قلمزن
#مرگ #خداحافظ_راکون_پیر ساعت نه و نیم شب پیام داد که حال بابا بد شده برایش دعا کنید زنگ زدم از شدت
#مرگ
#کودکی
چالش های بچه ها درباره مرگ بابای دوستشان همچنان ادامه دارد
میدانم چندوقت دیگر تمام میشود
حتی سوال هایشان،
اما اثر جواب ها میماند
و ما بزرگترها اگر ندانیم چطور جواب
سوالات و سردرگمی ها
و روان پریشی های این طفل معصوم هارا بدهیم
اثر نابلدی هایمان تا همیشه خواهد ماند
چقدر آماده سوالات بچه ها هستیم
تشویش هایشان درباره عدالت یا
بیعدالتی خالق هستی
تردیدهایشان نسیت به مهربانی یا نامهربانی خداوند و و و...
ماجرا این است که مصیبت همه مارا محک میزند و فقط برای همسایه نیست!
بچه ها به هم ریخته اند
امروز دخترک خندان تمام وقت پیام میداد
و چون اهل ذوق است و نوشتنش
مدتیست راه افتاده،
وسط گریه هایش نوشت
"خانوم اشکام تموم نمیشن چشام دیگه خیلی شلوغش کردند"
برای اینکه تمامش کنیم
گفتم "خانوم نویسنده چقدر قشنگ مینویسه"
اما خلاف همیشه نخندید
ناگهان نوشت "خانوم پری که خیلی دختر خوبیه چرا باباش اینطوری شد!"
دختر خندان 10 ساله است، او هم مانند دوستان دیگرش نتوانسته این اتفاق را بپذیرد،
هنوز جواب این سؤالش را نداده ام که با سوال بعدی غافلگیرم میکند
"خانوم حکمت خدا برای این کار چی بوده"
حکمت خدا...دخترک 10 ساله با همین صراحت از حکمت خدا میپرسد
و چقدر دشوار است درباره حکمت صحبت کردن از جانب کسی که الفبایش را هم نمیداند آن هم برای کودکی که جز بازی
و خنده و عشق و حال تجربه نکرده است
برای این روزهایمان فکری برداریم
برویم گره های اعتقادی خودمان را باز کنیم،
برای سوال هایمان به دنبال پاسخ باشیم،
میرسد روزی که همه ما باید
برای سوالات بچه ها به دنبال جواب بدویم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#ح_مثل_حضور_مادر
بچه ها آماده شدهاند که برای اجرا بروند
دخترک خندان با عجله صدایم میکند
"خانوم دوستم داره گریه میکنه"
دخترک هالوینی معصومانه نشسته و اشک میریزد
با حیرت میپرسم چه شده
اول چیزی نمیگوید کنارش مینشینم
و اصرار میکنم
آرام میگوید "همه مامان ها امشب میان اجرای دختراشونو ببینند اما مامان من نمیان"
میگویم "غصه نخور دخترم الان زنگ میزنم و دعوتشون میکنم که بیان"
وسط هق هق هایش میگوید
"نمیان خانوم مامانم نمیان"
میگویم"خب حتما امشب گرفتارند اشکالی نداره"
گریه اش بیشتر و با اعتراض همراه میشود
و با همان لحن و بیان شیرینش می نالد
"فقط امشب نیست هیچ وقت هیچ وقت
تو برنامه های من نبودند،
می دونین یعنی چی خانوم؟
از بچگیم، از مهدکودکم، از پیش دبستانیم
هیچوقت هیچوقت نیومدند..."
موهای به هم ریخته اش را نوازش میکنم و میگویم
"دفعه بعد یه وقتی میذاریم که مامانت بتونن شرکت کنند"
باز هم با اعتراض میگوید
"هیچ شبی نمیتونند بیان هیچ شبی..."
با نگرانی میپرسم "چرا؟ مشکلی وجود داره"
میگوید "مامانم صبح تا شب سرکار هستند مهندس عمرانند!"
بحث را عوض میکنم و میگویم "اصلا امشب من مامان تو...بگو چکار کنم"
دخترک خندان که کنار دوستش نشسته میگوید
"از خدا هم بخواه"
اما دخترک هالوینی فقط گریه میکند و دستان آلوده را هی به چشمانش میکشد
میگویم "فرض کن مامانت اومدند بگو چکار میکنند من همون کارو میکنم
مثلا بعد از اجرا میام بغلت میکنم خوبه؟ یا برات یه عالمه دست میزنم
یا هرکاری که فکر میکنی مامانت انجام میدن..."
خیلی جدی میگوید "نمیدونم مامانم چکار میکنند هیچوقت نبودند!"
با بچه ها شوخی و خنده راه می اندازیم تا حالش عوض شود و راهی اجرا شوند
بعد از اجرا هم سعی میکنم به قولم عمل کنم
اما بچه است و دلش همراهی مادرش را میخواهد درست مثل بچههای دیگر...
اگر دخترک هالوینی مادری داشت که بخاطر نیاز روزانه خانواده صبح تاشب
کار میکرد بحثی نبود
اما وقتی یاد صحبت های دخترک درباره
خانه ویلایی و هاپوی خانگی و سفرهای خارجی و بقیه فاصله اش از بچه ها می افتم
آرزو میکنم کاش هیچ مادری در هیچ کجای دنیا
هیچ موضوعی قبل تر از فرزندانش برایش اولویت پیدا نکند
و زمانی مشغول بیرون شود
که مادری اش برای نیازمندترین موجودات به خودش تکمیل شده باشد.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
مطلب قبلی موقت بود
پاک شد تا بار منفی اش نماند
نگارنده را اذیت نکند
و مخاطب هم فراموشش کند،
همین که خوانده شد کفایت است.
@ghalamzann
Mohammad Hossein Poyanfar - Eshgh Yani Be To Residan (128).mp3
1.42M
"عشق"
یعنی به تو رسیدن...
@ghalamzann
راه آن جا آغاز می شود که ما تمام می شویم!
"محمد پسر اولم که می خواست به دنیا بیاید تجربه ی اول ما بود،
نصف شب بود که درد به سراغ مادرش
آمد.با داروهایی که می شناختم و با گل گاو زبان و تخم شوید کارسازی کردم،ولی دردزایمان بود
و شتاب می گرفت.
به منزل پدرآمدم.هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود.مادرم با چندنفر از بستگان به پذیرایی مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعید کردند.
من از دور فریادها و ناله هارا می شنیدم و زمان بر من کند می گذشت.
تجربه ی اول من بود.حدود طلوع آفتاب ...دکتر آوردیم.با خیال راحت تری در انتظار تولدنشستیم.
فریادها و ناله ها زیادتر میشد،اما از ولادت خبری نبود.مادرم راصدا زدم
من آشفته بودم،ولی اوسرخوش.
پرسیدم آیا مشکلی هست؟جواب داد:
کار زایمان طبیعی است.گفتم پس چه وقت فارغ می شود؟
با این همه ناله کی کار تمام می شود؟
خندیدو گفت تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن،نمی زائد،
آن جا که درد توانش را گرفت
آن وقت فارغ می شود!
مدتی گذشت
از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود
که صدای گریه ی محمد بلند شد و من فهمیدم:
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری
ولادتی نیست،
راه آن جا آغازمی شود که تو به پایان می رسی"
#آيه_هاي_سبز
#علی_صفایی_حائري
@ghalamzann
#او_مرگ_را_کشت
#مجید_شهریاری
کمتر از دوساعت مطالعه اش زمان میبرد
اما به قدر سالهای دوست داشتنی یک زندگی گرفتارت میکند
"مجیدشهریاری" را می شناختم
اما اینهمه خوب بودنش را نمیدانستم
و از اینهمه خوب بودن همسرش بیخبر بودم!
اینکه دانشمند هسته ای باشی کافی نیست
اما اینکه مجیدشهریاری باشی، نوبر است
آقایان و خانم ها!
