eitaa logo
امام حسین ع
27.7هزار دنبال‌کننده
435 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
صبرت از پای درآورده شکیبایی را ای که سوزانده غمت لالهٔ صحرایی را دل به دریا بزند هرکه دلش بی‌تاب است تو به صحرا زده‌ای آن دل صحرایی را داغت آنقدر زیاد است که غم کرده علم در دل سوخته‌ات خیمهٔ تنهایی را دیده‌ای آنچه تماشا نشود با هر چشم و کسی چون تو ندید آن همه زیبایی را دم به دم خطبهٔ غرّای تو تیغ علوی‌ست بر سر انداخته‌ای چادر زهرایی را قلم از لحن تو سرمشق متانت برداشت از تو آموخت سخن شیوهٔ شیوایی را آه ای سنگ صبور دل بی‌تاب رباب! باز آرام بخوان نغمهٔ لالایی را «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
ای آن‌که نیست غیر خدا خون‌بهای تو! خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو «زینب سرش‌شکسته ولی سرشکسته‌نیست» سر خَم نکرده پیش کسی جز خدای تو قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ می‌زنند دین خدا نفس بکشد با صدای تو زینب نفس نمی‌کشد‌ ای نفس مطمئن یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو تو سربلند بر سرِ نیزه بخوان، بدان زینب هم ایستاده بمیرد برای تو «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 فصل صبر @emame3vom
ديد چو زينب به‏ کوفه غارت دين است‏ شور و قيامت چو روز بازپسين است ‏ شهر پرآشوب و مرد و زن به ‏تماشا بر سر ني شاهباز، سِدره نشين است یوسف حُسن ازل چو عیسی مریم بر سر دار و روان به عرش برین است ‏ خلق به ‏انگشت مي‏‌کنند اشارت‏ چون مه نو کاين، سرِ امام‏‌مبين است ‏ کرد چو خور سر برون ز محمل عريان‏ گفت که يا لَلعجب حسين من اين است؟‏ خواند «هلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمالا» ديد قمر منخسف در ابر نشين است ‏ گفت که‏‌ اي ماه‏‌من! چه‏‌وقت غروب‏‌است؟ رخ‏ بنما دل ز فُرقت تو غمين است‏ من بفدای رخ چو بدر منیرت جلوۀ حسن تو رشک خُلد برین است پرسشی ای همسفر! ز خسته‌دلان کن جان من، آئین دوستی نه چنین است بود تو را جای، صدر سینۀ احمد حال تو را جای، صدر نیزۀ کین است نيزه بلند است و دست کوته و دل خون‏ صبر کنم، دل مگر ز سنگ عجين است سر شکنم پای نیزۀ سرت ای شاه باشدم اَر، حاصلی ز عمر همین است «شیخ» از این کِشته‌ها درو کند آن روز شه ز کرم گویدش که ناصرم این است «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 نوادر شمشیری .
@emame3vom خطبۀ زینب اگر در سفر شام نبود از فداکاری شاه شهدا نام نبود نه همین نام نبود از شه خونین کفنان اثر از مکتب ارزندۀ اسلام نبود ازمدینه زن و فرزند به همره بردن نکته‌ای بود که اندر خور افهام نبود ورنه تکمیل شهادت به اسارت می‌شد جای بانوی حرم در ملأ عام نبود کاش می‌بود یکی تا که بگوید به یزید زن دلسوخته را طاقت دشنام نبود چوب چون برلب و دندان شه دین می‌زد خواهر غمزده‌اش را دمی آرام نبود جَست از جا و بمانند پدر راند سخن که نظیرش به سخن درهمه ایّام نبود لرزه بر کاخ ستم از اَمِنَ‌العَدل فکند با نوایی که بجز نعرۀ ضرغام نبود خاصه یَابنَ‌الطُلَقایش که شررها افروخت که به از این ره کوبیدن و الزام نبود اثر از دختر ویرانه‌نشینی باقیست گرچه آن‌روز چو وی دختر گمنام نبود لیک نَبوَد زمعاویه و پورش اثری با وجودی که به جز در کفشان شام نبود این دلیلی‌ست که حق باقی و باطل فانی است فکر دنیاطلبان جزغلط و خام نبود «خوشدل»!آن‌کس که حسینی شده،از روزنخست هیچ‌گه فکر پرستیدن اصنام نبود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 مجموعه عاشورایی خوشدل تهرانی .
خورشید علی با مه زهرا چو مقابل این از سر نی گشتی و آن از دل محمل مه گفت به خورشید خود ای روشنی دل! ای برده دلم را تو بدان شکل و شمایل پروای کست نیّ و جهانی به تو مایل گه یاد کنم از تو، گه از قتل جوانان گه خون خورم از دیدن اطفال پریشان گه از غم بیمار، برآرم ز دل افغان گه آه کشم از دل و گه تیر تو از جان دور از تو چه گویم؟که چه‌ها می‌کشم از دل در صورت اگر صفّ تو مطلوب و نگون است لیک از ره معنی، عدویت خوار و زبون است تا خون تو جوشد، ره تو راهنمون است هر روز چو حُسنت ز دگر روز فزون است مه را نتوان کرد به روی تو مقابل با عزم من و همّت تو عالم هستی شد پاک ز بیداد و ز ناپاکی و پستی در هر قدمی، یار تو باشم به درستی دل بردی و جان می دهمت، غم چه فرستی؟ چون نیک حریفیم، چه حاجت به محصّل؟ @emame3vom «خوشدل»! تو عبث نیست اگر خوشدل و شادی چون مدح سرای مه و خورشید رشادی گر خواجه صفت این سخن از نیک نهادی حافظ! چو تو پا در حرم عشق نهادی در دامن او دست زن و از همه بگسل «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 مجموعه عاشورایی خوشدل تهرانی
اى وجه ذوالجلال! چه والا نشسته‌اى؟ بر عرش نى به غارت دل‌ها نشسته‌اى از پشت ابر خون، رخ ماهت چه ديدنى است! اى يک‌شبه هلال! چه زيبا نشسته‌اى! باور مكن فراق تو باور كنم، حسين! باور نمی‌كنم كه تو آن‌جا نشسته‌اى گه ماه در محاقى و گه مهر در شفق بر اوج آسمان به تجلّىٰ نشسته‌اى دستم دگر به پاى سرت هم نمی‌رسد از بس كه قد كشيدى و بالا نشسته‌اى در دست باد، زلف پريشان رها مكن جانا! به قصد جان من آيا نشسته‌اى؟ اى سر! به دست نيزۀ اعدا چه می‌كنى؟ آشوب شهر را به تماشا نشسته‌اى؟ كنج تنور، ديشب و امروز روى نى چشم‌انتظار قصّۀ فردا نشسته‌اى اى ايستاده بر سر نى! با تنت بگو آيا هنوز در دل صحرا نشسته‌اى؟ «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» .
@emame3vom ای دو چشمت ز نوک نیزه به من رازها در نگاه داری تو هیجده سر به همرهت، نه عجب شاه عشقی، سپاه داری تو رأس عباسِ تو، ز پی بر نی آفتابی و ماه داری تو این نه خاکستر است بر رویت که بر آیینه، آه داری تو بر قفا می‌کنی نگاه، مگر دختری بین راه داری تو؟ روی نی رفته‌ای، ولی گویا چون علی، سر به چاه داری تو سرِ طفل تو، نی‌سوار شده‌ست شیرخواری گواه داری تو «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل
تمام گوش‌ها آماده بودند عجب نطقی به زینب داده بودند به پاس خطبه‌اش حتّی نوشتند جرس‌ها از نفس افتاده بودند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دوبیتی‌های من عین لهوف است @emame3vom
@emame3vom تو دیدی شاه را در زیر خنجر تو دیدی روی نیزه هیجده سر چه کردی با خودت بانو که حتّی تو را نشناخت عبدالله جعفر «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دوبیتی‌های من عین لهوف است
@emame3vom ای سر به نی سپرده که چشمت به سوی ماست چون نیزه از گلوی تو خون در گلوی ماست دریای غیرتی به تلاطم درآ که خصم چون گرگ تشنه در طمع آبروی ماست دل‌های ما ز زخم زبان‌های شامیان چندان به خون نشسته که مرگ آرزوی ماست در سوگ ما به سور نشستند و می‌کشند مِی در سبو به مژده که خون در سبوی ماست ای کهف عالمین! بخوان کهفُ و الرّقیم تا منصرف شود به تو چشمی که سوی ماست قرآن بخوان و دیدۀ نامحرمان به‌دوز کز هر کرانه‌ای به تماشای روی ماست قرآن بخوان که شرم ز اسلام خود کند هر کافری که منکر کیش نکوی ماست تا چشم من گره به دو چشم تو خورده است چشم فلک به چشم پر از گفتگوی ماست سر را زدم به محمل و بشکستمی که خلق اگه شوند مهر و وفا خلق و خوی ماست گرییم همچو شمع و دل قدسیان کباب از آب چشم و گریۀ بی های و هوی ما ما اشتیاق خویش به هر دل نمی‌دهیم خرّم دل «یتیم» که مشتاق کوی ماست هر کس سراغ ما به چراغی گرفته است او با چراغ مرثیه در جستجوی ماست «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 مشق عشق
ای غریب روی نی، ای آشنای سنگ‌ها آفتاب من بتاب از لابه‌لای سنگ‌ها لالۀ زینب به باغ رخ، بنفشه کاشتی؟ یا به رویت مانده جای بوسه‌های سنگ‌ها؟ کینۀ دیرینه، در گودال، گفتم ختم شد گوییا دنباله دارد ماجرای سنگ‌ها گرچه می‌بینند بین ما اسیران، کودک است بی‌حیایند این جماعت، کو حیای سنگ‌ها؟ خنده، طعنه، هلهله، زخم زبان، دشنام، کف باز می‌آید در این غوغا صدای سنگ‌ها بین هجده سر، اگر خواهم تو را پیدا کنم آرَدَم تا پای نیزه، ردّ پای سنگ‌ها خون به رخسار تو در مقتل نشسته از عدو؟ یا محاسن گشته رنگین از حنای سنگ ها؟ سنگ‌ها نزدیک تو، من دورم از سر،ای دریغ کاش من بودم به عزم بوسه، جای سنگ‌ها «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل @emame3vom
باورت می‌شد ببینی خواهرت را یک زمان دست بسته،مو پریشان،مو کنان،مویه کنان باورت می‌شد ببینی دختر خورشید را کوچه کوچه در کنار سایۀ نامحرمان نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان چه عجب!طشتی برای این سرت آورده‌اند ای سر منزل به منزل! ای سر یحیی نشان! تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما چشم ما افتاده بر لب‌های زیر خیزران ای تمامی غرور من فدای غیرتت لطف‌کن این مردشامی را از این مجلس بران این قدر قرآن مخوان این چوب‌ها نامحرمند شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom