eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ شما جزء کدوم دسته هستين؟🤔 پدر مادرايی که میگن ۲ تا بچه کافیه، يا به فرزند سوم و چهارم و حتی بيشتر هم فکر می کنید؟😉😍 نگران سختیهای #چندفرزندی هستین؟! یا اينکه فضای خانوادگی، شما را از این کار منع میکنه و نمیدونید چه کنید!!😔 توصيه ميکنم جزء هر دسته ای هستين عضو کانال #دوتا_کافی_نيست بشين و از تجارب سایر خانواده ها استفاده کنید. http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 این کانال رو به دوستان تون هم #معرفی کنيد، تا بتونن تصمیم بهتری در این زمینه بگیرند.☺️👆👆
🔰درست است که از یک جهت، تعداد بیشتر فرزندان، از مادر وقت می گیرد؛ اما وقت های بسیاری را هم برای مادران به ارمغان می آورَد. ✅ در شیوه ی زندگی پدران و مادران ما ،فرزندان بزرگتر، کمک کار والدین در اداره ی امور زندگی بودند. آنها، هم در نگهداری فرزند و هم در کارهای خانه عصای دست والدین بودند. به همین دلیل هم بود که بسیار زودتر از امروز برای اداره یک زندگی، آماده می شدند. 📌در شیوه ی زندگی امروز، فرزند، دیگر کمک کار پدر و مادر نیست. به همین دلیل دو دهه از عمرش هم که میگذرد، نمی تواند خودش را اداره کند، تا چه رسد به یک خانواده!! 📚ایران، جوان بمان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۳۴ سال ۷۷ توی یک خانواده مذهبی متولد شدم. فرزند شِشُمِ خانواده بودم.کودکی خیلی خوبی رو بین خواهرها و برادرهای عزیزم تجربه کردم. جوری که وقتی به اون دوران زندگیم فکر میکنم به حالِ بچه های این روزها غصه میخورم که از این نعمت عظیم یعنی خواهر و برادر محروم میشن ... ۷ ساله بودم که خدا یه خواهره کوچولو بهم هدیه داد که شد ته تغاری خانواده گرچه مامانم از اومدنش زیاد خوشحال نبود اما این روزها شده همدمِ مامانم و از همه ما بیشتر دوستش داره😊 ناراحتی مادرم هم از اومدن خواهر کوچولوم فقط حرف مردم بود که میترسید و همین باعث شد که بعد از به دنیا اومدن خواهرم توی بیمارستان عمل کنن تا دیگه بچه دارنشن😕 خلاصه کودکی بسیار شیرینی داشتم که با اومدن خواهر کوچکم شیرین تر هم شد. یاد آوری روزهای مدرسه رفتنمون خیلی شرین هست صبح زود همگی بیدار میشدیم و در تکاپوی مدرسه رفتن... دوتا خواهرام عازمه دانشگاه میشدن یه خواهر و برادرم دبیرستان یه برادرم راهنمایی و من هم ابتدایی و خونه شلوغمون خلوت میشد تا ظهر که همگی دوباره برمیگشتیم و دورهم بودیم ....(خیلی دوست دارم که بچه های خودمم این روزهای شیرین رو درک کنن😊) توی مسیر مدرسه خیلی آروم و سر به زیر بودیم چون خواهر وبرادرا همه توی یک منطقه مدرسه میرفتیم و همگی مواظب اعمال و رفتار همدیگه😅 مامان بابا هم خیالشون راحت بود و نیاز به همراهی ما نداشتن😁 روزها گذشت و با ازدواج یکی یکی بچه ها خونه شلوغه ما به یکباره خلوت شد یعنی طی ۳ سال ۳ تا از خواهربرادر هام ازدواج کردن و به یکباره تنها شده بودم. سال اول دبیرستان بودم که زمزمه های خواستگار توی خونه پیچیده بود البته از قبل هم من متوجه اومدن خواستگارها و تلفن زدن های گاه و بیگاه توی خونه میشدم اما نظر پدر ومادرم بر این بود که از هیچ کدوم نباید با خبر بشم و هنوز باید به درسم ادامه بدم. اما این