#تجربه_من ۱۰۱۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#چسبندگی_رحم
#سزارین_چهارم_و_پنجم
من متولد ۱۳۶۵ هستم. از یه خونواده پرجمعیت و شاد. البته اون سالها حال و هوای جنگ بود و برادربزرگم و عموم هر دو ۱۷ سالشون بود و با هم جبهه بودن و دلشوره های مامانم رو تا حدی یادمه.
من در سال ۱۳۸۴ در سن ۱۸سالگی با یه مرد خیلی خوب ازدواج کردم از همون مردایی که همه دخترا آرزو دارن یه روز مرد زندگیشون سوار بر اسب آرزوها از راه برسه😊
نزدیک به یک سال دوران عقدمون طول کشید و من و همسرم بیش از پیش عاشق هم میشدیم.
بعد از یه سال که رفتیم سر خونه زندگی مون من مدام به همسرم میگفتم که بچه میخوام، همسرم کمی ممانعت می کرد و می گفت حداقل دو سال بچه دار نشیم تا حسابی از زندگی دونفره مون لذت ببریم، مسافرت بریم و کلی حال خوش دو نفره داشته باشیم. ولی همیشه برای من جای سؤال بود چرا خوشی ها مون با وجود یه نی نی کوچولو بیشتر نشه.
اون سالها به خاطر شغل همسرم مشهد زندگی می کردیم، تقریباً هفته ای ۳ الی ۴ بار حرم میرفتیم و من همیشه به زن و شوهر های جوونی که با بچه کوچیکشون میومدن حرم زُل میزدم و از ته قلبم از خدا بچه میخواستم، تا اینکه بعد از ده ماه از زندگی مشترک، باردار شدم.
وای نمیدونید چه حس قشنگیه، وقتی فکر می کنی که یه موجود کوچولوی دوست داشتنی توی وجودت داره رشد می کنه، از خوش حالی میخوای بال در بیاری.😍
ولی خُب حال من تقریباً ۲۰ روز بعد از بارداری خیلی بد شد و یه ویار وحشتناک دامنگیرم شد😐
هر روز صبح که درس و دانشگاه داشتم وقتی میرسیدم خونه فقط جنازه ی من بر میگشت. هر تابلوی مرغ فروشی، مرغ سوخاری، بنرهای کبابی و... که توی راه میدیم حالمو به شدت بد می کرد با خودم فکر می کردم که تمام خوراکی های این عالم چندش آوره و میگفتم چرا مردم این چیزا رو میخورن😅
اصلاً چیزی نبود که من ازش خوشم بیاد، همش با خودم می گفتم پس توی این سریالا چی نشون میدن😄طرف هوس لواشک و... می کنه.😊 با خودم میگفتم کاش منم از چیزی خوشم بیاد(ولی دریغ از حتی یه چیز) 😅
روزهای بارداری من گذشت و بالاخره فرزند اولم که یه پسر دوست داشتنی بود با روش سزارین به دنیا اومد، خیلی روزهای قشنگی رو تجربه می کردم و پسرم بزرگ و بزرگ تر میشد و من فکر می کردم که خوشبخت ترین زن دنیا هستم.
تا اینکه پسرم وقتی سه سالش بود فکر یه بچه دیگه به سرم زد، یعنی دلم تنگ شده بود واسه اینکه همسرم نازمو بخره، آخه وفتی باردار میشدم مثل یه بابای مهربون هوامو داشت و منو خیلی لوس میکرد😅
اون روزها در حال نوشتن پایان نامم بودم و من فرزند دومم رو باردار شدم. روز دفاعیه پایان نامه، کنارم کمی آجیل گذاشته بودم و آروم آروم می خوردم تا یهو حالم بد نشه.
خلاصه فرزند دومم هم که یه دختر ناز و مهربون بود به دنیا اومد و من دیگه هیچ آرزویی نداشتم و با خودم فکر میکردم که یه همسر مهربون دارم یه پسر و یه دختر شیرین و دوست داشتنی هم دارم و دیگه هیچ آرزویی ندارم.
تا اینکه وقتی دخترم شش سالش بود همسرم گفت فکر نمی کنی این خونه صدای خنده یه بچه رو کم داره. اولش کمی مقاومت کردم و گفتم من دیگه بچه نمیخوام، دوماً اون ویارهای وحشتناک رو چیکار کنم😐 البته هر بار که باردار میشدم نسبت به دفعه قبلش از شدت ویار کم میشد.
تا اینکه خودم هم بالاخره پذیرفتم که یه بار دیگه باردارشم و دوباره خداوند به من یه پسر خوش زبون و مهربون داد. حالا دیگه دوتا پسر و یه دختر داشتم البته سومی با تفاوت سنی نسبتاً زیاد.
دیگه تصمیم گرفتم همین سه تا بچه رو به نحو احسن بزرگ کنم که انشاالله سرباز برای آقا باشن. روزها همین طور به خوبی میگذشت و بچه های من هم بزرگ و بزرگتر میشدن تا اینکه یه روز خیلی تحت تأثیر محتوای یه کلیپ در رابطه با فرزندآوری قرار گرفتم. احساس کردم یه وظیفه ای دارم که باید انجامش بدم. به همسرم گفتم که بچه میخوام ولی اینبار برای خودم نیست فقط وفقط به عشق امام زمان بچه میخوام.
همسرم خیلی مخالفت می کرد و البته مخالفتش هم به خاطر خودم بود آخه دکتر گفته بود چسبندگی رحم دارم و نباید بچه دارشم. ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و دوباره باردار شدم و فرزند چهارمم هم که یه دختر زیبا و دوست داشتنی بود، بی هیچ دردسری به دنیا اومد.
