فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_37 استاد که دید کفری شدم، لبخندی زد و
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_38
کلافه شدم. نگرانی از بین رفتن یا رفتن بیماری، تنها ماندن برادر و خواهرم، کاری که باید شروع میکردم و بدهکار صاحبکارش شده بودم، دانشگاه که مدام غیبت میخوردم و این آخری که مادر را به بخش جراحی برده بودند. همراه زن میخواست اما از کجا میآوردم.
_عارف، چند بار بگم؟ مامان تازه به هوش اومده. نمیتونه حرف بزنه. برو پیش دوستت، تماس تصویری بگیرم ببینیش.
-باشه. پس میگم بیاد اینجا. تماس بگیریم.
چند قدمی از در اتاق فاصله گرفتم. تا صدایم به گوش پدر و مادر نرسد. خوبیش آن بود که به خاطر شرایط عملش اتاق خلوتی داشت.
-تو بیجا میکنی دوستتو ببری خونه وقتی خواهرت تنهائه.
-داداش خودم که هستم. تازه این خواهر تخست مغز منو خورده که با مامان حرف بزنه؛ حالا بگم خودم حرف زدم که منو کشته.
-لازم نکرده. گوشیو بده خودم باهاش حرف میزنم.
عارفه را که قانع و آرام کردم، به طرف اتاق رفتم. تازه متوجه شدم این مدت جلوی ایستگاه پرستاری کَلکَل میکردم. بیخیال نگاههای خیرهشان شدم. از وضعیت مادر که مطمئن شدم، به اصرار پدر به خانه برگشتم. خودش باز هم بیرون بخش ماند تا اگر کاری بود دنبالش برود.
غروب بود و هر کدام از بچهها به کار خود مشغول بودند. بعد از احوالپرسیشان از وضع مادر، به اتاق رفتم. لباس که عوض کردم، سراغ کولهام رفتم. از فردا باید به کلاسها برمیگشتم.
کتابها را که بیرون آوردم، چشمم به کتاب استاد اسماعیلی افتاد. یادم آمد باید برای برای کنفرانس آماده میشدم. مانده بودم که با داستان چطور میشود کنفرانس داد. همان جا روی شکم دراز کشیدم و مشغول خواندن شدم. امیدوار بودم بتوانم تا فردا تمامش کنم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌹امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام
و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :
هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد
بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،
چون بیشتر برای خدا کار کردید،
بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛
برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛
چون ما اگر تحمّل نکنیم ،
باید میدان را خالی کنیم ...
#شهید_حاجابراهیم_همت_
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_38 کلافه شدم. نگرانی از بین رفتن یا رف
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_39
🏜کویر تا دریا🌊
"داستان علیرضا ایراندوست"
با جمله آخر استاد که بقیه درس را به جلسه بعد محول کرد، دفتر و کتابها را داخل کلاسور گذاشتم. رضا کنارم ایستاد. کمی هلش دادم و دنبالش راه افتادم. تا دم در دانشگاه از کتابهایی که استاد معرفی کرده بود، گفتیم.
از دانشگاه که بیرون رفتیم، انگار وارد دنیای دیگری شدیم. گروه گروه میایستادند. حرف میزدند و حرف. اوایل که برای درس به تهران آمدم، برایم جذاب بودند. کم کم فهمیدم قصدشان فقط خوراندن نظرات بیپایه خودشان بود و از هر نقد و نظر مخالفی فرار میکردند.
به میدان که رسیدیم، جوانی با موهای بلند و یک طرف زده و کت قهوهای یقه دستدوز، کارگر بخت برگشتهای را گیر آورده بود برایش از دیکته شدههای حزبی میگفت. نگاهی به رضا انداختم. او هم مثل من از این فضا که ذهن مردم عادی را به هم میریخت، کلافه بود. اشارهای به آن دو نفر و جمعیت تماشاچی دورشان زدم.
-رضا، بیا بریم ببینیم این دلسوختههای مردم چی میگن.
کمی مردم را کنار زدیم. خود را به وسط معرکه کشاندیم. از شانس ما همین که رسیدیم، آن کارگر از فشار حرفهایی که سر در نمیآورد، جوش آورده بود. اخم کرد و دستش را در هوا تکان داد.
_برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه. ولمون کن داداش. راهو باز کنین. بذارین برم.
از اینکه یک نفر مردم را با حرفهای حزبی که سر در نمیآورند به هم بریزد، دلخور شدم. نگاهی به جوان مقابلم انداختم از کت و شلوار و کیفش پیدا بود که دانشجو است.
-برادر، چند دیقه میای یه گوشه؟ یه حرفی باهات دارم.
یقه لباسش را مرتب کرد و بادی به غبغب انداخت.
-اگه حرفی داری جلوی همین مردم بگو. نکنه میترسی حقیقتو بفهمن.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_39 🏜کویر تا دریا🌊 "داستان علیرضا ایراندو
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_40
-حرف زدن بین جمع باعث میشه به خاطر غرورم حتی اگه طرفم به حق باشه با یه حُقه و انحراف، مسیر بحثو عوض کنم. بهتره توی خلوت حرف بزنیم.