مورد فرق داشت و به هیچ وجه پا پس نمیکشید و به مدت ۱۵ روز هر روز میومدن یا اینکه کسی رو میفرستادن تا با پدر و مادرم حرف بزنن. تا اینکه پدرو مادرم قبول کردن که به خواستگاری رسمی بیان و البته نظره آخر رو من بدم ... توی دو راهی سختی بودم که آیا درسم رو ادامه بدم یا الان دیگه میتونم به ازدواج فکر کنم که خواهر بزرگم به کمکم اومد وخیلی خواهرانه برام توضیح داد که از فاصله سنی بین خودش و پسرش ناراضی بود و گفت اگه به گذشته برگرده هیچ وقت ازدواجش رو به خاطر درس عقب نمیندازه. خلاصه حرفهای خواهرم و اصرار خانواده همسرم و.... دست به دست هم داد تا رضایت خودم رو اعلام کنم و در سن ۱۴ سالگی ازدواج کنم البته که از شرایط عقدم ادامه تحصیلم بود که همسرم هم با کمال میل قبول کردن 😊. آبان سال ۹۱ عقد کردیم و بعد از ۸ ماه عروسی کردیم و به شهر دیگه ای نقل مکان کردیم برای ادامه تحصیل همسرم. محل زندگیمون تقریبا ۱۴ ساعت با خانوادمون فاصله است. و من یک دختره ۱۵ ساله قرار شد که راه دور خونه داری رواز صفر یاد بگیرم که اون هم سختی ها و شیرینی های زیادی داشت😁 👈ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم بارهاو بارها با صدای بلند گفتم خدایا شکرت، من که همیشه تو دوران بارداری نگران سلامتی بچه بودم وقتی بچه رو دادن بغلم فکر میکردم یه فرشته بهم دادن اینقدر زیبا و دوست داشتنی بود هیچ وقت شیرینی اون لحظه یادم نمیره خستگی همه ی گوشه کنایه ها رو از تنم دراورده بود. همه ی فامیل تماس میگرفتن تبریک میگفتن و بلافاصله میگفتن اینم از دخترت، دیگه نیاری بسه به فکر خودتم باش.... خواهرم خیلی جدی بهم گفت اگه بچه بیاری دیگه اصلا خونه ات نمیایم، منم خندم گرفت به شوخی گفتم بهتر اینجوری بیشتر مواظب بچه هامم، بنده خدا دیگه کم آورده بود نمیدونست چی بگه زد زیر خنده😂 مادرم که زایمان سومم بهم گفته بود اگه بازم بچه بیاری دیگه پیشت نمیام، بنده خدا تا هشت روز پیشم بود همه ی کارا رو میکرد که خودمون به هزار و یک التماس فرستادیمش رفت. گاهی خواهرام بهم میگن شما کی میخواید برید تفریح کی میخواید به خودتون برسید، شاید دلم میگیره از حرفاشون اما الان که بچه کوچیکمون پنج سالشه وقتایی که با هم کوه میریم همراه خودمون یه نون پنیر و خیارو گوجه میبریم که بچه ها بخاطر رنگشون میگن بریم کوه پرچم بخوریم😁 چقدر بهمون خوش میگذره میبینم تفریح مون هزینه های سنگینی که دیگران فکر میکنن نیست با یه کوهی که نیم ساعت فاصله داره با ماشین میتونیم کلی تفریح سالم داشته باشیم، واقعا اون روزا جز بهترین روزای زندگیمه... گاهی شبا دور خونه رو متکا میچینیم بابا رو وسط میندازیم بالا بلندی یا قایم موشک، گاهی یه هزینه ی تفریح ما یه دستمال و لامپ خاموش کردن میشه به نوبت چشم یکی از خانواده ی شش نفر مونو میبندیم بقیه میدوییم یا ثابت وایمیسیم تا با چشم بسته بگرده بقیه رو پیدا کنه، چقدر بعدش احساس سبکی و آرامش میکنیم و اون لحظه فکر میکنم خوشبخت ترین ادم دنیا هستم، بارها و بارها خدا و شکر میکنم بخاطروجود همسرم و بچه ها، البته خدارو شکر سه چهار سال یکبار پس انداز جمع میکنیم سفر مشهد پابوس آقا میریم، همسرم رانندگی مسیر طولانی رو دوست ندارن بهمین خاطر با