حتما این کتاب را بخوانیم
شک نکنیم که حال دلمان را خوب تر میکند
آن هم در زمانه ای که چشمک زن های دنیا
و زرق و برق و چشم و هم چشمی
و زیاده خواهی ها
خیلی هایمان را از چشیدن لذت واقعی زندگی محروم کرده است
ما سالهاست که فاصله گرفته ایم
از زیستن هایی این چنین
از آرامش هایی از این جنس
از عاشقانه هایی با این سطح و این کلاس...
واگویه های همسر مجیدشهریاری را بخوانیم
وپر شویم از حس ناب زندگی
از لذت رضایتمندی
و آنگاه که میان لذت و لبخند،
صورتمان خیس میشود
یادمان بیاید این ما بودیم که ورق زندگی را وارونه کردیم
و هنوز میتوانیم برگردیم،
"دکتر بهجت قاسمی" و "دکترمجیدشهریاری"
جایی همین روزها در همین نزدیکی ها زیسته اند و زندگی میکنند
آن گونه که حتی میان غوطه ور بودنشان
در مسائل فیزیک و مهندسی هسته ای
و مباحث ترمودینامیک
تنها عشق حکومت کرده است
عشقی که مبنا و جهت و مقصودش به یک ریسمان نورانی و آسمانی متصل بوده است...
پی نوشت:
این کتاب هیچ شباهتی به کتاب های زرد عاشقانه
شهدا ندارد، کتاب هایی که نویسنده و راوی فقط تلاش کرده اند
از دل زندگی هر شهید یک درام رومانتیک بیرون بکشند تا به اجبارِ یک ادبیات عاشقانه،
نسل جوان همراهشان شود!
این کتاب روایت یک زندگی ست
پر فراز و نشیب،عالمانه وعاقلانه،
دانشمندطور! و به غایت دوست داشتنی...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
رهبر انقلاب:
در هر میدانی وقتی
با "روحیهی" بسیجی
با "اخلاص" بسیجی
با "ایمان" بسیجی
با "شجاعت و شهامت" بسیجی
با "قدرت ابتکار" بسیجی
وارد شوند، میتوانند کارهای بزرگی را انجام دهند.
این، "حقیقت بسیج" است.
هفته #بسیج بر همه کسانی که در هر
جایگاه و کسوتی با روحیه بسیجی
حرکت میکنند و نقش می آفرینند،
مبارک🌸
@ghalamzann
#محمدحسن_راستگو
مرد مهربان برنامه های تلویزیون
در دوران کودکی و نوجوانی،
کسی که بچه های آن دوره را
با روحانیت مانوس کرد،
کسی که کلیشه های منبر
و شیخوخیت را شکست
و مهربانانه با ما خندید و مارا خنداند،
مردی که خلاقیت را وارد آموزش کرد،
مردی که قصه گویی را از کلیشه ها
بیرون کشید،
و الگو شد برای کسانی که امروز
همین شیوه و مسیر را ادامه میدهند،
روح معلم خوش اخلاقِ
دهه های 60 تا 90 متعالی🌸
@ghalamzann
#روز_نوشت
#برف_بازی
با اصرار دخترها رفتیم پیاده روی در اولین برف پاییزی،
کار به برف بازی کشید و حسابی از
خجالت هم درآمدیم
دستهایشان قرمز شده بود و دستکشها خیس،
اما کوتاه نمیآمدند و ادامه میدادند
دخترک مظلوم که کوچکتر از همه است
کم آورده بود
دستکش های خیسش را که بیرون کشیدم دستهایش به شدت قرمز و متورم بودند،
شالش را پیچیدم دور دستانش و با دستهایم آنقدر نگه داشتم تا گرمتر شود،
دخترک مظلوم هم جثه کوچکی دارد
هم ضعیف تر است همیشه زودتر کنار میکشد،
دخترک خندان تا آخرین لحظه گلوله برفی درست کرد و حسابی تیربارانم کرد
و البته طبق وعده ای که دادم انتقام سختی گرفتم اما همچنان زیر رگبار برفها ریسه میرفت!
