eitaa logo
دوتا کافی نیست
50.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
35 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۱۹ یکی دو روز بعد از عروسی، داداشم اومد خونه مون همون که برای من عقد جشن گرفته بود. خانمش پیش آقا سید گفت حیف این وسایل که تو این خونه است و با حرفاش نیش زد و رفت. بعد از رفتن شون، همسرم بهم گفت به خاطر اینا نمیخواستم بیارمت اینجا... میدونستم اینجوری میشه. آقا سید برای اولین بار، آخر آبان ماه بعد از ۳ ماه از شروع زندگیمون حقوق گرفت یعنی طی این مدت با کمک مختصری که پدرشون بهمون می کرد، روزگار میگذروندیم. البته اون بنده خدا هم بیشتر از اون نداشت بده، وگرنه بیشتر کمک می کرد. زندگی مون شیرین بود، قدر همو خیلی خوب میدونستیم چون به سختی به هم رسیده بودیم. خیلی دوسش داشتم چون واقعا جای همه رو برام پر کرده بود انقدر که محبت بهم میکرد. زندگی خیلی خوبی داشتیم اگه البته اون یک سال و نیم اول زندگیمون رو حذف کنیم. آخه خانوادم منو به خاطر انتخابم و شرایط شروع زندگیم و یه سری سوتفاهم ها ۱/۵ سال طرد کردن نه کسی میومد خونه من نه منو دعوت میکردن، حتی تماس تلفنی هم هیچ کدوم نداشتن، حتی خواهرم که از همه بیشتر انتظار داشتم ازش. از برادرهام دلگیر بودم که چرا لااقل یک تلفن نمیکنین بهم. اصلا گیرم خودم انتخاب کردم نباید بپرسین که خوشبختم یا نه؟ شاید انتخابم درست نبوده، شاید داره منو میزنه، داره منو میکشه، چرا یه پیگیری نمی کنین از زندگی من؟! بعد ۵ ماه از شروع زندگی مون، خونه مونو عوض کردیم خونه بزرگتر و محله خوب و کوچه روبروی دانشگاهم که راحت باشه رفت و آمدم. دوباره نمره هام خوب شد و معدل الف شدم و به تنهایی و بی کسی عادت کردم. همسرم خیلی عالی تر از تصورم بود. تو این ۱/۵ سال ،خانواده همسرم متوجه نشدن که ما رفت و آمد نداریم. تو خیابون که مادر شوهرم زنگ میزد میگفت کجایی؟ میگفت داریم میریم خونه برادر خانمم یا تو خونه صدای تلویزیون که بود و از خونه شون تماس میگرفتن، به صداها میگفت مهمون داریم مثلا خواهرخانم اینا اینجان. خلاصه زندگی خوبی داشتیم بی نهایت خوشبختی رو احساس میکردم و از خدا ممنون بودم که بعد اون همه سختی منو به خوشبختی رسونده. بعد از ۱/۵ سال باهام آشتی کردن و ارتباطات شکل گرفت و شناخت روی همسرم انقدری شد که اونو تو سر من میزدن که اونو تو رفتارات الگو قرار بده همونایی که موقع انتخاب من، میگفت من هم از لات محله و هم از آخوند محلشون تحقیق کردم، کوچکترین عیبی نگفتن فقط اون به درد ما نمیخوره سطح مالی و تحصیلات خودش و خانواده اش به ما نمی خوره و از این حرفا و ملاک، اخلاق و ایمانش نبود که من بند اونا بودم. ولی بعدا به خاطر همون اخلاق و رفتار خوبش تو سر من میزدن که یاد بگیر ازش. خلاصه بعد از اینکه درسمون تموم شد تصمیم به آوردن بچه کردیم. سه روز بعد مثبت شدن بارداری، دردای زیادی زیر شکمم ایجاد شد که با مراجعه به پزشک، متوجه شدیم که بارداری خارج رحم دارم که باید زود عمل بشم. ضربه بدی بود اونم تو بارداری اول. چند ماه بعد مجدد اقدام کردیم که شکر خدا باردار شدم. بارداری من خیلی سخت بود، ویارهای شدید، معده دردهای طاقت فرسا که چند شبی مجبور میشدم در بیمارستان بستری بشم و دیابت بارداری که دارو و انسولین مصرف میکردم. بعد از ۹ ماه بارداری، سر ایست قلبی جنین در حالی که بچه داشت طبیعی به دنیا میومد مجبور به سزارین اورژانسی شدم و بچه رو احیا کردن. خدا یه دختر سفید، چشم ابرو مشکی بهمون داد به نام زهراسادات خانم. از قبل اومدنش موقع بارداری برکت به خونه مون اومد. ما تونستیم با فروختن ماشینمون که یک سال بعد از عروسیمون پراید خریده بودیم و ارث پدری من یک خونه ۸۵ متری دو خوابه بخریم تو محله خوب تبریز. همسرم یک سال بعد از تولد دخترمون ارشد قبول شد و منو هم تشویق به ادامه تحصیل می کرد. در حالی که خانواده من نگران بودن که نذاره درسمو بخونم و سر کار نذاره برم، در قسمت شروط ضمن عقد، ادامه تحصیل و شاغل بودن گذاشته بودن و تو سند ازدواجم درج کرده بودن😂 . شروع به کار کردم. فردی نبودم تو خونه بشینم. هم تدریس تو مدرسه غیرانتفاعی میکردم و هم نقشه طراحی میکردم. دخترم رو هم مادرشوهرم نگه میداشت و مهد نمیذاشتم والا شاید قید کارو میزدم. بعد از گرفتن از شیر و پوشک، تصمیم به بارداری دوباره گرفتم و به لطف خدا دوباره باردار شدم. تو این بارداری هم مشکلات بارداری قبل رو داشتم، حتی آب هم نمیتونستم بخورم و یک مشکل اساسی دیگه که از اول خونریزی داشتم که کار دستم داد و در ۱۳ هفتگی بچه سقط شد. ضربه خیلی بدی بود خیلی ناراحت بودم خیلی گریه کردم مخصوصا هیچ کس پیشم نبود از خانواده ام ، همه مسافرت رفته بودن چون عید بود. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
✅ بخشی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی #قسمت_چهارم نکته‌ای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنه
✅ بخشی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم الشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی‌ها هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید. سربازتان از یک برج دیده بانی، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن [که] شما در حوزه‌ها استخوان خُرد کرده اید و زحمت کشیده اید، از بین می‌رود. این دوره‌ها با همه دوره‌ها متفاوت است. این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند. راه صحیح، حمایت بدون هر گونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولیّ فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همه ی شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّ‌فقیه است. من با عقل ناقص خود می‌دیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علما مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی(ره) هستند و می‌بایست مورد حمایت جدی قرار گیرند. من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها می بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت‌هایتان با ایشان می‌بایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم بارهاو بارها با صدای بلند گفتم خدایا شکرت، من که همیشه تو دوران بارداری نگران سلامتی بچه بودم وقتی بچه رو دادن بغلم فکر میکردم یه فرشته بهم دادن اینقدر زیبا و دوست داشتنی بود هیچ وقت شیرینی اون لحظه یادم نمیره خستگی همه ی گوشه کنایه ها رو از تنم دراورده بود. همه ی فامیل تماس میگرفتن تبریک میگفتن و بلافاصله میگفتن اینم از دخترت، دیگه نیاری بسه به فکر خودتم باش.... خواهرم خیلی جدی بهم گفت اگه بچه بیاری دیگه اصلا خونه ات نمیایم، منم خندم گرفت به شوخی گفتم بهتر اینجوری بیشتر مواظب بچه هامم، بنده خدا دیگه کم آورده بود نمیدونست چی بگه زد زیر خنده😂 مادرم که زایمان سومم بهم گفته بود اگه بازم بچه بیاری دیگه پیشت نمیام، بنده خدا تا هشت روز پیشم بود همه ی کارا رو میکرد که خودمون به هزار و یک التماس فرستادیمش رفت. گاهی خواهرام بهم میگن شما کی میخواید برید تفریح کی میخواید به خودتون برسید، شاید دلم میگیره از حرفاشون اما الان که بچه کوچیکمون پنج سالشه وقتایی که با هم کوه میریم همراه خودمون یه نون پنیر و خیارو گوجه میبریم که بچه ها بخاطر رنگشون میگن بریم کوه پرچم بخوریم😁 چقدر بهمون خوش میگذره میبینم تفریح مون هزینه های سنگینی که دیگران فکر میکنن نیست با یه کوهی که نیم ساعت فاصله داره با ماشین میتونیم کلی تفریح سالم داشته باشیم، واقعا اون روزا جز بهترین روزای زندگیمه... گاهی شبا دور خونه رو متکا میچینیم بابا رو وسط میندازیم بالا بلندی یا قایم موشک، گاهی یه هزینه ی تفریح ما یه دستمال و لامپ خاموش کردن میشه به نوبت چشم یکی از خانواده ی شش نفر مونو میبندیم بقیه میدوییم یا ثابت وایمیسیم تا با چشم بسته بگرده بقیه رو پیدا کنه، چقدر بعدش احساس سبکی و آرامش میکنیم و اون لحظه فکر میکنم خوشبخت ترین ادم دنیا هستم، بارها و بارها خدا و شکر میکنم بخاطروجود همسرم و بچه ها، البته خدارو شکر سه چهار سال یکبار پس انداز جمع میکنیم سفر مشهد پابوس آقا میریم، همسرم رانندگی مسیر طولانی رو دوست ندارن بهمین خاطر با قطار میریم، کلی به بچه ها خوش میگذره، بعضی فامیل تعجب میکنند که چقدر هزینه ی قطار میدیم. ما سعی کردیم هزینه های بیخودی رو کم کنیم، تو خونه ی ما خبری از تنبلی و راحت طلبی و وسایل اضافی که چند سال یکبار استفاده نمیشه نیست، خبری از تزیینات آنچنانی که به قول استادی میفرمودن بلای جون و بازی بچه ها شدن نیست، اگه هزینه های زیادی حذف بشه کلی میتونیم آرامش بیشتری داشته باشیم😊 خلاصه اینکه الان به فکر پنجمیم اما همسر جان گاهی راضی میشن گاهی پشیمون 😁 راستشو بخواید خودمم بخاطر اینکه سر کار میرن گاهی دوست ندارم دیگه بچه دار بشم اما فکر میکنم رشدی که انسان با بچه آوردن میتونه بدست بیاره با چیزدیگه ای نمیتونه، تازه الان که تجربه ی بیشتری داریم ، روابطم با همسرم خیییییلی بهتر از بچه ی اولم هستش، همسرم از لحاظ معنوی به لطف خداوند رشد بیشتری داشتن، چرا راضی نشیم بچه دار بشیم. وقتی کتاب «از چیزی نمیترسیدم» سردار سلیمانی عزیزم رو میخوندم با خودم میگفتم کی فکرشو میکرده سردار سلیمانی با اون شرایط خییییلی وحشتناک اقتصادی یه روزی سردار دلها بشه، امیدوار میشم که خداوند کمکمون کنه ما پدر و مادر ها از وضعیت اقتصادی حاکم بر جامعه و سختیهای بارداری نترسیم بتونیم سردارها تربیت کنیم 🤲 عزیزانم ممنونم از پیام های عالی تون واقعا به آدم انرژی دوباره میده خییییلی محتاج دعای خیرتونم🌹🌺🌼 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۶۴٣ سعی کردم در منزل با درمانهای طب سنتی خودم رو مداوا کنم ولی متاسفانه این درمان روی من جواب نداد و با درگیری ریه ی ۸۰ درصد😱 و سطح اکسیژن ۸۵ 🤦‍♀با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم و در بخش icu بستری شدم دیگه هیچ امیدی به زنده بودنم نبود من به چشم خودم رحلت چند نفر رو در اطراف خودم در اون بخش شاهد بودم روزهای خیلی سختی بود با تمام ناتوانی ولی نگذاشتم حتی یک نمازم اونجا قضا بشه با سنگ‌ تیمم، تیمم میکردم و همونجور خوابیده روی تختم سعی می‌کردم رو به قبله بشم و نمازهای واجبم رو بخونم، و نیمه شبی باز به آغوش خدا پناه بردم و گفتم خدایا اگر در تقدیر من رجعت از این دنیا رو قرار دادی من راضیم به رضای تو ،فرزندانم بندگان تو هستن اونا رو به تو می‌سپارم خودت نگهدار دین و دنیاشون باش و نگذار از مسیر انقلاب و ولایت لحظه ای منحرف بشن و فرشته کوچولوی توی شکمم رو واسطه قرار دادم که شب اول قبر با من مدارا کنن 😅 وصیت نامه م رو نوشتم میدیدم که همسرم لحظه لحظه دارن آب میشن و می‌فهمن که فقط معجزه لازمه تا من نجات پیدا کنم از اونجایی که متاسفانه مجبور به تزریق رمدسیور شدم دیگه امیدی نداشتم که حتی اگر زنده بمونم فرزندم سالم باشه ولی ناخودآگاه دائم به خودم‌ میگفتم(گر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ‌ نگه می‌دارد) متوسل شدم به حضرت سیدالشهدا علیه السلام و همونجا توی بیمارستان با اشاره ی چشمم شروع کردم چله ی عاشورا گرفتن و از طرف چهل شهید بزرگوار تقدیم کردم به روح مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام باز هم توکل و امید به رحمت الهی به دادم رسید. همسرم بعد از ۶ روز رضایت شخصی دادن و منو بردن منزل گفتن پیش خودم گفتم بگذار اگر قراره هر اتفاقی بیفته چه خیر چه بد پیش خودمون باشه در منزل خدا مادرشون رو بیامرزه چون بلافاصله بعد از مرخص شدن و دیدن روی ماه بچه هام روحیه گرفتم و بازهم اهل بیت علیهم السلام و حضرت سیدالشهدا علیه السلام جوابم رو دادن و من بعد از دوهفته رو به بهبودی رفتم و درمان شدم😍 بعد از این که سرپا شدم چون دیدم همسرم مجبورن برای تکمیل فرایند خرید منزل وام سنگینی از بانک بگیرن و باید فشار زیادی رو تحمل کنن، خودم بهشون پیشنهاد دادم که یه مدت بریم یه منطقه ی ضعیف تر مستاجر بشیم و منزلمون رو بدیم اجازه که این ما به التفاوت رو برای پول خونه بدیم که ایشون کمتر مجبور بشن وام بگیرن. خداوند مهربان و منّان نیت خیر منو دید و یه ساختمون خیلی خوب که همسایه های بسیار مومنی دارن در یک منطقه ی تقریبا ضعیف از نظر فرهنگی قسمتمون کرد و ما جابجا شدیم و یک مقدار از بار مالی از روی دوش همسرم برداشته شد (الحمدلله و المنه )👌 حالا دیگه نوبت زایمان فاطمه خانم رسیده بود دلم نمیخواست دخترم حالا که اینقدر فهمیده س و منو توی بارداری هم تنها نگذاشت و هم تمام مدت بیمارستان خواهراش رو نگهداری کرد و هیچ وقت حتی ذره ای به مامانش گلگی نکرد که چرا با من باردار شدی، حالا که وقت وقوع قشنگ ترین اتفاق زندگیشه تنهاش بگذارم 😊 به همه گفتم روز زایمان خودم میخوام برم بیمارستان پیشش بمونم. این شیرزن ۱۸ ساله با توکل بخدا در روز ۱۰ آبان ۱۴۰۰ زیر دست یک دکتر بسیار مومن و باتقوا به نام خانم دکتر شراره آذری آزاد طبیعی زایمان کرد 😍👌توی بیمارستان هیچ کس باورش نمیشد من مامان زائو هستم و ماه آخر بارداری هستم. 😅 همه میخواستن با ما عکس بگیرن خلاصه الحمدلله چون فاطمه خانم طبیعی زایمان کرده بودن بعد از ۹ روز به منزل خودشون رفتن و من در ۸ آذر ۱۴۰۰ یعنی ۲۸ روز بعد از بدنیا اومدن خواهر زاده خاله کوچولو رو بدنیا آوردم زیر دست همون خانم دکتر با روحیه و با نشاط و مومن 😍💐 توی این مدتِ تقریبا یکسال فرازهای زیادی برای ما بوجود اومد و تقریبا گاهی نشیب های سخت ولی من به لطف الهی و عنایت خاصه ی اهل بیت علیهم السلام هیییییچ وقت امیدم‌ رو از دست ندادم و همیشه با توسل و چله گرفتن و شهدا و اهل بیت علیهم السلام وتوابعشون رو واسطه قرار دادن و دعای سحرگاهی سختی ها رو هموار کردم. حالا بازم ان شاءالله اگر خداوند مثل همیشه یار و یاورم باشه میخوام دین خدا رو نصرت کنم و بر حسب تکلیف و وظیفه بازم نسل شیعه رو زیاد کنم. و در این راه فاطمه خانم‌ رو هم تشویق میکنم سختیهای این راه خیلی زیاده ولی زیباییهاش میچربه به سختیهاش😉 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۴۴ پس از ۲ ماه بخاطر شرایط خانه‌ قبلی که مناسب نوزادان کوچکمان نبود، به طرز باورنکردنی خانه‌ ۳ خوابه بزرگی رو بدون پرداخت هیچ پولی معامله کردیم و به منزل جدید که قطعا روزی دوقلوها بود اثاث‌کشی کردیم، چکهای متعددی طی دو سال برای خرید خانه پرداخت کردیم و با انواع و اقسام وامها صاحب منزل جدید شده بودیم. مادر عزیزتر از جانم بعد از ۱ ماه من رو با فرزندان جدیدم به خدا سپرد و راهی منزل خودش شد و من موندم و چهار فرزندم با نگاهی کاملا متفاوت از گذشته، انرژی و آرامش عجیبی که بر من و کاشانه‌ام حاکم بود و منبع این انرژی عظیم امام زمانم منجی عالم درون من بود. ۳ ماه قبل از ۲ سالگی دوقلوها، در حالیکه ضعف و لاغری بیش از حدی من رو بسیار رنجور و ضعیف نشون می‌داد، دچار کرونا شدم و دیگه توان شیر دادن نداشتم، از اونجایی که وزن بچه‌ها کاملا خوب و عالی بود و غذا هم میخوردن، از شیر گرفتمشون و بااااااز فکر فرزند پنجم چیزی بود که خواهرها و مادرم رو بشدت نگران می‌کرد☺️☺️ وقتی در یک‌سالگی بچه‌ها برای اولین بار این رو مطرح کردم و منتظر عکس‌العملشون بودم، همه با نگاهی غضبناک و از سویی دلسوزانه، شروع به سرزنشم کردند و برای اینکه مطمئن بشن که من پیگیر قضیه نخواهم شد، با جملاتی تند و گاها با چاشنی تحقیر و توهین همراهش کردن تا منصرفم کنند اماااااا، من قبل از سه سالگی دوقلوها مطب دکتر بودم و در حال قانع کردنش برای بچه‌ی پنجم😉 سرزنش‌های دکترم تندتر و تخصصی‌تر بود، سن ۳۹ سال، سزارین چهارم، فشار خون بارداری، همه بهانه‌های اون بود برای منصرف کردنم اما ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم، من علاوه بر سوالات اطرافیان و دوستان و هرکسی که متوجه تعداد بچه‌ها و تصمیم جدید ما می‌شد، باید دکترم رو هم قانع می‌کردم که من نه نگران سلامتم و تعداد جراحیها و نه نگران روزی و تربیت بچه نیستم. اکثر سوالها و نگرانیها که به سمتم سرازیر میشه بابت هزینه‌ها و تربیت بچه‌هاست اما من با ایمان و یقین همیشه آیه‌ قرآن رو مبنی بر اینکه روزی مخلوق به دست خالق هست و به ما ارتباطی نداره، براشون یادآوری می‌کنم و اینکه در تربیت بچه‌ها، مهم فضای عمومی خانه هست و یک بچه با دوتا و پنج تا هیچ فرقی نداره وقتی همه در یک فضای تربیتی و یک محیط بزرگ میشن. وقتی مخاطبم همفکر و جنس حرفهاش اعتقادی هست، صحبت کردن از جهاد و جمعیت شیعه و وظیفه‌ی امروز ما در تربیت نسل حسینی، راحتتر هست اما کار وقتی سخت میشه که این نگاهِ به مسأله وجود نداره و من مجبورم از کلیدواژه‌های «سیر طبیعی زندگی» و «آرامش و خواست فطری نهان در وجود زن» و «تنهایی بچه‌ها و نیازشون به خواهر و برادر در آینده، غمخوار» استفاده کنم. دختر بزرگم ۱۴ سالشه و از ابتدا مخالف فرزند زیاد حتی فرزند دوم، اما من مدام باهاش صحبت می‌کنم و براش از آینده‌ی خوبی که با بزرگتر شدن بچه‌ها در انتظارمون هست میگم، سعی میکنم بهش توجه بیشتری کنم و گاهی با بچه‌ها یا بدون اونها باهاش میرم بیرون و الان که بچه‌ها بزرگتر شدن بیشتر فرصت باهم بودن و سفر داریم. سارا گاهی میپرسه من اگر بخوام مثلا مهندس یا دکتر بشم مفید نخواهم بود و از نظر شما حتما باید خونه باشم و فقط به خانواده فکر کنم؟ و من سعی میکنم از مفاهیمی مثل نقش هرکس و وظیفه‌ای که میتونه به عهده بگیره و مناسبش هست و مهمتر از آن نیازی که بهش تو جامعه هست، براش بگم، همیشه تاکید میکنم که اون چیزی که بهش نیاز هست و به عهده من گذاشته میشه تا انجام بدم، مهمتر از خواست من هست و من باید مطابق نیازی که هست کارم رو انجام بدم نه اون چیزی که دلم و نفسم می‌خواد. جامعه ما به پزشک و معلم و مدیر و تاجر زن هم نیاز داره و ما طبق برنامه و نقشه‌ی راهمون و البته با نیم‌نگاهی به وظیفه‌ی مهم مادری باید همه‌ی این خلأها رو پر کنیم، هرکس با توجه به توانش و استعداد و علاقمندیش. امروز من جایی از زندگیم احساس کردم فرزندآوری من تأثیر و فایده‌ی بیشتری نسبت به کارآفرینی و کمک به تولید کشورم داره و همون رو انجام دادم، شما شاید جای دیگری نیاز دیگری از جامعه رو مرتفع کنی و با نیت جهاد و کار برای خدا، همان ارزش رو برای خودت و دیگران ایجاد کنی. به هر حال، امروز من در ۳۹ سالگی مادر ۶ فرزند، شکرگزار پروردگارم هستم بابت همه‌ی الطافی که من لایقش نبودم و اون به من ارزانی داشت، ۵ ماه از بارداری چهارمم میگذره و الحمدلله در صحت و سلامت و شادابتر و پرانرژیتر از گذشته مشغول زندگی و فعالیتهای گاه و بیگاهم در حد توان در سطح محل و مسجد هستم. خداوند یکبار دیگه ظرف وجودم رو پذیرفت برای پرورش دو مخلوق دیگر که نذر امام زمان هستند و از او میخوام که من رو قبول کنه برای خدمت به فرزندانی شایسته و پرفایده در گوشه‌ای از این حکومت باشکوه اسلامی. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۵۴ به لطف خدا دانشگاهم تموم شد و میخواستم کنکور بدم واسه دکتری اما انقدر خسته بودم و بهم سخت گذشته بود که ترجیح میدادم کمی استراحت کنم. بلافاصله دنبال کار گشتم و تونستم توی درمانگاه مشغول به کار بشم. حقوقم خیلی کم بود ولی راضی بودم. شروع کردم ازمون های استخدامی متفاوت دادن اما قبول نشدم. تا اینکه همسرم توی یک شرکت خوب استخدام شد و ما به لطف خدا و ائمه یکم زندگیمون رنگ ارامش گرفت و کم کم از حرف آدم ها کم شد که شوهرت سرکار هست نیست شوهرت اینجوری اونجوری .... خدارو شکر تونستیم بدهی ها مون رو بدیم. توی این مدت هم من خادمیار افتخاری آستان قدس شدم و آقا منت گذاشتن سرم و من رو به نوکریشون قبول کردن. از راه دور هم خدمت رسانی میکردم چون مربوط به رشته ام هست. کم کم تصمیم گرفتم چه خوبه اگر به بچه هم فکر کنم، درسته خیلی سختی کشیده بودم اما کم کم داشتم امیدوار میشدم که میشه به بچه بعدهم فکر کرد اما بازهم روزگار با من همراه نبود و با اومدن کرونا و اوج گرفتنش شرکت همسرم تعدیل نیرو کردن و ایشون خونه نشین شدن. و ما هیچ درامدی جز یارانه نداشتیم و نمیتونسیم جایی هم اقدام کنیم برای کار از بس همه جا به تعطیلی خورده بود. فقط تونستن چندجا برای نقاشی ساختمان برن اونم در حد رنگ کردن یک درب حیاط بود. بازهم از فکر بچه ترسیدم و بیرون اومدم و ای کاش این اشتباه رو نمیکردم. چون به رزاق بودن خدا ایمان داشتم اما توکل نداشتم، میگفتم توکل کردم اما فقط زبونی بود. تا به خواست خدای مهربون من مریضی گرفتم و گفتن پلیپ دهانه رحم داری و ممکنه هیچ وقت باردار نشی و باید عمل کنی و نسخه متفاوت پیچیدن اما من تلنگری خوردم که سالم بودن و بچه به دنیا اوردن چقدر با ارزشه. پیگیر درمانم نشدم و فقط خودم رو به خدای بالا سرم سپردم. چون نه پولش رو داشتم نه بیمه بودم و نه دلم رضایت به عمل میداد. دیگه به مریضی فکر نکردم و فقط رو به خدا کردم و گفتم خدایا من جز تو هیچ کسی رو ندارم و تو تنها پناه منی، یا رفیق من لا رفیق له، خواستی بفهمم هدف از خلق من پرورش بچه شیعه بوده و سربازه آقا امام زمان اما من توی مشکلاتم غرق شدم ازت عذرخواهی میکنم، خودت هم به لطف و صلاح خودت فرزندی سالم و صالح وخلف و خوش روزی و یار واقعی امام زمانم و عاشق و مرید خودت و اهل بیتت بهم بده. ۳ ماه بعداز اون ماجرا پیاده روی اربعین ۱۴۰۱ رفتیم. بعد از اینکه برگشتم وقت یک دکتر خیلی خوب و مشهور شهرمون رو داشتم که بعد از ۳ماه نوبتم شده بود. و این هم به اصرار همسرم بود والا خودم هیچ تمایلی نداشتم برای رفتن. وقتی دکتر معاینه گردن گفتن عجیبه طبق سونوهای قبل شما پلیپ داشتی و بزرگ بودن یک تخمدان و کیست های خیلی بزرگ و زیاد اما الان من هیچ پلیپی مشاهده نمیکنم. ۸ ،۹ ماه هست که اقدام کردم اما هنوز خدا صلاح ندیده که فرزندی به من بدن. و من همه چی رو سپردم به خدا و قصد دارم اگر باردار بشم، بعد از زایمانم، باز هم به فکر فرزندان بعدی باشم، تا وقتی که خدا صلاح بدونه و من رو لایق پرورش سربازان آقا بدونن. الان ۳۰ سالمه و با همه سختی هایی که کشیدم، به یک چیز رسیدم ،به عشق بی نهایت خدایی که هیچ وقت رهام نکرده و حضورش رو بی اندازه توی زندگیم حس می‌کنم‌. همه سختی هام به فدای یک لحظه حرف زدن با خدای مهربونم. از شماهم میخوام هیچ وقت ناامید نشید و خداتون رو فراموش نکنید و هیچ وقت بچه دارشدنتون رو عقب نندازید که مثل الان من مدام حسرت بکشید و همش دست به دعا باشید. به این دعا ایمان بیارید یا رازق الطفل صغیر.. الان پسرم ۴سالو نیمش هست و بسیار باهوش و با درک و مهربون و به شدت مرید امام حسین علیه السلام و عاشق رهبرمون هست و مدام برام آهنگ سلام فرمانده رو میخونه و عاشق صداشم. همسرم توی یک شرکت معتبر مصاحبه دادن و قراره بهشون خبر بدن. به امید اون روزی که همسرم مشغول بشن و منم صاحب اولاد صالح و سالم بشم. ممارست هام جواب داد و رابطه خانواده شوهرم با من خوب شده و من همچنان بهشون محبت میکنم و احترام میذارم و همین رفتارم باعث شد نیت قلبیم براشون روشن بشه. به خواست خدا و با تلاش های زیادم و پا فشاری هام، همسرم خیلی از رفتارهایی که بهمون ضربه میزدن رو کنار گذاشتن و خیلی خرج کردنشون اقتصادی شده و قناعت میکنن، خیلی مهربون تر شدن و من رو دوست دارن و همیشه ازم قدردانی میکنن. بی توقع به همه محبت میکنه و از هیچ کسی چیزی به دل نمیگیره... از همتون میخوام به حرمت این ماه عزیز برام خیلی خیلی دعا کنید. از خدا میخوام به هرکسی که بچه میخواد فرزندی سالم و صالح بده و اگر صلاح دونست به من هم بده. ممنونم ازتون که صبورانه حرفای من رو شنیدین. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۶۸ جلسه ۳۰ نفره ما، هی بزرگتر میشد، دیگه به لحاظ مکانی جا نداشتیم، مجبور شدم برای جلسات جایی رو هماهنگ کنیم. کنار جلسات خودمون، برای بچه ها هم کارگاه میذاشتم و چقدر متقاضی داشت. نظر لطف خدا، به ما بود، کم کم از کنار حلقه به فکر تشکیل یه هیئت شدیم، تو مراسم شادی و عزا معصوم سنگ تموم میذاشتم. دکور زیبا، جوایز، پذیرایی خوب سخنران و مداح، گروه سرود، بعضی موقع ها هم طراحی بازی برای بچه ها. از خود بچه ها، خادم هیئت داشتیم، تایم کف زنی یا سینه زنی بچه ها چندتا حلقه میشدن جلوی مجلس و واقعا شور و صفایی به مجلس میدادن که من مطمئن بودم ناظر این مجلس حضرت زهراس. تقریبا همه دخترهای مجلس مون اهل حجاب شدن، حتی یادمه وقتی داشتم میرفتم کربلا به بچه ها گفتم سوغات چی دوست دارید، چهار نفرشون گفتن چادر، ده نفری گفتن روسری و دیگه بقیه کشید به عروسک و اسباب بازی مخارج مجالس مون بالا بود و اصلا با زندگی طلبگی ما جور در نمی اومد، اما من ایمان آوردم به اینکه صاحب مجلس می‌رسونه بچه هام با همون سن و سال کم شون کلی کارای مجلس رو یه تنه انجام میدادن، ایام محرم و صفر هر روز صبح منزل روضه داریم، بعد از ظهر ایستگاه صلواتی جلوی منزل، که عمده کارها به عهده دوتا پسر بزرگاس و البته الان که سه تا پسرها و از همه قابل تقدیر تر اینه که بچه ها، نه فقط بچه های خودم، همه بچه های حلقه برای ایستگاه صلواتی محرم پول جمع میکنن، و این اصلا از جانب من گفته نشد و خواسته نشد و اینا بخشی از الطاف الهی به زندگی من بود. بعد از اینکه هیئت جون گرفت، به فکر راه اندازی یه خیریه شدیم و الحمدالله اون آرزومون هم محقق شد. من بارداری چهارم رو‌ داشتم و فعالیت هام خیلی زیاد بود، شاید شب تا صبح ۳ ساعت بیشتر نمی خوابیدم اما خیلی روند زندگیم خوب بود و دوست داشتم. رفتم سونو و فهمیدم خدا بهم یه دختر هدیه داده، خیلی خوشحال بودم و روز شماری تولدش رو‌ می‌کردم، دخترم رو ۸ ماهه باردار بودم، که اون شب وحشتناک رسید. سردار دلها به شهادت رسید، چه غوغایی تو دل هامون بود. با اشک چشم با بچه های حلقه تو سرما ۳ روز تمام ایستگاه صلواتی به نیت سردار زدیم، اون تایم فشار زیادی بهم اومد دچاره زایمان زودرس شدم. تو حال و هوای زایمان بودم که حرف از یه مریضی شد، کرونا و لعنت به کرونا که همه اندوخته ها و سرمایه های این چندسال زحمت رو ازم گرفت، حلقه و همایش ها و هیئت و ... کرونا اومد حتی نذاشت دل سیر ذوق دختردار شدنم رو داشته باشم. اینطوری بگم که فامیل های خیلی نزدیک خودم دخترم رو وقتی که ۲ ساله بود، دیدن، خیلی تلاش کردم که بتونم اون جمع رو‌ دوباره فعال کنم اما زور کرونا بیشتر بود و من نمی‌خواستم باور کنم که شکست خوردم. دارم سعی میکنم بچه هام رو با محور اهل بیت و حب ولی فقیه پرورش بدم و امید دارم ما هم مشمول دعای خیر رهبرم، حضرت آقا روحی فداک باشیم. پسر سومم وارد پیش دبستانی شده بود، دوباره بلند شدم و از اونجا شروع کردم وقتی دخترم ۲ ساله بود، مجدد باردار شدم، اما بعد از ۲ماه، جمعه بود روز ولادت آقا امیرالمومنین یه دل درد شدید گرفتم و بعد هم رفتم بیمارستان و فهمیدم نی نی من عمرش به دنیا نبود، خیلی ناراحت بودم. بعد مدت خیلی کوتاهی متوجه شدم خداخواسته باردارم، فعالیت هام دوباره با طراحی جدیدتری شروع شد و اینکه خدا همیشه بزرگه و همیشه مهربان، فقط این ما هستیم که فراموشمون میشه. منم متوجه شدم لطف خدا نی نی دختره. خیلی کارم سخت تر شده، چون این بار کرونا سراغم نیومد، درگیر فتنه های زن،زندگی،آزادی شدم، اما متوقف نشدم، دیگه حسابی خمیره وَرز داده شدم😊 ما شدیم یه خانواده ی ۷نفره و من برای تمام راهی که رفتم خوشحالم، برای بچه داری هام همزمان با تحصیلم، با کار در بیرون و داخل منزل، با کارهای تبلیغ اسلامی و ... همه سختیهاش فدای یک لبخند رهبرم. امیدوارم که همه ی ما زنان مسلمان و مومن، رسالت مون رو در دنیا رو بشناسیم و درست انجامش بدیم و دچار یاس و ناامیدی نشیم. جهاد امروز ما، فرزندآوریه اما اگر به هر دلیلی که موجه بود که نمی تونیم از مجاهدین باشیم، میشه به آدم های نزدیک خودمون کمک کنیم برای فرزند آوری، کمک مالی، یدی و ... از همه ی عزیزانی که صبوری کردن و خوندن ممنونم، خواهش میکنم برای ظهور دعا بفرمایید. التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریت‌ها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن. یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉 روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعه‌ی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد. همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉 سعی میکنم هر جا میرم و توی گروه‌ها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم. همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن. هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم. برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۵۹ عزیزای دلم درس خوندن و کار کردن و هر فعالیت دیگه ای مانع آوردن بچه نیست. یعنی اصل بچه است. مهم اینه که نتیجه تمام اقدامات شما پرورش یک انسان باشه تا انجام یک کار اداری یا یک مدرک. حالا اگر دوست دارید خب در کنار بچه ها جوری برنامه ریزی کنید که بچه ها اذیت نشن و فعالیتهاتونو انجام بدید. برای من در طول زندگی همیشه خانواده ام یعنی همسرم و بچه هام اولویت بوده. خداروشکر ایشونم همینطور بودن به این فکر کنید که یه روزی ازتون بپرسن این همه عمر کردی و کار کردی نتیجه چی شد و تو بگی این بچه ها را تربیت کردم و تحویل جامعه دادم. ما درگیر یک تابو یا فکر غلط شدیم و میترسیم این تابو را بشکنیم. و نکته بعدی، عزیزای دلم عید غدیر را جدی بگیرید بزرگ بگیرید. عزیزانی که در انتظار اولاد هستن نذر غدیر کنید. به نیت آقامون حضرت علی غذا بدید به فقرا. ما امسال سال سوم هست که انشالا خدا قسمت کنه میخواهیم غذا بدیم. ما روز ولادت آقامون حضرت علی هم غذا میدیم. البته در حد وسعمون و از این جریان کسی مطلع نیست. ما با مقدار کمی از حقوق باقی مانده ی همسرم اقدام به تهیه مواد غذایی برا نذرمون کردیم و در کمال ناباوری هنوز اقدام به پخت نکرده، پولش از طریق دیگه ای به حساب مون برگشت. ائمه کار خیر را بی‌جواب نمیذارن. عید غدیر را بزرگ بشمارید و ببینید چه گره هایی ازتون باز میشه. منم مثل همه خانما تو این سالها هم سختی کشیدم، هم نداری، هم فشارِ کارِ خونه روم بوده، ولی خدا قطعا توانش رو به آدم میده. بخصوص منی که میگرن دارم و دائم سردرد های وحشتناک دارم ولی خدا همیشه کمک کرده و کارا پیش رفته. در مورد رزق و روزی هم که واقعا خدا همه درها را باز کرده.