قطار میریم، کلی به بچه ها خوش میگذره، بعضی فامیل تعجب میکنند که چقدر هزینه ی قطار میدیم. ما سعی کردیم هزینه های بیخودی رو کم کنیم، تو خونه ی ما خبری از تنبلی و راحت طلبی و وسایل اضافی که چند سال یکبار استفاده نمیشه نیست، خبری از تزیینات آنچنانی که به قول استادی میفرمودن بلای جون و بازی بچه ها شدن نیست، اگه هزینه های زیادی حذف بشه کلی میتونیم آرامش بیشتری داشته باشیم😊 خلاصه اینکه الان به فکر پنجمیم اما همسر جان گاهی راضی میشن گاهی پشیمون 😁 راستشو بخواید خودمم بخاطر اینکه سر کار میرن گاهی دوست ندارم دیگه بچه دار بشم اما فکر میکنم رشدی که انسان با بچه آوردن میتونه بدست بیاره با چیزدیگه ای نمیتونه، تازه الان که تجربه ی بیشتری داریم ، روابطم با همسرم خیییییلی بهتر از بچه ی اولم هستش، همسرم از لحاظ معنوی به لطف خداوند رشد بیشتری داشتن، چرا راضی نشیم بچه دار بشیم. وقتی کتاب «از چیزی نمیترسیدم» سردار سلیمانی عزیزم رو میخوندم با خودم میگفتم کی فکرشو میکرده سردار سلیمانی با اون شرایط خییییلی وحشتناک اقتصادی یه روزی سردار دلها بشه، امیدوار میشم که خداوند کمکمون کنه ما پدر و مادر ها از وضعیت اقتصادی حاکم بر جامعه و سختیهای بارداری نترسیم بتونیم سردارها تربیت کنیم 🤲 عزیزانم ممنونم از پیام های عالی تون واقعا به آدم انرژی دوباره میده خییییلی محتاج دعای خیرتونم🌹🌺🌼 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۶۶ با تشکر زیاد از کانال عالی تون که همیشه اولین کانالی که مطالبش رو میخونم کانال شماست و لذتی که از خوندن تجربیات بقیه میبرم با هیچ چیز دیگه قابل مقایسه نیست. من بیست و نه ساله هستم و الحمدلله چهار تا بچه دارم و انشالله تا جایی که بشه باز هم میارم اگه خدا جونم لطف کنه و اصلا سقفی در این باره در نظر ندارم☺️ خیلی ازین خوشحالم که حداقل از خیلی از اطرافیانم جلوتر هستم در زمینه اطاعت از فرمان خداوند و رهبر عزیزم😍 ولی حس میکنم می‌تونستم حداقل به راحتی دوتا دیگه هم داشته باشم. بچه دومم سه روز قبل تولد بیست سالگیم دنیا اومد و چون دوتا بچه پشت سر هم شدن، بعدش شش سال فاصله انداختم تا سومی ( به دلیل مشکلات شدید مالی که برامون پیش اومد. البته شاید اگه زود برای بعدی دست به کار میشدیم یا اون مشکل بوجود نمی اومد یا زودتر حل میشد. شاهد حرف من اینه که بعد شش سال با اینکه هنوز اثری از بهبود وضعیت نبود با توکل به خدا برای سومی اقدام کردیم و هنوز اوایل بارداریم بود که خیلی از مشکلاتمون حل شد☺️🤲) همین شش سال نهایت حسرت رو دارم که من که زیر بیست سال دو تا آوردم چرا از بیست تا سی سالگی فقط دوتا دیگه آوردم. میتونستم بیشتر بیارم. الان که سومی ام سه ساله شده اونقدر دوتا بچه هام دارن لذت میبرن که لحظه به لحظه در حال حسرت خوردن هستیم. هم من هم همسرم هم دوتا بچه های بزرگم. واقعا حس میکنم تمام این شش سال که فقط دوتا بچه داشتم چقدر این دوتا بچه ناخودآگاه روبروی هم قرار میگرفتن. از تک بودن خیلی بهتر بوده ولی باز هم چون دوتا بودن ناخوآگاه حس رقابت و روبروی هم بودن داشتن. البته ناخودآگاه مادر پدر هم به این رقابت دامن میزنن. همسر من مثل خیلی از پدر های دیگه همش موقع دعواهاشون، طرف