eitaa logo
قرار اندیشه
260 دنبال‌کننده
466 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 محشری شد شبی که فرمانده پشت بیسیم گفت "یا زهرا" @gharare_andishe
در این سوز زمستان تو چرا در را باز نمی کنی! هم این تو بودی که مرا خواندی دیوانه کردی و رها کردی دست های من توان در زدن و آه من دیگر اشک ندارد می‌خوانی و میرانی این چه رسمی است!! در بگشای به رویم اینها کافی نیست دنیای برای من تنگ شده، چون تو آن‌چنان که باید نیستی! نه به غلط افتادم منم که آن‌چنان که باید نیستم! نه صادق نه عاشق!! ✍ @gharare_andishe
قرار اندیشه
. #بازنشر 🎙بشنوید| #حرم_مادری #نامی_آشناتر_از_نام_زهرا_سراغ_نداشتیم @soha_sima
آنجا که روایت می‌کند از بی زمان شدنمان و پناه گرفتنمان به آغوش مادر، مادری که زمان در او قرار گرفته... و پناه او و آغوش پر محبت او، بی‌زمان شدنمان را التیام می‌بخشد و مرهمی می‌شود برای پریشان حالیِ حاصل از بی‌زمان و بی تاريخ شدنمان. گویی عشق و سوز و محبت را در درون جانم زنده می‌کند و روضه ای می‌خواند و آدمی را انتقال می‌دهد به زمان و مکانی دیگر؛ شاید زمان و مکانی حقیقی تر که بایستی جان را به آن سو روانه کرد و آن‌جا زیست. آن جای، دور از خودمان نیست و در خود بایستی پیدایش کنیم. در نسبتی درست با قطب عالم که بر محور مادری و مادری کردن در حرکت است. آن وقت است که خود را می‌یابیم و جانی دوباره در ما نقش می‌بندد و خودی که نیست می‌شود در وجود و جان مادری و مادری کردن. ✍ @gharare_andishe
جراحتهای تاریخ همانند حادثه ها و وقایع، کانونی دارند و گویی بسته به فاصله با آن کانون، عمق جراحت را می‌توان درک کرد. حال اگر کانون حادثه، خود کانون تاریخ باشد، چه؟ اگر هستی آدمی را هستی تاریخی بدانیم، گویی این حضور تاریخی است که مجال ظهور حقیقت آدمی است. تاریخ در اینجا صرفا حادثه هایی نیست که گذشته اند، بلکه گویی رویداد و حوالتی است که به سوی آدمی می آید. شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها گویی حادثه کانونی تاريخ است و آنجا که دوباره در تاریخ، نسبتی با حادثه کانونی پیش می‌آید، این نام مادر است که آشناترین نام می‌شود. @gharare_andishe
. ما با هم نیامده بودیم تا به هدفی برسیم! این راه را آمدیم تا به همین یگانگی و با هم بودن برسیم. 🎙 بشنوید| یگانگی... 🔹 انقلاب اسلامی؛ زمینه یگانگی علم و تعهد مسئله این است که ما باید در یک عهدی به سر ببریم. این عهد چیست؟ یک کشوری هست که ما باید مسائلش را حل کنیم. راه تعهد، راهی است که ما میتوانیم پای مسائل کشور بیاستیم. بتوانیم از یک فردیتی که همه چیز را برای خودمان مهیا و تنظیم می‌کنیم به این برسیم که من چه خدمتی می‌توانم به این کشور بکنم. در اینجا تهذیب، تهذیب از منیت است. تهذیب از این که خود را نبینیم. خود را ندیدن که چه بشود؟ این خود را ندیدن در چه موقعیتی پیدا می‌شود؟ @soha_sima
وقتی پرواز می‌کنی، وقتی اوج می‌گیری، حواست باشد برخی پر و بالشان شکسته! دیگران را دیدن، راه شهداست... شهدایی بودن، راه فردای ماست... ✍ @gharare_andishe
در سمفونی عاشورا، می‌نوازد هرکس آهنگ دلش را، دلها همه میدان‌دار عشقند و حسين است رهبر؛ و این راه تا ابد یار می‌طلبد... هر آن کس که عزم کرده با حسین باشد، آهنگ میدان‌داری را خوب می‌داند. وای اگر آهنگ دل من ناکوک درآید... ✍ @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای امید بخش ِحسرت های عمیق...! خدای پناهگاه ِ غم های ناگهانی...! خدای نزدیک تر از رگ گردن...! خدای شب های طولانی و بغض...! خدای حاج قاسم...! بگذار به اسم "خدای حاج قاسم" بخوانمت... باید با شرم بگویم که نه بنده ات بودم و نه حل شدم در ربوبیتت! من همان مخلوق ِ غرغروی ناسپاس همیشگی ات هستم که در پس تک تک دعاهایم خودخواهی فریاد می‌زند! من همان مخلوق ِ کم حافظه و کند ذهنت هستم که هربار گوشه ای از قلبم را، با محبت کسی، چیزی پر کردم و هر بار به سوگ نشستم که فراموشت کردم! ادعای بی‌شرمانه ایست که بنده ات، که عبدت تو را فراموش کند که حرم ِ تو جولانگاه مظاهر دنیوی و پست شود! من همان مخلوق ِ بی پناهم! که پناهی جز تو ندارد. من همان مخلوق ِ بی دست و پایم! اما بگذار به اسم "خدای حاج قاسم" بخوانمت.. ظرف وجودم را وسعت ببخش..! @gharare_andishe
در جهان نمادها و استعاره ها هر ملتی با پرچمی و هویتی شناخته می‌شود. آنجا که این پرچم به اهتزار درمی‌آید، جان می‌گیرد و معنا می‌یابد، رنگ و نماد آن گویی کلمه می‌شوند و فریاد می‌زنند حضور یک ملت را. گویی شهید نبض حیات و خون جاری در رگهای آن هویت است. نشانه است در راهی که ملت رهسپار است و شاهد بر عزم ملت در این راه. می‌توان گفت شهید فرد نمونه این تاریخ است که حال ملتی را با حال او می‌توان سنجید. او با وقوف به جهان امروز راهی را نشان می‌دهد که می‌توان در آن زندگی را پیدا کرد. @gharare_andishe
🔹حقیقت ملت 🔹گفتگو به مناسبت سالگرد شهادت 📆دوشنبه ١٢ دي ١٤٠١ ساعت ١٥ @gharare_andishe
🇮🇷لحظه‌ای که شهادت، نقطه‌ی وصلِ فصلهایمان شد... شاید آن‌روز که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدیم و لحظه‌ی فروریختن را تجربه کردیم؛ هیچ‌کدام نمی‌دانستیم سال‌ها بعد چه کلمات و جملاتی بر زبان‌مان جاری می‌شود. آنروز که بعد از شنیدن خبر مهم، شاید سوت ممتدی در گوشم‌هایمان پیچید و گنگ و مبهم نمی‌دانستیم چه رخداده است، زمانی برایمان رقم خورد که امروز و این لحظه در آن ایستاده‌ایم. لحظه‌ای که شهادت، خط وصلِ همه‌ی فصل‌هایمان شد، ایران دیگر مفهومی بی‌معنا نبود که فقط آن ‌را محل زندگی و تولد خود بدانیم، بلکه نخ تسبیحی آمده‌بود و همه‌ی آنچه پراکنده و معلق و بی‌معنا می‌نمود، را نقش زد و رنگ و بو داد.... لحظه‌ای که کلمه‌ی مردم، در اشک همزمان همه‌ی ما آشکار شد و مدتها بعد از آن فهمیدیم با هم بودنمان بزرگ‌ترین نعمت و جدایی و مرزبندی بزرگترین نقمت است و فتنه‌هایی رنگارنگ در کمین‌اند تا بوی خون را در مشاممان بیافکنند... لحظه‌ای که امید را در ما متولد کرد، گرد یأس بی‌جایی و بی‌وطنی را از ما زدود و اثری که می‌توانیم بر پیرامونمان داشته‌باشیم را آشکار کرد .... لحظه‌ای که ایران را در جمهوری اسلامی درک کردیم و راه و کار موثر در جهان امروز را در پناه انقلاب اسلامی یافتیم.... @gharare_andishe
