eitaa logo
فرصت زندگی
212 دنبال‌کننده
1هزار عکس
798 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرش را برداشت؛ با وجود بار شیشه‌اش جلوتر از علی پشت در رسید. از پدرش یاد گرفته بود، امام کعبه است. باید دورش گشت و سپر بلایش شد؛ کاش پشت دری‌ها هم یادشان می‌ماند چه سفارش‌ها در مورد ساکنان آن خانه شده‌ است. سلام الله علیه السلام
این روزها که خیلی‌ها عوض شدن جای شهید و جلاد را دیدند و سکوت کردند، یک جمله پررنگ می‌شود: سکوت علامت رضایت است. مسئول سکوت‌های دشمن شاد کن خود هستیم.
فرصت زندگی
مهدی اتفاقی با آوردن مثالی استدلال عدم وجود خدا را کم رنگ می‌کند.💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 هنوز دو هفته از کار نگذشته بود که به فوت و فنش آشنا شدم و بیشتر سرکشی و مدیریت‌ها را خودم انجام می‌دادم. بماند که مربی سالن بدنسازیش روی بدنم کلید کرده بود تا بفهمد کجا چنین هیکلی ساختم. نوبت کنفرانسم شده بود. داستان را برای کلاس تعریف کردم و به سوال و جواب‌های محمد و علیرضا هم پرداختم. بچه‌ها خوششان آمده بود. مفت مفت داستان گوش کرده بودند. سوال‌هایی هم داشتند که خودم یا استاد حل و فصلش کردیم. تمام که شد، استاد تشکر کرد اما خودم ول کن نبودم. قبل از نشستن رو به استاد کردم. -استاد، اصلاً همه حرفای علیرضا درست، همه حرفای شما هم درست اما چرا باید خدا به بنده‌هاش سختی بده؟ -خب ببینین، یه وقت میگن خدا سختی میده که امتحان کنه اما این سوال پیش میاد که مگه خدا خودش نمی‌دونه ما ظرفیتمون چقدره؟ مگه امتحان نکرده نمی‌تونه بگه ما نمره‌مون چیه؟ گیج‌تر شدم. -خب چرا؟ مگه نمی‌دونه؟ -مطمئن باش که می‌دونه. اگه بدون امتحان بهتون بگم تو بیست میشی و فلانی پنج و اون یکی دوازده، ازم شاکی نمیشین که شاید اگه امتحان می‌دادیم نمره بهتری می‌گرفتیم؟ باید بهمون نشون بده که جامون بسته به ظرفیت و تلاشمون کجائه. که اون دنیا طلبکارش نباشیم. تازه یه ارفاقایم اون وسط کرده که اگه ازشون استفاده کنیم جبران کمبودامون بشه. این غلطه؟ -خب اینکه یه عده توی ثروت و ناز و نعمتن ولی یه عده توی فقر و بدبختین، کجاش درسته؟ لبخندی زد. اشاره کرد تا بنشینم. سر جایم که نشستم ادامه داد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 هر کسی توی دنیا امتحان خودشو داره. یکی با فقر امتحان میشه، یکی با از دست دادن عزیزاش، یکی با مریضی و خیلی چیزای دیگه. هر کی به تناسب ظرفیت و توانش واسش سختی تعیین می‌کنن. اون سرمایه‌دار هم مصیبتای مربوط به خودشو داره. میگن اگه مشکلات دنیا رو بریزن رو هم. به آدما بگن برو هر کدومو که می‌تونی بردار، بدون شک هر کس همونو برمیداره که خدا واسش مشخص کرده؛ چون تحمل بقیه‌شو نداره. نفسی بیرون دادم و نگاهی به بچه‌ها که از بحث خوششان آمده بود، انداختم. دوباره رو به استاد کردم. _خب دارا و ندار جاشون عوض بشه مگه به جایی برمی‌خوره؟ استاد دوباره از همان لبخندهای معروفش تحویل داد. _ببین پسرم یه حدیث از خود خدائه که میگه من به تناسب آدما واسشون جایگاه قرار دادم. اونی که قدرت سر راهش گذاشتم، اونی که فقرو می‌بینه، اگه توی حالتی غیر این بودن، شک نکن که نابود می‌شدن. یعنی ذاتشون این مدلیه البته بماند که بعضیا به زور و اشتباهات می‌خوان جاشونو عوض کنن و البته بعضیا خودشونو تغییرایی میدن که لایق حالت دیگه‌ای میشن و خدا هم همونو سر راهشون قرار میده. پس بهترین حالت همونه که خدا واسمون قرار داده و بهترش اینه که خودمونو لایق بهترین‌های خدا کنیم. صدای خسته نباشید سامان خبر از تمام شدن وقت داد و من سوال بزرگم جواب داده شده بود؛ هر چند باز هم سوالاتی داشتم. استاد قول داد اگر ابهامی ماند جلسه بعد جواب بدهد. به خاطر لطف‌هایی که مهدی کرده بود، نمی‌توانستم دوباره مرخصی بگیرم. در ماشین منتظر بودم تا مهدی بیاید و او را به خانه‌اش برسانم. با مادر تماس گرفتم و احوالش را پرسیدم. می‌گفت خوب است اما عارفه می‌گفت درد دارد. حرص می‌خوردم که نمی‌توانم برای دردش کاری کنم. مهدی سوار شد. ماشین را که روشن کردم، صدایم زد. -چته؟ قیافه‌ت به هم ریخته‌ست. چیزی شده؟ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتخاب طناز بحری رئیس بیمارستان اراسموس روتردام هلند چه بود؟ 🔶او زن زندگی آزادی غربی با در آمد های هنگفت را رها کرد تا سوار کشتی نوح ایران شود اظهاراتش برای ما تعجب انگیز است چرا که ما بیشتر مسیح وکیمیا علیزاده ها را دیده ایم. کمتر دیده ایم کسی آزادی و ثروت و خوشبختی در غرب را رها کند تا در سختی های ایران احساس خوشحالی داشته باشد
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_90 هر کسی توی دنیا امتحان خودشو داره.
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 تیز بود و متوجه به هم ریختگیم شد. -زنگ زدم خونه‌مون. میگن مادرم هنوز درد داره. کاش می‌تونستم ریشه درداشو بکَنم و خلاصش کنم. مهدی بلند خندید. اشاره کرد تا حرکت کنم. نگاهی به او انداختم و راه افتادم. -شده ماجرای بهلول که به طرف می‌گفت کو؟ دردت کجاست؟ من که نمی‌بینمش. من هم هم خندیدم. یاد حرف علیرضا افتادم که به محمد می‌گفت:《حس همدردی طبق عقیده حزبت معنی نداره》. بیا بیرون از فکر. فردا کلاس ملاس که نداری؟ -نه. چطور شده مگه؟ به چهار راه رسیدم. به طرفش برگشتم. -ترابی زنگ زده واسه خرید برنجای فروشگاه مشکل پیدا کرده. انگار طرف داره دبه می‌کنه. باید بریم شمال و خودم حل و فصلش کنم. حله؟ -بله حله. ساعت چند بیام؟ -ماشینو ببر. بعد نماز صبح بیا بریم. "باشه"‌ای گفتم و او را رساندم. خریدهایش برای خانه نشان می‌داد که مهمان دارد. پیاده شدم و کمک کردم تا وسایل را به خانه ببرد. خودش یا الله‌گویان داخل شو و من هم مثل او وارد شدم و خود را به آشپزخانه رساندم. با صدای سلام دختر بزرگ مهدی هر دو سر بگرداندیم و جواب دادیم. من سنگین و محترمانه و مهدی صمیمانه و پدر و دختری. دستش که از خرید‌ها خلاص شد رو به دخترش که همان ورودی ایستاده بود، کرد. _محدثه جان، مامانت کجائه؟ کمی مِن و مِن کرد و انگشتش را در هم گره زد _ام... دستش بنده. _ بگو بیاد خریدا رو چک کنه. عرفان باید ماشینو ببره. کم و کسر باشه کاریش نمی‌کنما. _خب. باشه. میگم الان بیاد. فقط خاله پیششه. کفری شد، خودت جواب خاله رو میدی دیگه. مهدی کوتاه خندید و دخترش را کمی هل داد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_91 تیز بود و متوجه به هم ریختگیم شد. -
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 _بیا برو بی‌پدر. کم منو حرص بده. منتظریما. دخترش بی حرف با خنده‌های زیر رفت. خود و خدایی تربیت دخترهایش حرف نداشت. تعارف کرد تا بنشینم اما قبول نکردم. در نهایت همسرش آمد و مهر تایید به خریدها زد. و من خلاص شدم. صبح از ورزشم فاکتور گرفتم و خودم را به موقع به مهدی رساندم. مهدی در سفر بهتر از سر کارش بود. می‌گفت و می‌خندید و خاطره تعریف می‌کرد. به گردنه سختی رسیدیم. برف تازه شروع به باریدن کرده بود. زمین سُر شد. سرعتم را کم کردم. برفِ روز خیلی نمی‌توانست خطرناک باشد. کمی با همان سرعت و توصیه‌های مهدی رفتیم. سر یکی از پیچ‌ها ضربه محکمی به ماشین خورد. ماشین منحرف شد. از آینه نگاه کردم. ماشین پشتی تعادلش را از دست داده و به ما خورد بود. با آن زمین سُر کنترل ماشین منحرف شده سخت‌تر می‌شد. چند دوری زدیم و در آخر با وجود تلاش‌هایم، از جایی که حفاظ نداشت به طرف دره سقوط کردیم. شیب دره کم بود اما ماشین با سرعت به پایین می‌رفت. از ترس زبانم بند آمده بود ولی مهدی خدا و ائمه را وسط ماجرا کشیده بود. در همان حال، ناگهان ماشین ایستاد. نگاهی به اطراف انداختم. به تخته سنگ نه چندان محکمی گیر کرده بودیم. مهدی "یا اباالفضل"ی گفت. هر لحظه ممکن بود به خاطر وزن ماشین سنگ کنده شود و ما به سقوطمان ادامه دهیم. داد زدم. -خدا! کجایی پس؟ اگه بزرگی و هوامونوداری، اینجا کجائه پس؟ بیافتیم بمیریم امتحان چیو پس میدیم؟ دلت خنک میشه؟ بس نیست اینقدر سختی میدی و امتحان می‌کنی؟ مهدی بلندتر از من، سرم داد کشید. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
گزارش مأمور سازمان سیا درباره خطر آیت‌الله مصباح برای دموکراسی غربی مأمور مشهور سازمان سیا یعنی رائول مارک می‌گوید: بزرگ‌ترین مانع دموکراتیک و مردم‌سالاری (غربی) شخص آیت الله مصباح یزدی است. افسر سازمان جاسوسی سیا: تخریب آیت الله مصباح یزدی در اولویت ماست. 🔴 👇 @bidariymelat
◾️علامه مصباح یزدی(ره): با استفاده از کلمه "آزادی" می خواهند فاتحه اسلام را بخوانند و اسلام را در حد گفتن شهادتین تقلیل دهند. 🔴 👇 @bidariymelat
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_92 _بیا برو بی‌پدر. کم منو حرص بده. من
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 مهدی بلندتر از من، سرم داد کشید. -خره، چرا خودتو به نفهمی می‌زنی؟ می‌شد چند دیقه پیش ته دره باشیم و پودر شده باشیم. الان هنوز زنده‌ایم. این یعنی امید. یعنی نخواسته بلیط یه سره بده دستمون. نگاهش را از من گرفت و در حالی که به من اشاره می‌کرد، به سقف نگاه کرد. -خداجون به بی‌عقلی این بچه نگاه نکن. نمی‌فهمه. من که زیاد لطفتو دیدم، این بارم روش. بازم شرمنده‌م کن. اصلاً اگه می‌خوای ادبش کنی، تحویل خودت. منو ازش سوا کن. سری به تاسف تکان داد و بعد انگار بلند فکر می‌کند ادامه داد. _منو بگو می‌خواستم دخترمو واسش جور کنم؛ نگو خل و چل تشریف دارن. نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم. وسط زمین و آسمان بودیم و مهدی معلوم نبود چه می‌بافت. هر چند وضع خودم بدتر از او بود. دوباره نگاهم کرد. -بچه، تو خجالت نمی‌کشی؟ کم خدا بهت لطف کرده؟ از تیپ و هیکل سلامتیتم که بگذریم، همین آخریه که مشکل مادرتو فکر می‌کنی خودت حل کردی؟ اون خواسته اون ویزیتورتون نباشه. تو سر راه من بیافتی و من بشم وسیله. اگه حواسش نبود، مادرت از اتاق عمل زنده بیرون میومد؟ تازه اگه همه این لطفا رو هم بهت نمی‌کرد، اونقدر بهش بدهکاری که حق طلبکاری نداری. ماشین تکان ریزی خورد و هشدار داد که زمان زیادی نداریم. یاد علیرضا افتادم که لحظه آخرش به رسیدن فکر می‌کرد و من طلبکار بودم. حرف‌های مهدی حق بود. من زیادی پررو بودم که چشم روی لطف‌هایش بسته بودم. با خودم عهد کردم؛ اگر نجات پیدا کردم، وقت بیشتری برای شناخت تنها تکیه‌گاه و هدف بزرگ علیرضا بگذارم. تخته سنگ کنده شد و ما هم‌زمان به آخر دره می‌رسیدیم. شیب دره کم و کمتر شد. وقتی ماشین ایستاد، به سختی نفس حبس شده‌ام را بیرون دادم و چشم باز کردم. هر دو سالم به آن دره عمیق رسیده بودیم. -ازت ممنونم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_93 مهدی بلندتر از من، سرم داد کشید. -خ
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحال مشتاقی نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می‌بندم به سالوسیّ و زراقی این داستان هم تموم شد. به شدت منتظر نقد و نظرتون هستم. دریغ نفرمایید: @zeinta_rah5960
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ جدید تقدیم به سردار دلها حاج قاسم سلیمانی شاعر و خواننده: سیدصادق_آتشی تهیه شده در بسیج دانشجویی کشور ┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅ عضو شوید: 👆🏻جبهه فرهنگے‌هنرے ملت امام حسین(ع)"ماح"تهران https://eitaa.com/jebheye_mellate_emamhosein
✍چه سخت است... داغ رفتنش بعد از گذشت سه سال هنوز هم تازه است. و خدا چه پاکیزه او را پذیرفت، دل ملتی در فراقش نالید. اشک رهبری در عزایش بارید. جمعه‌ای ناباورانه از میان‌مان پرکشید. منتظریم جمعه‌ای دیگر عَلَم به دست برگردد.
صبح جمعه بود که حاج قاسم رخت سفید به تن کرد و ایران رخت سیاه صبح جمعه بود که حاج قاسم خندید و مردم ایران گریستند جمعه شب بود که حاج قاسم آسوده به خواب رفت و مردم ایران تا صبح خواب به چشمشان حرام شد اری همه چیز از۱:۲۰روز جمعه شروع شد
🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋 بصیرت آن است که همسر قهرمان بی‌بدیل عرب باشی و از ترس غصه خوردن طفلان بانو با حرف مردم، پسرانت را بلاگردان آن طفلان کنی. بصیرت آن است که فرزندت را طوری تربیت کنی که مقابل امامش حتی اگر برادرش باشد، سراپاگوش باشد و مطیع. بصیرت آن است که فرزندت را طوری تربیت کنی که وقتی در نابرابرترین جنگ، امان نامه برایش فرستادند در حمایت از امامش شک نکند. بصیرت آن است که خبر شهادت پسرانت را بدهند و تو از سلامت امامت بپرسی. بپرسی پسرانم در حمایت از او کم که نگذاشتند؟ بصیر باشیم همچون مادر عباس علیه السلام. علیه السلام 🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 دعوتش کرده بودیم به موکب، برای تکریم. وقتی سر حرف را باز کردم گفت: وقتی اومدم گفتم حسن منو کجاها می‌کشونی؟ وسط خیابون آخه؟ چشمم به بنر عکسش که افتاد، گفتم باشه همین جا کنار تو میشینم. تو خواستی دیگه. روی صندلی کنار بنر نشسته بود، دخترهای هیئت دوره‌اش کرده بودند. دل به حرف‌هایش می‌دادند و بعضی‌ها اشک می‌ریختند. باز هم به او سر زدم. گفت: حسن هر فعالیتی که می‌خواست انجام بده دنبال خلاقانه‌ترین روش‌ها بود. از وقتی رفته منو جاهایی کشیده که فکرشم نمی‌کردم. این بچه‌ها رو دیدم فهمیدم اینام مثل حسن من هستن پس عجیب نیست تکریم کنار خیابون و بین رهگذرا. دستش را فشردم و لبخندی به دلدادگی مادرانه‌اش زدم. _مادر، حسن آقاتون انگار قصد کرده با پارتی بازی ببرتتون همنشین بی‌بی دو عالم کنه که داره شما رو می‌کشونه وسط معرکه انقلاب. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 با دختر پنج ساله‌اش به موکب آمده بود برای مراسم تکریم. آروم و متین بود اما درد از دست دادن پسر بزرگش که تازه قد کشیده و مرد شده بود در چهره‌اش پیدا بود. سر حرف که باز شد، گفت: _پسر دومم هم مثل مهدی و این بچه‌های موکب دهه هشتادیه. کلاس هشتمه. از وقتی مهدی رفته، پا گذاشته جای پای اون. هر جا داداشش می‌رفته الان اون میره و جاشو پر می‌کنه. با خودم گفتم چه روح بزرگی دارند این مادران شهدا. دشمن چه خیال خامی دارد که فکر می‌کند اگر جنگ را به شهرهایمان بکشاند، قافیه را می‌بازیم. شهر ما پر است از پسرانی شیردل و مادرانی ام‌البنین مسلک. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | از کشف حجاب رضاخانی؛ تا جلوی چشم یک آخوند! 💢 ماجرایی واقعی کشف حجاب روی پله‌های 🗓 به مناسبت ۱۷ دی، سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان در سال ۱۳۱۴ شمسی 🔸 خاطره ارسالی از دکتر موسویان 💠 اندیشکده راهبردی
🔴کنشگری فرهنگی متفاوت دخترانه به سبک دهه هشتادی‌ها به گزارش صدای حوزه، دختران سرای_راهبردی_نورهان که به عنوان یک مجموعه خودجوش فرهنگی فعالیت می‌کنند به مناسبت وفات حضرت ام البنین(س) موکبی در خیابان صفاییه قم بر پا کردند که مورد استقبال بالای مردم‌ و بانوان پیاده شهر قرار گرفت. این حرکت فرهنگی کاملا دخترانه و متفاوت، با تعاملات چهره به چهره خانم ها، تقدیم هدیه و گل به بانوان رهگذر و بازدیدکننده و همچنین پذیرایی مختصری برای عموم مردم همراه بود. این کنشگری فرهنگی که با ابتکار دختران دهه هشتادی صورت گرفت، با تکریم مادران دو شهید امنیت اخیر، شهیدان و که در غرفه ها حضور یافتند همراه شد و طعم متفاوت و لحظات ماندگاری را برای مخاطبین و کنشگران جوان عرصه فرهنگ ثبت و خلق نمود. از دیگر فعالیت های جدی این حرکت خودجوش فرهنگی، فراهم کردن غرفه پاسخگویی و مشاوره توسط اساتید برجسته حوزه و دانشگاه بود که برای مواجهه اقناعی با گره های ذهنی نوجوان و جوانان پرسشگر امروز ترتیب داده شده بود. این گروه در ادامه فعالیت های فرهنگی خود آمادگی کامل جهت ارتباط بدون نویز و پارازیت و به اصطلاح چهره به چهره جهت پاسخگویی به تقاطع های سخت فکری و اعتقادی و همچنین پاسخ به شبهات روز در پاتوق ها گعده ها و تریبون های دخترانه را اعلام می کند جهت ارتباط بیشتر با آدرس های زیر تبادل نموده و ساعت این قرار متفاوت را نهایی کنید: @DrME90 @zeinta_rah5960 سرای راهبردی نورهان: https://yun.ir/norhan لینک خبر خبرگزاری صدای حوزه: https://v-o-h.ir/?p=43777
📌حجت الاسلام دکتر محمدلو در نشست "اخلاق در دنیای متاورس" مطرح کرد: 🔴رسانه منفعل سبب غافلگیری «فقه و فلسفه» از فناوری‌های جدید می‌شود ♻️در این نشست که به همت خبرگزاری ایکنا و با حضور دکتر آل داوود برگزار شد، حجت الاسلام دکتر علیرضا محمدلو در بخشی از گفتگو بیان داشتند؛ 🔸 یک تکنولوژی جهانی و پلی میان جهان فیزیکی و است. در واقع متاورس به عنوان یک بستر مجازی چند کاربره در زمان واقعی است که افراد می‌توانند در سراسر جهان از طریق یک شبکه اینترنت به یکدیگر متصل شوند. 🔹شکل‌گیری این دنیای جدید می‌تواند مجموعه‌ای از مسائل و موضوعات اخلاقی را نیز به دنبال داشته باشد. اما در کشورمان تجربه نشان داده که متأسفانه حوزویان و دانشگاهیان درباره ، ورودی تأخیر داشته‌اند و البته فناوری‌های جدید منتظر اقدام اخلاق‌پژوهانه ما نمی‌مانند؛ 🔸بنابراین مهم است که بدانیم در برخورد با این فناوری جدید، چگونه رفتار و درباره آن کنیم... 🌐ادامه گفت و گو در لینک: https://iqna.ir/fa/news/4107937 ✅عصر تبیین 🆔@Asre_Tabyin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صحبتهای دلنشین شهیدِ خوش تیپِ دهه هفتادی، مدافع حرم، آقا ♦️این فیلم توسط شهید ضبط شده است.هردو عزیز درنبرد آزادسازی بوکمال به خیل شهدای مدافع حرم شتافتند 🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷 🌍 eitaa.com/ebratha_ir  ایتا 🌍 splus.ir/ebratha.org  سروش
🔷برگزاری کارگاه «داستان نویسی مقدماتی» 🔶به همت اداره هنرهای ادبی معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه کارگاه «داستانی نویسی مقدماتی» برگزار می‌شود. 🔻سرفصل های این دوره: آشنایی با عناصر داستان آشنایی و تمرین هفت گام داستانی تمرین طرح و پیرنگ نویسی 🔸علاقه‌مندان می‌توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر و یا شرکت در این کارگاه رزمه خود را حداکثر تا تاریخ 23 دی‌ماه به آیدی @ravagh19 در پیام‌رسان ایتا ارسال کنند. 💡 روابط عمومی معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی 🌐 https://eshragh.ir 🆔 @eshragh_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش همیشه جواب نیست هم جنایتکارها عزیز یه خانواده هستن هم جنایت‌دیده ها ✍حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
🔸 🔸 💣 📢 شروع رمان: ⛔️رمان امنیتی ⛔️ (جلد دوم رمان امنیتی 📓) 💯این بار با موضوع جریانات تکفیری 🏴 📖 "دوباره شروع می‌کند به تیراندازی؛ انگار قسم خورده تمام خشابش را روی این ماشین بدبخت خالی کند. سرم را می‌گیرم. شیشه جلو و شیشه‌های عقب هم با برخورد گلوله می‌شکنند و صدای گوش‌خراششان همراه صدای پاشیدن تکه‌های شیشه، در ماشین پخش می‌شود. صدای ناله مرد به ضجه تبدیل شده است و دارد مانند بچه‌ها گریه می‌کند: - I'm dying! Help me! my God! I'm dying! " رد کردن بعضی از خطوط قرمز، می‌تواند هزینه سنگینی داشته باشد؛ گاه به اندازه جان و گاه به سنگینی آبرو. امنیت این سرزمین، خط قرمزی ست که باید با خون پررنگ شود. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🛑🦋🕸 🕸 یکم: کوه باشی سیل یا باران ، چه فرقی می‌کند؟ یکشنبه، چهارم تیرماه ۱۳۹۶، سوریه، شهر بوکمال خدا را شکر دعاهایم مستجاب شد و تنهاست. مردک پست انقدر نوشیده که دارد تلوتلو می‌خورد و چرت و پرت می‌گوید؛ طوری که اگر در می‌زدم و وارد اتاقش می‌شدم هم نمی‌فهمید. در یک دستش یک بطری شراب است و دارد دور اتاق می‌چرخد، هربار از بطری جرعه‌ای می‌نوشد و سرودهای مسخره‌شان را با صدای انکرالاصواتش می‌خواند. ریش‌های حال بهم زنش هم خیسِ خیس شده. وقت زیادی ندارم. قفل در اتاق را چک می‌کنم و از محکم بودن سوپرسور(صدا خفه کن) روی سر سلاحم مطمئن می‌شوم. سمیر تمام بدن سنگینش را می‌اندازد روی تخت فنری و تخت بیچاره بالا و پایین می‌شود و صدای فنرهایش در می‌آید. سمیر انقدر مست است که کم‌کم بی‌حال می‌شود و می‌خواهد دراز بکشد. انقدر در خلسه است که صدای قدم‌های مرا نمی‌شنود. دارد برای خودش با آن لهجه عربی و صدای نخراشیده، رجز می‌خواند: حلال لنا دمائکم... حلال لنا اموالکم... حلال لنا نسائکم... مهلت نمی‌دهم جمله‌اش را تمام کند. با اسلحه محکم می‌زنم توی سرش و دست دیگرم را می‌گذارم روی دهان نجسش. کاش الان روبه‌رویش بودم و چشمان وق‌زده و ترسانش را می‌دیدم. حالم از بوی گند بدنش و شرابی که دور دهانش ریخته به هم می‌خورد. طوری که صدایم از اتاق بیرون نرود می‌گویم: داشتی برای کی رجز می‌خوندی؟ و سرم را می‌برم نزدیک گوشش. نیمرخ عرق کرده‌اش را می‌بینم. دو زانو نشسته‌ام روی همین تخت فنری و باز هم، صدای فنرهای تخت از تقلاهای سمیر در آمده است. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🕸 🛑🦋🕸 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