کوچیکه رو می‌گرفت و از پسر بزرگم همش توقع داشت که بزرگی کنه و دعوا نکنه و کوتاه بیاد در حالی که فقط دو سال بزرگتر بود. هر چقدر که من می‌گفتم اینقدر نباید از کوچیکه طرفداری کنی، می‌گفتم باید خودشون مشکلشون رو حل کنن. می‌دونستم نباید دخالت کنیم ولی همسرم فقط از بزرگه انتظار داشت که کوتاه بیاد و همیشه بزرگی کنه همین باعث شده بود که پسر بزرگم احساس بدی داشته باشه و حس می‌کرد پدرش دوستش نداره و فقط برادرش رو دوست داره. منم مجبور بودم بیشتر بهش توجه کنم که این احساسش برطرف بشه. همین باعث شده بود که بچه ها تقریبا دو قطب شده بودن. بزرگه مال من بود و کوچیکه مال پدرش. خیلی سعی می‌کردم که وقتی شوهرم بچه ها رو دعوا می‌کرد، همون لحظه جبهه نگیرم تا اقتدارشون شکسته نشه ولی همزمان دلم برای پسر بزرگم می‌سوخت. همیشه تو این بزرخ بودم و هرچی هم در خلوت به همسرم می‌گفتم که نباید تبعیض قائل بشیم، نباید دخالت کنیم تو بازی ها و دعواهاشون همون جا قانع میشدن و میگفتن درسته ولی در موقع عمل همون آش و همون کاسه بود. ولی از وقتی سه تا شدن از روبروی هم بودن در اومدن، توجه همسرم به سومی معطوف شد و پسر بزرگم فهمید که دومی عزیز دردونه نیست و هر دو شون مثل هم هستن. از وقت اومدن سومی، همسرم به هر دوشون تقریبا به یک چشم نگاه میکنه. برا همین الان با خودم میگم کاش شش سااااااال این دو تا بچه رو روبروی هم قرار نمیدادم. اگه بلا فاصله بعدی اومده بود صمیمیت دوتا اولی ها خییییلی بیشتر می‌شد و این همه جنگ روانی نداشتم. خود بچه ها هم با اومدن سومی خیلی خوشحال شدن، خیلی وقتا با هم مشغول بازی میشن. گاهی دونفری بازی میکنن، گاهی سه نفری. فقط من خوب اینو فهمیدم که اگه پشت سر هم بچه جدید بیاد، بچه های قبلی روی هم حساسیت پیدا نمی‌کنند. و خیلی باهم دوست میشن و براشون عادیه که بچه کوچک باید بیشتر مورد توجه قرار بگیره، چون نیاز داره و ما بزرگها با هم هستیم. و واقعا اینو متوجه شدم که اوج سختی بچه بزرگ کردن تقریبا دو تا اولی هستن. بچه اول کم تجربه هستی و هم اینکه وقتی دومی میاد اولی چون تا الان تنها بوده اومدن بچه جدید شوک بزرگی براش هست که بازم از نیومدن دومی بهتره چون واقعا تک بودن خیلی سخته و حوصله بچه سر میره و ضررهایی داره که خیلی هامون میدونیم. ولی از بچه سوم به بعد واقعا سختی کم میشه چون قبلی ها با هم همبازی میشن و خودشون با هم سرگرم هستن و خیلی از کارها رو بچه ها انجام میدن، با بازی و مسابقه بینشون و اینکه بچه ها مسولیت پذیر میشن و همکاری رو یاد میگیرن و اجتماعی میشن و روزیشون هم دست خداست (البته اگه اسراف و توقعات نابجا و تجملات و چشم و هم چشمی رو کنار بزاریم )که دیگه معلومه 😊 انشالله خدا به همه فرزندان زیادی که نور چشم مون باشن عطا کنه 🤲 و انشالله همه بچه ها سالم و صالح و عاقبت بخیر و خوش قدم و خوش روزی و سرباز امام زمان باشن 🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۵۹۵ پدر ومادر من باهم فامیل هستند. یعنی پدربزرگهای من باهم‌ پسرعمو هستند. در همین رفت و آمدها، بابا به مامان علاقمند میشن😍 موقع ازدواج مادرم ۱۴ سالش بود و پدرم ۲۱ ساله، سال۶۰ باهم ازدواج میکنن و سال ۶۱ خدا منو بهشون میبخشه😌 خلاصه که سال ۶۲ داداش اولی و ۶۵ هم داداش دومی به جمع ما اضافه شدن. بعداز اون هم مامان یه سقط داشتن که من همیشه فکر میکنم اون دختر بود و اگه بود، من اون موقع خواهر دار میشدم.... ولی خودش سقط شد و من از سعادت داشتنش محروم شدم. این فاصله سنی کمِ من و مامانم خیلی بامزه بود. بیشتر جاها فکر می‌کردن باهم خواهریم😍 بعد از سالها من و داداش اولی دیگه دانشجو شده بودیم. هر دو هم دانشجوی راه دور بودیم. داداش کوچیکه هم کم کم باید آماده کنکور می‌شد. سال ۸۱ که بیست ساله بودم و دانشجوی سال سوم، یک روز خاله ام درِ گوشی بهم خبر داد که مادرت بارداره😍 اولش برایم غیرمنتظره بود ولی در دلم خوشحال شدم، همیشه دلم خواهر میخواست، گفتم شاید قسمتم شده🤩. این بارداری خداخواسته بود و مادر اصلا خوشحال نبود. فکر می‌کرد سنی ازش گذشته، در حالیکه فقط ۳۵ سالش بود. اون موقع داداش اولی ۱۹ سالش بود و دانشجو و داداش دومی ۱۶ سالش بود و سال بعد کنکور داشت. بعد از چند هفته خبر بارداری مامان را خودم بهشان گفتم، که البته هردوتا برخورد بدی کردند😓 هرچند زود پشیمان شدند و سعی کردند جبران کنند👏👏👏و ما بچه ها سه تایی سعی می‌کردیم هوای مامان را داشته باشیم. وقتی موقع زایمان مامان شد، چون مِهر شده بود من و برادرم هر کدام باید می‌رفتیم دانشگاه خودمان و کیلومترها از خانه دور می‌شدیم.... مامان بخاطر اینکه ما نگران نشویم تاریخ واقعی زایمانش را به ما نگفت و وقتی ما متوجه شدیم که چند روز از زایمانش گذشته بود. با هر زحمتی بود یکی دو روزه خودم را به شهرمان رساندم و در کمال تعجب دوتا نوازاد دیدم🤔🤔 بله بچه ها دوقلو بودند😁😁 و مامان بخاطر استرس بیش از حد از سلامت آنها، این قضیه را از ما پنهان کرده بود. هر دو هم پسر👶👶 و الحمدلله سالم. وقتی به دانشگاه برگشتم، خبر دوقلو آوردن مامانم در تمام خوابگاه و دانشکده مثل بمب منفجر شد😄 هر چند داشتن خواهر، برایم همیشه حسرت شد ولی خیلی دوستشان داشتیم. من خیلی از مهارتهای فرزند پروری را در سن بسیار خوب بخاطر وجود آنها یاد گرفتم. مادرم خیلی سختی کشید تا ۶ماه، دوقلوها دلپیچه داشتند‌، تنها دخترش هم دانشجوی راه دور بود. پسر دیگرش هم همینطور و پسر بعدی کنکور داشت. ولی الان این دوشاخ شمشاد در آستانه ی ۱۹سالگی هستند و دایی و عموی خوبی برای بچه های ما😊😘 اینم بگم که این فاصله سنی ۲۱ساله ی ما باهم چیزی از صمیمیت خواهر و برادریِ ما کم نکرده و ما واقعا رابطه خوبی باهم داریم و برای اونها ما مشاور و راهنمای خوبی میتونیم باشیم. حرفهایی که به مامان و بابا نمیتونن بگن به ماها میگن. سالهاست من و برادرانم، ازدواج کردیم و جمعیتمان بیشتر شده. خلاصه که از اینکه ۵ فرزندیم، بسیار خوشحالم و به این رسیدم که خانواده ی پرجمعیت، شادتر و جذاب تر از خانواده ی کم‌جمعیت است.👏👏👏👏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شیوه ی زندگی... 🔰درست است که از یک جهت، تعداد بیشتر فرزندان، از مادر وقت می گیرد؛ اما وقت های بسیاری را هم برای مادران به ارمغان می آورَد. ✅ در شیوه ی زندگی پدران و مادران ما ،فرزندان بزرگتر، کمک کار والدین در اداره ی امور زندگی بودند. آنها، هم در نگهداری فرزند و هم در کارهای خانه عصای دست والدین بودند. به همین دلیل هم بود که بسیار زودتر از امروز برای اداره یک زندگی، آماده می شدند. 📌در شیوه ی زندگی امروز، فرزند، دیگر کمک کار پدر و مادر نیست. به همین دلیل دو دهه از عمرش هم که میگذرد، نمی تواند خودش را اداره کند، تا چه رسد به یک خانواده!! 📚ایران، جوان بمان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچه‌ها را مقاوم می‌کند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آن‌ها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش! پس بخشی از آن خوب است که تاب‌آوری بچه‌ها را افزایش می‌دهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب می‌رساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند. به او بگویند ما اصلاً بر نمی‌تابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار. البته قبل از آن هم می‌شود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را می‌کنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره می‌کنی، متوجه رفتار غلطش می‌شود. لذا گفتگو می‌تواند یک بخشی کمک کند. یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاری‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آن‌ها کار تراشی کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچه‌ها را مقاوم می‌کند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آن‌ها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش! پس بخشی از آن خوب است که تاب‌آوری بچه‌ها را افزایش می‌دهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب می‌رساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند. به او بگویند ما اصلاً بر نمی‌تابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار. البته قبل از آن هم می‌شود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را می‌کنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره می‌کنی، متوجه رفتار غلطش می‌شود. لذا گفتگو می‌تواند یک بخشی کمک کند. یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاری‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آن‌ها کار تراشی کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچه‌ها را مقاوم می‌کند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آن‌ها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش! پس بخشی از آن خوب است که تاب‌آوری بچه‌ها را افزایش می‌دهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب می‌رساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند. به او بگویند ما اصلاً بر نمی‌تابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار. البته قبل از آن هم می‌شود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را می‌کنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره می‌کنی، متوجه رفتار غلطش می‌شود. لذا گفتگو می‌تواند یک بخشی کمک کند. یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاری‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آن‌ها کار تراشی کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075