دلم هوای آسمانی شدن کَرده شهید... کاش می دانستم کدام دُعا چنین لحظه ای را برایت رقم زد؛ آخر من هم هوس خدا را در دل دارم ای عزيز؛ مولایتان علی علیه السلام گاه درد دل را با چاه نجوا می کرد. عالمانه ای هست که حضرت، گاه نیز دردِ دل را بَر گُل برگ های گل می خواند و راهی آب ِروان می نمود. امیر مومنان بیان داشتند که شخصی در گذر تاریخ خواهد آمد که چنین نجوایی را بازگو کند. سالها گذشت تا یکی از یاوران مولا که حافظ شیرازی لقب گرفته بود، این سخنان ِروان شده بر گُل برگها را الهام گونه بر قلبش یافت و در قالب اشعار ابراز کرد. قرن ها بعد، یکی از یاورانِ مولا که قهرمانی از سرزمین ایران بود، سی سال یک آرزو را مانند یک غنچه ی گُل در دل پروراند تا به سَرورش برای یافتن یک لحظه اقتدا کرده باشد. لحظه ای که تمام زندگی را به پای آن می ریزد و برایش می کوشد. شاید این بیت خواجه ی شیراز، تجسم اندیشه ی قهرمان باشد: خیال روی تو در هر طریق ، همره ماست نسیم موی تو پیوند جان ِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره ی تو حجت مُوجّه ماست او که قلب فرزندش را امانتدار شنیدن یکی از حرفهای دلش ساخت. آن چه چندین ماه قبل از معراج از روحش به زبان آمده بود: "فاطمه جان چون می دانم مقدسانه مرا دوست داری برایت می نویسم" و خطاب به لحظات آخر زندگی خود در این دنیا، قهرمان ِ ما _حاج قاسم _ ابراز کرد: "ای مرگ خونین من ، ای عزیز من ..." تنگی دنیا را گاه فهمیده ام . پرندگان، پَر می گشایند تا پرواز کنند. شاید من و تو نیز ذات پرواز را داریم ولی می ترسیم تا خود را روانه ی خدا سازیم. چقدر نگاهت، باور مرا عمیق می کند ای شهید بزرگ... به هر کجا که می نگری، طنینی از یاد خدا را همراه داری. لحظه ی زیبای نگاهت در محضر آقا و رهسپار شدن بوسه بر گونه هایت، لحظه ایی است که در قلب تاریخ، پاینده می ماند. ✍ @gharare_andishe
عمل شاعرانه و مرگ برای من شهید سلیمانی فرصت مکاشفه انسان و عشق او به خداست... دلم نمیخواهد سلیمانی را تحلیل کنم... مثل شعری که نباید با تحلیل خرابش کرد... از شعر گفتم! می اندیشم حیات شهید، از اول تا آخر یک شعر بود. و آخرین فرازش، بیت الغزلش یعنی شهادت بود. و از چون منی بر نمی آید که این شعر را روشن تر و ساده تر از خود او بر زبان آورم... این زیره به "کرمان" بردن است... آنچه هنر را می سازد، ممکن است کلیشه ها و قواعدی بسیار باشد، اما باید در بصیرتی شگرف به هم برسند تا اثری منحصر به فرد فراهم آید. باید راهی پیچیده پیمود تا به این سادگی و تازگی رسید... شهید حقایق را ساده فهم کرد و باور داشت و به صرافت، عمل کرد و با جان خود در آمیخت. اگر پیچیدگی و تکرار در رفتار تو بود، این نشان می دهد، به آن بصیرت نرسیده ای و عمل تو انتزاعی و سخن تو شعاری است. این همان تفاوت اخلاق مرسوم و تقوی است... تفاوت انقلابی بودن شعاری و انقلابی بودن اصیل است... تفاوت چشم به دهان رهبر دوختن و گوش به ندای قلب او سپردن است... و این پیوند دادن و وحدت بخشیدن، فعلی ذاتاً شاعرانه است... اینجاست که عمل، شاعرانه می شود و زیستن چون رقصی شورانگیز... می پندارم ریشه این شاعرانگی، مواجهه با مرگ است. مردن است که انسان را به رقص شاعرانه وا می دارد... همان رقصی که شهید میگفت... رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند لکنت زبان با این رقص، رخت بر می بندد... شنیده ایم که شهید آوینی در گفتار عادی، لکنت داشت ولی هنگامی که متن روایت فتح را میخواند، آنچنان سلیس و گیرا میخواند. اما پدیده سلیمانی حتی شگفت تر است؛ چون او جنگجویی است که حقیقتاً شاعر شده است... آنقدر که او در میانه جنگ و جهاد، با خون و آتش، مضمون زیبا و شاعرانه آفرید، کمتر شاعری چنین کرد... و این مرگ را باید برگزید تا او تو را برگزیند. باید به او عشق ورزید! باید مرگ را "زیبای من" صدا کنی... باید قبل از شهید شدن، شهید شده باشی... اصلاً فکر کنم خیلی پیش تر شهید، آن انفجار را بوسیده و از خواب پریده و در طول حیات خودش، رد پای این انفجار را دنبال کرده تا به آن لحظه رسیده که انفجار بر او بوسه بزند... و این آتش جز "برد و سلام" برای شهید نبود... مرگ اگر مرد است آید پیش من تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او جانی برم بی رنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ ای دریغ که ما اسیران دلقهای رنگ رنگ دنیا، ما دلقکان، از انس با مرگ چه میفهمیم...؟ اگر نوشتار من بریده بریده و پُر پَرش بود، از لکنت کلام من بود. تو خود با شاعرانگی ات جای خالی را پر کن... @gharare_andishe
حقیقت ملت.mp3
14.66M
🎙حقیقت ملت 🔹گفتگو به مناسبت سالگرد شهادت 📆دوشنبه ١٢ دي ١٤٠١ @gharare_andishe
چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می‌جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه ی تاریخ اینجا حاضر است. بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. نفس‌ها در شماره است و در هم پیچیده؛ قلبها گرم است و تپنده؛ قدمها کوتاه و پیش برنده ولی همه چیز آرام است و پر شور، صداها و نواها در هم تنیده و سرما استخوان سوز، ولی جان‌ها در سوز او؛ منتظر... وقتی پا در راه می‌نهی، پیش رویت کوه است، اما ای کوه! تو کهف اعتکاف کدام عارف بودی؟ اشک کدام سوخته ی عشقِ حضرت مادر (س) و کدام عزادارِ حسین(ع) و عباس(ع) و علی اکبر(ع) و... بر تو چکیده است؟ چه کرده ای که پس از قرنها صلابت تو، صلابتی دیگر است؟ چه ضجه ای زدی و چگونه خواستی که تو را مأمن و مقر فرماندهی آن سرباز ولایت و سردار مقاومت کرد؟ ای کوه! گویا صدایت، نجوایی می شود در وجودم: "هر چه استقامت و صلابت و ایستادگی در من می‌بینی به آن یک دست است که با آتشِ طلب این مردانِ مردِ ایستاده در برم، حضرت حق اجازه داد در آغوش بگیرمش. ای جانِ پای در دامنه ام نهاده! بیا! بیا و ببین، دستی از آسمانِ قدسی او کافیست تا ظلمتِ شبِ انسانیت را پاره کند. دستی از دل آسمانی به عظمت تاریخ در ماورای این کوه اجازه تجلی یافت و دستگیرِ همه ی عاشقان و آنانی شد که در حیرت به او نظر می‌کنند، مهم نیست در کدام نقطه‌ ای، با توام ای متحیر حیران، دست او دستگیر همه حاضران است و دیدم که همه حاضرند در دامن کوه محبت و عظمت او همه ی انسانیت حاضر است؛ همه، چشمانی زلال شده در نظاره وجه اویند... آری بیا و دست در دستش بنه و بسوز و بخواه که با کریمان کارها دشوار نیست... و من و مردم این شهر که این شهد را چشیده ایم، هر دم به تو شهادت می‌دهیم که آری با این رحمت و غیرت تجلی یافته ی دوران، با این پدرِ جان فدای حضرت علی علیه السلام، با این عمویِ علمدار ولایت، با این وجودِ ذوب شده در مادری حضرت زهرا سلام الله علیها و با این جانِ مصفا شده در حفظ حرم عمه ی تاریخ حضرت زینب سلام الله علیها، با این یاورِ سکان دار سفینه النجاةِ عصر انتظار... می‌شود. که باور می‌کرد او شرف وجودی من شود!!!؟" وقتی پای در راه می‌نهی، پیش پایت دامنه ایست که دیگر کوه نیست، تو را می‌برد تا جاده ای به وسعت و شور جاده ی اربعینی مولای عشق حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، چه می‌بینی؟ آیا حیاتِ اربعین حسینی به این خاک هدیه شده؟ حیاتِ اربعینی که هر سال در دل زمستانِ سرد کویر، گرم است... گرم به شعله هایی که گویی زمینی نیست... گویا همه، مست و مجنونِ وجود لیلایی مردی از جنسِ آفتاب‌ِ انقلابِ حضرت روح الله (ره) شده اند. همه چیز تو را به اربعین هایی می‌برد که مغناطیس مولا سرما و تاریکی ها را در می‌نوردید تا نفس ها و قدمها مشق عشق کنند و قوام یابند. قلم به تمنای نوشتن از او می‌چرخد تا آنچه جان چشیده، بنگارد... قلم بسوز تا شاید چرخش تو نیز مستانه شود... حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد @gharare_andishe
🔹تبیین در جهان پر از استدلال و قانون و خشونت پنهان در پس این‌ها، تبیین یعنی رهایی، یعنی ایجاد فضا برای حرکت، برای امید... تبیین یعنی زنده کردن انسان ها. تبیین حرف نیست، استدلال نیست! تبیین سخن راه گشاست... تبیین راه باز کردن است ... ✍ @gharare_andishe
ای برف! ای شگرف! آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را یک‌باره از بساط زمین پاک کرده‌ای کولاک کرده‌ای! @gharare_andishe
سلام حاج احمدِ جان‌های بریده از بی مهری ها و منتظر! آری «شهدا حقیقتاً در جمع ما هستند»، شهادت می‌دهم که حقیقتاً تو با مایی! راستش از وقتی دست محسن عزیز را گرفتی و دیدم محبت تو در جانش چنان ریشه دوانده که سیاهی تاریخ یخ زده ی ما را شکست و غبار دوری از حضرت محبوب را با نفحه ی جانفزایش برد، انگار تازه در چشمم جلوه کردی. هر بار که به شهید عزیز حججی نگاه می‌کنم، انگار نور وجودت و محبت پدرانه ات و زندگی کردن ات با او، دلم را آب می‌کند... او عاشق تو شد و با عشق تو راهی یافت که به همه ی خستگان تاریخ نشان داد "راهی که از سر گرفتیم" هست... هست... خواب و خیال نیست... گویا حجت خدا شهادت داد به زنده بودنِ شما، شهادت داد به اینکه شما با ما اسیران زمان و مکان، زندگی می‌کنید و نزدیک‌تر از مادر و پدر در جایی بین قلب و جانمان می‌ایستید و چراغی می‌شوید تا ستارگان حیات بخش هستی را ببینیم و انتخاب کنیم لذت و سختی زندگی با شما جلوات حی قیوم تاریخ را یا لذت و سختیِ پا کشیدن در گِل و لای مُردگی مدرن را، تو منتظری و با نظر و نفس ات و آن لبخند پدرانه ات ایستاده ای تا آماده پرواز شویم و تمرین مان می‌دهی که شهید زندگی کنیم و شهید سیر کنیم تا برّ دوست. وقتی آن همه ارادت و عشقِ سردار دلها را به تو دیدم، دیوانه شدم، چشم دوختم در چشمانت، تو چقدر آشنایی! گویا هزاران سال است تو را می شناسم، حاج احمد به خدا اغراق نیست اگر بگویم از پدر آشناتری، کشتی شکسته گانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ای آشناترین! احمدِجان مان گفت چاره ای نیست جز اینکه شهید زندگی کنیم، پس با همان آب زلالی که جان او را تطهیر کردی چنان که صفای چشمان و لبخندش شاهد بر صفای جانش شد، ما را هم صفا بده. راستی حاج احمد! چه شد که شهدایی چون شهید محسن حججی عزیز و شهید سردار حاج قاسم سلیمانی دلداده ی تو شدند و محبت دوستی چون تویی پرِ پروازشان شد؟! سرّ تو چیست؟ هرچه بیشتر نگاه می‌کنم، شعله محبت و عشق و آزادگی و یکرنگی و خلوص ات... بی تاب ترم می‌کند. این همه عشق به امام و انقلاب اسلامی و دوستان و مردم ات... تشنه تر ام می کند و عجیب است از پدری چون شما که به نظاره بنشینید و بگذرید! بیا و شفاعتی کن و جانهای خسته و قلبهای سوخته ی ما تطهیر کن و با خنکای آن مصفایمان کن تا طلب شهادت از شعار به زیستی برای بودن و راهی برای ورود به عالم تان بگشاید. طریق صدق بیاموز از آب صافی دل به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن @gharare_andishe
نه مرا عزم و توان رفتن، نه هوش یافتن، نه صداقت ماندن، هیچ یک نیست!! باید که بخواهی که از تو بخواهم و بخواهم تا که دست مرا را بگیری و با خود ببری و با خود ببری... ✍ @gharare_andishe
زهرا بهانه ای ست که عالم بنا شود او آمده که مادر آئینه ها شود او آفریده گشت که یک چند مدتی نور خدا به روی زمین جابجا شود او آفریده شد که در این روزهای سخت زهرا شود، علی شود و مصطفی شود مادر تویی که قدر شما بی نهایت است هرجمله ی تو شامل صدها روایت است @gharare_andishe
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ دعوت شده ایم تا مهمان یکدیگر باشیم. ضیافتی متفاوت از آنچه تاکنون فراخوانده شده ایم. این بار عزم کرده ایم‌ تا من و تو به عنوان زن این تاریخ همدیگر را مهمان اندیشه های خود کنیم و از دل آگاهیهای هم‌ بگوییم‌ و اندیشیدن را به هم‌ ارائه دهیم. اندیشیدنی که در ذات آن فقط به حضور خودمان محتاجیم و چون از ما نزدیک تر به خودمان کسی یا چیزی نیست، پس این تفکر متاملانه دور پروازی نیست، همین حالا در همین ساعتِ اَکنونِ تاریخ؛ و از آنجایی که اندیشه همواره در جست جوی کلمه هاست تا زبانی برای ظهور یابد، باید پرسید قبله زبان کجاست؟ و اصلا مگر زبان قبله دارد؟ و شروع این سخن از کجاست؟ اگر قرار است برای اندیشه و تفکر به زبانی توجه کنیم، یقینا باید در این تاریخ ِغربت و بی خانمانی انسانها به زبانی توجه کنیم که با آن به امکان سکنی گزیدن و مأمن یافتن بشر نزدیک شویم. آری و مگر در غیر از زبان مادری مجال سکنی گزیدن را می یابی؟ زبانی امّی که آموختنی نیست چرا که تفکر نیز آموختنی نیست، که باید گفت: زبان‌مادری، زبان هم زبانی های بشر است. سخن مادر نتیجه حال است و نه ثمره قال و از عیان است و نه از بیان و از اسرار است و نه از تکرار و از جوشیدن است و نه از کوشیدن. و شاید بگوئید که این زن‌ِ واجدِ زبانِ مادری کجاست؟ آری من نیز مانند تو در جست وجوی او و بلکه خودم‌ هستم و به نوعی همه ما در این اکنون تاریخ، این پرسش را داریم که ما کیستیم؟ و کجا هستیم؟ این جا همان همان نقطه ای است که باید درنگ کنیم و بلکه مداومت ورزیم و نه اینکه بگریزیم. با این مسأله درگیر شویم و باور کنیم که از درک آن دور افتاده ایم ولی غافلیم پس در غفلت زدایی سختی و درد نمایان می شود؛ سختی برای پس زدن مشهورات و عادات فکری و کلامی؛ در آمدن از مشهورات تا گوش ما را برای تفکر شنوا کند. انگار دعوت شده ایم از مفاهیم به معنا رویم و پرسش قلبی از" وجود"خود کنیم که ضرورتا باید اهل صبر و تحمل باشیم و نه اهل گریز، و این صبوری و تحمل همان‌ جرعه جرعه خوردن است و درآمدن از پشت الفاظی که گوش کردیم و نه نوش! چرا که تعریف زن انقلاب را به صد زبان داناییم؛ اما دانایی کجا و دارایی کجا؟ آمده ایم تا به عنوان‌ زن‌ِ امروز، مهمان روایت های مادریِ خود باشیم و حاضر در قصه خود و نه تماشاچی و شنونده. و مگر در نسبت های متفاوت یک زن در تاریخ چیزی جز" امّهات دوران بودن" مشترک‌ است؟ نسبتی که میراث او از ام‌ابیهای حضرت رسول می‌باشد؛ چرا که حتی رسالتِ رسول، نیز مادری می‌خواهد فراتر از مادریِ نسبی که آمنه باشد و عجب! که حتی رسول هم آُمّی است! پس زن در هر نسبتی ( دختری ،خواهری، همسری ،معلمی ،مادری ...) که باشد، باید اُمّی باشد و این حضور اُمّی وارِ او برای هر تاریخی می‌تواند انسان ساز باشد، همان گونه که قرآن هست چرا که تاریخ، فرزند بی پدر را به خود دیده است ولی بدون مادر هرگز!!! و این چنین است که باید کتاب زن را دوباره تلاوت کرد که شأنیت او هر لحظه در تجلّی است و گوشی برای شنیدن حکایت های او می طلبد؛ پس بشنو از زن چون حکایت می‌کند ...
🔹عالمِ بی مادر فَنَفَخنا فیها مِن روحِنا... همچون کودکی که در فراق مادر گریه می‌کند و هرکس بنا دارد با چیزی او را آرام کند اما او جز مادر چیزی نمی‌خواهد، ما نیز معنای زندگی را در خانه ای که به وسعت جهان است، نداریم. ما نیز می‌دانیم بهانه گیری هایمان در طلب گمشده ای است که تنها جای خالی اش را حس می‌کنیم اما نمی‌دانیم کدام گمشده؟! در طلب چه می‌توان بود برای یافتنش؟! و چه بسیار سخت است که انسان گمشده اش را گم کند و در سرگردانی به هرسو دنبالش گردد. گمشده ای که بزرگان از آن به تمثیل هوا یاد کرده اند و طلبی برایش نداشتیم اما اکنون در نبودش نفس های مان به شماره افتاده. روزی در شرق و روزی در غرب عالم در تمنایش به سر می‌بریم. در نبودش آرامش و حیات بی معنی است و مگر بدون اینها می‌شود زندگی کرد؟! با چه قلم و زبانی می‌شود بشارت یافتن گمشده مان را در این جهان بی عالم داد؟آیا ما دردمند بی خانمانی در جهان امروز و طالب ساختن جهانی در آغوش مادر هستیم؟ مگر نه آنکه نبض حیات هر خانه ای مادر است؟ چرا لحظه ای شک نمی‌کنیم که نکند عالممان به درد بی مادری گرفتار شده است؟! مروری بر احوالات تاریخی نشان می‌دهد رمز حیات و ماندگاری هر جامعه ای روح مادرانه حاکم بر آن بوده است. خداوند پیامبرش را در دیاری به پیغمبری مبعوث کرد که به شهر ام القری معروف شد و با وجود او به مکه روح بخشید. روح مادرانه جنسیت زن یا مرد نمی‌شناسد و نیاز هر عالمی است برای حیات. و ما تشنه مادرانگی هایی هستیم که روحی را بر بدن بی رمق و کم جان جامعه مان بدمد...تشنه نگاه های مادرانه ای که وجود انسانی مان را بخواهد نه سود یا ضرری که در تناسبات رخ می‌دهد ...تشنه نگاه هایی که این گم گشتهٔ گمشده را ببینند و پس از آن آینه ای شوند برای نشان دادن آن به کل جهان...جهانی که تشنه شریان روح مادرانه بر رگ های خود است. شاید بتوان گفت لحظه ای جاری شدن این روح را چشیدیم و اکنون در انتظار تجربه دوباره آن هستیم. تناقضی که چشمانمان را به مادرانگی یک پدر روشن کرد. حاج قاسمی که نه تنها خود، این گمشده را یافت بلکه آینه بازتاب این حقیقت شد و با پروازش عطر خوش مادرانگی را در عالم گستراند. دیده شدنِ مان با تمام عیوب ظاهری و باطنی، با تمام تناقضات درونی و با تمام تفاوت ها، مهر عمیقی بود که به کاممان چشانده شد و از آن زمان در طلب چشیدن دوباره آن هستیم. @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مادرِ عالم اِنّا اَعطَیناکَ الکَوثَر... خیر کثیری که با پاگذاشتن به جهان خاکی به آن معنا بخشیدی و گواه آن قرآن است. به ظاهر تنها خير کثیری بودی برای پدرت اما برکتت را در دنیای آیندگان نیز گستراندی. آمدی برای ساختن و تربیت نسلی از فرزندانت که کشتی نجات بشر باشند... آزادگی را از تو باید آموخت آن زمان که در لطیف ترین احساسات زنانه ات بااقتدار خطبه خواندی! از تو باید آموخت، آن زمان که عفاف و حیایت مانع از آن نشد که چشم بر روی اتفاقات جامعه ات ببندی. دیدی مردمانی را که جهلشان آنان را از مسیر حق دور می‌کرد و آنجا باز هم نشان دادی مادرِ تمام زمانه ای! نخواستی و نتوانستی گمراهی شان را ببینی؛ سختی را به جان خریدی و پا به پای ولی زمانه ات دلسوزانه تلاش کردی تا چشمان غفلت زده شان از خواب بیدار شود. بانو جان! تاریخ به چشم خود دید که گستره کنشگری ات محدود به چارچوب خانه ات نبود و کل عالم را فراگیر کرد... @gharare_andishe
امروز مغازه کوچک گل فروشی را دیدم تغییر کاربری داده بود به یک رستوران حتما برایش سودمند نبوده، حق هم داشته می‌دانی اما این حکایت از جهان ما دارد جهانی که دیگر بی‌تفاوت است به گل‌ها می‌دانی بوی گل‌ها حس‌هایی را که این جهان کشته، زنده می‌کند‌. البته من هم فقط برای تماشا می‌رفتم گه گاهی! خیلی گل خریدن را ارزشمند نمی‌دانستم. ✍ @gharare_andishe