🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت826
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چادر رو تا کردم وروی مبل گذاشتم، اطرافم رو نگاه کردم، خبری از علی نیست.
وارد آشپزخونه شدم و پرسیدم
- خانم جون، علی آقا کجاست
همونطور که پیاز خرد میکرد و چشم هاش پر اشک شده بود، جواب داد
- بنده خدا تنهایی زیرزمین رو تمیز کردخسته بود میخواست تزیین اتاقارو شروع کنه، گفتم بره تو اتاقم روی تخت دراز بکشه یکم استراحت کنه،بعد اینکه تو بیدار شدی باهم تزیین کنین.
- ببخشین، اصلا نفهمیدم کی خوابم برد، با اینکه کار خاصی نکردم ولی خیلی زود خسته شدم
لبخندی چاشنی لبش کرد و گفت
- اجرت با امام علی علیه السلام، بدنت خیلی ضعیفه باید یکم به خودت برسی.
چشمی گفتم و صورتش رو بوسیدم،
- من برم ببینم علی آقا بیداره یانه!
با سر تأیید کرد، به طرف اتاق رفتم و با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود دوباره قلبم به تپش افتاد، آروم نزدیکش شدم و روی تخت نشستم.
ساعد دست چپش رو گذاشته بود روی چشم هاش و خوابیده بود. قیافه ش توی خواب خیلی جذاب و دیدنی شده. تودلم غوغا بود، چند دقیقه ای محو تماشای صورت خسته ش شدم و کلی قربون صدقه ش رفتم،. دلم نمیخواد نگاه ازش بردارم، خواستم دستش رو بگیرم یهو چشم هاش رو باز کرد و دستم رو هوا موند، با صدای بم مردونه ش گفت
- فکر کردی خوابم که منو دید میزدی؟ صدای پات رو میشناسم خانم، همینکه وارد اتاق شدی فهمیدم
با خنده گفتم
- پس الکی خودتو به خواب زده بودی اره؟
به پهلو خوابید و دستش رو زیر سرش گذاشت و آرنجش رو روی تخت تکیه داد
- الکیِ الکی هم نبود، نیم ساعتی چرت زدم، ولی خب دلم یهو هوات رو کرد دیگه نتونستم بخوابم. الان میخواستم بیام پیشت
موهایی که روی پیشونیش ریخته بود رو کنار زدم، عمیق تو چشم هام نگاه کرد و گفت
- یه چیزی رو بهت گفتم؟
سؤالی نگاهش کردم
- چی رو؟
چند ضربه روی قلبش زد و گفت
- تو تمنای منی، یار منی، جان منی
عاشق این شعرشم و هر بار که میخونه قند توی دلم آب میشه!
خندیدم وصورتش رو بوسیدم
- ببخشین بدهی صبحتون رو نداده بودم، الان قضاش رو به جا آوردم
از حرفم خندید و روی تخت نشست
- خیلی خسته بودم، خدا خیرش بده خانم جون رو که گفت استراحت کنم، فقط خانومی چاییت آماده ست؟
از روی تخت بلند شدم و دستش رو گرفتم تا بلند شه
- اره عزیزم، چایبهای خانم جون همیشه آماده ست.بریم برات بریزم
با سرتأیید کرد و هر دو وارد هال شدیم، خانم جون با دیدنمون گفت
- زهرا جان بیا میوه و چایی ببر
- چشم خانم جون، خودتونم بیاین بشینین از صبح سر پایین، باز ما یکم استراحت کردیم شما فقط کار میکنین
چایی ریختم و سینی به دست، پشت سر خانم جون پیش علی رفتم
❌❌ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 65 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
65- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِي بِسَبَبِ عُتْبَي عَلَيْكَ فِي احْتِبَاسِ الرِّزْقِ عَنِّي وَ إِعْرَاضِي عَنْكَ وَ مَيْلِي إِلَى عِبَادِكَ بِالِاسْتِكَانَةِ لَهُمْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَيْهِمْ وَ قَدْ أَسْمَعْتَنِي قَوْلَكَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِكَ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 65: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که "آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند." ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت827
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چایی و میوه رو که خوردیم، علی گفت
- ساعت چه زود پنج شد زهراجان پاشو زود بقیه ی کارهارو هم انجام بدیم
چشمی گفتم و استکانهارو جمع کردم و به همراه بشقابهای میوه داخل سینک گذاشتم. در عرض چند دقیقه آب کشیدم.
تمام وسایل تزیینی رو روی زمین ریختیم و شروع به تزیین سقف کردیم.
تزیین هال که تموم شد خواستیم اتاق خانمها رو تزیین کنیم که صدای زنگ خونه باعث شد دست از کار بکشیم.
سمت آیفون رفتم و با دیدن سحر و حمید لبخندی زدم و گفتم
- داداش حمید و سحر اومدن
دکمه رو زدم تا داخل بیان. علی از چهارپایه پایین اومد و کنارم ایستاد. حمید و سحر وارد شدن و چشمم به پلاستیکی که دست حمید بود افتاد، سلام دادیم و بعد از احوالپرسی حمید اطرفش رو نگاه کرد وگفت
- عه پس خیلی دیر اومدیم همه ی کارها رو تموم کردین؟ مثلا اومدیم یه ثوابی هم ما ببریم!!
با خنده جواب دادم
- نه داداش تموم نشده، اتاق خانما مونده اکه میخواین اجری ببرین برین اونجا رو تزیین کنین
با سر تأیید کرد و نایلون رو به دستم داد
- بیا اینم بابا فرستاد گفت زهرا از این بستنیا دوست داره براش ببر
خوشحال از اینکه بابا به فکرم بوده، نایلون رو گرفتم و به هر نفر یه بستنی دادم.
خودمم کنار علی نشستم و مشغول خوردن شدم، خانم جون به خاطر قندش زیاد نخورد و چون میدونست خیلی دوست دارم، بقیه ش رو به من داد.
حمید و سحر مشغول تزیین شدن، بوی قورمه سبزی خانم جون کم کم فضای خونه رو پر کرد، علی گفت
- خانم جون حالا که حمید هم اومد، ما بریم ریسه ها رو بگیریم که حیاط رو هم ریسه بزنیم، باند هم میرم میگیرم که امروز بیشتر کارها رو انجام بدیم.
خانم جون باشه ای گفت و با دعای خیرش بدرقه مون کرد. همراه علی به مغازه ای که ریسه کرایه میداد رفتیم.
بهمحض گرفتن ریسه ها، قبل از اینکه باندها رو بگیریم، به مغازه ای که ازقبل صحبت کرده بودیم، برامون فرش نگه داره سری زدیم و قرار شد فردا صبح اول وقت فرشهارو با وانت بفرسته!
از وقتی بیرون اومدیم،تو مسیر فقط ذکر یا میگم و از ته دل خداروشکر میکنم که امروزمون به خدمت در راه اهل بیت گذشت.
آخرین جایی که باید سر میزدیم برای تحویل باندها بود، علی باندهارو گرفت و صندوق عقب گذاشت.
تقریبا بیشتر کارها رو انجام دادیم و موقع برگشتن به خونه علی میوه و شیرینی به نیت عید غدیر خرید و به خونه ی خانم جون رفتیم.
با ورودمون به خونه حمید گفت
- علی یکم استراحت کن ریسه های حیاط رو بزنیم
- استراحت نمیخواد حمید الانم خیلی دیر شده، تا هوا روشنه بیا ریسه های حیاط رو بزنیم. فرشارم قرار شد فردا صبح بیارم.
بعد رو به خانم جون ادامه داد
- خانم جون من فردا صبح بیمارستانم، نمیتونم بیام. ولی از بیمارستان در اومدم میوه و شیرینی رو سفارش دادم اونارو میگیرم میارم. تعداد ظرف یکبار مصرف و لیوان و هر چی که لازمه بگین زهرا بنویسه اونارم میخرم
- خدا خیرت بده پسرم، ان شاءالله از امیرالمؤمنین عوض بگیری.
علی با خنده نگاهی به من کرد و گفت
- من از امام علی گرفتم خانم جون، هر کاری هم میکنیم وظیفمونه!
حمید ادامه ی حرف علی رو گرفت و گفت
- منم فردا وسایلی که برای غذای نذری فردا و کمک به مناطق محروم لازمه، صبح زود میارم فقط خانم جون ممکنه گوشتها خراب بشه میخواین اونارو آخر وقت بعد از اینکه بسته بندیهای دیگه تموم شد بیارم؟
- اره مادر همین کارو بکن، فقط حمید جان چند تا نیروی کمکی هم میخوایم برابسته بندی!
علی گفت
- برا بسته بندی وسایل خیریه من به بچه ها میگم بیان شما نگران نباشین، به صدیقه خانم هم میگم بیاد برای پخت غذا به خانما کمک کنه
- دستت درد نکنه پسرم، ان شاءالله همتون هر حاجتی تو دلتون دارین خود حضرت برآورده کنه.
❌❌ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
محبوب امام صادق علیهالسلام .mp3
3.17M
؛┄┅━✺𖣐﴾﷽﴿𖣐✺━┅┄
#منزلت_شیعه
#امام_صادق
#نماهنگ
➖ مجالس اهل بیت علیهم السلام و توجه خاص امام
مدت : ۴ دقیقه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت828
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
تا علی و حمید ریسه های حیاط رو بکشن، به همراه سحر خونه رو دستمال کشیدیم، قراره شب مامان و خاله هم بیان تا برنج پاک کنیم و وسایل شام جشن رو آماده کنیم.
کم کم هوا تاریک شد و بعد از تموم شدن کار علی و حمید، ریسه های حیاط رو روشن کردن.
از پست پنجره با سحر حیاط رو نگاه میکردیم ذوق زده گفتم
- یادته سحر پارسال همین موقع حمید و سعید ریسه ها رو می کشیدن؟ عمدا پیشت از حمید تعریف میکردم تا بفهمم بهش حسی داری یانه
با خنده جواب داد
- اره، اتفاقا همون روز از ته دل دعا کردم که اگه صلاحه خدا خودش مهر مارو به دل هم بندازه، خداروشکر که امسال حاجتم رو گرفتم
زیر لب خداروشکری گفتم و ادامه دادم
- کی باورش میشد در عرض یه سال این همه اتفاق بیفته و آخرشم من و علی با هم نامزد بشیم.
- زهرا و سحر بیاین اینجا
با صدای خانم جون چشم از حیاط برداشتیم و پیش خانم جون رفتیم
- زهرا جان، یکم سالاد درست کن، سحر جان شمام چایی رو دم کن آماده باشه الان بقیه هم میرسن
چشمی گفتیم ومشغول کار شدیم. علی و حمید باندها رو داخل اتاق ها وصل کردن و بعد از امتحانش دست و صورتشون رو شستن و حمید دنبال بابا و مامان رفت، علی هم روی مبل نشست و مشغول تماشای تلویزیون شد.
بالاخره اذان شد بعد از خوندن نماز خانواده ی خاله هم اومدن و شام رو دور هم خوردیم.
آقایون برای جابجایی دیگ و وصل کردن اجاق ها به حیاط رفتن و ماهم مشغول پاک کردن برنج شدیم، مامان و خاله گوشت هارو به یک اندازه خرد کردن و آماده داخل قابلمه گذاشتن، رو به مامان گفتم
- چرا امسال قیمه نذاشتین؟
مامان همونطور که به خاله کمک میکرد تا وسایل رو جمع کنه جواب داد
- آقاجون نذر کرده هر سال برای غذا گوشت پلو بده، به خاطر همین همیشه این غذا رو میذاریم
خدا رحمت کنه آقاجون رو که با این نذرش هر سال همه رو دور هم جمع میکنه. برخلاف تصورم که فکر میکردم علی و سعید باهم رابطه خوبی نداشته باشن ولی الان خیلی باهم صمیمی شدن. همین برای من کافیه امیدوارم به حق امام علی تا سال آینده یه همسر خوب نصیبش بشه.
تقریبا نزدیک ساعت یازده شب شده، خداروشکر برای فردا فقط انداختن فرشها و پختن غذا و بسته بندی مونده، دوباره فردا صبح باید زود بیایم و کمک کنیم.
کم کم همه آماده شدیم تا بریم، خانم جون به من و سحر گفت
- فردا رو شما حساب کردما، صبح زود بیاین
چشمی گفتیم و بعد رو به سحر گفت
- به پروانه خانم بگو اگه میتونه بیاد کمک کنه
- چشم خانم جون بهش میگم، فقط تازه یادم افتاد، مامان گفت بهتون بگم برای فردا نهار نذارین خودش میپزه
- خداخیرش بده، باشه مادر. ان شاءالله عمرتون تو همین راه بگذره
برای اینکه علی تنها نره، از بقیه خداحافظی کردم دوتایی به سمت خونه رفتیم.
ماشین رو جلوی در نگه داشت و قبل از اینکه پیاده شم گفت
- خانومی، تا من بیام دوست دارم مواظب خودت باشی، کارهای سنگین رو بذار بمونه برا آقایون نیام ببینم داری دیگ جابجا میکنیا!!!
با این حرفش خنده م گرفت و گفتم
- دیگ هارو که خودتون جابجا کردین آقا، من شاید تو انداختن فرشا کمک کنم
لبخندی زد و گفت
- مراقب خودت باش، در ضمن هر چی عنکبوت بود،از زیر زمین انداختم بیرون، که دیگه خانم من رو نترسونه، ولی بازم خونه ی قدیمیه دیگه! تنهایی نرو که مثل امروز با دیدنش رنگ صورتت مثل گچ بشه، منم که اونجا نیستم بیام بغلت کنم
صدا دار خندیدم و گفتم
- ببخشین واقعا دست خودم نبود، اصلا همین که میبینمش وحشت تمام وجودم رو میگیره
با وارد شدن ماشین حمید داخل کوچه، دستم رو گرفت و گفت
- دوستت دارم عزیزم، به خدا میسپارمت، شبت بخیر باشه، خوابای خوب ببینی
- منم دوستت دارم، تو هم مراقب خودت باش.
ایه ی فالله خیر حافظا روخوندم و به صورتش فوت کردم و بعد از خداحافظی از ماشین پیاده شدم.
به محض ورودم به خونه از خستگی لباسهام رو روی صندلی گذاشتم و سریع دعا رو خوندم و خوابیدم.
❌❌ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 66 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
66- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 66: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت829
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
با تکونهای دستی بیدار شدم
- زهرا پاشو دیرشده، صبحانه ت رو بخور حمید سر راه مارو هم برسونه خونه ی خانم جون
کش و قوسی به بدنم دادم و به زور چشم هام رو باز نگه داشتم. خمیازه ای کشیدم و گفتم
- چشممامان، شما برین منم الان میام
سریع روی تخت رو مرتب کردم و بعد از خوردن صبحانه مختصری، آماده شدیم و همراه بابا و حمید سوار ماشین شدیم.
سر راه سحر رو هم برداشتیم و تقریبا نزدیک ساعت هشت، به خونه ی خانم جون رسیدیم
خانم جون به خاطر ما در رو نیمه باز گذاشته بود، زنگ رو زدم و وارد شدیم. با دیدنش که مشغول شستن حیاط بود هرسه سلام دادیم
با دیدن ما دست از کار کشید و نفس نفس زنان جواب داد
- سلام...صبح بخیر
نزدیکش رفتم و گفتم
- خانم جون بذارین بمونه خودم میام بقیه ش رو میشورم
باشه ای گفت و جارو رو کنار دیوار گذاشت. سریع لباسم رو عوض کردم و حیاط رو کامل شستم.حمید بقیه ی وسایل رو با وانت فرستاده بود تا وقتی علی و بچه های هیئت اومدن کار بسته بندی رو زودتر شروع کنن، طولی نکشید بقیه هم اومدن و نزدیک ظهر صدیقه خانم وحدیث، به همراه پروانه خانم و چند تا از خانم های همسایه اومدن تا کمک کنن. خداروشکر علی هم زودتر از ساعتی که گفته بود همراه زینب و حاج خانم اومد.
هرکس به کاری مشغول بود، به همراه سحر زینب میوه ها رو شستیم.
آقایون دیگ هارو روی اجاق ها گذاشتن تا خانما زودتر کار پخت غذارو شروع کنن، علی به دوستاش زنگ زد تا بیان و کار بسته بندی رو انجام بدن، خانم جون نزدیک شد و گفت
- علی آقا بی زحمت زنگ بزنین ببینین فرشارو چرا نیاوردن
علی چشمی گفت وشماره ش رو گرفت و همونطور که مشغول صحبت بود از مافاصله گرفت، رو به خانم جون گفتم
- خانم جون میوه ها رو شستیم کجا بذاریم؟
- همونجا دور حوض بذارین بمونه آبشون که رفت بدین آقایون ببرن طبقه ی بالا، شیرینیها رو هم اونجا گذاشتن
چشمی گفتیم و علی به خانم جون گفت
- خانم جون زنگ زدم گفت الان فرستادم بیاد.
خانم جون با سر تأیید کرد و دنبال بقیه ی کارها رفت. مثل هرسال دلش طاقت نمیاره رو از صبح تا شب سر پا به همه ی کارها سر میزنه!
کارمون که تموم شد به کمک مامان و بقیه ی خانم ها رفتیم گوشت ها رو گذاشتن تا بپزه، با رسیدن فرشها، بچه های هیئت هم رسیدن و سریع مشغول بسته بندی شدن، علی نزدیکمون شد و به خانم جون گفت
- خانم جون من دیشب یه فکری به سرم زد، میگم حالا که امشب افتتاحیه ی خیریه هست، شاید چند نفری هم امشب کمک کنن، اگه شما موافق باشین پخش وسایل رو بذاریم برای فردا که روز عید هم هست، وقت هم زیاد داریم. امروز خیلی سرمون شلوغه فکر نکنم برسیم که پخش کنیم
خانم جون کمی فکر کرد و گفت
- هر چی شما صلاح میدونی همون کار رو بکن. پس الان فعلا بسته بندی برنج و روغن و حبوبات و هر چی که داریم رو انجام بدن تا ببینم شب کسی هست کمک کنه یانه
علی چشمی گفت و به سمت دوستاش رفت
❌❌ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
46.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاصاحبالزمان💚
چه شبها که بی تو سحر کردم اقاااا😭
اللهم عجل لولیک الفرج🌸🌿
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت830
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
تقریبا نزدیکای ساعت سه فرشهارو انداختن و از وسط حیاط پرده ی بزرگی کشیدن تا اگر مهمون زیاد شد تو حیاط بشینن.
حمید هم اومد و با پخش مولودی حال و هوای خونه واقعا معنوی شد، همه زیر لب ذکر میگفتن و یکی از پسرا همونطور که بسته بندی میکرد، با صدای بلند مدح امیرالمؤمنین علیه السلام رو میگفت و بقیه هم پشت بندش صلوات میفرستادن.
مامان، علی و حمید رو صدا زد تا برای آبکش کردن برنج ها کمک کنن، هر دو دست از کار کشیدن و پیشمون اومدن، با ذکر صلوات برنج هاروآبکش کردیم. قطره ی اشکی زیر چشمم جمع شد و از ته دل دعا کردم که فرج مولا رو برسونه و جشن ظهور حضرت رو به زودی بگیریم.
علی صدام زد و به همراهش به جایی که بسته بندی میکردن رفتیم،
- تو اینجا وایسا تا من بیام
باشه ای گفتم و کنار دیوار منتظر موندم ببینم علی چیکارم داره، طولی نکشید یکی از بسته بندیها رو آورد و گفت
- ببین زهراجان، وقتی گفتم میخوایم برای اطعام غدیر بسته بندی کنیم،یکی از بچه ها این برچسبهارو آماده کرد تا روی وسایل بزنیم.
با دیدن حدیثی که یکی از فضائل امیرالمؤمنین روی کاغذ نوشته شده وبا چسب روی نایلون زده بودن با خوشحالی گفتم
- چه فکر خوبیه، دستتون درد نکنه. امسال کلا مراسممون با سالهای قبل فرق کرد و حس میکنم پر شور تر برگزار میشه
علی لبخندی زد و ان شاءاللهی گفت. کم کم فامیلها هم اومدن، نگاهی به گوشی کردم، یک ساعتی به اذان مونده، علی از حمیدخواست تا ریسه هایی که به حیاط زدن رو روشن کنه، ماهم به کمک دخترای فامیل طبقه ی بالا رفتیم تا بسته بندی میوه و شیرینی رو انجام بدیم. این قدر مشغول کار بودیم که متوجه نشدم وقت کی گذشت، صدای اذان که از گلدسته های مسجد اومد، دست از کار کشیدیم و مشغول خوندن نماز شدیم.
بعد از تموم شدن نماز دعای الهی عظم البلاء که علی فانی خونده بود رو علی روشن کرد، سر به زیر انداختم و بغضم ترکید، چقدر جای امام زمان خالیه، کاش این روزهای انتظار زود بگذره و چشم هممون به جمال نورانی آقا روشن بشه.
جانمازم رو جمع کردم و از حمید سراغ علی رو گرفتم. حمید کمرش رو صاف کرد و همونطور که یکی از لامپهای حیاط رو درست میکرد تا روشن بشه گفت
- وسایل رو به کمک بچه ها بردن زیر زمین، با اونجاست
- تنهاست؟ یا کسی پیششه؟
- تنهاست، برو
پا کج کردم و از پله های زیرزمین پایین رفتم. علی آمار بسته بندیهایی که قرار بود فردا پخش کنن رو داخل کاغذی مینوشت
- خدا قوت!
با شنیدن صدام برگشت و با لبخندی گفت
- ممنون عشقم، امروز خسته شدیا خانمی!
نزدیکش شدم و دستش رو گرفتم
- تا باشه از این خستگیا که برای اهل بیت باشه
لپم رو کشید و با محبت نگاهم کرد، به دیگ های غذا که تو زیر زمین گذاشته بودن نگاه کردم و گفتم
- به نظرت برای همه میرسه؟
- اره عزیزم، غذای اهل بیت برکت خاصی داره، ان شاءالله میرسه
صدای پایی باعث شد هر دو به سمت در نگاه کنیم، حمید وارد شد و گفت
- علی جان، اگه کارت تموم شده بگم چند تا از بچه ها بیان غذایی که قراره برای پخش کردن بی نیازمندا ببرن رو آماده کنیم تا محمد و چند تا از بچه ها ببرن
- من کارم تمومه، بگو بیان
حمید رفت و علی گفت
- عزیزم الان آقایون میان اینجا، تو برو بالا ماهم کارمون رو شروع کنیم
چشمی گفتم و خواستم برم که گفت
- زهرا!
- جانم
- خیلی دوستت دارم، خداروشکر میکنم که امسال خدا تو رو بهم داد و الان کنار همیم
- منم دوستت دارم
با صدای آقایون با چادر کاملا رو گرفتم و منتظر شدم تا آقایون داخل بیان و بتونم سریع بالا برم. به محض ورودشون سریع از پله ها بالا رفتم و وارد خونه شدم.
❌❌ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