eitaa logo
قرار اندیشه
254 دنبال‌کننده
477 عکس
203 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
نه مرگ چنان حیات بخش است که باید، نه تولد... در پی کدامین لحظه این چنین شتابانیم؟ چنان که لحظه ها می گذرند، بی آنکه لحظه ای باشند! باید که دوباره به یاد آوریم خود را در پس هیاهوی شتاب... ✍ @gharare_andishe
سلام بر اصحاب کهف آن هنگام که چشمانشان به معجزه‌ی حق منور شد و دیدند و نوشیدند سلام بر آغاز مرگ بر آن زمانی که سایه‌ی پناه هم رخت برمی‌بندد سلام بر بیداران عالم که شلاق هوشیاری بر گرده‌شان است و ایستاده دست عجز بالا گرفته اند و هوشیارانه معجزه طلب می‌کنند و طلب می‌کنند سلام بر چشمان باز این دیار و رنج دیدنشان سلام بر بی‌پناهان عالم و سلام بر تمامی آنان که جانانه مسلمان زمان شدند و تسلیم تقدیر که خستگی بی‌نهایتشان و غم بی پایانشان و فراغ هزاران ساله‌اشان آنان را به خواب نزد و سرکشانه بنای کهف خودساخته ننهادند و سلام بر کهف غایب این زمان ✍ @gharare_andishe
. جمهوری اسلامی مظلوم. این عبارتی است که این روزها باحضور در جلسات دوستانه مدام از ذهنم عبور می‌کند. کسانی که همه بودنشان جمهوری اسلامی است، این روزها مشغول نقد و تحلیل وضعیت فعلی هستند و با ژست‌های طرفداری از مردم و سخن مردم، مسائل پیش آمده را برسر این مظلوم می‌ریزند و دست آخر هم همه باهم دوستانه از جلسه بیرون می‌روند و یک نفر هم نیست که شرمسار باشد چرا که مقصر مشخص شده است. همه ما خوبیم و جمهوری اسلامی مسبب مشکلات. گویی هیچ‌کدام از ما مسئولیتی نداشته و نداریم که یکبار بگوییم آری ما شرمسار این وضعیت اقتصاد و فرهنگ و سیاستیم. حاج قاسم یادت بخیر که چهره تو‌چهره شرمساری بود و همه چیز را برعهده خود می دانستی. آنقدر که یکبار کسی نگاه تو را چند ثانیه هم ندید و سرت همیشه پایین بود در مقابل مردم در مقابل امام و شهدا و در مقابل آقا که هیچ شاید آقا یکبار هم چشمان تو را ندیده بود. خدایا بحق حاج قاسم ما را از این همه تبختر و غرور بیرون بکش... ؟ @soha_sima
🔹جلسه متن خوانی و گفتگو پیرامون کتاب "سرآغاز کار هنری" هایدگر 🔹شنبه ٣٠ مهر ١٤٠١ 🔹ساعت ١٥ @gharare_andishe
در زمانه ای به سر می‌بریم که گویی آدمی طریق زنده‌گی را گم کرده است! امور، روابط، مناسبات، خود، دیگری، آن‌چنان جدی انگاشته می‌شوند که جا برای زندگی نیست. آدمی گویی همه امور خود و حتی خود را آن‌چنان جدی می‌انگارد که مرز بین مهم و غیر مهم در نظر او گم می‌شود و این‌گونه شاید این خود اوست که گم می‌شود. شاید بتوان گفت این امر ناشی از این است که نظام جدید زمانه بر قوانین ریاضی استوار می‌گردد و ماهیت قوانین جامعه با قوانین ریاضی یکسان انگاشته می‌شود. دو بعلاوه دو حتماً و همیشه مساوی چهار است و چنین قانونی گویی آنقدر خدشه ناپذیر و جدی است که می‌تواند منشأ قانون‌گذاری روابط انسانی و قانونی جامعه گردد، اما در برابر آن، گزاره های انسانی علاوه بر تصدیق عقل، گویی نیاز به موافقت دارد. آزادگی بشر که طريقة راه بردن او در زندگی و حیات است، وقتی در سیطره نظام جدید و نسبت جدید آدمی با خود قرار می‌گیرد، انگار حقی می‌شود در کنار باقی حقوق انسانی که جایی دارد و قوانینی برای خود دارد و گویا این آزادی و انسان است که رمقی ندارد، طوری که در قوانین و مناسبات جدی جامعه بشری، باید انسانی رام و مطیع یا نهایتاً پرخاشگر و مخرب شد. اما گویی زبان زنده‌گی در زبان ریاضی خلاصه نمی‌شود؛ زبانی صمیمی و لطیف است که با امید و آزادی او نسبت دارد. این زبان است که مهم و غیرمهم زندگی را در نظر آدمی در جای خود می‌نشاند. شاید این‌گونه جدی های واقعی طور دیگری در نظر آدمی نمایان شوند و او راه به زنده‌گی می‌بَرد و این وجود انسانی است که برای او نمایان می‌شود. @gharare_andishe
برای رسیدن، هر روز پای بر زمین می‌نهیم؛ رازی که شاید کمتر توجه می‌کنیم... آری دیدار دوست را پای بر نفس زمین‌گیر زدن باید! ساده اندیشی است اما همراهی با رازها آنجا که زنجیر روزمرگی قدمها را اسیر کرده... ✍ @gharare_andishe
بیاییم به نحوی دیگری نگاه کنیم، دعا کردن به صرف اینکه روزی برایم سرازیر شود، در نهایتِ جانِ یک انسان نیست؛ آدمی در نسبت با دیگران خودش را پیدا می‌کند، معنا می‌کند. جان‌ها وصل به یکدیگرند جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، جهانیست که همه ما باهم هستیم پس آدمی وقتی دعا می‌کند، برای حلقه متصل به جان خودش دعا کرده و قطعاً بر او و عالم هم بی اثر نخواهد ماند. برای دیگری دعا کردیم، گویا برای خود دعا کردیم،خودی که در وصلِ به همه جان ها و روح هاست خود و دیگری را که یکی ببینی...اثر جور دیگر خواهد شد... ✍ @gharare_andishe
ایرانِ عزیز وطنِ هزار غم‌دیده.... آیا زمانی می‌شود که جان را وقتی با ارزش بدانیم که در راه تو نذر شود یا مسئولیت ساختنت را بر دوش خود بینیم؟ کِی بشود تا برایت مادری کنیم... @gharare_andishe
پیکر بی جانت را دیدم بانو....پیکر بی جانت را مظلومانه،  نقش بر زمین بسته ، دیدم بانو...! ای به ردای عفت پیچیده شده...آغشته به خون! آخر بگو...به کدامین گناه؟ به کدامین گناه کشته شدی؟؟ این روزها در تلاطم کدام  اندیشه بودی بانو؟ می‌خواهم برایت فریاد بزنم  !! برای تویی که زن بودی...برای تویی که خودِ زندگی بودی...برای تویی که تا سر حد آزادگی رفتی! کاش کودکی در خانه چشم به راهت نمانده باشد.....کاش داغی بر دل  مادری ننشانده باشی!! آه..! دنیا ! اوف برتو! چه بر سر مردمانت آمده؟؟ که پهنه ات این‌گونه جولانگاه شیاطین شده؟! بانوی مظلوم من! زبان باز کن و بگو... این روزها در تلاطم کدام اندیشه بودی؟ که پاداشت...شهادت به وقتِ زیارت بود! ✍           @gharare_andishe
اصولا این صحنه ها را نمی‌توانم ببینم ولی نمی‌دانم چه روح و حیاتی در این عکس نهفته که همزمان با غمِ مظلومیت شهادتشان آرامش و لبخندی از امید و گرمایی نوید بخش از خون قرمزی که جاری شده است، قلبم را نوازش می‌کند و همچنان خیره به تصویر مانده ام گویا عهدی را در نهانِ آدمی زنده می‌کند... ✍ @gharare_andishe
▪️حالا دیگر تنها شدی و تا آخر عمر چشم انتظار دیدار دوباره‌‌ی مادرت خواهی بود... شاید ندانی اما بزرگ که شوی حتما خواهی فهمید، خون پاک و اصیل مادرت، حرکت می‌سازد و حقیقت را بر زبان‌ها جاری می‌کند... خواهی دید، خون مادرت، راه‌ می‌گشاید و بن‌بست‌ها را درمی‌نوردد... خواهی دانست، خون مادرت، نور می‌تاباند و ظلمت‌های انباشته بر قلب‌ها و دل‌ها را می‌زداید تا شاید چشمی باز شود و عزم و اراده‌ای در وجود ما ریشه کند... خواهی دانست، این خون مادر توست که تقدیر تاریخ را تغییر می‌دهد و جسم بی‌جان اوست که به ما جان می‌بخشد ... خواهی دانست که حضور بی‌ریا و مادرانه‌ی مادر توست که او را لایق شهادت و لقای حق می‌کند و شهادتش راهی برای جمهوری اسلامی متولد می‌کند و گردبادهای توسعه‌نیافتگی را از سر او می‌گذراند، نه حضور متبخترانه‌ی روشن‌فکرمأبان که بر تخت بی‌عملی نشسته‌اند و بار هیچ کاری را بر دوش نمی‌کشند و راه را در نظریه پردازی‌های انتزاعی خود پی می‌گیرند... خواهی دانست، رد خون مادرت، ایران را «وطن»، می‌کند، انسان‌های گرفتارِ دوقطبی‌هایِ متوهمانه را، «مردم» می‌نماید و «زندگی» را در شریان‌ها جاری می‌کند... @gharare_andishe
🔹اگر خانه ویران شود من همچنان با سوال پررنگ خانه‌ام کجاست و تمنایِ خانه، در آپارتمانِ نقلی‌َم در شهری وسیع ماندم. بی آنکه حتی دیگر بستری از جنس ساختن و صنعت که زمانی به وضوح جای خالی خانه را نشانم داد وجود داشته باشد. من شبانه روزم را در خانه می‌گذراندم و از در و دیوارهایش سوال می‌پرسیدم. گاهی با خشم و گاهی سرشار از مهر و البته التماس. از عمر این درماندگی در خانه خیلی نگذشته بود که خودم را در برابر قفل های شکسته و درِ نیمه بازِ خانه دیدم. تا به خودم آمدم دیگر اثری از خانه برایم وجود نداشت. هر آن چیزی که بود در چشم برهم زدنی دود شد و به هوا رفت. دیگر از در سوالی نداشتم. دیگر فقط محل رفت و آمدم نبود. در عوض چشمانم به آن خیره مانده بود. بدون پلک زدن. "الان یکی پرت میشه داخل" "الان یکی پرت میشه داخل" "الان...." آن در و دیوار هایی که حفاظی برای امنیتم بودند کارایی خود را از دست دادند. دیگر کوچه با داخل خانه هیچ تفاوتی نداشت. شاید تنها فرقش حفاظت در برابر گرما و سرما و در دسترس بودن وسایل گذراندن زندگی بود. و حتی اینکه به طور مطلق داخل خانه بودم هم استدلال محکم اطرافیانم برایِ ترک کردن آن شهر و خانه بود. برایِ اینکه بخواهم در خانه بمانم باید حتما راهی به بیرون پیدا می‌کردم. در خانه ماندن، برایِ در خانه‌ای بودن، کافی نبود. از ارسال گزارش‌م به کلانتری هم خیلی نگذشته بود که بی‌هنگام مرا خواستند و در آنجا عکس همسایه‌ی دیوار به دیوارمان در دستانم خشک شد. تیر آخر را همسایه زد. نزدیک ترین. و دیگر برایِ در این خانه ماندن یک روز هم زیاد بود. از خانه فقط یک ویرانه باقی ماند. @gharare_andishe