-من دلم می خواد خلق ایران هم همه چیزو بدونن.
-عزیز من، اگه قرار بود چیزی بفهمن که از وقتی اینجا ایستادن، چیزی دستگیرشون میشد. آقا اصلاً من کاری ندارم به این جمع. مگه نمیگی به حق هستی؟ بیا بریم دو تا کلمه حرف حق بزنیم.
مخاطبم که دید صادقانه برخورد میکنم، با کمی مِن و مِن قبول کرد.
-اشکالی نداره.
همین که جلمهاش تمام شد، از فرصت استفاده کردم. دستش را گرفتم و از همه عذر خواستم. با کمک رضا راهی ساختیم و جوان حامی مارکسیست را از جمع خارج کردیم. با این کار، مردم کم کم پراکنده شدند. رضا وقتی دید ممکن است بحثمان طول بکشد، شاکی شد.
-علی، من عجله دارم. انگار حالا حالاها میخواین صحبت کنین؛ پس من میرم خوابگاه.
با دست آزادم دستش را گرفتم. دست نحیفش بین دست های درشت و ورزیده ام گم شد. لبخندی تحویلش دادم.
-عزیزم، یه کم صبر کن؛ با هم میریم.
به گوشهای از میدان رسیدیم. دست هر دو را رها کردم. رو به دوست بحثخواه کردم.
-ببین برادر، وقتی دیدم با صداقت قصد داری مردمو آگاه میکنی، پیش خودم گفتم حیف این جوونه که بدون تحقیق، با این شعارای تو خالی خودشو اسیر کرده.
فوری برافروخته شد. با اخمی در هم، غرید.
-اینا شعار نیست. واقعیته.
سعی کردم عکس العملی نسبت به ژست حق به جانبش نشان ندهم.
-دو تا سوال می پرسم و والسلام. اول این که چرا زندگی میکنی؟ و دوم اینکه اصلاً چطور باید زندگی کنی تا یه انسان کامل بشی؟ بشی کاملترین انسان.
از سوالم جا خورد.
-یعنی چی؟ تمام حرفت همینه؟
-آره. به جواب همین برسی دیگه حرفی نمیمونه.
با همان اخم درهم کرده و لحن عصبی صدایش را بالا برد.
-شماها از آگاه شدن توده مردم میترسین. واسه همینم منو کشوندی اینجا و مزاحمم شدی.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | حاضرجوابی #شهید_مدرس
⁉️ پاسخ جنجالی شهید مدرس به #رضاخان !
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۱۰ آذر، سالروز #شهادت شهید آیت الله #مدرس و روز #مجلس
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
📣آهای اونی که فراخوان میدی با هشتگ #مسلح_شوید !
🔴تو میدونی با مسلح شدن، چند تا پدر و مادر بیفرزند میشن.
🔴تو میدونی با مسلح شدن، چند تا نوجوون و جوون بیبرادر یا خواهر میشن.
🔴آره تو میدونی با تز تو چند نفر بیهمسر میشن.
🔴تویی که کامیون آتیش میزنی یا بلایی سرش میاری که جون راننده به خطر میافته، میدونی چند نفر چشم به راه و دلنگران عزیز سفر کردهشون هستن.
🔴تو میدونی و باز خباثت و شرارت میکنی.
💠ما هم میدونیم اما باهات همراهی نمیکنیم تا شریک داغ گذاشتن به دل آدما نباشیم.
#آدم_هستیم
#ایران_آرام
#عزیز_از_دست_رفته
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_40 -حرف زدن بین جمع باعث میشه به خاطر
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_41
نگاهی طولانی به چشمانش کردم و فرصت دادم تا تب تندش کمی فروکش کند.
-ببین برادر من، امشب که سرت خلوت شد، از خودت دو تا سوالی که گفتمو بپرس. اگه خوب در موردش فکر کنی، امروزو یادت نمیره. با اجازه خداحافظی می کنم.
همزمان با جمله آخر، دستش را بین دو دستم فشردم. به رضا با سر اشاره کردم که برویم. رضا همراهم شد و به طرف ایستگاه اتوبوس حرکت کردیم. در پیچ میدان که حرکت میکردیم. نگاه آن جوان که خیره به ما مانده بود را دیدم.
کمی که جلوتر رفتیم، رضا از تعجب درآمد و نطقش باز شد.
- یعنی چی؟ همیشه یه پای کارای تو میلنگه؟ علی، این چه کاری بود که کردی؟
لبخندی به چهره برافروختهاش که در نور چراغ نئونهای مغازهها پیدا بود، زدم.
-چه کاری عزیزم؟
-همین که کشیدیش کنار اما هیچ بحثی نکردی. الان فکر میکنه تو هیچی بارت نبود که گذاشتی و رفتی. عجیبه با اون همه مطالعه و اطلاعاتی که در موردشون داری، ادامه ندادی.
این بار لبخندم تلخ شد. پا تند کردیم تا اتوبوس سرشب را از دست ندهیم.
-رضا جان، تو هیچ وقت نمیتونی مردمو با بحث سیاسی به جایی برسونی. اینا تحت تاثیر حرفای خوشرنگ و لعاب هستن. همینا اگه بفهمن از کجا اومدن و هدف چیه و قله کجاست، راهو پیدا میکنن. اونوقت دیگه نیاز به جوش زدن نیست.
رضا لبش را به پایین پیچاند و به فکر فرو رفت.
_شاید اما ممکنه دیگه نبینیش تا در مورد اشتباهاش بهش بگی.
-خدا بزرگه. قرار به هدایتش باشه، همون فکر کردن، کمک میشه واسش.
باد سردی وزید. جلوی کتش را جمع کرد و به قدمهایش سرعت داد. به ایستگاه رسیدیم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_41 نگاهی طولانی به چشمانش کردم و فرصت د
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_42
نگاهم به افرادی که آنجا ایستاده بودند افتاد. زیر نور چراغ خیابان، روزنامههای پیکار و مجاهدی که زیر بغل داشتند پیدا بود. در آن مدت بعد از انقلاب فهمیده بودم اکثر آنها از بین خانواده سرمایهدارانی میآمدند که با انقلاب، از اربابی افتاده بودند. داد از نجات محرومان سرمیدادند اما یک بار جنوب شهر و مناطق محروم را ندیده بودند. هدفشان انتقام یا تلافی بود و مردم و دنبالهروهایشان ماسک مظلومنماییشان را نمیدیدند و گول شعارهای حمایت از خلق و جماعت کارگر را میخورند. آنقدر شعارهایشان دهانپرکن بود که خیلیها را جذب میکرد اما برای من که تمام تئوریهایشان را با دلیل ردشان خوانده بودم، شبیه آبنبات دادن دست بچه بود. حیف مردم بیخبر بودند و بیخبر از بیخبریشان.
سر سفره صبحانه که نشستم، رضا هم کنارم نشست. زودتر از من، اولین لقمهاش را در دهانش گذاشت و با دهان پر شروع کرد.
_تو کی اومدی؟ مگه دیشب خونه خالهت نرفته بودی؟
لقمهام را جویدم و جوابش را دادم.
_رفتم ولی صبح برگشتم. کتابامو نبرده بودم.
_چه کاری بود؟ خب میبردی.
_دیدی که یهو شد. از دانشگاه رفتم اونجا.
وحید وسط حرفمان پرید. رو به رضا کرد.
_داداش، اومده بود ورزش صبحگاهیشو کنار ما به جا بیاره. دلش واسه غرغرای من تنگ میشه.
بعد به طرفم برگشت.
_خداییش چطور اذون صبح پا میشی و این همه فعالیت میکنی؟ من فکرشم که میکنم، خسته میشم.
رضا دهان پر از غذایش را به زحمت خالی کرد.
-ای بابا، نماز شب و نماز صبح و قرآن و نهج البلاغه و ورزش صبحگاهی اونم در حد حرفهای واسه دادش علیرضای ما دست گرمیه تا موتورش کار بیافته و تا خود شب فعالیت کنه.
خندیدم. آنها هم خندیدند. رضا حرفی میزد و با سرعت به ادامه خوردنش مشغول میشد. مربا که وسط سفره میآمد از خود بیخود میشد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
✋زن آمریکایی سلام ، حالت خوب است؟
👱♀حالا که حدود ۵۰ سال از #انقلاب_جنسی در آمریکا میگذرد ، اوضاعت بهتر شده است؟
آزادی پوششت را توانستی به دست بیاوری؟
اکنون شاد و خوشحالی؟
😱با آمار تجاوز در آمریکا که طبق گفتهی رئیس جمهورت [باراک اوباما] از هر پنج زن آمریکایی ، یک زن قربانی تجاوز شده است ، مشکلی نداری؟
به نظرت این آمار به چه علتی انقدر زیاد است؟
راستی آمار فرزندان نامشروع در آمریکا هنوز روی همان ۴۰% است یا بیشتر شده؟
👩👧👧از آمار فرزندانی که فقط مادر دارند چه خبر؟
☠آمار #سقط_جنین در کشورت به کجا رسیده؟
هنوز حدود ۳۰۰۰ سقط در روز است؟
من فکر میکنم اگر سقط جنین در کشورت قانونی نبود ، آمار فرزندان نامشروع وضعیت فاجعه بار تری پیدا میکرد!
🔞از صنعت فیلمهای بزرگسالان برایم بگو!
💄همان صنعتی که ثمرهی انقلاب جنسی و کاهش پوشش زنان در آمریکا بود و نگاه جنسی به زنان را تقویت کرد!
👌زن آمریکایی خوش به حالت که به آزادی مد نظرت رسیدی!!!
🇮🇷در ایران هم عدهای میکوشند با سر دادن شعار #زن_زندگی_آزادی به قلهای که تو امروز بر فراز آن ایستادهای برسند!
🔜زن آمریکایی لطفا از دستاورد های آزادیات در ایالات متحده برای ایرانیان و بخصوص زنان ایرانی بگو ، تا آنها بدانند چه بهشتِ شیرینی در انتظار آنهاست!
📍پ.ن : گلوریا اشتاینم [از رهبران فمنیسم آمریکا و از فعالین پیروزی انقلاب جنسی آمریکا حدود ۳۰ سال پس از پیروزی این انقلاب] ؛ «انقلاب جنسی دربارهی دسترسی جنسی زنان بیشتر ، برای مردان بیشتری بود»
✍ میلاد خورسندی
🔴📢 مردم؟؟؟؟؟
کم کم وضعیت بی حجابی دارد عادی سازی میشود و مسئولین با بهانه های مختلف روز به روز پیگیری جدی کار راعقب می اندازند!!!
ساماندهی وضعیت فعلی فقط با پیگیری مسئولین اصلاح پذیر است و بس ✋
در شرایط فعلی کارای مردمی و فرهنگی تاثیر خیلی ضعیفی دارد، نیاز به اقدام جدی مسئولین است!
بعد بعضی بزرگواران کاری که نمیکنند، هیچ!
در جهت عادی سازی شرایط اب در آسیاب دشمن میریزند؟؟؟!!! 😳😳😳
بیرون کردن خانم محجبه از سرای ایرانی، بیرون کردن خانم محجبه از مترو و قطار و اتوبوس
اینجا مثلا جمهوری اسلامیه؟؟!!!!😡😡
خون هزاران شهید برای برپایی احکام اسلامی در این کشور، روی زمین ریخته شده!!! 😭😭
🔴 ارتباطات ریاست جمهوری را از خواب بیدار کنید:
☎️ ارتباطات مردمی ریاست جمهوری
111
✴️نکته قابل توجه 👇👇👇
تماس با این شماره به صورت شبانه روزی و ۲۴ ساعته امکانپذیر میباشد.
سامانه پیامکی وزارت کشور👇👇👇
30007788
☎️ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
02133966055
پیامک
100038511
معاونت فرهنگی
02138512536
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_42 نگاهم به افرادی که آنجا ایستاده بود
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_43
مربا که وسط سفره میآمد از خود بیخود میشد.
-حالا شما چرا جوش و غر میزنین؟ مگه شما رو بیدار میکنم که اعتراض میکنین؟
سهراب حوله به دوش خودش را به ته مانده سفره رساند.
-چه خبرتونه قحطی زدهاین؟ چی کار به این دوست عزیز دارین؟ میبینین که با همین ورزشکار بازیا چه هیکل توپی واسه خودش ساخته. خدایی بدنش عین سنگه. من که فکر میکنم حسودیتون میشه.
گفت و خودش خندید اما بچهها نخندیدند و نگاه چپ چپی حوالهاش کردند.
از جا بلند شدم. به طرف آینه رفتم.
-رضا، من دارم میرم. اگه میای، عجله کن.
به موهای زبر و ریش کوتاهم شانه کشیدم. کیفم را که برداشتم، رضا هم دنبالم دوید. وحید که هنوز هم مشغول خورن بود، صدایش را بلند کرد.
-راستی بچهها، راسته که امروز میخوان واسه یادبود شهدای دانشآموز جلوی دانشگاه تجمع کنن.
با سر حرفش را تایید کردم و به طرف در رفتم.
-خب اگه این طوره که کلاسا تعطیله. چه عجلهای دارین پس؟
رضا از پشت سرم جوابش را داد.
-می خوایم صف اولو از دست ندیم داداش. نون و حلوا خیرات میکنن. تو هم بدو جا نمونی.
سری به تاسف برایش تکان دادم. با بیتفاوتی و کنایههای وحید مشکل داشت. گاهی هم به پرو پای هم میپیچیدند.
به دانشگاه که رسیدیم، نشانههایی از تجمع را میشد دید. به طرف دانشکده خودمان که دانشکده علوم پزشکی بود، رفتیم. از بچههای انقلابی شنیدم که قرار است دانشجویان پیرو خط امام به اعتراض دخالت آمریکا و پناه دادن به شاه، طرف جاسوسخانه بروند.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_43 مربا که وسط سفره میآمد از خود بیخ
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_44
رضا نگران دوستش از که بچههای دانشکده پلیتکنک بود، شد. گویا علاوه بر هم دانشکدههای ما، عدهای از آنجا هم برای رفتن، گروه شده بودند. خداحافظی کرد تا سراغ دوستش برود.
از دانشگاه که بیرون رفتم، جنب و جوش مردم بیشتر شده بود. تجمع حالا تبدیل به راهپیمایی به طرف جاسوسخانه شده بود. همراه شدم. همان اول راه، دوست پر تب و تاب چند روز پیش را دیدم. قدش مثل خودم بلند اما لاغر و کشیده بود. در دستش تعدادی اعلامیه بود که از گوشههایش میشد فهمید اعلامیههای حزبی هستند. در آن شرایط هم قصد داشت از شعارهایشان دفاع کند. قبلتر هممسلکهایش قصد گرفتن سفارت را داشتند و کار به جایی نبردند اما او همچنان تبلیغش را میکرد.
سلام و احوالپرسی کردیم. وقتی فهمید کجا می روم، هم قدم شد. کمی از مسیر به سکوت بینمان گذشت. جمعیت همراهمان در حرکت بودند. برخی میدویدند تا دیدنیها را از دست ندهند و برخی سلانه سلانه قدم بر میداشتند. برای کم کردن فاصله و شکستن سکوت، از خودش و درس و زندگیش پرسیدم. دستی به پیشانی بلندش کشید و موهایش را عقب فرستاد.
-اسمم محمده؛ اهل سنندجم؛ سال چهارم دانشگاهم و حقوق قضایی میخونم. تو چی؟
از خودم گفتم.
-من علیرضا هستم؛ اهل میمه اصفهان؛ سال اول پزشکیم.
سری تکان داد و نگاهی به برگههای در دستش انداخت. منتظر بودم ببینم از آن روز چیزی میپرسد یا نه. کمی که به جمعیت نزدیک شدیم، سر حرف را باز کرد.
_چرا اون روز حرفای غیر عادی میزدی؟
_خب اعتقاد من در مورد بحث کردن همون بود. صحبت باید از ریشه باشه.
نیمنگاهی به من کرد و بعد بین جمعیت چشم چرخاند.
_عقیده خوبیه. میخوای دربارهش صحبت کنیم؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🔴 سخنان کریمی قدوسی عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در تبیین پشت پرده امنیتی آشوبهای اخیر:
🔹ما پیروزیهای بسیار بزرگی در این آشوبها بدست آوردیم. مهمترین تبیین در باره این اغتشاشات را رهبری در دانشگاه افسری ارائه کردند و فرمودند این اتفاق خلق الساعه نبود.
🔹از حداقل شش هفت سال قبل ۴۹کشور برای براندازی ج.ا.ا توافق کردند ولی دو کشور ترکیه و امارات از دو سال قبل از این ائتلاف کناره گیری کردند.
🔹۴۷سرویس جاسوس از کشورهای امریکا، انگلیس، فرانسه، اسرائیل، آل سعود، اسپانیا، مصر، اردن و... در این کار ستاد تشکیل داده و این جنگ ترکیبی را طراحی کردند.
🔹 در زمان روحانی زیرساختهای براندازی آماده شد و قرار بود همان زمان عملیاتی شود که به علت کرونا برنامه هایشان بهم ریخت. پنجاه درصد توان دشمن در فضای مجازی سازماندهی شده بود.
🔹یکی از گسلهای جامعه ما حجاب است. دشمن این گسل را انتخاب کرد. یکی دیگر از گسلها احزاب بود اکثر سران فتنه ۸۸ نیز به نفع این اغتشاش هم موضع گیری کردند. گسل های قومی و مذهبی از دیگر موارد مورد استفاده این جنگ ترکیبی بود.
🔹 در جنگ ترکیبی به سمت دلار رفتند در حالیکه مسئولین می گفتند ما به اندازه کافی دلار به ابزار تزریق کرده ایم.
🔹 در طی شصت روز آمار حضور اغشتشاگران در خیابان ۵۰۰ هزار نفر روز بوده است. البته اگر یک نفر ده بار هم آمده ده در آمار وارد شده. اوج این حضور در یک روز ۴۵هزار نفر بود. ( طبق آمار غیر رسمی ۳۱۰ هزارنفر کل جمعیت اغتشاشگران بودند که می شود )
🔹 گفتند نمادهای حاکمتی باید سقوط کند. یکی از نمادها مشهد است. قرار بود برای یکی از سران قوا در مشهد حادثه هفت تیر ۶۰ تکرار شود.
🔹 آخرین مرحله هم ورود پنتاگون بود. در سال ۸۸ هم نقشه همین بود. مرحوم فیروز آبادی در سال ۸۸ در کمیسیون امنیت ملی مجلس گفت خاتمی در فتنه ۸۸ با فرمانده ناتو دیدار داشت و از آنها خواستند کار ما در داخل که جلو رفت شما وارد شوید.
🔹 جنگ شناختی یکی دیگر از ابعاد این جنگ ترکیبی بود. اینها مدتها القاء می کردند در این ۴۰ سال کاری صورت نگرفته است.
🔹 اکثر دستگیرشدگان یک یا دو شب نگهداری شدند بعد با تعهد والدین آزاد شدند. اما از میان بازدشتیهای هدفمند که ادامه هم دارد ۱۸٪ آنها آموزش دیده اند. تمام این ارتباطات بدست آمده که به عنوان مستندات بیانیه دو دستگاه اطلاعاتی در آینده منتشر می شود.
۷۰ درصد دستگیر شدگان دیپلم و زیر دیپلم بوده اند. ۶۷ درصد اهل شرب خمر بوده اند. از این شاربان خمر ۴۷ درصد دائم الخمر بودند. اکثر اینها معتاد به موارد مخدر گل بودند. درصدی از زنان بازداشت شده اهل فحشا بودند. همانکس که خودکشی کرد یکی از همین افراد بود. ۸۰ درصد اینها خارج از کشور را بهشت می دانند.
🔹 خانم مولا وردی معاون روحانی طرحی داشت و می خواست فاحشه ها را بیمه کند.
🔹 دولت عراق نزدیکترین دولتها به ایران است. ما سه خواسته ازدولت عراق داشتیم اول اخراج کل کومله و دمکرات از کردستان عراق دوم تحویل کسانی که در ترورها دست داشتند سوم استقرار دولت عراق در مرزها. عراق آنها را پذیرفت.
🔹 یکی از مسئولان کومله با دو بچه اش به محل جلسه آمده بود لذا آن مقر را نزدیم. مسئولین نظامی می گفتند ما نوک خودکار را روی نقشه می گذاشتیم و همان هدف را روی زمین می زدیم.
🔹 با باز شدن مسیر بوکمال، راه زمینی ما تا سوریه و حزب الله و دریای مدیترانه باز شد. تحولات منطقه بعد از این آشوبها شدت می گیرد. و همه چیز را آماده کرده و پای کار برده ایم.
🔹 دستگاه اطلاعاتی ما از این طرح مطلع شد و در سند امنیتی ۴۰۱ برای مقابله با این طرح آماده شدیم و به ۵۰ درصد از استعداد و توان دشمن ضربه زدیم.
🔹 در آینده در داخل و خارج تحولاتی رخ خواهد داد. دشمن در عناصر رسانه ای خود تجدید نظر می کند. ما هنوز کارهای بین المللی خود را شروع نکرده ایم. ما دستمان برای هزینه دادن امریکا، انگلیس و فرانسه خیلی باز است.
🔹 هر گرهای که دولتهای قبل زدند این دولت یکی بعد از دیگری در حال باز کردن آن است.
🔹عده ای در زمان روحانی بدون گزینش در آموزش و پرورش نفوذ داده شدند. معلم هایی که دانش آموزان را تحریک کردند همه شناسائی شدند.
🔹 مظلومیت بسیج در این آشوب این بود که دست خالی به میدان رفت.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
فرصت زندگی
🔴 سخنان کریمی قدوسی عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در تبیین پشت پرده امنیتی آشوبهای اخیر: 🔹ما پیروزیها
نیمه پر این لیوان☝
ایران اونقدر قوی شده که خار چشم ۴۹ کشور جهانه.
طرح، بودجه و نیروی انسانی میذارن تا زمینش بزنن.
اما...
اما چی میشه که نمیشه؟
چی میشه که باورشون نمیشه جنگ ترکیبی همه جانبه همهی کشوره هم، این کشور امان زمان عجالله رو زمین نمیزنه؟
تامل کنیم...
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_44 رضا نگران دوستش از که بچههای دانشک
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_45
_عقیده خوبیه. میخوای دربارهش صحبت کنیم؟
سری تکان دادم و لبخند زدم.
_اگه دوست داشته باشی، چرا که نه. فقط بگو نظرت در مورد همین کار امروز که گرفتن سفارت آمریکاییاست چیه؟
_یه کار انقلابی و به نفع مردمه اما فکر میکنم یه حقهای در کاره. آخه از یه عده آدم واپسگرا بعیده یه همچین کاری بکنن.
ابرویم بالا پرید. نگاهش کردم. اشاره به مردمی که روبه رویمان جلوی جاسوسخانه صف کشیده بودند، کردم.
_خدایی اونقدر بدبینی چیزی که با چشمت میبینی رو هم باور نمیکنی.
هنوز کامل به در سفارت دید نداشتیم. ادامه دادم.
_به هر حال من علاقهای به بحث سیاسی این طوری ندارم. میخواستم نظرتو بدونم. فقط اگه چشم و گوش بستهی حزبت نبودی، متوجه میشدی تا حالا کیا واقعاً جلوی ظلم و ظلم کنندهها ایستادن و مبارزه کردن.
جوانکی مو فرفری، بازوبند به بازو با سرعت از بین ما رد شد. محمد هیکل قوی نداشت و تعادلش به هم خود. صدای اعتراضش که بلند شد، جوان برگشت و عذرخواهی کرد. نوشته بازوبندش حکایت از گروه فعال آن روز داشت. جزو دانشجویان پیرو خط امام بود.
_ببخشید برادر. از بقیه جا موندم. باید برسم اون جلو تا در بسته نشده.
محمد غری به جان او زد اما او نایستاده بود تا بشنود. سعی کردم باقی حرف بزنم تا کمی آرام شود.
_ول کن اون بنده خدا رو. بیا از همون حرفای مورد علاقه بگیم. محمد، نظر شخصی خودتو میخوام بدونم.
از وسط خیابان که دیگر پر از جمعیتِ پلاکارد و عکس به دست بود، کنار کشیدیم و در پیادهرو به حرکت ادامه دادیم.
_خب هدف من، نابودی سلطه جهانیه که سرکردهشون آمریکا و سرمایهدارای بزرگ هستن. هدفم تکامل آدما و تلاش به نفع طبقه کارگر و زحمتکش جامعهست. خب انجام مسئولیت واسه رسیدن به این هدفا شیرینه.
به نزدیکی سفارت که رسیدیم صدای شعارها باعث میشد صدایمان به هم نرسد. کمی بلندتر به صحبت ادامه دادیم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_45 _عقیده خوبیه. میخوای دربارهش صحبت
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_46
_این مسئولیتا رو کی بهت داده که محکم پاش وایستادی و ازش دفاع میکنی؟
چشمم به چند نفری افتاد که از دیوار جاسوسخانه بالا میرفتند. محمد بلندتر از من جواب داد.
_هیچ کس. وقتی میبینم یه کارگر زحمتکش به نون شب و پول دوا و درمون زن و بچهش محتاجه اگه آدم عاقلی باشم، از ناراحتیش ناراحت میشم، به هم میریزم و علیه باعث و بانیش که طبقه حاکم جامعهست شورش میکنم.
_چرا ناراحت میشی؟ مگه چه نسبتی با هم دارین؟
اخمش دوباره گره شد و نگاه تندی انداخت.
_کدوم آدم سالم و رنجکشیدهایه که از دیدن سختی دیگران ناراحت نشه و از شادی اونا خوشحالی نکنه؟
کمی سرک کشیدم. تعجب کرده بودم. فکر میکردم آنها که بالای دیوار رفتند، قصد پریدن به داخل جاسوسخانه را دارند. بالا ایستاده بودند اما همان زمان در باز شد و گروههایی هم مرد و هم زن از دو جهت داخل میرفتند. با کمی دقت میشد فهمید گروهی عکس امام را به گردن داشتند و گروهی دیگر مانند آن پسر که عجله داشت، بازوبند بسته بودند. از تدبیرشان لبخندی به لبم نشست. نمیخواستند هیچ گروه دیگری بینشان نفوذ کند. دوباره توجهم را به دوست کناریم دادم.
_میگم، تو وقتی سختی آدمای محرومو میبینی، ناراحتیت چه شکلیه؟ با جسمت ناراحتی و شادیو حس میکنی؟ اصلاً چی باعث میشه احساس مسئولیت کنی؟
_خب حس همدردی باهاشون دارم دیگه. با تمام وجودم درکشون میکنم.
_اول اینکه جهانبینی حزبیت میگه چیزی که با پنج تا حس درک نشه وجود نداره و تو داری خلاف نظر مادیگرایی حزبت حرف میزنی. دوم اینکه همه هدفا و مسئولیتهایی که گفتی واسه آرامش خودته. اینا تا وقتی میتونن تو رو به حرکت در بیارن که آرامش و امنیت خودت به خطر نیافته.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_46 _این مسئولیتا رو کی بهت داده که محک
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_47
نم بارانی شروع به باریدن کرد. کم بود؛ در حدی که زمین را خیس کند. زیر سایهبانی رو به جمعیت ایستادیم. محمد کمی عقبتر کشید تا خودش و اعلامیههایی که هنوز فرصت پخشش را پیدا نکرده بود، خیس نشوند.
_یعنی چی؟ چرا فکر میکنی واسه آرامش خودمه؟
_خب، تو میگی، شاد شدنت موتور محرک اینه که باعث شادی دیگران بشی یا برعکس؛ پس با این منطق، دلیلی نداره تو به خاطر شادی یکی دیگه خودتو زجر بدی یا کشته بشی. جایی که جونت به خطر میافته، دل سوزوندن توجیهی نداره. آدم عاقل، به خاطر لذت احساس مسئولیت، خودشو به زحمت نمیاندازه. این که نمیشه هدف.
_کی گفته به خاطر لذته؟
_پس برای چی مبارزه میکنی و جوش میزنی؟
_هر کاری میکنم، به خاطر آزادی توده مردمه.
نگاهم را از در بسته شده سفارت گرفتم و نگاهش کردم.
_خب مبارزه، کشتن و کشته شدن داره. به خاطر رسیدن به آزادی یه عده از همونایی که براشون مبارزه میکنی، کشته میشن. ممکنه خودت هم کشته بشی. چه انگیزهای واسه رفتن از این دنیا و نابود شدن داری؟ به چه دلیلی میخوای جهانو به ظالما بسپری و بری؟
حرفی نزد. کمی که به سکوت ما و شعارهای مردم گذشت، ادامه دادم.
_ببین، اگه هدفت اونقدرا مقدس و بزرگ نباشه، لذت بردن و آرامش خودتم که نباشه، فایده اون جنگیدن و آسیب دیدن چیه؟ زندگی کردن مثل یه خائن یا جاسوس شاید بهتر هم باشه. فقط شاید یه کم وجدان درد داشته باشه که میشه چهار تا توجیه آورد و خلاص شد. اون وقت مثل خیلیای دیگه راحت و بیقید زندگی خودتو میکنی.
نگاهش به زنهایی افتاد که بخشی از خیابان را پر کرده بودند و پلاکارد به دست با قدرت شعار میدادند.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_47 نم بارانی شروع به باریدن کرد. کم بو
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_48
_من نمیتونم مثل اون خیلیا، بیقید باشم.
روح آزادهاش آرام نمیگرفت. نفس راحتی کشیدم.
_دوست عزیز، اگه نمیتونی، پس باید فکر یه هدف بزرگتر و یه نقطه اوج اون بالا بالاها باشی. مبارزه با ظلم درسته اما ظلمو باید از ریشه کَند. این غده رو باید از بدنه جامعه بیرون آورد.
دستم را گرفت و با سر اشاره زد.
_بیا یه کم بریم جلوتر؛ ببینیم چی کار میکنن.
وقتی به کندن ریشه ظلم فکر میکردم، یاد ظلم و زورهای قبل از انقلاب افتادم؛ یاد آن مرد حمامی بعد از انقلاب.
برای سرکشی به اوضاع روستاهای اطراف میمه رفته بودیم. مردم روستا خبر دادند چند وقتی است که حمام را بستهاند و مردم گرفتار شدند. حمامی را که خبر کردم، گفت: یه بنده خدایی زده زیر گوشم و گفت باید حمومو خاموش کنی.
دنبال آن بنده خدا که گفت فرستادم و به حمامی گفتم همانجا به تلافی ظلمی که دیده بود، زیر گوش مرد قلدر بزند و بعد حمام را روشن کند. مردم باید یاد میگرفتند که ریشه ظلم را بکَنند و آزاد بودن را تجربه کنند.
دیگر روبه روی در ورودی اصلی بودیم. جنب و جوش و این طرف و آن طرف دویدنهای دانشجوهای داخل سفارت را میشد دید.
_میدونی؟ یه وقتایی ظلم اونقدر بهمون فشار میاره که به حالت انفجار میرسیم. میایستیم و مبارزه میکنیم. اون وقت، حتی قانونا رو ندیده میگیریم و فقط میخوایم به هدفمون برسیم. بعد از پیروزی و شکست دادن ظالم، وقتی قدرت پیدا کردیم و حرصمون خوابید، از کجا معلوم خودمونم ظالم نشیم؟ چی میخواد جلوی تکرار ظلمو بگیره؟ حزبت میگه نوزایی اما ما میگیم تا کجا؟ آخرش که چی؟ خب چرا یه قانون شسته رفته حساب کامل نباشه تا با تکرار هرباره و آسیب مردم بیگناه نکشه؟ اونا که هر بار توی این دورههای نوزایی و شروع جامعه جدید کشته میشن چی؟ اونا چه سودی میبرن؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🔴 این سه تصویر متعلق به کیست؟!
سه شهیدی که در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به دستور محمد رضا شاه پهلوی در دانشگاه تهران با شلیک تیر مستقیم جنگی کشته شدند. اینها به روابطِ ایرانِ بعد از کودتا با انگلیس و آمریکا معترض بودند ...
حالا ۱۶ آذر شده و ربع پهلوی، مردم را با حمایت همه جانبه انگلیس و آمریکا به خیابانها فرامیخواند!
👈 دانشجوی عزیز حداقل بدان که ۱۶ آذر یک روز کاملاً ضد استکباری و ضد سلطنت است!
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
خاصترین قشر جامعه؟
خاصترین دوران زندگی؟
خاصترین حسهای عمر؟
آری امروز روز توئه روز تو که خاصترینهای خودت و اطرافت هستی.
خاصترین تبریکها تقدیم به تو دانشجوی خاص.
#روز_دانشجو
یک سوال
.
تصاویر کمتر دیده شده از دانشجویان در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ در اعتراض به کودتای علیه مصدق و سفر نیکسون معاون اول رئیس جمهور آمریکا به تهران!
.
در پیشانی جمعیت، دانشجویان دختر بی حجاب حضور دارند، غالبا یا عضو سازمان جوانان حزب توده بودند و یا از هواخواهان جبهه ملی و دکتر مصدق، البته که این دو جریان با یکدیگر هم اختلاف داشتند.
اما پرسش این است: دختران جوان و دانشجو که در دوره پهلوی دوم آزادی پوشش و حجاب داشتند چرا به مخالفین سرسخت نظام پهلوی تبدیل شدند؟
امروز رسانه های سلطنت طلب وقتی میخواهند به آزادی در دوره پهلوی اشاره کنند به همین سطح آزادی روابط جنس مخالف، آزادی پوشش، آزادی حجاب، آزادی رقص و کاباره تاکید دارند تا نسل جوان را با این سطح نازل از مطالبه جذب کنند. ولی باید پرسید اگر اینها آزادی است و اگر این آزادی ها در آن زمان وجود داشت، پس چرا زنان و دختران بی حجاب به مخالفین سرسخت و مبارزین علیه پهلوی تبدیل شدند؟
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat