#توضیحات
-درشت: ناسزا، گستاخانه
-بهکردارِ باد: بهسرعت
-تندی: خشم
-تیزتگ: تیزپا
آوردگه: میدانِ جنگ
-مست: خشمگین، بیعقل
-بالا ز جای برآوردن: سرنگون کردن
-ز پای و رکیب و ز دست و عنان / ز بازو و آن آبدادهسنان: از نیرومندیِ پا و دست و بازوی سهراب و درشتیِ رکاب و افسارِ اسبش و نیز نیزهی او کسی جرٲتِ نگاه کردن به سهراب را نداشت. شاعر بهزیبایی اندامِ سهراب، تجهیزاتِ اسب او و وسایل جنگش همه را درهم آمیخته.
-کاینَت گوِ پیلتن: به زبانِ امروزه: آها، خودشه! به این میگن پهلوان!
-نشاید نگه کردن آسان بدوی: (سهراب چنان نیرومند است که حتی) نمیتوان جرٲت کرد و به او نگاه کرد.
-برشمردن: ناسزا گفتن
-پُرداروبَرد: باشکوه
-چرا کردهیی نام٘ کاوسکی / که با جنگ نی پای داری، نه پی؟: طعنهی سهراب است به کاوس که: تو که تابوتوانِ جنگیدن نداری چرا نامِ خودت را کاوس نهادهای!؟
-ستاره بر این باره گریان کنم: کاری خواهم کرد که دلِ ستاره بر اسبت بسوزد. یا: سوار بر اسبم ستاره را هم گریان خواهم کرد.
-ماندن: باقی گذاشتن
-رویروی کردن: روی نشان دادن، کنایه از به نبرد رفتن
-خم آورد پشت و، سنانِ ستیخ / بزد تند و برکَند هفتاد میخ // سراپرده یک بهره آمد ز پای: سهراب خم شد و نیزهی راست و کشیدهاش را زد و میخهای خیمهها را کند. بخشی از سراپرده به زمین خوابید.
-کزین تُرک شد مغز گردانِ تهی: که سپاهیان از این ترک (سهراب) بسیار هراسیدهاند.
-از ایران نیارد کس این کار کرد: کسی از ایرانیان از عهدهی این کار (نبرد با سهراب) برنمیآید.
-برشمردن: بازگو کردن
-برو: ابرو
-ابرو پر از چین کردن: جدی و مصمم شدن
-رخشنده: درخشان
-همی گفت گرگین که بشتاب هین!: گرگین (به گیو که در حالِ زین کردنِ اسبِ رستم است) گفت: عجله کن! رهام هم که تَنگِ اسب را میبندد و طوس هم که میخواهد برگستوانِ اسب را به او بپوشاند ترسان و لرزان و شتابانند. شاعر بهکوتاهی ترس و دستپاچگیِ پهلوانان را از حملهی سهراب تصویر کرده. رستم هم با خود میگوید گویی این نبرد نه با یک انسان که با اهریمن است!
-تنگ: تسمهای که با آن کمرِ اسب را محکم میبندند.
-دست زدن: دست دراز کردن
-راه برداشتن: به راه افتادن
-بدو گفت از ایدر مرو پیشتر / به من دار گوش از یلان بیشتر: (رستم به زواره) گفت: دور نشو و بیشتر از بقیهی پهلوانان هوای مرا داشته باش. او آشکارا ترسیدهست.
-یال: گردن
-شاخ: دست و بازو
-بر: سینه
-فراخ: ستبر
-پیآهو: مانندِ پای آهو؛ دوتایی بودن، و نیز ششپهلو یا مقرنسشکل
-بدو گفت: "از ایدر به یک سو شویم / بدآوردگاهی پیآهو شویم": (رستم به سهراب) گفت: از اینجا به جایی دیگر برویم. در میدانِ نبردی دوتایی دور از دیگران باشیم.
-بدآوردگهبر مرا جای نیست / تو را خود به یک مُشتِ من پای نیست: (سهراب به رستم میگوید:) نیازی به میدانِ جنگ هم نیست چون تو اولینِ مشتِ مرا هم تاب نمیآوری و میمیری!
-ستم یافت یالت ز بسیار سال: اندامت از سالخوردگی فرسوده و ناتوان شده.
-رکیبِ دراز: رکابِ دراز. تصویرهای بسیاری در شاهنامه وجود دارد که از دیدِ ما پنهان میماند. در اینجا شاعر برای تصویر کردنِ قدوقامتِ سهراب رکابِ درازِ اسبش را تصویر کرده؛ رکابی که تا نزدیکِ زمین می رسد. و ما سهراب را تصور میکنیم که باوجودِ این رکابِ دراز پاهای خود را به بالا جمع کرده تا به زمین نخورد! تصویری که پهلو به انیمیشنهای فانتزیِ خندهآور میزند.
-زمین٘ سرد و خشک و سخن٘ چرب و گرم: زمین سرد و خشک است اما سخن باید گرم و نرم باشد.
-شکن: شکست
-دل جمبیدن بر کسی: مِهر آوردن بر کسی
-چنین داد پاسخ که رستم نِیَم...: رستم در پاسخِ سهراب که پرسیده: "آیا تو رستمی؟"، جوابِ نه میدهد. یکی برایِ از بین نرفتنِ طلسمی که معتقد بودهاند نامها دارند، دیگر، تحقیرِ سهراب با جواب ندادن، و سوم این که به او بگوید رستم همنبردِ دونمایهای چون تو نیست و برای جنگ با کسی چون تو زحمتِ به میدان آمدن به خود نمیدهد و من که پهلوانی ناچیزم به نبردِ تو آمدهام. دربارهی نام پرسیدنِ پهلوانان در آغازِ جنگ و جواب ندادن، پیشتر هم گفتهایم.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
4_5942842751648268713.mp3
1.47M
#کیان #کیکاوس (بخش ۷۲)
#داستان_رستم_و_سهراب (بخش ۲۲)
گفتار اندر شدنِ سهراب به لشکرگاه کاوس
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
دل را دانم چو با غم عشقش ساخت
جان نیز چو شمع زاشتیاقش بگداخت
از خود خبرم نباشد آری هر کس
کورا نشناخت خویشتن را نشناخت
#سحاب_اصفهانی #شعر
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
هر روز یک نکته ویرایشی
پرسش👇
«ببخشید درصورت امکان بفرمایید آیا عبارت «عدم حضور»صحیح است یا نه؟»
پاسخ👇
واژه «عدم» بهمعنای «نیستی و نابودی» است
و در فارسی بهتر است از بهکاربردن آن پرهیز کنیم.
👈 بهجای «عدم حضور»، بنویسیم: حضورنداشتن
حضورنیافتن
حاضرنشدن
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
#دوبله/سوبله/چوبله
✳️ «دوبله» واژه فرانسوی است و یکی از معانی آن «ویژگی حالت توقف خودروی که به موازات خودرو دیگری باشد» است.
✳️ برخی به گمان اینکه این واژه فارسی است و عدد «دو» در ترکیب آن به کار رفتهاست. واژههای ساختگی سوبله (سهردیف) چوبله (= چهار ردیف) را به قیاس آن درست کردهاند.
✳️ در فارسی فصیح باید از به کار بردن این نوع واژهها پرهیز کنیم:
🔴 نمونهٔ غیرمعیار: ماشینها دوبله که هیچ سوبله و چوبله پارک کردهاند.
✅ فرهنگ درستنویسی سخن، دکتر حسن انوری؛ تألیف دکتر یوسف عالی عباسآباد، تهران: انتشارات سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۰، ص ۱۵۱
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
❌ اینا اخرای سریال را از سر وتحش زدند ...
✅ اینا از سر و ته قسمتای آخر سریال زدند ...
#غلط_ننویسیم
#درست_بنویسیم
🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب پنجم : در عشق و جوانی
🌺 حکایت ۱۸
💫 در ميان كاروان حج عازم مكه بودم، پارسايى تهيدست در ميان كاروان بود، يكى از ثروتمندان عرب ، صد دينار به او بخشيد، تا در صحراى منى گوسفند خريده و قربانى كند، در مسير راه رهزنان خفاجه (۱) ناگاه به كاروان حمله كردند و همه دار و ندار كاروان را چپاول نموده و بردند. بازرگانان به گريه و زارى افتادند و بى فايده فرياد و شيون مى زدند.
🔸گر تضرع كنى و گر فرياد
🔹دزد، زر باز پس نخواهد داد
ولى آن تهيدست همچنان استوار و بردبار بود و گريه و فرياد نمى كرد. از او پرسيدم مگر دارايى تو را دزد نبرد؟ در پاسخ گفت: آرى دارايى مرا نيز بردند ولى من دلبستگى به آن نداشتم كه هنگام جدايى، آزرده خاطر گردم.
🔸نبايد بستن اندر چيز و كس دل
🔹كه دل برداشتن كارى است مشكل
گفتم: آنچه را در مورد دلبستگى گفتى با وضع من نسبت به فراق دوست عزيزم هماهنگ است، از اين رو كه در دوران جوانى با نوجوانى دوست بودم و بقدرى پيوند دوستى ما محكم بود كه همواره اين پيوستگى مايه نشاط زندگی ام بود.
🔸مگر ملائكه بر آسمان و گرنه بشر
🔹به حسن صورت او در زمين نخواهد بود
🔸به دوستی که حرام است بعد از او صحبت
🔹که هیچ نطفه چون او آدمی نخواهد بود
ولى ناگاه دست اجل فرا رسيد و آن دوست عزيز را از من گرفت و به فراق او مبتلا شدم، روزها بر سر مزارش مى رفتم و در سوگ فراق او مى گفتم:
🔸كاش كان روز كه در پاى تو شد خار اجل
🔹دست گيتى بزدى تيغ هلاكم بر سر
🔸تا در اين روز جهان بى تو نديدى چشمم
🔹اين منم بر سر خاک تو كه خاكم بر سر
🔸آنكه قرارش نگرفتى و خواب
🔹تا گل و نسرين نفشاندى نخست
🔸گردش گيتى گل رويش بريخت
🔹خار بنان بر سر خاكش برست
پس از جدايى آن دوست عزيز، تصميم استوار گرفتم كه در باقيمانده زندگى، بساط آرزو را بچينم و از همنشينى با افراد و شركت در مجالس، خوددارى كنم.
🔸سود دريا نيک بودى گر نبودى بيم موج
🔹صحبت گل خوش بدى گر نيستى تشويش خار
🔸دوش چون طاووس مى نازيدم اندر باغ وصل
🔹ديگر امروز از فراق يار مى پيچم چو مار
۱_ گروهی از دزدان وابسته به طايفه بنى عامر
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
🖊@ghalatnanevisim