مهم اینه که ببینیم و بفهمیم. انشالا همگی در پناه آقا امام زمان باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ برای نظم منزل از سبدهای نظم دهنده استفاده میکنم و همینم باعث شده همیشه کمدها و کابینت هام مرتب بمونه. هرکدوم از اسباب بازیهای پسرم تو یک سبد قرار داره و بعد بازی خودش اول یکیو جمع میکنه و بعد اون یکیو میریزه هیچوقت وسیله اضافه نخریدم. چون نه جاشو داشتم نه پولشو. سعی میکنم خیلی هدفمند خرید کنم، وسایلایی که میخرم قابلیت تبدیل شدن به چیزای دیگه هم داره. برای لباسامونم خودم نظم دهنده پارچه ای دوختم و همش تو یک کمد با طول ۱ متر با دوتا کشو جا شده. ما ۶ ساله که ازدواج کردیم اما صاحب ماشین و خونه نیستیم و همسرم فقط درس میخونن و تدریس دارن و کتاب مینویسن و کارهای پژوهشی دارن. خدا واقعا به همین پول اندک برکت داده مثلا به طرز معجزآسایی صاحب خونه باهامون راه میاد و اجاره هاشو هرسال خیلی کم، زیاد میکنه. منزل قبلیمون اپارتمانی بود و همسایه پایینی مسن بودن. ماهم برای آزادی پسرمون فوم دوسانتی خریدیم و زیر فرشها انداختیم تا حد زیادی صدا رو کاهش می‌داد. مامانم سفره پلاستیکی با عرض کم و طول زیاد داشتن پشتش سفید بود به دیوار ها نصب کردیم تا پسرم راحت نقاشی بکشه و بعد هر چند روز یبار خودش سفره رو میشست و دوباره استفاده میکرد. برای آشنایی با دین و خدا و اهل بیت من سعی میکنم با پسرم آیت شناسی کار کنم. بریم بیرون و مخلوقات رو تماشا کنیم و لذت ببریم. بچه ای که با آیات خدا آشنا بشه و انس بگیره وقتی بزرگ شد با خدا آشنا میشه. برای محبت اهل بیت هم، سعی میکنم صوتهای شخصیت محوری از آقای عباسی ولدی رو عمل کنم. میان وعده کیک خونگی درست میکنم و میوه. خداروشکر پسرم بدغذا نیست ما سعی میکنیم مرغ نخوریم و بیشتر بوقلمون و گوسفند استفاده می‌کنیم و اگر اینا نباشه همون برنج و خورشتو بدون گوشت درست میکنم با ادویه و...خیلی خوشمزه میشه و چندان در مزه اش تاثیر منفی نداره. برای اینکه کمبود گوشت احساس نشه توجیه میارم که توصیه طب سنتی اینه که سعی کنین غذاهای ساده تر بخورین. و ترکیب چندین نوع ماده ی غذایی هضم رو سخت میکنه. مثلا نخودآب خودش یه غذای کامله و نیاز به هیچ چیز دیگه ای نداره. سعی میکنم هرشب نشست شبانه داشته باشیم و حرف بزنیم☺️ در نشست شبانه برای پسرم قانون گذاری میکنیم، پیشنهادات مو به همسرم میگم، دلخوری ها و ناراحتی ها و...اتفاقات روزمره رو تعریف میکنیم و سعی میکنیم خوش بگذرونیم. برا منم دعا کنین که کمرم خوب بشه و فرزندان سالم و صالح نصیبم بشه. اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۶۶ از اول مهر هر بار که برای ویزیت میرفتم دکتر میگفت چرا اینجا اومدی، برو بیمارستان بستری شو. ولی من تجربه ی بدون درد به بیمارستان رفتن رو سر سومی داشتم، خیلی سختی کشیدم، نمیخواستم تکرار بشه. می خواستم همه چی روند طبیعی خودشو طی کنه. با یه مامای مهربونم در تماس بودم که مشکلی پیش نیاد خدا نکرده. وقتی مدت موندن مامانم پیش آبجیم تموم شد و اومدن به من سر بزنن من گفتم که منم هفته ی چهل هستم. دیگه مامانم گفت دلم طاقت نمیاره برگردم شهر مون و دوباره با استرس بیام. خدا خیرش بده موند پیشم، حالا دکترم نگران از اینکه من هفته ۴۱ شدم و من تازه خیالم راحت از اینکه دیگه چیزی برای پنهان کردن ندارم. واقعا باری از روی دوشم برداشته شد و دیدم که حالا تازه شبها راحت می خوابم، کاش زودتر گفته بودم بهشون. شبا با مامانم میرفتیم پیاده‌روی های سنگین و طولانی ولی خبری نبود، مامانم هم پایه بود که فعلا صبر کنیم ولی دکتر همش پیام میداد که ممکنه بچه مدفوع کنه توی شکم، ولی من زایمان دوم و چهارمم همینطوری ۴۱ هفته بودن، بخاطر همون توکلمو به خدا کردم و گفتم تا شنبه که ولادت امام حسن عسکری هست صبر می کنم، ولی بچه مهلت نداد و چهار شنبه شب گفت که وقت دنیا اومدن منه😉 همسرم بیرون بود بهش اطلاع دادم، اسنپ گرفتیم و به دکترم زنگ زدم خبر دادم خیلی حس خوبی بود که مادرم کنارم بود، خدا همه ی مادرا رو حفظ کنه، من این حس رو فقط سر دومی و پنجمی داشتم، سر بقیه همیشه مامانم دیر می رسید😁 همسرم با موتور میومد و ماهم توی اسنپ، با خودم میگفتم خدایا منو ببخش که بابت اینکه همیشه با ماشین خودمون میرفتیم بیمارستان شکرت نکردم و الان داریم با یه غریبه میریم😏 وقتی رسیدیم بیمارستان دکتر قبل من اونجا بود. رفتم برای زایمان ولی بخاطر همون بند نافی که دور گردن بچه بود و هم اینکه بچه کمی درشت، خیلی سخت دنیا اومد ولی خدا رو شکر می کنم که سزارین نشدم. همسرم اومد اذان بچه رو گفت و رفت پیش بچه ها. یه حرف که خیلی تکراریه ولی واقعا مهمه اینکه که هزینه ی بچه ها با تعدادشون ضریب نمیشه❌ 1⃣واقعا اینطوری نیست که بچه ی دوم دو برابر و سوم سه برابر و... خیلی از خواسته های بچه اول از سر تنهاییشه، بچه اول من کلی بازی فکری و اسباب بازی داره که یک دهمش هم برای بعدیا نخریدیم، نه که بخوان و ما بی اهمیت باشیم، اینقدر سرشون با هم گرمه که همونا رو هم خیلی بازی نمی کنن و مدام در حال بازی های اختراعی خودشون هستن. 2⃣ رزق و روزی که بچه ها با خودشون میارن قابل محاسبه نیست و هیچ کس نمیتونه بگه اگه این بچه نبود مثلا این مقدار که براش خرج کردم، الان پس انداز کرده بودم!! 3⃣ رزق و روزی مادی بعد کوچک فرزند داری هست، اصل رزق معنوی هست که در ازای تحمل سختی های فرزند در کودکی و نوزادی و تحمل سرکشی های او در نوجوانی و توقعاتش در جوانی و... از خدا دریافت می کنیم و اگه این بچه نبود اونا هم برامون نوشته نمی شد. 4⃣ برکت پیدا کردن زمان و بالا رفتن ظرفیت و صبر و تحمل و با برنامه شدن و هدفمندی از برکات بچه ها ست که فقط چشم بینا می خواد که ببینیم شون 5⃣ با صرفه جویی و قناعت زندگی کردن هم یکی دیگه از برکاتش هست که همونطور که در روایتم داریم قناعت گنجیست تمام نشدنی. من برای فرزند پنجمم هم از لباس های نوزادی بچه اولم پوشوندم چون لباس های نوزادی زود کوچیک میشن و نو می مونن نیاز نیست حتما دوباره بخریم، من فقط قبل از تولد هر کدوم دو سه دست لباس نوزادی می خرم که جایی بردم لباس شون نو باشه، بقیه وقتا همون قبلی ها رو می پوشونم. لباس سایز صفر و یکم هم هیچ وقت نمیخرم چون زیاد نمیشه استفاده کرد و پول هدر دادنه😉 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۹ دکترم گفت اینکار رو نکنی احتمال موندن بچه ها برات کمه خدا خیرش بده خیلی باهام حرف زد و توجیحم کرد. گفت دقایق هم نباید از دستت بره باید سریع عمل بشی گفتم صبر کنم تا بگم کسی بیاد پیشم فردا انجام بدم، گفت دیره. خواهرم که دوقلو خودمه همزمان با من بچه دومش رو باردار بود که متاستفانه سقط شده بود و همون زمان تو بیمارستان بود. اصلا نمیخواستم مامانم رو نگران خودم کنم. مخصوصا که خیلی ناراحت آبجیم بود. ساعت ۱۲ شب اورژانسی سرکلاژ شدم. شوهرم با بچه ها تو حیاط بیمارستان. عمل که انجام شد بهش گفتم برو خونه. خودم اومدم تو بخش تازه داشت سِری بدنم می‌رفت که درد کلیه اومد سراغم، دیدم اصلا تنهایی نمیشه. یه خانوم کمک پرستار مهربونم بود گفتم شما میتونید همراه من بشید؟ قبول کرد و واقعا هم جای مامانم رو پر کرد. فردا ظهرش مرخص شدم با هشدارهای شدید دکترم که اگر میخوای بچه هات سالم بدنیا بیان باید استراحت کنی. اومدیم خونه با همسرم یه تصمیم جدید گرفتیم. اینکه هیچکس رو خبر نکنیم فعلا و هیچکس نیاد کمکم و خودش غذا بذاره پروژه ای که زیاد زمان نبرد تا یاد بگیره من خیلی کم کار میکردم اما کارهای اصلی با خودش بود. چنان آشپز ماهری شده بود که انگشت هامون رو هم می‌خوردیم. ظرف ها رو میشست، سرویس بهداشتی و... بخاطر انقباضاتم خیلی اذیت بودم به دکترم گفتم من درد زایمان دارم چند شب یکبار، استراحتم رو مطلق مطلق کرد. بارداری دوقلویی من اینطوری بود که اندازه چند تا بارداری اذیت شدم و درد کشیدم و استرس فقط سرویس و خواب. همسرم انقدر ذوق دیدن این دو تا رو داشت که هر سختی رو به جون میخرید. همسرم رشد کرده بود. مردی که سه تا بچه قبلی رو نفهمیده بود من چی کشیدم یا اصلا کی بزرگ شدن... حالا بر خلاف روحیه مردانه اش پا رو خودش گذاشته بود و زندگی داری میکرد. اینا ثمرات وجود بچه تو زندگیمون بود. دلم میخواست زندگیم رو برق بندازم اما مدام با خودم میگفتم وقت هست. بذار این دو تا بدنیا بیان. هر شب میگفتم خدایا یعنی من بچه هام رو میبینم آنقدر که درد زایمان طبیعی داشتم. گاهی انقدر درد می‌کشیدم که دیگه میگفتم کار تمومه. رفتیم سونوگرافی اسم دختر معصومه انتخاب کرده بودم. به حضرت معصومه گفته بودم یه خواهر به فاطمه من بدید می‌ذارم هم نام شما سونو که انجام شد یکی از قل ها رو گفت دختره. خیلی خوشحال شدم. اون یکی رو گفت برو یه چیزی بخور دوباره بیا معلوم نمیشه. رفتم بیرون و برگشتم. گفت اون یکی هم دختره. به شوهرم گفته بودم اگر اومدم ناراحت بودم بدون جفتشون پسر بوده. اما با روی خوش نشستم تو ماشین. پسرا رو گذاشته بودیم خونه و فاطمه رو که هر جا می‌رفتیم می‌بردیم چون کوچیک بود بشدت وابسته سریع همسرم گفت خب چه خبر با ذوق زیاد. گفتم نمیگم. گفت خب سونو رو بده خودم ببینم گفتم بیا ببین سونو انومالی چندین صفحه است میخوای از کجاش پیدا کنی. گفت بگو دیگه گفتم خدا گفته پسر بسه گفت تو رو خدا ،دو تاش دختره گفتم بله. انقدر خوشحال شد که با شیرینی رفتیم خونه تو کل بارداری به هیچکس نگفتیم بچه ها دوقلوئن. فقط آبجیم و مامانم. مادرشوهر و پدر شوهرم رو هم قسم شون هم دادیم کسی نفهمه و خدا وکیلی به کسی نگفتن شهریور ۱۴۰۳ رفتم بیمارستان و گل دخترام رو سزارین کردم. قل دوم کمی مشکل تنفسی داشت و وزنش ۱۷۰۰ بود. گفتن شاید بستری بشه. شب شهادت امام رضا بود. تو اتاق ریکاوری، قسم دادم حضرت رو به من رحم کنید و بچه ها بستری نشن، من سزارین شدم نمیتونم اصلا نگهداری کنم. چندین بار به آقا متوسل شدم و الحمدالله دکتر که اومد دید گفت حرکاتش خوبه و نیاز به بستری نیست و فردای اون روز به فضل خدا مرخص شدیم. درسم رو تو مقطع کارشناسی به پایان رساندم و الان سطح سه حوزه (اَرشد)شرکت کردم. ضبط و رفت ۵تا بچه کار آسونیه؟ نه اصلا خیلی سخته، اما احساسی دارم که برام خیلی ارزشمندی و اونم اینه که بزرگترین کار دنیا فرزندآوری و خداروشکر که با تمام سختی ها و تنهایی ها منو محروم نکرده. انقدر پدر و مادر با تولد هر فرزند رشد میکنن و به بندگی خدا نزدیک میشن که قابل باور نیست. من هیچوقت گنجایشی که الان دارم رو سر بچه اول و دوم نداشتم و این ظرفیت با کشیدن سختی برام بوجود اومده البته خیلی جای کار داره _کمک ندارین سخت نیست؟ حتما اگر کمک بود آسون تر میشد، استراحتم بیشتر میشد اما من از بچه اول طعم کمک کردن رو نچشیدم و عادت هم نکردم اگر کمک باشه که عالی میشه... در نهایت و امید دارم با عاقبت بخیری دنیا رو ترک کنم. در حالی که بچه هام زینت اهل بیت باشن و خدا توفیق بده بارداری های بعدیم بدون ویار باشه😉 ان شا الله حاجت روا بشین. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075