eitaa logo
فرصت زندگی
202 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
879 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_70 -آره! می‌گفت اخلاقش شاید یه حسناتی داشته باش
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 تازه فهمیدم چقدر صدایم گرفته و حالم بد است! -حتما آناهیدم کنارت با یه‌لباس نامناسب خوابیده‌بود، آره؟ با حرفی که زد سریع مردمک‌هایم را بالا آورده و نگاهش کردم. در چهره‌اش‌هم مانند لحنش، معجونی از غم، خشم، تنفر و تأسف هویدا بود. مغزم تازه داشت کار، و روشنم می‌کرد! پلک‌هایم را از درد و فشار عصبی زیاد، محکم روی هم گذاشتم. چرا آناهید با من این‌کارها را می‌کرد؟ یعنی چه که من برایش یک پروژه بودم؟ خیلی جلوی بردیا خجالت می‌کشیدم اما چاره‌ای نداشتم و با وجود بغض بزرگی که داشت مرا خفه می‌کرد، سؤالم را بر زبان آوردم: -آخه چرا؟ قضیه پروژه چیه؟ همین دوجمله کافی بود تا اشک‌هایم بر صورتم روان شوند. لیوان آبی که برایم ریخته بود را از جلویم برداشت و بالا آورد، لیوان را گرفتم و دوباره روی زمین گذاشتم. با دیدن نگاه منتظرم، لب باز کرد: -ببخشید تسنیم که اون شبو برات یادآوری کردم، می‌خواستم بدونی با چه آدمی طرفی! تسنیم! آناهید اصلا مسلمون نیست و تموم کاراش به خاطر اینه که تو رو به راه خودش بکشونه. با تعجب و کلافگی پرسیدم: -یعنی‌چی؟! اگه مسلمون نیست پس چیه؟! با کمی مکث جواب داد: -بهائیه! انگار یکهو رویم یک سطل آب یخ خالی کردند! با صدایی که به زور از ته حنجره‌ام بیرون می‌آمد، گفتم: -بهائیه؟! سرش را به نشانه تأیید تکان داد. دوباره پلک‌هایم محکم روی هم نشستند. ذهنم رفت به آن‌زمان‌هایی که پارسا درباره بهائیت تحقیق می‌کرد؛ برخی جملاتش در گوشم تکرار می‌شد: -این بهائیتم ولد خلف یهوده ها! دیدی هر جنایتی میشه سرشو میگیری، تهش میرسه به یهود؟! بهائیتم همینه؛ شده ماسکی از ماسکای یهود! ....انقدر دورشو گرفتن دوربرداشته! اول میشه ناقل دانش امام زمان، بعد میشه خود امام زمان که ظهور کرده، بعدشم میگه خدا در من حلول کرده! فکر کن فاجعه تا کجا! اونوقت یه‌عده باورشم کردند که نتیجه‌ش شد تأسیس بابیت توسط خودش و بهائیت توسط جانشینش! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_71 تازه فهمیدم چقدر صدایم گرفته و حالم بد است!
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 ....الان هرکی منحرف بشه به این سمت، گردن بابه. خدا به داد همه‌مون برسه! ....نچ‌نچ‌نچ احکامشو نگاه! آدم سرش سوت می‌کشه! خداییش مسخره نیست؟ امام دوازدهم باشیو احکام اسلام را ملغی کنی؟! ....نجس حساب میشن اینا؛ مثل کفار! همینه دیگه! وقتی قبله‌ت بشه مقبره بهاء تو عکا و شورای اصلیت، بیت‌العدل باشه تو حیفا، بهتر از این نمیشه! با صدا زدن اسمم توسط بردیا و دستی که جلوی صورتم تکان می‌داد، از دنیای خاطراتی که پارسا در زمانهای مختلف برایم ساخته بود، بیرون آمدم و با نگاه نگران بردیا مواجه شدم. لیوان آب را برداشتم و نزدیک لبم کردم. "درسته که من درباره اعتقادات و احکام اسلام خیلی سؤال دارم و خب از اطمینان کافی بهره نبردم؛ اما به ناحق بودن بهاء و پدرش یهود شک ندارم و این برام خیلی روشنه! من اگه بخوام به دینی پایبند باشم میرم سراغ اصیلش نه فرقه‌های من‌درآوردی و چپکی شده‌ش!" آب را جرعه‌جرعه با این افکار، راهی گلوی خشکم کرده و اشک می‌ریختم. -تسنیم؟! لیوان را بین دستانم گرفته و شستم را محکم بر رویش می‌کشیدم. نگاهم را به طرح‌های سنتی گلیم روی تخت دادم و با فکی منقبض گفتم: -به نظرت با آناهید چی‌کار کنم؟ -هیچی تسنیم، هیچی! عین همیشه، انگار که هیچی نمیدونی! با چشمانی گرد شده سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم. صدایم کمی بالا رفت: -یعنی چی انگار هیچی نمیدونی؟! -تسنیم خواهش می‌کنم! من اینا رو بهت گفتم که بدونی دوروبرت چه خبره؛ اگه آناهید بو ببره که تو می‌دونی، همه‌چی خراب میشه! تقریبا داد زدم: -چی خراب میشه بردیا، هان؟ دیگه چی می‌خواد خراب شه؟! همه‌چی، زندگی من بود که خرابه شد رفت! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 منتظر نقد و نظرات با ارزشتون هستم👇 https://6w9.ir/Harf_10582246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کامل ترین فهرست سرودها و نماهنگ های جذاب غدیری😍 🎊 ویژه عید سعید 🎊👇 🍃 ۱. بیعت با علی 🍃 ۲. شاه مردان+ بی کلام 🍃 ۳. با احترام، بابا سلام 🍃 ۴. بابای من علی 🍃 ۵. علی ولی الله 🍃 ۶. سنگ کاغذ قیچی 🍃 ۷. بابا علی 🍃 ۸. حیدر مولا مدد 🍃 ۹. همای رحمت 🍃 ۱۰. انتخاب خدا 🍃 ۱۱. نسل حیدر 🍃 ۱۲. جانم علی 🍃 ۱۳. عیدغدیره،ستاره بارونه زمین 🍃 ۱۴. شاه جهان 🍃 ۱۵. هدیه اسباب بازی+ بی کلام 🍃 ۱۶. قبله افلاک 🍃 ۱۶. علی آقامه 🍃 ۱۷. امیر عالم 🍃 ۱۸. بی نظیر 🍃 ۱۹. پدرانه 🍃 ۲۰. سلام یا حیدر 🍃 ۲۱. ایلیا 🍃۲۲. علی عشقه 🍃 ۲۳. غدیری ام 🍃 ۲۴. حضرت أبانا 🍃 ۲۵. لبخند خورشید 🍃 ۲۶. آقای مهربان 🍃 ۲۷. مهر غدیر + بی کلام 🍃 ۲۸. عید ولایت 🍃 ۲۹. مست نجف 🍃 ۳۰. ضربانم علی 🍃 ۳۱. مسافر زمان 🍃 ۳۲. کشور حیدر 🍃 ۳۳. همیشه به شادی 🍃 ۳۴. روز خوشحالی 🍃 ۳۵. بابا حیدر 🍃 ۳۶. سلسله عشق 🍃 ۳۷. جان نجف 🍃 ۳۸. پاشو وضو بگیر 👈سایر سرودها اینجاست. 🌸🌸🌸عیدتون مبارک🌸🌸🌸 بازنشرش با شما🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_72 ....الان هرکی منحرف بشه به این سمت، گردن باب
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 -صداتو بیار پایین تسنیم، گوش بده ببین چی میگم! بهت حق میدم؛ اما خواهش می‌کنم مثل تمام روزایی که تظاهر می‌کردی به دونستن... دویدم وسط حرفش: -بفهم چی میگی بردیا! بی توجه به حرفم ادامه داد: -این‌دفعه تظاهر کن به ندونستن! حالا اینکه چرا؟ بعدا برات توضیح میدم. -همین الان برام توضیح بده! -این‌جا نمیشه. مطمئن باش برات توضیح میدم... همین روزا ان‌شاءالله! -ان‌شاءالله؟! چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت: -آره! ان‌شاءالله! کسی داخل اتاق نبود. تن خسته‌ام را راهی تخت کردم و پتو را محکم به خودم پیچیدم. نمی‌دانم آناهید به کدام جهنمی رفته‌بود که پیدایش نبود؟! اما من از غیبتش رضایت داشتم؛ چون واقعا سخت است آدم در این لحظات طبیعی برخورد کند و به حرف دلش که خالی کردن دق‌ودلی‌ها است، گوش نکند. دلم می‌خواست تا کسی نیامده، بخوابم؛ اصلا حوصله کسی را نداشتم و فقط می‌خواستم تنها باشم. تا چشمانم کمی گرم شد، گوشی‌ام زنگ خورد. چرا روی سکوت نگذاشته بودم؟! نگاهی به اسم روی صفحه انداختم، پدرم بود. انگار تمام غم عالم روی سینه‌ام سنگینی می‌کرد؛ تا دیروز که با او صحبت می‌کردم حس خجالت، خیانت و غم داشتم؛ اما حالا که فهمیدم چه رکبی خوردم، حالم خیلی بدتر است. نفس عمیقی کشیده و تماس را وصل کردم. با لحن شادی که ساختگی بود، گفتم: -سلام بابا جونم! -سلام به دختر هنرمند بابا! حال شما؟ -خوبم خداروشکر، فقط شما رو کنار خودم کم دارم. ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_73 -صداتو بیار پایین تسنیم، گوش بده ببین چی میگ
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 -قربونت برم باباجون! ماهم خیلی دلمون برات تنگ شده. خونه اصلا بی تو صفا نداره. حالا ان‌شاءالله تا شش ماه دیگه کارامونو بکنیم و بیایم پیش تسنیم خانم تا زمانی که مدرکشو بگیره. لبخند تلخی زدم. خندید و ادامه داد: -یا شایدم تا زمانی که شوهر کنه! لبخند تلخم، تلخ‌تر شد. در جواب ان‌شاءاللهی گفتم. -چی ان‌شاءالله بابا؟ اینکه درستو تموم کنی یا اینکه شوهر کنی؟ با لحنی معترض زبان چرخاندم: -اِ بابا اذیتم نکنید دیگه! -باشه بابا جان باشه! برو استراحت کن، مزاحمت نباشم! -شما همیشه مراحمید، ممنونم که زنگ زدید! -سلامت باشی بابا! یاعلی! -یاعلی! حالم از خودم به‌هم می‌خورد، انگار شده بودم یک آدم دورو! پوزخندی به خودم زدم؛ چقدر مدل حرف زدنم با خانواده‌ام فرق داشت با بقیه اوقات! یادم نمی‌آید جز زمانی که با آن‌ها صحبت کرده‌ام، دیگر یاعلی گفته باشم! ازدواج را بگو! چه دل خوشی داشت پدرم! فکر نکنم اصلا بتوانم ازدواج کنم؛ چرا که نه می‌توانستم حقیقت را بگویم و نه آدمی بودم که با اخفای چنین حقیقت بزرگی وارد زندگی کسی بشوم. صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که درحال نزدیک شدن بودند. اصلا حوصله نداشتم؛ حتی در حد یک سلام کردن! سریع گوشی را کنار بالشتم گذاشتم. پتویم را روی سر کشیده و خودم را به خواب زدم. چشم‌هایم را باز کردم. اتاق تاریک بود. گوشی‌ام را از کنارم برداشتم، ساعت یازده شب بود. چقدر خوابیده بودم! دو پیام خوانده نشده داشتم. بازشان کردم. اولی از شادی بود: -سلام تسنیم جان! گفتیم خسته‌ای، دلمون نیومد برای شام بیدارت کنیم. کتلتتو لقمه کردم گذاشتم تو یخچال؛ هروقت بیدار شدی بخور! شبت بخیر! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