حالا دیگه دوتا پسر دارم و دوتا دختر، و خیلی خدا رو شاکرم که منو لایق دونست و چهار فرزند بهم داد.
البته اینو هم بگم که من اجازه ندادم لوله هامو ببندن و گفتم هنوز یه بچه ی دیگه هم میخوام😅 با خودم گفتم که بچه مو که از شیر گرفتم پنجمی رو توی سن ۴۰ سالگی باردار میشم. الان دخترم ۸ماهه ست. دعا کنید این لیاقت رو پیدا کنم🤲
شاید کمی فاصله سنی مون با بچه ها زیاد شد، ای کاش اینقدر فاصله نمیفتاد ولی در عوض مطمئنم که خدا و امام زمان از ما راضین. همین برام کافیه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ نسخه ای معنوی برای فرزندآوری...
#آیت_الله_ناصری
✨اذان بگو... ✨
🔹یه شخصی آمد محضر علی بن موسی الرضا، عرض کرد: "یا ابن رسول الله من مدتهاست که تو زندگیم، گرفتاری های پیچیده ای به وجود آمده، هیچ راهی هم ندارم... فقیرم، اما گدا نیستم... درمانده ام تو کارهام... چندتا کسالت هم خودم و بچه ها داریم... ناراحتیم شدیدا... چه کار کنیم آقا جان؟! هم فقر و مریضی بیچاره مون کرده... هم اینکه دوست داشتیم دوتا بچه دیگه هم داشته باشیم... اما مدتی است که بچه دار هم نمی شویم، خواستم بچه دار هم بشیم ان شاء الله..."
✨ حضرت فرمودند:" برو و برای نمازهات اذان بگو ... همون تو خونه ات اذان بگو..."
گفتم:"یا ابن رسول الله همین کافیه؟! "
فرمودند:" بله همین کافی است. "
طول کشید، کمتر از یک ماه، یا حالا بیشتر، آن شخص با امام رضا برخورد کرد و گفت: " یا ابن رسول الله، کارم درست شد، مریضی از خونه ام رفت، فقرمم اصلاح شد، کارم رو ارابه افتاد و خانواده هم باردار شد و داریم بچه دار میشیم... "
برخی از بزرگان و علما، که شنیده بودم، وقتی می گفتند اولاد دار نمیشن و یا دیر میشن، می گفتند اذان بگید تو خانه...
نرین بالا پشت بام فریاد بزنید!! نه همین تو خونه...
هم #فقر تون از بین میره، هم #مریضی تون رو از بین میبره ، همین که صاحب #اولاد خواهید شد ان شاء الله...
خیلی عالی است اذان گفتن...
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
⚠️آینده از آنچه فکر می کنیم به ما نزدیک تر است.
👈 روایت یک ایرانی ساکن ژاپن
#سالخوردگی_جمعیت
#بحران_جمعیت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
من اولین فرزند خانواده، متولد ۱۳۷۹ و همسرم متولد ۱۳۷۲ هستن، سال ۱۳۹۶ عقد کردیم. ۱۳۹۹ هم رفتیم خونه مون،ما ساکن مشهد هستیم.
یک سالی حدودا خودمون بچه نمخواستیم بعدش به لطف خدا بعد از ۳و۴ ماه باردار شدم😍 همه چیز خوب بود شکرخدا...
تمام آزمایش ها رو به موقع میرفتم تا رسید به سونو آنومالی، فقط خدا میدونه با چه ذوق و شوقی رفتم رو تخت دارز کشیدم که چشمم به ال سی دی افتاد، دیدم داره دست هایی کوچولو شو باز و بسته میکنه...
دکتر گفت ببین داره میگه مامان خسته نباشی😍 تو همین حس شیرین بودم که دیدم دکتر روی یه نقطه هی دقت میکنه بعدش گفت تاحالا سونو نیومدین؟
گفتم با اینبار، ۵ بار دیگه رفتم. مگه چی شده؟ گفت آروم باش چیزی نیست حالا باید برین سونو ۳ بعدی و...
فردا صبح ساعت۷ به هرکجا که گفته بودن رفتیم، تمام دکترا گفتن باید سقط کنید اونم حالا که ۴ روز از وقت سقط قانونی گذشته، تمام دکتر میگفتن یه کیست خیلی بزرگ داخل کمرش هست که ممکنه بچه قطع نخاع بشه، ممکنه مغزش از کار بیوفته خلاصه هر کس یه چیز میگفت.
تقریبا هرچی دکتر تو مشهد بود رفتم. دکتر هایی مجرب و حرفه ای تا مبتدی ها، تقریبا نظر همه روی سقط بود. منم فقط گریه میکردم. یاد باز و بسته کردن دست هاش میوفتاد.
شوهرمم میگفت همه دکترا میگن سقط کن تو میگی نه، تو میدونی نگه داری بچه فلج یا مشکل مغزی چقد سخته؟ نظرش این بود که سقط کنیم.
دوران کرونا بودیم و جایی همراه قبول نمیکردن، یه سونو بود که برای بار آخر میرفتم و یه اتاق جدا بود و همراه متونست از اونجا ببینه، رفتم داخل و همسرمم از اتاق کنار بچه رو دید.
گفتم تا حالا همچین مواردی بوده؟ گفت تو این چند سال فقط حدودا یک یا دونفر بودن نادره بیماری گفتم اونا چیکار کردن؟گفت یه چیز بهت میگم دخترم، بذار بچه به دنیا بیاد اگه نموند حکمت خدا بوده که برده اگ موند که قسمتش بوده که بمونه ولی اگه الان خودت سقط کنی یه عمر به دلته که ممکنه به دنیا بیاد و خوب بشه.
از اتاق اومدم، بیرون دیدم شوهرم گریه میکنه و میگه عیب نداره بریم حرم اگه معلولم بود من خودم ازش مراقبت میکنم
خلاصه که از اینجا بود که تصمیم گرفتیم دیگه دکتر نریم و فقط نگه داریمش بچه رو، از امام رضا علیه السلام راه چاره ای میخواستم که فقط دلمو گرم کنه. همش میگفتم خدایا من به بچه ای که بهش روح دمیده شده رحم کردم، سقط نکردم تو هم به من رحم کن.
رفتیم مهمونی، یکی از آشناهامون گفت بیا یه دکتر بهت معرفی میکنم برو پیشش، من گفتم تمام دکتر ها یه نظر داشتن من میخوام دیگه دکتر نرم و بچه رو نگه دارم.
اصرار داشت یه نسخه برم پیش این دکتر، شب با همسرم مشورت کردم و نوبت گرفتیم و فرداش رفتیم.
ساعت ۷ صبح رفتیم داخل بیمارستان گفتن خانم دکتر ساعت ۹ میاد، رفتم حرم، ماه رمضان بود. سر از سجده برداشتم دیدم یه دختر کوچولو داره شکلات میخوره، از بس ضعف داشتم خواستم بگم یه کوچولو بهم بده ولی خجالت کشیدم.
سرمو بردم سجده گفتم یا امام رضا اومدم در خونه شما، اگه منو میبینی، اگه صدامو میشنوی، امروز تو حرم یکی یه خوراکی شیرین بهم بده.
از جلوی ضریح بلند شدم، دیدم ساعت نزدیکه ۸، اومدم این طرف تر نشستم. دیدم خانم خادم میگه خانوم پاشو سر راه نشستی، پاشو گلم، چرا اینجور گریه می کنی؟ پا شدم گفت عه باردارم که هستی. گفتم آره، دیدم از جیبش دوتا شکلات در آورد داد، گفت اینجور گریه نکن بچت گناه داره، حس اون لحظمو هیچ وقت تو عمرم فراموش نمیکنم. زار زدم بغل خانومه، گفتم امام رضا صدامو شنیده...
خادمه گفت اره عزیزم امام رضا کریمه، به حرف همه گوش میده مشکلت چیه براش تعریف کردم دیدم میگه مطمئن باش بچت خوب میشه، امام رضا مرده زنده کرده، برو پشتت گرم باشه...
خدا میدونه از انرژی اینکه امام رضا بهم نظر کرده، تمام بارداریم پشتم گرم بود. دلم قرص شده بود از امام رضا بچه مو سالم خواستم و خوشحال رفتم پیش دکتر جدید...
رفتم داخل دیدم با دقت تمام پرونده سونو هارو چک میکنن گفت یه کیست که به دنیا بیاد عمل میکنن خوب میشه تو چرا گریه میکنی و منی که قیافم اینجوری بود😳
گفتم بیشتر از ۳۰تا دکتر گفتم باید بچه سقط بشه، شما میگین اینجوری! گفت چیزی نیست بچه قلب و مغز کلیه مثانه همه چیزش سالمه به خاطر یه کیست مخوایی بکشیش؟! مگه چند تا بچه داری گفتم اولیه...
گفت اصلااا استرس نداشته باش فقط ماهی دوبار بیا سونو اونم بیمارستان دولتی با هزینه یک دهم سونو وآزمایش هایی قبلیت...
خانم دکتر سلمه دادگر الهی هرجا هستن خیر ببینن از جوانی شون، خلاصه آرومم کردن، بهم نوید دادن که بچم خوب میشه.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#قسمت_دوم
هربار که میرفتم دکتر، دکتر بیشتر متعجب میشد، میگفت همچین کیست هایی رو به داخل رشد میکنن و اعضای داخلی بدن رو درگیر میکنن اما بچه ی شما کیستش رو به خارج رشد داره می کنه.☺️
همه تعجب میکردن ولی من میدونستم بچه مو امام رضا بهم داده... خانم ها فقط کافیه ی از ته دل بخواین امکان نداره ندن👌
گذشت به من گفتن به خاطر وجود کیست هرچی که من تغذیه میکنم ۶۰درصد میره تو کیست، ۴۰درصد میره برا رشد بچه، به همین خاطر بچه احتمالا وزنش کم باشه.
من می گفتم بچه با وزن کم مگه چقدر جون داره که به دنیا بیاد بخواد عمل هم بشه...
اما وقتی رفتم تو اتاق زایمان، بی حس بودم فقط صورت بچه رو که بهم نشون دادن، دیدم تپل بود با مو های فر فری که حدودا ۳ونیم کیلو بود. خدایا قند تو دلم آب شد و تمام گریه ها و سختیها یادم رفتم.
از تو اتاق عمل بچه رو انتقال دادن به بیمارستان مجهز اطفال در مشهد، فردا ظهر من مرخص شدم و شبش به بیمارستان بچه ام رفتم.
فقط دو روز از سزارینم گذشته بود که تو بخش مراقبت هایی ویژه، هر دو ساعت باید میرفتم به بچه شیر میدادم و فقط روی یک صندلی که حتی نمیشد دراز بکشم، خدا فقط کمکم کرد.
پسرم عمل کرد و شکر خدا خوب شد با تمام مشکلات و انقدددد شیرین و دوست داشتنی بود که خیلی زود تو فامیل و خانواده خودشو پیشه همه عزیز کرد.
حدودا یک ساله بود. یک شب خیلی تا صبح گریه کرد. رفتیم دکتر دارو دادن اومدیم خانه، بازم گریه، گریه هایی که تا حالا اینجور گریه ندیده بودیم ازش...
دکتر سونو نوشت و متوجه شدیم که دوباره یه مقدار از کیست مونده و دوباره رشد کرده، خدا میدونه حالا که بچه رو دیده بودیم، دردمون هزار برابر بارداری بود. همه اش میگفتم خدایا چرا با بچم منو امتحان میکنی؟
رفتم حرم تنها، بابام خادمه، رفتم پیشش شیفتش بود. دیدم بابام از اتاق استراحت اومده بیرون، میگه بیا شیرینی بخور. گفتم شیرینی خریدی؟ گفت شب تولد امام جواده به همه شیرینی دادن تو اتاق ماهم زیاد بوده همکارای شیفت به من گفتن ببر برا خانواده🤩 دوباره چشام روشن شد. یاد بارداریم افتادم و گفتم پس هنوزم امام رضا حواسش به ما هست.
مردم این آقا خیلی کریمه، هرچی بخواین بهتون میده، من امتحان کردم فقط کافیه باور کنیدشون... دیدم بله بازم شیرینی رسید. دلم قرص شد.
با مشکلات زیاد جراحشو عوض کردیم. اینبار با اینکه بچه بزرگ بود و حرکت میکرد سخت تر بود شرایط برای من ولی از لحاظ نحوه ی عمل و جراح بهتر بود شکر خدا، انقد شیرین بود این بچه، که بین دکتر و پرستار همه میومدن ازش عکس میگرفتن، خدا روشکر که کلا دفع شد و بچه ی من الان سالم، باهوش و خوشگل یعنی بهش نگاه میکنم، فقط میگم خدایا شکرت که نذاشتی سقط کنم. من بهت باور داشتم که تو مهربونی و توهم هیچوقت تنهام نذاشتی...
در آخر میخوام بگم از امام رضا هیچ وقت غافل نشید، در خونه شو بزنید، دست خالی بر نمیگردین. امام رضا منتظر شماست که در بزنید تا بهتون شکلات بده🍬🍬🍬
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
متولد اسفند ۶۹ هستم در تهران. بچگی من تا ۱۰ سالگی در شهرستانی کوچک و مذهبی (به خاطر شغل پدرم) گذشت.
من فقط یک برادر دارم که یک سال از من بزرگتره و جالبه که پدر و مادر من فقط یک فرزند میخواستند و من خداخواسته به این دنیا پا گذاشتم.
وقتی ۱۰ سالم شد، پدرم تصمیم گرفت مارو بیاره تهران و علیرغم میل مادرم، به هر سختی ای تن میداد ولی اعتقاد داشت که بچه هاش باید تو تهران بزرگ بشن.
وقتی آمدیم تهران فضا خیلی متفاوت تر شد و از یک محیط کوچک مذهبی به محیطی باز و کمتر مذهبی وارد شدیم که خیلی چیزها از جمله بی حجابی در ذهن من تعریف نداشت.
ولی متاسفانه تحت تاثیر دوستان و محیط من هم کم کم هم رنگ جماعت شدم و بیزار از قید و بند و حجاب ولی چون پدرم سخت گیر بودند، حجابم کم شد ولی برداشته نشد.
دوران سخت بلوغ با کنترل شدید خانواده به پایان رسید و من پا به دانشگاه گذاشتم و لذت وصف ناشدنی استقلال سرمستم کرده بود. امان از شر شیطان که دایره روابطم روز به روز گسترده تر و متنوع تر میشد. دورانی که فکر کردن بهش آزارم میده.
من مدت زمان زیادی رو در مسیر رفت و آمد به دانشگاه داخل مترو و اتوبوس بودم و همین باعث شد که تصمیم بگیرم در مسیر قرآن حفظ کنم که وقتم هدر نره.
واقعا اعجاز قرآن رو در زندگی احساس کردم، با اینکه نمی فهمیدم دارم چی میخونم ولی شخصیتم روز به روز داشت تغییر میکرد.
کم کم به حجاب تمایل پیدا کردم و با مطالعه کتب شهید مطهری و چند جلد دیگر سعی کردم کمی خودم رو جمع و جور کنم. اما امان از شر شیطان که هرکاری میکنی یه راهی برای نفوذ پیدا میکنه.
من در رشته هنر تحصیل میکردم و یکی از اساتیدم که اعتقاد دارم خود ابلیس بود من رو باز از راه درست دور کرد.
این موضوع باعث شد مدت زمان زیادی بیزار باشم از مرد و ازدواج و تعهد .... در حالی که احساس تنهایی همیشه آزارم میداد و خواستگار زیادی هم داشتم. خدارو شکر چیزی که هیچ وقت تو زندگیم ترک نشد نماز و دعا بود که مدیون پدر و مادرم هستم.
کم کم به افسردگی دچار شدم. روزی برادرم که در رشته روانشناسی تحصیل میکرد، ازم دعوت کرد که یک سری دوره های خودشناسی رو بگذرونم و من رو از اون چاه تنهایی و افسردگی در آورد. من توبه کردم و زندگی جدیدی رو شروع کردم.
من با گذراندن این دوره ها بزرگ میشدم و شاد و امیدوار. بعد از یکی از دوره ها تصمیمم رو باید در مسائل اساسی زندگی قطعی میگرفتم و یکیش که برای من بزرگترینش بود، حجاب بود.
من چادر رو انتخاب کرده بودم و ازاونجایی که اگر یک قدم به سمت خدا برداری خدا صد قدم به سوی تو برمیداره حسابی برام جبران کرد.
من با انتخاب چادر از طرف تمام دوستان طرد شدم و تازه فهمیدم فاجعه دردناکیست که زنانگی و زیبایی یک زن وسیله خوشگذرانی و لذت دیگران باشه.
اون روزها از خواستگار آمدن و سرنگرفتن وصلت خسته شده بودم و یک روز از خدا خواهش کردم هیچ خواستگاری نیاد به این خونه مگر کسی که همسر منه.
یک روز وقتی با تعدادی از بستگان رفته بودیم پیک نیک، به طرز عجیبی من به چشم برادر همسرم که یکی از فامیلهای دور سببی ما هستند آمدم و ایشون بیشتر من رو به خاطر حجابم برای برادرشون پسند کردند. آخه هم من و هم همسرم دارای بستگانی هستیم که خیلی باز و مختلط و راحت هستند متاسفانه.
و خدا مزد حجابم رو برام همسری فرستاد که گلیست از گلهای بهشت، راحت بگم تاریخ مثل شو کم دیده...
ما در مراسم خواستگاری به توافق رسیدیم. ایشون از لحاظ مالی به من گفتند صفر هستند و تاکید کردند حتی از پدرشون کمک نمیگیرند و من قبول کردم چون مردانگی و مذهبی بودنش به دلم نشسته بود و تمام معیارهامو داشتند.
خیلی زود نامزد کردیم و بعد ۴ ماه در سال ۹۳ عروسی گرفتیم و در اطراف تهران در یک خانه نقلی اجاره ای زندگیمون رو شروع کردیم.
روز به روز به لطف خدا زندگیمون عاشقانه تر می شد. همسرم عاشق بچه بود و من میگفتم تا خونه نخریدیم بچه بی بچه.
ولی ازونجایی که مهره مار داره راضیم کرد😁 و پسر اولم سال ۹۵ به صورت طبیعی و با شرایطی سخت به دنیا آمد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
پا قدم پسرم بود که بعد از مدتی تصمیم گرفتیم هرچی داریم بفروشیم و سپرده کنیم و خونه بخریم.
ما سپرده کردیم ولی تو همین مدت خونه شد ۳برابر اون پولی که ما داشتیم و ما مجبور شدیم بریم ساوجبلاق تا با مبلغ کم بتونیم خونه بهتری بخریم. اما دیگه پول پیش نداشتیم و مجبور شدیم چند روز خونه مادرم باشیم و چندروز منزل مادر همسر. حالا تو این شرایط پسر دومم رو باردار بودم با شرایط مالی افتضاح که خدا نخواد برای کسی.
انقدر گرسنگی و نداری کشیدم تو اون بارداریم که نگم براتون. خلاصه گذشت و ما خونه رو تحویل گرفتیم و رفتیم داخلش و پسر دومم سال ۹۸ به دنیا آمد.
ازونجایی که ان مع العسر یسری هست، بعد از یک سال خانه را فروختیم و آمدیم نزدیک محل کار همسرم. واقعا رزق و روزی مادی و معنوی خوبی داشت پسر دومم.
وقتی آمدیم منزل جدید، ماشینمون رو فروختیم ولی راضی بودیم چون به پدر و مادرهامون نزدیک بودیم.
من کار کیک و شیرینی خانگی رو شروع کرده بودم و حسابی داشتم مشتری جمع میکردم.
دقیقا اسفند ۱۴۰۱ بود که میدیدم هرچه میپزم حالم داره ازش بهم میخوره و البته دوره ام هم عقب افتاده بود. ولی این رو از فشار کار میدونستم چون قنادی اونم اسفند ماه شلوغترین زمان کار هستش.
خلاصه حالم بد بود ولی چون جلوگیری داشتیم اصلا فکر نمیکردم باردار باشم.
بی بی چک زدم مثبت شد و من شوکه شده بودم اما راستش خیلی خوشحال شدم چون علاقه داشتم به فرزندآوری ولی جرات نداشتم و همسرمم میگفت دوتا کافیه.
اما بنازم لطف خدا رو که مثل همیشه بهتر ازون چیزی که فکرشو میکردیم نصیبمون کرد. من یه چله گرفته بودم برای ام البنین که ماشین بخریم و سر ۴۰ روز نشده بود متوجه شدم باردارم و از زمانی که دخترم رو باردار شدم، نعمت های مادی و معنوی بود که به زندگیمون سرازیر شد و با وام فرزندآوری ماشین هم خریدیم.
الان دخترم ۲ماهشه و من هرروز میگم ایکاش زودتر به دنیام می آمدی و این حس رو بعد از به دنیا آمدن همه شون داشتم چون همیشه توهمات منفی و بیهوده من رو از بچه دار شدن دور میکرد. ولی الان میبینم چه لذت عمیقی رو از خودم دور کرده بودم و میگم ایکاش بتووم براش یک خواهر بیارم تا مثل من انقدر تنها نباشه.
متاسفانه فرهنگ عمومی جامعه هنوز روی فرزند کمتر زندگی بهتر گیر کرده و من از وقتی باردار شدم انقدر برخورد های بد دیدم که حد نداره. الانم فامیل همش میگن دیگه نیاری هاااااا و من با روی خوش میگم انشاالله چهارمی😁
الان با وجود ۳تا بچه زمانم هم برکت کرده حتی توانم و سلامتیم و روحیه ام و انقدر فعال هستم که هیچکس باورش نمیشه که من انقدر سفارش میگیرم، بچه کلاس اولی دارم، شب بیداری نوزاد دارم و دایم دارم کار میکنم.
نترسید که ترس آفت جان و روح و ایمان انسان است. خدا وقتی فرزند هدیه میده عشقشم میده، ما سر بچه سوم یه جوری ذوق مرگ بودیم که انگار بچه اولمونه.
با به دنیا آمدن دخترم زندگی ما متحول شد. شوهرم بعد از ۲۰ سال کار، تازه رسمی شد و واقعا از زمانی که دنیا آمده انگار فقر از خونه مون رفته بیرون و خیلی راحت تر داریم زندگی میکنیم به لطف پروردگار. هرچه دارم از صدقه سر بچه هامه.
شکر خدا که هرچه شکر کنیم کم کردیم. 🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#صاحبخانه_خوب
بنده مادر یک خانواده پرجمعیت هستم ،، متولد ۶۲ و صاحب ۱۰ فرزند،، خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم بخاطر بچه ها و لطفی که به ما داشته،، بخاطر کارحاج آقا وتبلیغ زیاد این شهر و اون شهر رفتیم،، حرفهای زیادی هم شنیدم هم تشویق و هم ...😔😔، هم از غریبه و هم از فامیل😔 ولی حرف مردم مهم نبود چون مطمئن بودیم راهی که میریم درسته☺️
یکسال برای زندگی به بابل رفته بودیم و سر بچه پنجم باردار بودم، وقتی به قم برگشتیم دنبال خونه میگشتیم و پیدا نمیکردیم یعنی کسی بهمون خونه نمیداد،، دوستان طلبه هم حتی بهمون چیزی میگفتن که حالا هی برید بچه بیارید اگه کسی بهتون خونه داد!!!
حاجی حرم بودن و دلشون خیلی شکسته بود، به دوستانشون گفته بودن حضرت معصومه ان شالله بزودی خونه برامون پیدا میکنه،،😔
بعدازظهر همون روز یکی ازدوستان پدرشوهرم اومد، گفت یکی علمای لبنان خونه ای داره تو فلان خیابون که گفته بدید به کسیکه بچه داره😭😭 خدا میدونه به شب نکشیده بود خونه پیدا شد😭 خونه ای که تا وقتی ۹تا بچه داشتیم همونجا بودیم، قدیمی و بدون صاحب خونه،،
وقتی حاجی از اتفاق حرم برای صاحب خونه گفته بود ،،ایشون جواب داد وقتی سن و تعداد فرزندات رو شنیدم قصد کردم خونه رو به نامت بزنم ولی نمیکنم و این جریمه ای باشه برات که از ائمه کم نخوای😢
بهترین و شیرین ترین هدیه برای من دیدار با رهبری بود😭 لبخند رضایت ایشون خستگی رو ازتنم بیرون کرد،،
👈 به تازگی فرزند دوازدهم خانواده محترم وافی به دنیا آمد. «دوتا کافی نیست» قدم این نورسیده را خدمت این خانواده محترم، تبریک عرض می کند.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۶۷
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
من مادر پنج فرزندم، وقتی مطالب دوستان رو مطالعه میکنم، خیلی دلگرم میشم و انرژی میگیرم. متاسفانه اطرافیان اکثرا انرژی منفی میدن و مذهبی و غیرمذهبی فرزندآوری رو محکوم میکنن. با تفکرات غلطشون سن ازدواج رو بالا بردن و در نتیجه دیگه خانم ها خیلی زمان برای فرزندآوری ندارن و اکثرا هم فرزند را مانع پیشرفت میدانن.
من دوران بارداری سختی دارم از روز اول تا اخرین روز بارداری حالم بده. اما به مدد الهی تونستم در سخت ترین شرایط پنج فرزندم بدنیا بیاورم. البته اگر کمک و یاری بی دریغ همسرم نبود قطعا از عهده این کار برنمی آمدم.
بین تولد فرزند اول و دومم هفت سال فاصله افتاد، اونم به دلیل بیماری سختی که دچارش شدم و حتی پزشکا بهم گفتن امکان باردار شدنت کم هست، اما با توسل به اهل بیت فرزند دومم متولد شد، یه دختر ناز و در عین حال فوق العاده بی قرار. تا دوسالگیش تقریبا من و همسرم خواب و استراحت نداشتیم. ولی در عین حال من درسم رو بدون مرخصی ادامه دادم .
بیقراریهای دخترم طوری بود که اطرافیان میگفتن ما میترسیم بچه دار بشیم. اما به حول و قوه الهی و بخاطر امر اقا و رهبرم فرزند سوم و چهارم و پنجمم رو با فاصله های کم بدنیا آوردم. نمیگم اسون بود با توجه به ویار سخت و فرزندان کوچک اما رسیدن به اهداف بزرگ سختی هم داره ...
تجربه ی دیگه ای که از زندگیم دوست دارم به دوستان دیگه هم بگم این هست که به توصیه ی اهل بیت علیهم السلام که فرمودن دخترانتان رو زود ازدواج بدید. دختر اولم در سن هجده سالگی چند ماه پیش ازدواج کرد و الان مشغول ادامه تحصیل هم هست.
به نظرم پدرومادرهای این دوره، دو جا به بچههاشون ظلم میکنن، یکجا وقتی که لذت داشتن خواهر و برادر رو ازشون میگیرن و دوم زمانی که شرایط ازدواج رو براشون فراهم نمیکنن.
حرف زیاد است اما به همین مقدار اکتفا میکنم. برای من دعا کنید که بتونم در مسیری که هستم پیش بروم و خداوند صبر و توان بهم بده.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
از همسرت عصبانی شده ای؛ می خواهی صدایت را بلند کنی؛ می گویی حیف که بچه دارد نگاه می کند ...
به پدر و مادر خودت و همسرت احترام می گذاری؛ می گویی بگذار بچه ببیند، یاد بگیرد...
دلت می خواهد به یکی فحش بدهی؛ از بچه حیا می کنی. می ترسی حرف بد یاد بگیرد و یک جا توی جمع آبرویت را ببرد...
مواظب رفتارت هستی که روی بچه تأثیر بد نگذارد. خیلی کارها را دلت می خواهد اما انجام نمی دهی؛ فقط به خاطر بچه، خیلی کارها را هم که حال و حوصله اش را نداری؛ انجام می دهی؛ فقط به خاطر بچه ...
هنوز نگرفته ای قصّه چیست؟
بچه این وسط کاره ای نیست.
قرار است تو خودت خوب باشی.
قرار است تو بدی هایت را کنار بگذاری و عادت های زشتت را تغییر بدهی ...
بچه یک بهانه است؛
خدا خوب بودن خودت را می خواهد ...
این بچه برای خوب شدن، خیلی فرصت دارد و اصلا به اندازه ی تو بدی ندارد که تو دلت برای او بسوزد. این تویی که وقتت دارد تمام می شود اما هنوز ...
خدا دلش برای تو سوخته...
👈 آیت الله حائری شیرازی: "خداوند به وسیله فرزند، پدر و مادر را هم تربیت می کند."
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#تربیت_والدین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
جواب سوال ۵۵۲
عزیزم اول از همه بی بی چک جواب قطعی نمیده آز بده و یا سونو برو بزرگ شدن میتونه دلایل دیگه ای هم داشته باشه
برای بارداری هم ۱. مداومت کن به نماز استغفار دم سحر همسرت هم بخونه
۲. اصلا به بچه فکر نکن و رها باش از فکر بهش بسپر به خدا
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#آیت_الله_بهجت
✅ دوتا کافی نیست...
کارم زیاد بود و حتی مایل نبودم بیش از دو فرزندی که داشتم، فرزند دیگری داشته باشم. از طرفی، پدرم خیلی به بچه علاقه داشت و مایل بود که فرزندان دیگری هم داشته باشیم و میگفت:
✨«اینها تازه از نزد پروردگارشان مراجعت کردهاند و عصمت دارند. عصمت اینهاست که انسان را به خود جذب میکند، نه چیز دیگری.»
آقا با فرزند چهارمی ما انس عجیبی داشت و تنها کسی که میتوانست حال ایشان را تغییر دهد، او بود.
📚 فرزند آیت الله بهجت، زمزم عرفان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
تو هم تا میگن طبیعت خوزستان یاد نخل میافتی؟ 😍
قبول داری نخل خوزستان بخشی از هویت یه ایرانیه🇮🇷❤️
ما نخلها رو به قلب خونههاتون میاریم💪
کاربردی و زیبا، باهمون گرمای جنوب😍🌞
بیا ببین وانتخاب کن👇
https://eitaa.com/joinchat/2130575491C538c7e21ac
.
📌از ماست که برماست...
امروز این معیار و ملاک ها را در یک گروه واسطه گری ازدواج دیدم...
هنوز هم شاغل بودن دختر خانم، پزشک بودنش، زیباییش و کم جمعيت بودن خانواده اش و... ملاک انتخاب خیلی از خانواده هاست. از آن طرف هم پول دار بودن آقا پسر، داشتن خانه و امکانات و تحصیلات عالی و شغل اداری برای خانواده دخترخانم ها...
⚠️ نتیجه اش هم می شود تاخیر در ازدواج و بالا رفتن سن ازدواج و گاهی تجرد قطعی که عمدتا نتیجه ی سبک زندگی و نوع نگرش ما به زندگیست نه مشکلات اقتصادی جامعه...
نمونه اش هم مطلب بعدی که در همان گروه به اشتراک گذاشته بودند. 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌جامانده ی ازدواج...
چند روزی است که ۵۰ ساله شده ام، اما هنوز مجردم. چیزی که هرگز فکرش را هم نمی کردم. نه اینکه زشت بودم و یا موقعیت اجتماعی نداشتم نه...
من در جوانی در انتخاب همسر دچار وسواس شدم. در فامیل از من به عنوان دختری یاد می کنند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند خواستگار من از فامیل بودند که دست رد به سینه شان زدم و هنوز که هنوزه مورد سرزنش بزرگان فامیل هستم.
اولین خواستگارم در سن ۱۹ سالگی پسر عمویم بود. او کارمند یک داروخانه، با درآمد متوسطی بود. خانواده و خود وی به من بسیار ابراز علاقه می کردند. اما بزرگترین مشکلی که در ازدواج با او می دیدم فاصله سنی مان بود. من و او تنها ۵ ماه فاصله سنی داشتیم و احساس می کردم او نمی تواند مرا درک کند. از نظر من او خیلی بچه بود. بنابراین نتوانستم به او به عنوان یک همسر که تکیه گاهم باشد نگاه کنم.
اینطوری اولین خواستگار خود را رد کردم و تا مدت ها به همین دلیل از خانواده عمویم فاصله گرفتم.
در ۱۹ سالگی تقریبا ۶ تا ۷ خواستگار دیگر هم داشتم که هر کدام را به دلیلی رد کردم. در آن سال ها فکر می کردم نباید زندگی اطرافیانم را تجربه کنم. مثلا خواهرم که ۱۷ سالگی ازدواج کرد و در کمتر از ۶ سال صاحب ۴ فرزند شد و از نگاه من لذتی از زندگی نبرد.
بنابراین تصمیم گرفتم درس بخوانم و پیشرفت کنم. در این میانه اگر یک خواستگار خوب هم داشتم از دست ندهم. اینگونه بود که درس می خواندم و کمتر به مسائل دیگر توجه داشتم.
بعد از مدتی معلم شدم و کارم برایم از هر چیز مهم تر بود. دیگر به سن ۲۵ سالگی رسیده بودم و خود را در اوج جوانی می دیدم. در آن سال ها هم تعداد زیادی خواستگار داشتم اما موقعیت اجتماعی به من اجازه نمی داد که بخواهم همسری پایین تر از سطح خود داشته باشم. بنابراین هر خواستگاری که سطح سواد و موقعیت اجتماعی اش کمتر از من بود را رد می کردم.
تا قبل از سن ۳۰ سالگی حداقل دو ماهی یکبار حضور خواستگار در خانه را تجربه می کردم. اما بعد از آن از این کار هم خجالت کشیدم و به مادرم گفتم: از این به بعد تا کسی به دلم نشیند و اطلاعات کافی درباره اش نداشته باشم به خانه راه نمی دهم. و با این توجیه که مگر اینجا نمایشگاه است که هر کسی بیاید و من را نگاه کند و برود تا تصمیم بگیرد.
از این به بعد حضور خواستگاران در خانه مان بسیار کمرنگ شد. سن من هم بالا رفته بود و هرگز حاضر نبودم ریسک کنم. چرا که معتقد بودم تا قبل از ۳۰ سالگی ممکن است که زندگی سخت را تحمل کرد اما بعد از این سال دیگر باید زندگی خوبی داشت و حتما باید دارایی مرد در شان تو باشد.
چرا که بزرگتر ها می گفتند "هر چه نشینی بر تخت نشینی" یعنی هر چه قدر صبر کنی و دیرتر ازدواج کنی خواستگاران بهتری برای تو خواهد آمد.
پس از آن دیگر کسانی که خانه و ماشین نداشتند نمی توانستند گزینه خوبی برای ازدواج باشند. چرا که تجربه مستاجری و مواجه با مشکلات مالی را در خود نمی دیدم. از سن ۳۰ به بعد علاوه بر شغل و موقعیت اجتماعی، داشتن خانه و ماشین هم برایم مهم بود.
اما خواستگارانم دیگر کمتر مجرد بودند و اکثرا یا همسرانشان را به دلیل بیماری و تصادف از دست داده بودند و یا اینکه از هم جدا شده بودند. هرگز حاضر نبودم زندگی با مردی که تجربه زندگی قبلی داشته را تجربه کنم.
من در رویاهای خود به دنبال شهزاده زرین کمری با اسب سفید می گشتم و همه خواستگاران مجرد خود را رد کرده بودم. حالا باید به چنین مردی جواب مثبت می دادم. آیا با این کار مورد تمسخر دوست و فامیل قرار نمی گرفتم؟
کم کم به سن ۴۰ سالگی رسیدم. خواستگارانم خیلی کم شده بودند تقریبا هر ۶ ماهی یک بار خواستگار از راه دور را تجربه می کردم. با این تفاوت که دیگر زندگی متاهلی را تجربه کرده بودند و بچه هم داشتند. تفاوت آن ها با هم در تعداد بچه ها بود و این موضوع برایم بسیار آزار دهنده بود.
فشار خانواده هر روز بیشتر می شد و تعداد خواستگاران بسیار کم. آخرین مورد خواستگارم را هرگز فراموش نمی کنم. پیر مرد ۶۵ ساله ای که صاحب داماد و عروس و نوه بود از من خواستگاری کرد. فهمیدم چقدر فرصت های خوبی را از دست داده ام.
چرا همکارم که تمام صفات خوب یک مرد در او جمع شده بود فقط به خاطر چند سال فاصله سنی رد کردم؟
سنم به ۴۵ رسیده بود. تصمیم گرفتم کمی عاقلانه تر فکر کنم. دیگر به مردانی که تجربه زندگی متاهلی داشتند و همسر خود را از دست داده بودند هم راضی شده بودم. اما کمتر کسی بود که همسرش را از دست داده باشد و بچه نداشته باشد.
امروز در ۵۰ سالگی حس همسر شدن و از همه مهمتر حس مادر شدن را از دست داده ام😭. امروز خواهرم با نوه هایش بازی می کند و من حسرت فرصتهای گذشته را می خورم.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این انیمیشن با نرم افزار
گوشی ساخته شده😱
ما بهـت یاد مـیدیم که با گوشیـت
موشن گرافیک و انیمیشن بسازی
و به وسیله اون به درآمد برسی😎💰
مراحل ساخت انیمیشن بالا
رو داخـل کـانالـم گـذاشـتـم
خودت بیا ببین تا باور کنی😁
https://eitaa.com/MotionLearn/6226