eitaa logo
امام حسین ع
17هزار دنبال‌کننده
389 عکس
1.9هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. دارد دل ما راه نجاتی دیگر در مشهد و در قم عتباتی دیگر بر بانوی با کرامت قم صلوات بر شاه خراسان صلواتی دیگر 🔹
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانیِّ خدا در زد و مهمان آورد باد یک نامۀ بی‌واژه به کنعان آورد بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد به سر شعر هوای غزلی زیبا زد دختر حضرت موسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشید دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید باور این سفر از درک من و ما دور است شاعرانه غزلی راهی «بیت‌النّور» است آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمّد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید ماند تا آینۀ مادر دنیا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد بین سجّاده، ولی چشم به در هفده روز چشم در راه برادر شد اگر هفده روز روز و شب پلک‌ترش روضه مرتب می‌خواند شک ندارم که فقط روضۀ زینب می‌خواند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» __________________ 📚 پرسه در خیال
مولای ما نمونۀ دیگر نداشته‌ست اعجاز خلقت است و برابر نداشته‌ست وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم این خانه بی‌دلیل ترک برنداشته‌ست دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه‌ای برای پیمبر نداشته‌ست سوگند می‌خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته‌ست طوری ز چارچوب در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته‌ست یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود یا جبرئیل واژۀ بهتر نداشته‌ست این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که‌نیست برابر نداشته‌ست «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 السلام علیک یا ساقی .
@emame3vom نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن، اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت، برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت @emame3vom بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است به من اجازۀ در اوج پر زدن داده است در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست و در پذیرش مهمان همیشه آماده است در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد بدون رنگ ز بازار حُسن افتاده است همیشه از تو سرودن چه سخت‌وشیرین‌است شبیه تیشه زدن‌های سخت فرهاد است سؤال می‌کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیّاد است دلم که دست خودم نیست این دل غمگین همان دلی‌است که جامانده در گوهرشاد است بدون فنِّ غزل بی کنایه می‌گویم دلم برای تو تنگ است شعرمن ساده‌است «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 پرسه در خیال @emame3vom
. گفتم از کوه بگویم، قدمم می‌لرزد از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد هیبت نام تو یک عمر تکانم داده‌ست رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده‌ست پی نبردیم به یکتایی نامت زینب کار ما نیست شناسایی نامت زینب من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد جبرئیلم همۀ بال و پرم می‌سوزد من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو من در این مرحله لالم چه بگویم از تو چه بگویم؟! به‌خدا از تو سرودن سخت‌است هم علی‌بودن و هم فاطمه‌بودن سخت‌است چه بگویم که خداوند روایت‌گر توست تار و پود همه افلاک نخ معجر توست روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد عشق عالم به تو از شوق مکرر می‌گفت به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت: بی‌تو دنیای من از شور و شرر خالی بود جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» @emame3vom
. چه مي‌توانم بيان نمايم به وصف زهرا‌ ز طبع گويا ستوده او را به قول شيوا، كه گفته طاها‌ بر‌او«فداها» تويي فروغ چراغ خلقت صفاي ايمان زلال عصمت تو آن همائي به اوج عزّت كه پر كشيدي به بيكران‌ها شراب عرفان ازل تراويد ، شدي تو سرمست جام توحيد ز نشئة آن بسان خورشيد كني فروزان تمام دنيا به اصل ايمان شدي تو نائل زخويش فاني به حق واصل تو هستي آري به صد دلايل فروغ عصمت بهاي تقوا تو شاهكاري ز صنع سرمد تو يادگاري ز نور احمد‌ به هر دياري تويي مسدّد زلطف حيّ خداي دانا به آفرينش يگانه گوهر صفات حق را نشان و مظهر چو هست نورت زنور داور به جمله عالم تويي چو بيضا بود مقامت بلند و شاهق نيازمندت همه خلايق از آن بفرمود امام صادق‌ كه امّ ما بِه زجملة ما حديث و قولت نداي قرآن ولايت تو ولاي قرآن رضايت تو رضاي قرآن توئي به‌قرآن مفاد و معنا بود طريقت طريق عرفان ولايت تو كليد رضوان بود نصيبش عذاب و نيران هر آن كه باشد تو را ز اعدا نمودي از دل چو خطبه ايراد بناي طغيان برفت بر باد بلي جهان را زظلم و بيداد نمودي آگاه زنطق گويا زني كه اهل صواب باشد هميشه بر رخ نقاب باشد پيام زهرا حجاب باشد چه پيش بينا چه پيش اعمي اگر بپرسي زجور امّت چه گشته (فاني) گل رسالت؟ بود شهيد ره ولايت به حق حيدر به جان طاها ........................................................ زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر که قبل از قصۀ ‌»قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید! تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده... .
. ✍ نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بندۀ‌ تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق» که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن به آسمان بنگر! ما رایت الا سر سری که گفت من از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند می‌روم با سر هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر سری که با خودش آورد بهترین‌ها را که یک به یک همه بودند سروران را سر زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر سپس به معرکه عبّاس «اجننی» گویان درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت: برو به معرکه با سر ولی میا با سر خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد همان سری است که برده برای لیلا سر سری  که احمد و محمود بود سر تا پا همان سری که خداوند بود پا تا سر پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر امام غرق به خون بود و زیر لب می‌گفت: به پیشگاه تو آورده‌ام خدایا سر میان خاک کلام خدا مقطعه شد میان خاک الف لام میم طاها سر حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر - جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است جدا شده است و نیفتاده است از پا سر صدای آیۀ کهف الرقیم می‌آید بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام که آفتاب درآورد از کلیسا سر چه قدر زخم که با یک نسیم وا می‌شد نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت به چوب، چوب‌ محمل؛ نه با زبان، با سر دلم هوای حرم کرده است می‌دانی دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر 🎤 👇
. علیه‌السلام ننوشتید زمین‌ها همه حاصلخیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله» حرف‌هاتان همه از ریشه و بُن باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود بی‌گمان در صدف خالی‌شان دُرّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی‌وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟! چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر... دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر» در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت ناگهان کودک شش‌ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی پسرم می‌روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 رقعه .
. |⇦•چشم وا کن احد آیینۀ عبرت .. سیدالشهدا علیه السلام _ حاج حنیف طاهری ●━━━━━━─────── چشم وا کن احد آیینۀ عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود داد و بیداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند همه دنبال فلانی و فلانی رفتند همه رفتند غمی نیست علی می ماند جای سالم به تنش نیست ولی می ماند مرد مولاست که تا لحظۀ آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده ٬ در مانده در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون آن چنانی که علی از احد آمد بیرون می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است می فروشد زره ای را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد وان یکاد از نفس فاطمه بر تن دارد کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه فاطمه با رایحۀ گل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد با جهاز شتران کوه احد برپا شد و از آن آینه با آینه بالا می رفت دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می رفت گفت : اینبار به پایان سفر می گویم ” بارها گفته ام و بار دگر می گویم “ راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است کهکشان ها نخی از وصلۀ نعلین علی است واژه در واژه شنیدند صدا را اما .. گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام شهر این بار کمر بسته به انکار علی ریسمان هم گره انداخته در کار علی بگذارید نگویم که احد می لرزد در و دیوار از این قصه به خود می لرزد می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می نویسم که ” شب تار سحر می گردد “ یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
2. نگاه کودکی.mp3
12.35M
قسمت دوم : ( علیه السلام ) نگاه کودکی ات دیده بود قافله را تمام دلهره ها را ، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات ، می خواهم ، دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی ، از کجا شروع کنم ؟ خودت بگو ، بنویسم کدام مرحله را ؟ چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت ؟ ز نیزه دار ، که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی است این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد ، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه ساله ، چقدر به روی خویش نیاورده اید آبله را دلیل قافله می برد پا به پای خودش نگاه تشنه ی آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک ، آری به یاد می آری تمام زخم زبان های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را ... بگو صبور بلا در منا چه حالي داشت که در تلاطم خون ديد قلب قافله را ؟ شاعر:
40.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی در ستایش علیه السلام به مناسبت بیست وششم رجب سالروز وفات پدر امیرالمومنین علیه السلام تولید مشترک موسسه فرهنگی و مرکز رسانه سازمان تبلیغات اسلامی کسی از شعر ، از توصیف از اندیشه آن سوتر کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر کسی بشکوه ، همچو بوقبیس و صور و نور است او نفس گیر است وصف نام او صعب العبور است او به جا مانده است در دوران هزاران رمز و راز از او سخن گفته است در لفافه تاریخ حجاز از او به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب ابوطالب که آرامش گرفت آرام از لحنش نمک گیر است دنیا تا ابد از سفره پهنش برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادی است کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادی است بخوان او را که طعم واژه هایش چون رطب باشد قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش بخوان او را بخوان ابیات لامیه است اعجازش دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت چه توحیدی که در اندیشه انسان نمی گنجد که ایمانش درون کفه میزان نمی گنجد به قرآن از صمیم قلب بر این باورم مردم اگر ایمان او کفر است من هم کافرم مردم در آن دوران که دوران گرم انکار محمد (ص) بود ابوطالب به تنهایی هوادار محمد (ص) بود   به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافیست که در شعب ابوطالب ، ابوطالب مرا کافیست زمینی نیست آغوشش پر از رمز و پر ازراز است چه دستی دارد او احمد نواز است و علی ساز است خدایی که علی را با محمد آشنا کرده مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده .
. سلام_الله_علیها انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه... ✍ . . (٧) نمونه شعر تبیینی، که سه اصل یاد شده، به ظرافت در آن بازتاب هنری یافته است: قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم، تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه شاعر در این ابیات، اصول مهم عزت نفس، ذلت‌ناپذیری و نیز نتایج اثرگذار آه مظلوم را به بیانی شاعرانه با محوریت دو اصل تبیین نموده است: الف) نگاه حسی- عاطفی ب) بیان استعاره‌محور که در دو بیت پایانی، نمود عینی خاصی یافته است. 🔶 برجسته‌سازی چادر دخترکی سه‌ساله که تار و پودش از خورشید و ماه است، 🔶 تبیین تاثیر گذاری آن در بحران اسارت از نکات مهم این شعر تبیینی است. 🔹نقش اثرگذار نگاه حسی، 🔹دغدغه تبیین محتوای غیر مستقیم 🔹بیان شاعرانه برای این شعر تبیینی، فرجامی خوش رقم زده است.
. از جهانی که پر از تیرگی ما و من است می گریزم به هوایی که پر از زیستن است می گریزم به جهانی که پر از یکرنگی ست به جهانی که پر از گریه کن و سینه زن است به همان جا که نفس قیمت دیگر دارد اشک ها درّ نجف، سینه عقیق یمن است به همان جا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحه ی پنج تن است همه یکپارچه یکدست سیه پوشانند بر تن مردم این طایفه، یک پیرهن است اشک یک پیر غلام آتش بزم است آنجا چشم او روضه باز است ولی بی سخن است چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق هر کجا پرچم روضه ست همان جا وطن است دم من زندگی و بازدمم زندگی است تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است قلب آن است که لبریز محبت باشد تا ابد خانه ی اولاد علی قلب من است ✍ .