دخترک شرور و دوست دیگرش حواسشان مثل همیشه دنبال کسی بود که توجهش را جلب کنند،
تا نیمکتی را دیدند که چندپسر رویش گعده گرفته بودند،
دیگر آرام و قرار نداشتند،
خانوم میشه بریم اونطرف،
میشه یه دور از جلوشون رد بشیم
میشه بریم فقط نگاهشون کنیم و برگردیم؟!...
(امروز به دوستی میگفتم گمان میکنم اصلا چیزی به نام حیا را این بچه ها
نمیشناسند و یاد نگرفته اند)!
تا پسرهارا میبينند،
اداواطوارشان شروع میشود
بلند بلند حرف میزنند
شعر میخوانند حرکات موزون اجرا میکنند و و و...
کلافه میشوم و البته همیشه خجالت میکشم،
از بقیه بچه ها جدایشان میکنم و میگویم بچه ها میدونید پسرها اصلا دخترهای لوس و سبکو دوست ندارند؟
میدونید با اینکار هاتون نه فقط از شما خوششون نمیاد که حتی مسخره تون میکنند؟ میدونید که باید جلوی پسرها مغرور و سنگین باشین حتی اگه دوست دارین اونا از شما خوششون بیاد؟!
با هیجان دارند گوش میکنند
گویی که خانوم مربی دارد آداب و رسوم چگونه دلبری کردن و چکونه دوست جنس مخالف پیدا کردن را یادشان میدهد!!
دخترک شرور به دوستش میگوید خانوم شما همسن ما بودین مغرور بودین؟
میگویم بله خیلی زیاد،
میخندد و به دوستش میگوید
خانوم هم سرشون تو کاره ها...
آن یکی میگوید راست میگن بیا خودمونو بگیریم
و بعد طوری قیافه میگیرند که انگار پسرهای آنطرف منتظر تصمیم گیری اینها هستند...
چاره ای نیست
ناچارم به همین قدر آموزش فعلا اکتفا کنم!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
اتفاقات خوبی که در این روزها به لطف خداوند و همراهی خیرین ارجمند رقم خوردند:
☘️ بی بی زهرا دختر بچه ای که مدتیست تحت پوشش خیریه هستند عکس مشق و نقاشیهایش را فرستاده و از حال خوب خودش و برادرش و خانواده اش نوشته و گفته که دارد خیلی خوب درس میخواند و تشکر کرده است.
☘️ کمک هزینه تامین شیشه های شکسته برای محله پورسینا و انفجاری که اتفاق افتاده بود جمع آوری و واریز شد.
☘️برای خانواده ای که وسایلشان در آتش سوخته بود به همت خیرین بخاری خریداری شد، رختخواب و موکت تامین شد، ظروف موردنیازشان رسید، لباس گرم تامین شد و درب ساختمانی نیز اهدا گردید.
☘بدهی های خانم خودسرپرست و فرزندانش تسویه شد و مواد غذایی کامل به قیمت 800 هزار تومان تقدیمشان گردید.
☘برای یک خانواده روستایی بخاری و موکت و رختخواب تامین و اهدا گردید.
☘یکی از خیرین محترم که مبلغی بابت قرض الحسنه به یک نیازمند داده بودند، بعد از برگشت پول آن را برگرداندند و فرمودند یک بخاری برای خانواده نیازمند بگیرید.
☘️یکی از خیرین محترم گروه مبلغ 500 هزار تومان و بزرگوار دیگری مبلغ 850 هزار تومان هدیه کردند که در اختیار خانواده ای در پنجتن که سه معلول دارند، قرار خواهد گرفت.
☘برای یک خانواده تازه معرفی شده،
بسته غذایی همراه میوه و تنقلات برای کودکانشان تامین گردید.
☘خیر ارجمندی 200 هزار تومان بابت تهیه میوه برای نیازمندان اهدا نمودند.
☘️بخاری اهدایی دیگر یک خیر بزرگوار امروز راهی یکی از روستاهای اطراف میشود که سرمای این روزها خانواده را مستاصل کرده است.
☘️یک خیر دیگر اجاره خانه نیازمند دیگری را تقبل کردند الحمدلله.
☘️واریزی ماهانه خیر محترم تهرانی برای چند خانواده معرفی شده تا سقف 2.500.000 همچنان ادامه دارد.
☘مقادیری اسباب بازی رسیده است که به زودی در اختیار کودکان چشم به راه قرار خواهد گرفت.
☘️خیر ارجمندی 600 هزار تومان هدیه کردند تا گرهی از کار نیازمندان باز شود.
🌸این موارد فقط بخش هایی از اتفاقات خوب این روزها بوده است،
باران رحمت الهی بی وقفه میبارد،
خوشا آنان که زیر این بارش خیس میشوند🌸
#روز_نوشت
#محسن_فخری_زاده
چندروز قبل تر سالگرد شهادت #حسن_تهرانی_مقدم بود
با دخترها برای گردش بیرون رفته بودیم
پرسیدم "بچه ها حسن تهرانی مقدم رو میشناسید؟"
گفتند نه...
گفتم "از آدمهای مشهور کیارو میشناسید؟"
گفتند "آنجلینا جولی"...
گفتم "دانشمندان؟"
گفتند "ادیسون و اینشتین ..."
گفتم "ایرانی ها؟"
گفتند "ابوعلی سینا"
گفتم "امروزی ها؟"...نمیدانستند
توقعی هم نداشتم از کجا باید بدانند!
کدام رسانه و کدام آموزش و پرورش،
دانشمندان ایرانی را به بچه ها معرفی کرده است!...
برایشان گفتم که دانشمند موشکی بوده
و اینکه امروز جایگاه موشکی ما در جهان کجاست
بادی به غبغب انداختند که
"ما فقط میخواهیم اول باشیم"
گفتم "تلاش کنیم میشود"
عکسش را نشان دادم یکی با همان یله گی رایج این نسل گفت
"زشته خانوم..."!
اول حالم گرفته شد از اهانت به کسی که برایم عزیز است
اما بی تقصیرند و یاد نگرفته اند
احترام گذاشتن را و مودب بودن را...
گفتم "آنجلینا جولی قشنگه؟"
گفتند "بلی"
گفتم "کدومشون برای کشورمون و برای دنیا کاری کردند؟"
فکر کردند و گفتند "خب معلومه دانشمنده..."
آن روز بچه ها با حسن تهرانی مقدم آشنا شدند
و برای اولین بار
فهمیدند که دانشمندانی داشتیم و داریم...
امروز خبر که آمد برایشان نوشتم
"دکتر تهرانی مقدم یادتونه؟...
امروز یک دانشمند بزرگ دیگه مونو ترور کردند"
بچه ها به هم ریختند
اسم و رسمش را پرسیدند ،گفتم... و گفتم
"اگر مشکلاتی داریم برای همین هاست
برای اینکه دشمن نمیذاره نفس بکشیم
دانشمندامونو میزنه آدم بزرگامونو میزنه..."
گفتم "این بار که خواستین مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگین محکم تر بگین بچه ها..."
دست به دعا شده بودند که ایشان زنده بماند،
دقایقی بعد که خبر شهادت رسید
فضای گروه فضای گریه شده بود،
دخترک خوش صدا نوشته بود
"من خیلی دوستش داشتم"
پری نوشته بود "خیلی بزرگ بود ایشون"
و همه به نحوی محبتشان را نشان میدادند
به کسی که تا دقایقی قبل نمی شناختند!
و اتفاق قشنگ تر وقتی افتاد که دخترک شیطون ناگهان اسم گروه را
به "دانشمندان کوچک" تغییر داد!
نمی توانید تصور کنید چقدر این کار
حال" بد" آن ساعت را "خوبتر" کرد،
و یکی دیگر عکس گروه را تغییر داد
یکی هم نوشت "بچه ها بیاین قول بدیم
برای کشورمون مفید باشیم و از آمریکا و
اسراییل انتقام بگیریم،هر کی هست بگه..."
و بقیه شروع کردند به داوطلب شدن...
پ.ن: بچه ها به فطرت نزدیکترند،
اگر با پنهان کردن حقایق،
به حقیقت جویی آنان ظلم نکنیم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann