eitaa logo
قرار اندیشه
253 دنبال‌کننده
468 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
در سمفونی عاشورا، می‌نوازد هرکس آهنگ دلش را، دلها همه میدان‌دار عشقند و حسين است رهبر؛ و این راه تا ابد یار می‌طلبد... هر آن کس که عزم کرده با حسین باشد، آهنگ میدان‌داری را خوب می‌داند. وای اگر آهنگ دل من ناکوک درآید... ✍ @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای امید بخش ِحسرت های عمیق...! خدای پناهگاه ِ غم های ناگهانی...! خدای نزدیک تر از رگ گردن...! خدای شب های طولانی و بغض...! خدای حاج قاسم...! بگذار به اسم "خدای حاج قاسم" بخوانمت... باید با شرم بگویم که نه بنده ات بودم و نه حل شدم در ربوبیتت! من همان مخلوق ِ غرغروی ناسپاس همیشگی ات هستم که در پس تک تک دعاهایم خودخواهی فریاد می‌زند! من همان مخلوق ِ کم حافظه و کند ذهنت هستم که هربار گوشه ای از قلبم را، با محبت کسی، چیزی پر کردم و هر بار به سوگ نشستم که فراموشت کردم! ادعای بی‌شرمانه ایست که بنده ات، که عبدت تو را فراموش کند که حرم ِ تو جولانگاه مظاهر دنیوی و پست شود! من همان مخلوق ِ بی پناهم! که پناهی جز تو ندارد. من همان مخلوق ِ بی دست و پایم! اما بگذار به اسم "خدای حاج قاسم" بخوانمت.. ظرف وجودم را وسعت ببخش..! @gharare_andishe
در جهان نمادها و استعاره ها هر ملتی با پرچمی و هویتی شناخته می‌شود. آنجا که این پرچم به اهتزار درمی‌آید، جان می‌گیرد و معنا می‌یابد، رنگ و نماد آن گویی کلمه می‌شوند و فریاد می‌زنند حضور یک ملت را. گویی شهید نبض حیات و خون جاری در رگهای آن هویت است. نشانه است در راهی که ملت رهسپار است و شاهد بر عزم ملت در این راه. می‌توان گفت شهید فرد نمونه این تاریخ است که حال ملتی را با حال او می‌توان سنجید. او با وقوف به جهان امروز راهی را نشان می‌دهد که می‌توان در آن زندگی را پیدا کرد. @gharare_andishe
🔹حقیقت ملت 🔹گفتگو به مناسبت سالگرد شهادت 📆دوشنبه ١٢ دي ١٤٠١ ساعت ١٥ @gharare_andishe
🇮🇷لحظه‌ای که شهادت، نقطه‌ی وصلِ فصلهایمان شد... شاید آن‌روز که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدیم و لحظه‌ی فروریختن را تجربه کردیم؛ هیچ‌کدام نمی‌دانستیم سال‌ها بعد چه کلمات و جملاتی بر زبان‌مان جاری می‌شود. آنروز که بعد از شنیدن خبر مهم، شاید سوت ممتدی در گوشم‌هایمان پیچید و گنگ و مبهم نمی‌دانستیم چه رخداده است، زمانی برایمان رقم خورد که امروز و این لحظه در آن ایستاده‌ایم. لحظه‌ای که شهادت، خط وصلِ همه‌ی فصل‌هایمان شد، ایران دیگر مفهومی بی‌معنا نبود که فقط آن ‌را محل زندگی و تولد خود بدانیم، بلکه نخ تسبیحی آمده‌بود و همه‌ی آنچه پراکنده و معلق و بی‌معنا می‌نمود، را نقش زد و رنگ و بو داد.... لحظه‌ای که کلمه‌ی مردم، در اشک همزمان همه‌ی ما آشکار شد و مدتها بعد از آن فهمیدیم با هم بودنمان بزرگ‌ترین نعمت و جدایی و مرزبندی بزرگترین نقمت است و فتنه‌هایی رنگارنگ در کمین‌اند تا بوی خون را در مشاممان بیافکنند... لحظه‌ای که امید را در ما متولد کرد، گرد یأس بی‌جایی و بی‌وطنی را از ما زدود و اثری که می‌توانیم بر پیرامونمان داشته‌باشیم را آشکار کرد .... لحظه‌ای که ایران را در جمهوری اسلامی درک کردیم و راه و کار موثر در جهان امروز را در پناه انقلاب اسلامی یافتیم.... @gharare_andishe
دلم هوای آسمانی شدن کَرده شهید... کاش می دانستم کدام دُعا چنین لحظه ای را برایت رقم زد؛ آخر من هم هوس خدا را در دل دارم ای عزيز؛ مولایتان علی علیه السلام گاه درد دل را با چاه نجوا می کرد. عالمانه ای هست که حضرت، گاه نیز دردِ دل را بَر گُل برگ های گل می خواند و راهی آب ِروان می نمود. امیر مومنان بیان داشتند که شخصی در گذر تاریخ خواهد آمد که چنین نجوایی را بازگو کند. سالها گذشت تا یکی از یاوران مولا که حافظ شیرازی لقب گرفته بود، این سخنان ِروان شده بر گُل برگها را الهام گونه بر قلبش یافت و در قالب اشعار ابراز کرد. قرن ها بعد، یکی از یاورانِ مولا که قهرمانی از سرزمین ایران بود، سی سال یک آرزو را مانند یک غنچه ی گُل در دل پروراند تا به سَرورش برای یافتن یک لحظه اقتدا کرده باشد. لحظه ای که تمام زندگی را به پای آن می ریزد و برایش می کوشد. شاید این بیت خواجه ی شیراز، تجسم اندیشه ی قهرمان باشد: خیال روی تو در هر طریق ، همره ماست نسیم موی تو پیوند جان ِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره ی تو حجت مُوجّه ماست او که قلب فرزندش را امانتدار شنیدن یکی از حرفهای دلش ساخت. آن چه چندین ماه قبل از معراج از روحش به زبان آمده بود: "فاطمه جان چون می دانم مقدسانه مرا دوست داری برایت می نویسم" و خطاب به لحظات آخر زندگی خود در این دنیا، قهرمان ِ ما _حاج قاسم _ ابراز کرد: "ای مرگ خونین من ، ای عزیز من ..." تنگی دنیا را گاه فهمیده ام . پرندگان، پَر می گشایند تا پرواز کنند. شاید من و تو نیز ذات پرواز را داریم ولی می ترسیم تا خود را روانه ی خدا سازیم. چقدر نگاهت، باور مرا عمیق می کند ای شهید بزرگ... به هر کجا که می نگری، طنینی از یاد خدا را همراه داری. لحظه ی زیبای نگاهت در محضر آقا و رهسپار شدن بوسه بر گونه هایت، لحظه ایی است که در قلب تاریخ، پاینده می ماند. ✍ @gharare_andishe
عمل شاعرانه و مرگ برای من شهید سلیمانی فرصت مکاشفه انسان و عشق او به خداست... دلم نمیخواهد سلیمانی را تحلیل کنم... مثل شعری که نباید با تحلیل خرابش کرد... از شعر گفتم! می اندیشم حیات شهید، از اول تا آخر یک شعر بود. و آخرین فرازش، بیت الغزلش یعنی شهادت بود. و از چون منی بر نمی آید که این شعر را روشن تر و ساده تر از خود او بر زبان آورم... این زیره به "کرمان" بردن است... آنچه هنر را می سازد، ممکن است کلیشه ها و قواعدی بسیار باشد، اما باید در بصیرتی شگرف به هم برسند تا اثری منحصر به فرد فراهم آید. باید راهی پیچیده پیمود تا به این سادگی و تازگی رسید... شهید حقایق را ساده فهم کرد و باور داشت و به صرافت، عمل کرد و با جان خود در آمیخت. اگر پیچیدگی و تکرار در رفتار تو بود، این نشان می دهد، به آن بصیرت نرسیده ای و عمل تو انتزاعی و سخن تو شعاری است. این همان تفاوت اخلاق مرسوم و تقوی است... تفاوت انقلابی بودن شعاری و انقلابی بودن اصیل است... تفاوت چشم به دهان رهبر دوختن و گوش به ندای قلب او سپردن است... و این پیوند دادن و وحدت بخشیدن، فعلی ذاتاً شاعرانه است... اینجاست که عمل، شاعرانه می شود و زیستن چون رقصی شورانگیز... می پندارم ریشه این شاعرانگی، مواجهه با مرگ است. مردن است که انسان را به رقص شاعرانه وا می دارد... همان رقصی که شهید میگفت... رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند لکنت زبان با این رقص، رخت بر می بندد... شنیده ایم که شهید آوینی در گفتار عادی، لکنت داشت ولی هنگامی که متن روایت فتح را میخواند، آنچنان سلیس و گیرا میخواند. اما پدیده سلیمانی حتی شگفت تر است؛ چون او جنگجویی است که حقیقتاً شاعر شده است... آنقدر که او در میانه جنگ و جهاد، با خون و آتش، مضمون زیبا و شاعرانه آفرید، کمتر شاعری چنین کرد... و این مرگ را باید برگزید تا او تو را برگزیند. باید به او عشق ورزید! باید مرگ را "زیبای من" صدا کنی... باید قبل از شهید شدن، شهید شده باشی... اصلاً فکر کنم خیلی پیش تر شهید، آن انفجار را بوسیده و از خواب پریده و در طول حیات خودش، رد پای این انفجار را دنبال کرده تا به آن لحظه رسیده که انفجار بر او بوسه بزند... و این آتش جز "برد و سلام" برای شهید نبود... مرگ اگر مرد است آید پیش من تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او جانی برم بی رنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ ای دریغ که ما اسیران دلقهای رنگ رنگ دنیا، ما دلقکان، از انس با مرگ چه میفهمیم...؟ اگر نوشتار من بریده بریده و پُر پَرش بود، از لکنت کلام من بود. تو خود با شاعرانگی ات جای خالی را پر کن... @gharare_andishe
حقیقت ملت.mp3
14.66M
🎙حقیقت ملت 🔹گفتگو به مناسبت سالگرد شهادت 📆دوشنبه ١٢ دي ١٤٠١ @gharare_andishe
چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می‌جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه ی تاریخ اینجا حاضر است. بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. نفس‌ها در شماره است و در هم پیچیده؛ قلبها گرم است و تپنده؛ قدمها کوتاه و پیش برنده ولی همه چیز آرام است و پر شور، صداها و نواها در هم تنیده و سرما استخوان سوز، ولی جان‌ها در سوز او؛ منتظر... وقتی پا در راه می‌نهی، پیش رویت کوه است، اما ای کوه! تو کهف اعتکاف کدام عارف بودی؟ اشک کدام سوخته ی عشقِ حضرت مادر (س) و کدام عزادارِ حسین(ع) و عباس(ع) و علی اکبر(ع) و... بر تو چکیده است؟ چه کرده ای که پس از قرنها صلابت تو، صلابتی دیگر است؟ چه ضجه ای زدی و چگونه خواستی که تو را مأمن و مقر فرماندهی آن سرباز ولایت و سردار مقاومت کرد؟ ای کوه! گویا صدایت، نجوایی می شود در وجودم: "هر چه استقامت و صلابت و ایستادگی در من می‌بینی به آن یک دست است که با آتشِ طلب این مردانِ مردِ ایستاده در برم، حضرت حق اجازه داد در آغوش بگیرمش. ای جانِ پای در دامنه ام نهاده! بیا! بیا و ببین، دستی از آسمانِ قدسی او کافیست تا ظلمتِ شبِ انسانیت را پاره کند. دستی از دل آسمانی به عظمت تاریخ در ماورای این کوه اجازه تجلی یافت و دستگیرِ همه ی عاشقان و آنانی شد که در حیرت به او نظر می‌کنند، مهم نیست در کدام نقطه‌ ای، با توام ای متحیر حیران، دست او دستگیر همه حاضران است و دیدم که همه حاضرند در دامن کوه محبت و عظمت او همه ی انسانیت حاضر است؛ همه، چشمانی زلال شده در نظاره وجه اویند... آری بیا و دست در دستش بنه و بسوز و بخواه که با کریمان کارها دشوار نیست... و من و مردم این شهر که این شهد را چشیده ایم، هر دم به تو شهادت می‌دهیم که آری با این رحمت و غیرت تجلی یافته ی دوران، با این پدرِ جان فدای حضرت علی علیه السلام، با این عمویِ علمدار ولایت، با این وجودِ ذوب شده در مادری حضرت زهرا سلام الله علیها و با این جانِ مصفا شده در حفظ حرم عمه ی تاریخ حضرت زینب سلام الله علیها، با این یاورِ سکان دار سفینه النجاةِ عصر انتظار... می‌شود. که باور می‌کرد او شرف وجودی من شود!!!؟" وقتی پای در راه می‌نهی، پیش پایت دامنه ایست که دیگر کوه نیست، تو را می‌برد تا جاده ای به وسعت و شور جاده ی اربعینی مولای عشق حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، چه می‌بینی؟ آیا حیاتِ اربعین حسینی به این خاک هدیه شده؟ حیاتِ اربعینی که هر سال در دل زمستانِ سرد کویر، گرم است... گرم به شعله هایی که گویی زمینی نیست... گویا همه، مست و مجنونِ وجود لیلایی مردی از جنسِ آفتاب‌ِ انقلابِ حضرت روح الله (ره) شده اند. همه چیز تو را به اربعین هایی می‌برد که مغناطیس مولا سرما و تاریکی ها را در می‌نوردید تا نفس ها و قدمها مشق عشق کنند و قوام یابند. قلم به تمنای نوشتن از او می‌چرخد تا آنچه جان چشیده، بنگارد... قلم بسوز تا شاید چرخش تو نیز مستانه شود... حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد @gharare_andishe
🔹تبیین در جهان پر از استدلال و قانون و خشونت پنهان در پس این‌ها، تبیین یعنی رهایی، یعنی ایجاد فضا برای حرکت، برای امید... تبیین یعنی زنده کردن انسان ها. تبیین حرف نیست، استدلال نیست! تبیین سخن راه گشاست... تبیین راه باز کردن است ... ✍ @gharare_andishe
ای برف! ای شگرف! آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را یک‌باره از بساط زمین پاک کرده‌ای کولاک کرده‌ای! @gharare_andishe