بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حجت الاسلام #محسن_حنیفی
نويد وصل پدر را به كاروان می داد
به ماه، ماه سر نيزه را نشان می داد
رقيه توليت آستان رأس شريف
به ماه، اذن زيارت در آسمان می داد
هزار حوريه از چادرش زمين ميريخت
اگر كه چادر خود را کمی تكان می داد
رقيه دختر آقای مهربانی كه
سرش به حامل سر نيزه سايبان می داد –
- گرسنه بود، ولی از كرامتش اين بس
به دست دشمن خود رزق آب و نان می داد
پدر عقيق یمن را به ساربان بخشيد
و او النگوی خود را به ساربان می داد
شبانه از لب بابا كمی شكايت كرد
چرا كه بوسه به لب های خيزران ميداد
توان پاشدنش را گرفت سيلی زجر
وگرنه پيش پدر، ايستاده جان می داد
درست لحظه ی وصل رقيه و بابا
برادرش به روی نيزه ها اذان می داد
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
امشب به شام شام مرا آفتاب برد
کوه غمی که سینه من داشت آب برد
به به ببین که آمده اینجا به دیدنم!
با سر رسیده سر بگذارد به دامنم
خوش آمدی عزیز دل غم کشیده ام
پایت کجاست تا بگذاری به دیده ام؟!
گریه به روز و حال سیاهم نکن پدر
آشفته ام عجیب! نگاهم نکن پدر
آرام باش حال مرا بدترش نکن
هرچه شنیده ای ز کسی باورش نکن
بعد از تو روزگار من و عمه خوب بود
یادت که هست دمدمه های غروب بود؟!
سجاده ی نماز من اصلا لگد نشد
مردی بزور از وسط خیمه رد نشد
پوشیه های اهل حرم را کسی نبرد
چادر نماز قیمتیم را کسی نبرد
اصلا که گفته زجر مرا زجر داده است؟
باور نکن!که حرف بقیه زیاده است
زجر آنقدر هوای مرا بین دشت داشت
آرام آمد و بروی ناقه ام گذاشت
حرف قشنگ به من معصومه کم نزد
من گم شدم ولی به سرم داد هم نزد
زد ابرویم شکست حواسش به من نبود
اهل شراب و دختر بی کس زدن نبود
دراین مسیر تشنه نبودیم آب بود
بابا غذای ماهمه مرغ و کباب بود
لاغرشدم؟بخاطر روزه گرفتن است
خون مردگی چشم من از گریه کردن است
در کوفه حس ما همه حس غرور بود
شکرخدا که چشم بد از ما بدور بود
وقتش شده ز شام بگویم ولی چه سود
خیلی خلاصه جان دلم!شام بد نبود..
القصه خوبی و خوشی من تمام بود
پیری من بخاطر هجر امام بود
آمین بگو دعای مرا سایه سرم
ای کاش کربلا بشود دفن پیکرم
@emame3vom
〰〰〰〰〰〰〰〰
.
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_زمان #_عج_مناجات
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#یوسف_رحیمی
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟
چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟
تو حال و روز دلم را نگفته میدانی!
نه دل بدون تو طاقت میآورد دیگر
نه تو اگر که بیایی همیشه میمانی
چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت
چه کرده با دلم این گریههای پنهانی
ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم
قدم قدم من از این کوچههای کنعانی
نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد
نسیم آمده با حال و روز بارانی
نسیم آمده با عطر عود و خاکستر
نسیم آمده با نالهای نیستانی
بیا که دختر تو نیست ماندنی بیتو
بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!
#شب_سوم_محرم
.
.
