. دوران بارداری بیشتر اوقات حالم بد میشد سُرم میزدم، نمتونستم غذا بخورم. من دختر لاغری بودم، وزنم کم بود اما تو بارداری بچم وزن خوبی داشت. اول میخواستم طبیعی زایمان کنم، چون ۴۲ هفته شده بودم و دردی نداشتم، دکتر برام ختم بارداری زد و منو بستری کردن و با آمپول فشار دردهام شروع شد که ضربان قلب بچه افت کرد و منو بردن برا سزارین... تو اتاق عمل که رفتم، دیدم کلی مرد هست، خیلی ناراحت شدم درد هم داشتم و گفتم چقدر اینجا مرد هست یکی از مردها گفت میخوای ما همه بریم و تو اینجا باشی😡 وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم، واقعا واقعا اون روز بهترین بهترین روز زندگیم بودش، هیچ روزی به اندازه اون روز خوب نبود. یه لحظه به خودم گفتم یعنی این بچه منه و گریم گرفت و اونجا بود که متوجه شدم گریه از روی شوق یعنی چی... من گریه میکردم و بچه رو کنارم آوردن، وای دیدمشش صورت تپل و موهای بور نازش خیلی قشنگ بود، وقتی بهش گفتم دوستت دارم گریش آروم شد😍😍 بعد از عمل ۳ ساعت تو ریکاوری بودم، بعد از نیم ساعت که دردهای جای بخیه شروع شد، وحشتناک بود. از پرسنل اتاق عمل اصلا راضی نبودم، چون اصلا حجاب من براشون مهم نبود و توی راهرو، جلوی رفت و آمد مردها، پوششم مناسب نبود و خودمم بیحال بودم از درد اما واقعا از دستشون ناراحتم و هنوز هنوزه که یادم میاد، ناراحت میشم. این دلیل نمیشه که ما مریضیم حجابمون حفظ نباشه. امیدوارم به این وضعیت رسیدگی بشه.. پسرم تو دوران نوزادی خیلی گریه میکرد، رفلاکس شدید داشت، دل پیچه داشت، خودم تنهایی نگهش میداشتم. گاهی شوهرم خیلی کم کمک میکرد، دیگه به بچه دوم فکر نمیکردم. از درد زایمان میترسیدم، اما بعدش نظرم عوض شد. اینم بگم که منی که قبل بارداری دختر دوست داشتم، از وقتی که پسرم دنیا اومد عاشق پسر شدم و دیگه جنسیت بچه برام مهم نیست فقط سالم باشه🌸 با توسل به حضرت رقیه و امام حسین خیلی زود باردار شدم. خیلی خوشحال بودم. از همون اوایل ویار بارداری رو داشتم و به پسرم هم گفته بودم که باردارم و قراره یه نی نی بیاد خونه مون... توی دوران بارداریم پسرم خیلی منتظر بود و همش میگفت کی به دنیا میاد و خیلی خوشحال بود. توی ۷ هفته که سونو رفته بودم ضربان قلب رو نشون داد. برای این بچم اصلا غربالگری رو انجام ندادم چون برای بچه اولم تجربه خوبی از غربالگری نداشتم و میخوندم توی کانال که خیلیا انجام ندادند. به دکترم گفتم و اونم مخالفتی نکرد. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۰ در ۱۱ هفته دکتر تو مطب جنسیت رو پسر تشخیص داد و درست هم بود توی سونو چهار ماهگی هم گفتن پسر، ذره ای ناراحت نشدم و خوشحال بودم از اینکه پسرم برادر دار شده و فقط سلامتیش برام مهم بود. کم کم اطرافیان خبر بارداریم متوجه شدن بیشترهاشون خوشحال شدن و تشویقم کردن که فاصله سنی زیادی ندارن، یسریها تا متوجه میشدن پسر میخواستن دلداریم بدن و من محکم میگفتم من خوشحالم و حتی اگه بچه بعدیم هم پسر باشه بازم ناراحت نیستم. منی که تو بارداری اول از زایمان طبیعی میترسیدم با خوندن تجربیات توی کانال خیلی علاقه مند به زایمان طبیعی شدم چون اون پسرم ضربان قلبش افت کرد منو بردن سزارین ولی این دفعه خیلی مصمم شدم برای طبیعی و میگفتم این همه تونستن منم میتونم اما راجب تصمیمم به خیلیا نگفتم فقط خواهرم و دوستام می‌دونستن. خواهرم خیلی تو این راه حمایتم می‌کرد، همش میگفت کلاسها رو برو، پیاده روی کن و همش بهم دلگرمی میداد. مثل یه ماما همراه و همیشه باهام در تماس بود که دلسرد نشم توی این راه... وقتی به دکترم گفتم که می‌خوام، طبیعی زایمان کنم، گفت اگه شرایطتت خوب باشه و همش با شک و تردید می‌گفت و زیاد اصرار نداشت می‌گفت تا ۳۹ هفته صبر میکنم اگه دردت نگرفت سزارین میکنم. منم توی کانال با معرفی دوستان پیش دکتر دیگه ای رفتم و گفتم که تو کانال دوتاکافی نیست از شما تعریف میکنند و گفتم می‌خوام طبیعی زایمان کنم، دکترمم گفت ما موردها داشتیم بعد دوتا سزارین طبیعی زایمان می‌کنند و بهم روحیه داد. با معرفی دکترم کلاس ورزشهای بارداری رفتم ۵ جلسه ولی دیگه از ۳۷ هفته تو خونه خودم پیاده روی می‌کردم و ورزش‌ها رو انجام می‌دادم، گاهی شبها درد داشتم ولی درد اصلی به سراغم نیومده بود😃و من هر روز منتظر درد زایمان بودم و میگفتم چرا دردم نمیگیره توی ۳۸ هفته که پیش دکتر رفتم، دکتر گفت یک سانت دهانه رحمت باز شده و لگنت خوبه و وزن بچه سه کیلو و پونصد بود. توی این دوهفته آخر همش میگفتم اگه برم پیش دکتر، دکتر سزارینم می‌کنه و تجربه تو کانال خونده بودم که تا ۴۱ هفته بعضیها ویبک انجام دادن گفتم منم صبر میکنم. خلاصه توی این دوهفته من دمنوش زعفران و گل گاو زبان میخوردم و شیاف گل مغربی هم استفاده میکردم البته شما از دکترتون سوال کنید، سرخود اینهارو انجام ندید. روز جمعه بود من خونه مادرم رفتم و تصمیم داشتم شنبه برم مطب و دیگه ناامیدهم شده بودم، گفتم شنبه که برم مطب دکتر نامه سزارینم میده شنبه ۴۰ هفته و ۵ روز میشدم. همون غروب جمعه هی کمرم میگرفت و ول میکرد به شوخی به مادرم گفتم الان دیگه وقتشه تا شب هی کمرم میگرفت و رها می‌کرد و دردها داشت شدید میشد و من مدام پیاده روی میکردم توی اتاق، دیگه تا ساعت یک ونیم صبح نمیتونستم تحمل کنم و فاصله دردهام هر ۵ دقیقه شده بود و بیشتر کمرم درد میکرد و یک ساعت با خواهر عزیزم که مثل ماما برام بود صحبت میکردم و اون دلداریم میداد و میگفت تحمل کن دیگه مادرم رو بیدار کردم و با شوهرم راهی بیمارستان شدیم، وقتی رفتم گفتم که میخام ویبک انجام بدم و ماما معاینم کرد و گفت خیلی خوبه شرایطم و بستریم کردن و من مدام توی اتاق با سرم راه میرفتم و نفس عمیق میکشیدم. دیگه ساعت نزدیک ۵ دکترم اومد و خیلی ناراحت از اینک چرا تو این دوهفته مطب نرفتم و کار خطرناکی کردم و منم گفتم میترسیدم که سزارینم کنید دیگه ساعت ۵ صبح گل پسر نازم که با توکلی که به خدای عزیزم کردم، حاصل تلاش خودم و دکتر و ماما به این دنیا اومد و اون لحظه باورم نمیشد که تونستم پسرم رو طبیعی به دنیا بیارم اون لحظه که به دنیا اومد تمام دردهام تمام شده بود، درسته زایمان طبیعی خیلی درد داره اما عوارض سزارین رو نداره. بعد زایمان انقدر خوشحال بودم هم اینکه بچه م رو میدیدم و هم اینکه به هدفم رسیده بودم به دکترها و پرستارها میگفتم سال بعد هم باز منو میبینین😁 و گفتم باید بهم لوح تقدیر بدین من ویبک انجام دادم😎اوناهم میگفتن لوح تقدیر باید شوهرت بهت بده😃 راستی وزن گل پسرم ۳ کیلو و ۹۰۰ بود و دکتر و پرستارا متعجب که من با وزن کم و لاغر بودنم وزن بچم خوبه. بعد زایمانم همه فامیل متوجه شدن و گفتن مگه میشه بعد سزارین طبیعی و من براشون توضیح میدادم. الان نینی کوچولو کنارمه و من این تجربه براتون نوشتم امیدوارم مفید بوده باشه. پسر اولم خیلی خوشحاله که داداش دار شده و همش نازش میکنه و بوسش میده و میگه یه خواهر هم می‌خوام🤪 واقعا هیچ اسباب بازی توی دنیا نمیتونه جای برادرو خواهر رو پر کنه😍❤️ امیدوارم بچه هام از سربازهای امام زمانم باشند🌸 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوالات شما... لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇 🆔@dotakafinist3 🆔@dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوالات شما... لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇 🆔@dotakafinist3 🆔@dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۰ در مورد اون خانمی که گفتن من مشکل سقطم رو پیدا نکردم، خواستم بگم منم همین جور بودم. دو تا بچه داشتم و قبل از هردوشون سقط داشتم و پسر ودخترم رو اولش استراحت و دارو داشتم. دخترم که یک ساله بود باردار شدم و بخاطر شرایط اقتصادی و نداشتن خونه و بچه کوچیک و بارداری های سختم خیلی ناراحت شدیم شوهرم گفت سقطش کنیم گفتم نه من عمدا این کار رو نمی‌کنم ولی خیلی گریه و ناشکری میکردم به هیچ کی نمیگفتم و بچه هم شیر میدادم با ویار بسیار زیاد. هر روز با اون حال خراب و بچه کوچیک دنبال خونه میرفتیم ولی اجاره ها بالا بود البته تونسته بودیم با کلی قسط و وام یه خونه کلنگی کوچولو بگیریم، دادیم رهن واسه کم بود پولمون برای همین مجبور به اجاره خونه بودیم. در همون حال به خاطر سختی هام خیلی گریه میکردم و همین ناشکری ها کار دستم داد و در ۴ ماهگی درد زایمانم گرفت رفتم بیمارستان پرستارها زیر بغلمو گرفتن و کمکم میکردن، همین که بچه ها رو بغل شوهرم و کنارش دیدن بهم گفتن دخترش هم داشتی پسرش هم داشتی بچه میخواستی چکار؟ گفتم خوب الان که خدا داده و باردارم گفت پس چرا می‌ترسی سقط شه شوهرم گفت ۴ ماهشه بچه ولی دیگه توجهی بهم نمیکردن😔 با کلی اصرار سونو کردن بچه دختر بود همون چیزی منو شوهرم دوست داشتیم ولی اقدام خاصی برام انجام ندادن و متاسفانه سقط شد و من اینو بیشتر از ناشکریهای خودم میدونستم 😭 پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۹ ساله شد. و هر دوشون شدیدا درخواست یه نی نی از من داشتن. از او به بعد یا باردار نمیشدم یا اگر بسختی و کلی دارو هم می‌شد سقط میشد و دکترها دلیلش رو نمی‌فهمیدند. تا اینکه به امام زمان گفتم میخوام براتون یه سرباز بیارم خودتون کمکم کنید تو اعتکاف روحانی گفت اونایی که بچه دار نمیشن حتما حرز امام جواد همراه زن و مرد باشه و نماز استغفار هم بخونن نماز استغفار رو خودم میخوندم شوهرم حوصله این کارها رو نداشت گفتم خدایا من مسیر پزشکی رو ادامه میدم ولی بهترین راه رو خودت جلوی پام بذار. رفتم کلینک زنان که پیش دکتر علوی ویزیت بشم، گفتن ایشون خارج هستن فعلا خانم دکتر آیتی هستن. میخواید برای ایشون وقت بذارم منم گفتم این همه دکتر رفتم اینم روش ایشون هم کلی عکس رنگی رحم و سی تی اسکن و آزمایش گفتن من مشکلی پیدا نکردم. برو پیش دکتر نیره خادم فوق تخصص بارداری‌ های سخته ایشون گفتن احتمالا مشکل خود ایمنی داری، منو به دکتر دیگه ای معرفی کردن و گفتن باید آزمایش بدی و همزمان تحت نظر اون هم باشی که مشخص شد بله مشکل سقط های من خود ایمنی بوده با داروهای دکتر خادم باردار شدم و به خاطر خود ایمنی از ماه اول آمپول های مخصوص ای وی آی جی میزدم که خیلی گرون بود و سخت بیمه می‌داد و خداروشکر که بیمه بودم و هزینه چندانی نداشت. دیگه هر شب هم آمپول دور نافی می زدم. نماز استغفار رو تا اواخر بارداری ادامه دادم الحمدالله بعد دوتا سزارین پیش خانم دکتر آیتی پسرم رو در سن ۳۷ سالگی، طبیعی زایمان کردم و خیلی تجربه خوبی بود و چون شب نیمه رمضان نذر امام حسن مجتبی کرده بودمش و به ایشون متوسل شده بودم اسمش رو محمد حسن گذاشتم. هر لحظه خدا رو برای این هدیه زیبا و شیرین شاکرم انشاالله که بتونم بازهم بچه های سالم و صالح بیارم☺️ در ضمن الانم که ۷ ماهه هست، داریم با هم میریم پیاده روی اربعین انشاالله که از همین کودکی تو مسیر ظهور بودن رو تمرین کنن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات مخاطبین در کانال "دوتا کافی نیست" از هشتگ های زیر استفاده کنید.👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ فرزند پنجم تجربه ١٨۵ در سن ۴۴ سالگی با وی بک ۲ به دنیا آمده...😍 👈 تجربه ١٨۵ را اینجا بخوانید.👇 https://eitaa.com/dotakafinist/2005 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک... پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام می‌کردم. الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت می‌کنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه. از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید. مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌 به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری... فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره. با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد. و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌 اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۵ متولد ۸۰ هستم و تو خانواده کم جمعیت بزرگ شدم. پدر و مادر و خواهر دوقلو خودم که ۱۵ دقیقه ازم بزرگتره. تو سن ۱۹ سالگی که تازه وارد حوزه شده بودم همسرجان اومدند خواستگاری و ما نیمه شعبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم. با مهریه ۱۴ میلیون و دو تا حلقه نقره. همسر جان طلبه بودند همچنان مشغول تحصیل، کاری نداشتند. خانواده به شدت مخالف(صرفا به خاطر مهریه کم وگرنه خود آقا پسر رو کامل تایید کرده بودند). همسر قم بودند و ما شهرستان. حدود ۱۵ ساعتی فاصله داشتیم. برای همین اولین تماس برای خواستگاری تا عقد حدود یکسال طول کشید. بماند که چه سختی هایی کشیدیم برای عقد. هر بار استخاره میکردم آیات عجیبی می آمد. یادمه یه بار اولین صفحه سوره مریم اومد.خوب بودن نتیجه استخاره به کنار. مسئله دیگری که بود همسر تو جلسات خواستگاری گفته بودند که به سوره مریم علاقه دارند و دوست دارند حفظ کنند. متوسل شدم به حضرت معصومه سلام الله علیها و ایشون هم نشونه هایی سر راهم قرار دادند که فهمیدم ایشون همون مرد رویاهامند که میتونم دستشون رو بگیرم تا خود خدا باهاشون همسفر بشم. خلاصه که پدرم به اصرار بنده راضی به عقد شدند. ۴۵ روز بعد یعنی عید فطر با جهیزیه خیلی مختصر رفتیم زیر یه سقف. با عروسی خیلی ساده. ما اجازه ندادیم خانواده ها دنبال جهاز سنگین و گرون بروند و تا مدت ها بخوان قسط بدن. در حد ضروریات، خیلی از وسایلم مثل فرش و اجاق و ... وسایل قدیمی مادرشوهرم بودند که زیر زمین خونه شون چیده بودند و بعد عروسی رفتیم همون زیر زمین تا الان همون جاییم. از همون اول عاشق بچه بودم. دو ماه بعد عروسی همسرجان بی بی چک تهیه کردند که دیدیم بله، خانوادمون داره ۳ نفره میشه. البته این خوشحالی دووم نیاورد و ۱۲ هفته رفتم سونو بدم که گفتند جنین ۹ هفته ایست قلبی کرده😭خیلی روزهای سختی بود. ولی با اون حجم ناراحتی هزار بار سجده شکر به جا آوردم و گفتم خدایا خودت صلاحم رو بهتر میدونی. همسر جان تجربه تلخی در مورد خواهرشون داشتند که دو تا سقط پشت سر هم داشتند و بعدش ۳ سال ناباروری رو تجربه کردند و با کلی نذر و دعا و دکتر بچه دار شدند. برای همین اصرار داشتند حتما خودمون رو از نظر جسمی و روحی بسازیم بعد به فکر بچه باشیم. فروردین ۱۴۰۱ بود که کلافه شده بودم رفتم حرم به خدا و امام زمان ارواحنا فداه و حضرت معصومه سلام الله علیها گله کردم.گفتم این بود اون شوهری که من رو به سمتش راهنمایی کردید این بود اون پدری کردن برام که ازتون خواستم امام زمان، حالا برای بیشتر شدن نسل شیعه باید التماسش کنم. خدا من رو ببخشه. چه حرف ها که نزدم. وسط حرفهام انگار یکی بهم گفت آفرین همین قدر ایمان داری؟ کی اومدی از خدا خواستی بهت نداده؟! یه بار از خدا بخواه ببین چطور جوابتو میده. چسبیدی به بنده خدا. اصل کاری رو نگاه نمیکنی. خدا بخواد کسی جلودار نیست. امیدی اومد تو وجودم. همون جا از حضرت معصومه سلام الله علیها خواستم بهم یه بچه بدند و خودشون دوران بارداری مراقبش باشند تا تجربه تلخ قبلی تکرار نشه و اینکه بعد به دنیا اومدنش هم تربیتش رو خودشون برعهده بگیرند. هفته بعد در کمال ناباوری بی بی چکم مثبت شد.من 😍 همسر😶😮🤔 خلاصه که بعد کلی آزمایش و سونو همسرجان پذیرفتند که باردارم. دوران خوبی بود. خبری از ویار و مشکلات بارداری نبود. ۴ ماهه بودم که مادرهمسر که درگیر سرطان بودند رو از دست دادیم.(برای شادی روحشون صلوات) بقیه دوران خوب بود. تا اینکه سحر ۱۶ آذر یهو کیسه آبم پاره شد و من راهی بیمارستان شدم.گفتند ضربان قلب بچه خوب نیست باید سزارین بشی. مایی که اصلا به سزارین فکر نمی‌کردیم و خودمون برای زایمان طبیعی اونم دو هفته دیگه آماده کرده بودیم😵‍💫🤕اینجوری شدیم. دخترم که به دنیا اومد تازه فهمیدم اشک شوق یعنی چی.🥲 خیلی حس نابی بود. حس ناب مادرشدن. ان شاءالله همه تجربه کنند. تنها مسئله آزار دهنده نوع زایمان بود و البته بدون برنامه بودنش. ولی همون موقع با ناراحتی تمام باز سجده شکر به جا میاوردم و میگفتم صلاحم رو خدا بهتر میدونه. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۵ دخترم خیلی آروم بود. اصلا اذیت نشدم. پا قدم خوبی هم داشت کلی برکت آورد. ماشین خریدیم، همسر آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شدند و برای اولین بار پدرجان رو بردیم پابوس امام رضا علیه السلام. آرامش زندگیم ۸۰ درصد زیاد شد. دخترم ۱۱ ماهه بود که دوره ام عقب افتاد. بی بی چک زدم.بله، مثبته. این بار شرایط بارداری یه مقدار متفاوت بود. حالت تهوع و ویار بد بارداری خیلی اذیتم کرد. افت فشارخون مکرر. از طرفی دوست داشتم تاجایی که میشه به دخترم شیر بدم و همین بدنم رو ضعیف کرد. از همون اول دنبال ویبک بودم. یهویی و خیلی اتفاقی با مرکز مامایی فاطمه الزهرا با مدیریت خانم قنبری در قم آشنا شدم. من اسمشون رو میذارم فرشته. خانم بسیار مومن و کاربلد. اعتراف میکنم تمام جلسات رو با ناامیدی می‌رفتم پیش شون و ایشون رو که میدیدم حالم خوب و پر انرژی میشدم و میومدم خونه. خیر دنیا و آخرت رو ببینند. نکات ورزشی، تغذیه که می‌گفتند رو رعایت کردم. ۳۹ هفته و ۳ روز مراجعه کردم، پیش شون و ایشون روش ابداعی مختص مرکز خودشون که نوعی طب فشاری هست رو برام انجام دادند و ساعت ۷ کارشون تموم و من از مطبشون اومدم بیرون و دردام شروع شد. اول که آقامون قبول نداشتند دردهای زایمانه و می‌گفتند توهم زدی. مگه میشه با فشار دادند دو تا نقطه تو بدن دردها شروع بشند. ولی ساعت ۲ که دیدند واقعا دردهای زایمانه دیگه تماس گرفتند با ماماهمراهم و راهی بیمارستان شدیم. ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه دخترم کوچولو نازم بغلم بود. الان دوماه بیشتر گذشته از زایمانم. ولی هنوز باورم نمیشه ویبک موفقی رو اونم با فاصله یک سال و نیم انجام دادم.😃 گاهی میگم شاید حکمت اینکه اولی سزارین شد همین بود.که گوش چند نفر بشنوه که چیزی به اسم ویبک وجود داره. چه آشناهای خودمون چه طرف همسر واقعا نمیدونستند میشه بعد سزارین طبیعی زایمان‌ کرد و همچنان سجده شکر به جا میارم که خدا دانا تر هست. در مورد قناعت برای بچه ها هم بگم برای دختر اولم در حد ضروریات خرید کردیم. چند دست لباس و چند تا اسباب بازی و یه دونه تاب ریلکسی و کالسکه. پتو دور پیچ و حوله ش رو هم پارچه گرفتم خودم دوختم. برای دختر دومم کل چیزی که تهیه شد فقط یه حوله بود.چون تمام لباس های دختر اولم تا قبل غذاخور شدنش، نو مونده بودند. لطفا برای عاقبت به خیری خانوادم دعا کنید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیمارستانی که به تکالیفش در قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت عمل کرده و درصد زایمان طبیعی در آن به ۶۲ درصد رسیده است. 👈 متاسفانه ۵۶ درصد از زایمان ها در ایران به روش سزارین انجام می شود که ۳ برابر استاندارد جهانی می‌ باشد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من از همون اول که پسرم رو بخاطر بریچ بودنش سزارین شدم، از دکترم خواستم یه جوری عملم کنه که بتونم زایمان بعدی رو طبیعی داشته باشم. دکترم خانم سکینه سادات لطیفی توی قم بود. بعد از زایمان، گفتن میتونی دو سال دیگه طبیعی زایمان کنی.😍 منم خوشحال و خندون، وقتی پسرم یه ساله شد، تصمیم گرفتم برای بارداری بعدی و به لطف خدا وقتی پسرم یکسال و دو ماهه بود، باردار شدم. بعد از نه ماه، از لحظه اول که درد زایمانم شروع شد، رفتم بیمارستان و ریسک نکردم. چون دکترم تأکید داشت که دردهامو بیمارستان بکشم و تحت مراقبت باشم. بعد از حدود پنج ساعت درد شدید🙈😖 دختر قشنگم با زایمان طبیعی و بدون هیچ گونه آمپول فشار یا داروی بی‌حسی، به دنیا اومد.😍 دکترم می‌گفت من جزء معدود افرادی بودم که با فاصله کمتر از دو سال از سزارین قبلی، زایمان طبیعی داشتم. چون پسرم یک سال و یازده ماهش بود که دخترم دنیا اومد😍 مامانهایی که سزارین داشتند، اصلاً ناراحت نباشن و تجربه زیبای زایمان طبیعی رو از دست ندن. فقط حتماً حتماً از اولش تحت نظر دکتر خوب و متدین باشن. من خانم لطیفی رو از هر نظر تأیید میکنم. خدا حفظش کنه ❤️ ان‌شاءالله همه کسانی که دلشون بچه می‌خواد، خیلی زود دامنشون سبز بشه😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
معرفی پزشک برای زایمان طبیعی بعد از سزارین در تهران "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075