#پنجم_صفر
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حجت الاسلام #مهدی_علی_قاسمی
با آتش خیمه، تن اهل حرم سوخت
بابا کجا بودی، نبودی معجرم سوخت
از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز
آن قدر گریه کرده ام، پلک ترم سوخت
دیدی حمیده، دختر هم بازی من
در زیر سم اسب ها، پشت حرم سوخت
هر بار نامت را به لب با گریه گفتم
با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت
دیگر توان پر گشودن هم ندارم
از بس مرا زجر حرامی زد، پرم سوخت
جوری لگد زد، خاطرات هر سه سالم
آتش گرفت و آیه های کوثرم سوخت
ضرب لگد، سیلی و سنگ و خار و آتش
بعد از عمو عباس، کلّ پیکرم سوخت
دارم خبر، در خانه ی خولی سرت سوخت
داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟
وقتی سرت را بر درختی بسته دیدم
آتش گرفتم آن چنان خاکسترم سوخت
بر ما اشاره کرد مرد سرخ مویی
خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت
بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست
دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت
از سوز سرمای شب و گرمای روزش
کنج خرابه، استخوان لاغرم سوخت
بس که گرسنه مانده ام، سرگیجه دارم
از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت
شعر وصال من... رگ خشک گلویت
بوسیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت
#مسلمیه #حمیده
.
#پنجم_صفر
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#دودمه
#مجتبی_صمدی_شهاب
کوری چشم یزید و شامیان خیره سر
ای پدر جانم پدر
گوشهی ویرانه را کردم حسینیه پدر
ای پدر جانم پدر
جای من را اربعین خالی کنید ای زائران
دست حق همراهتان
جای من گویید ذکر یاحسین برسر زنان
دست حق همراهتان
#شب_سوم_محرم
.
.
#پنجم_صفر
#حضرت_رقیه_س_شهادت
از زنـدگیِ بـدون تـو سیـر شـدم
بـعـد از تـو پـدر اسیـر زنجیـر شـدم
حق داری اگـر رقیـه را نشناسی
در کودکی ام ز داغ تو پیـر شـدم
شاعر: #مصطفی_محمدی
.
#پنجم_صفر
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دیوار ماتم در ندارد احتمالاً
این سرگذشت آخر ندارد احتمالاً
اندازهی زلفِ در آتش رفته ی من
گیسوت خاکستر ندارد احتمالاً
بال زمین گیرم به زیر دست و پا رفت
یعنی کبوتر پر ندارد احتمالاً
تا آمدی پی برده ام هرکس که رفته است
بعد از سفر حنجر ندارد احتمالاً
دیدم عقیقت را..،به دست ساربان بود...
انگشتت انگشتر ندارد احتمالاً
از قافله جا ماندنم تقصیر خواب است...
امّا سنان باور ندارد احتمالاً
آنگونه که سیلی بمن زد زجر..،گفتم
این بی حیا دختر ندارد احتمالاً
با هلهله ما را تماشا کرد کوفه
این شهر کور و کر ندارد احتمالاً
جز کوفه و شامات شهر دیگر اینقَدر
پسکوچههایش شَر ندارد احتمالاً
در شام چادر از سرم دزدید طفلی
بازارشان معجر ندارد احتمالاً!
روبندِ عمه آستین پاره اش شد
پوشیه ای بهتر ندارد احتمالاً
تا خیزران از جای خود برخاست..،گفتم
کاری به کار سر ندارد احتمالاً
▪️
▪️
صورت به روی صورت بابا نهاده...
تا آخرین دم برندارد احتمالاً
شاعر: #بردیا_محمدی
#شب_سوم_محرم
https://eitaa.com/emame3vom/49901
.
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زبان_حال_حضرت_رقیه_س
روضه خوان! از غصهام از ماتمم از غم بخوان
رحم کن بر گریهکنها، روضه را نم نم بخوان
سیلیِ محکم نخوردی و نمیفهمی مرا
سینه زن میفهمدم، این روضه را محکم بخوان
روضه خوان! من از تو ممنونم ولی پیش عمو
لطف کن از روضههای معجر من کم بخوان
دم به دم با سینهزنهایم، خودت هم دم بگیر
روضههای کوفه تا شام مرا از دم بخوان
داغهایم را شمردی یک به یک، یک داغ ماند
روضهی از اربعین جا ماندنم را هم بخوان
✍ #محسن_ناصحی
#شب_سوم_محرم
.
.
#شب_سوم_محرم
پس از مادر که لبخندش گشاید باب رحمت را
خدا بر دختران بخشیده دریای محبت را
به مردان شعله ای از غیرت خود داده و جایش
به زنها هدیه داده مهربانی و نجابت را
به آنانکه پسر داده توان و عزت افزوده
به هرکه دختری بخشیده کامل کرده نعمت را
پسر دلگرمی و آرام مادر می شود اما
پدر با دخترش طی می کند راه سعادت را
به دخترها مگر چیزی به غیر از ناز می آید
پدرها خوب می فهمند وصف این لطافت را
خدا آیات رحمت را به دختر دارها گفته
بپرس از هرکه دختر دارد این حق و حقیقت را
زمانی می شود ام ابیها بهر پیغمبر
به پایان می رساند سالها ظلم و جهالت را
زمانی می شود زینت برای ساقی کوثر
مزین می کند دامان خورشید ولایت را
زمانی چون سه ساله دختر شیرین ثارالله
وجودش رنگ بو بخشد بهار سبز عصمت را
یگانه دختری از نسل پیغام آور خاتم
به روی دست آورده برای خلق رحمت را
یگانه دختری مثل علی عالی اعلا
صبورانه به عالم هدیه می دارد هدایت را
سه ساله دختری از نسل نور و آب و آیینه
که مثل جده اش زهرا شرف داده شرافت را
گلی از نسل بخشاینده بی منت و خواهش
حسن حُسنی که معنا کرده احسان و کرامت را
حسین بن علی را جان و از جان نیز شیرین تر
بمیرم این همه آرامش و مهر و عطوفت را
دل و جان پدر بوده،دل و جان پدر برده
چه باید گفت این دلدادگی بی نهایت را
گلی که ارث برده از عموی مهربان خود
بصیرت را فضیلت را اصالت را شجاعت را
بمیرم دختری را که به زینب اقتدا کرده
به جا آورده چون او حق پاکی و صداقت را
در آن وادی که از هر سو بلایی تازه سر می زد
به صبری زینبی می برد با خود در غربت را
به روی شانه ها می برد پرچم را اگر زینب
سه ساله بر ملا می کرد با گریه حقیقت را
دم دروازه ساعت که خون شد چشم ها از غم
به لحن کودکی فریاد زد بر شام غیرت را
خرابه دردهایش را به پایان برد تا زینب
به خاک تیره بسپارد نسیم صبح رحمت را
میان چادری کوچک نهانش کرد تا فردا
به دست کوچک خود وا کند قفل قیامت را
#حضرت_رقیه
#حسن_شیرزاد ✍
..............
#مناجات
#غزل
چگونه می تواند تا به این حد مهربان باشد
که با غرق گناهی هر زمانی هم زبان باشد
به ما آموخت هر کس پا به راه عشق بگذارد
نباید فکر جان خویش یا فکر امان باشد
به پایت اشک می ریزد گدا و خوب می داند
که باید آخرش بر گریه هایش شادمان باشد
شبی مهمان من باشی یقین پروانه می فهمد
چگونه در کنار شمع باید جان فشان باشد
چرا زلفی که پیغمبر نوازش کرده بود آن را
درون مقتلی باید به دستان سنان باشد
و اوج روضه آنجایی است که مداح می گوید
که قاتل نیزه نه ، طرز نگاه دشمنان باشد
بیاور نیزه را پایین که زیبا نیست بابایی
کنار دختری روی زمین در آسمان باشد
.............
#حضرت_رقیه_س_شهادت
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر! وقت غذا تازیانه میآمد
نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچهها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزهها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتادهاند دشمنها
كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا
✍ #محسن_عرب_خالقی
.