eitaa logo
قرار اندیشه
245 دنبال‌کننده
498 عکس
236 ویدیو
5 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی عطر می‌آید، آری بوی عطر وجود زنی از نسل ابراهیم خلیل عليه‌السلام. همو که وجودش آفتابی بود در دل جاهلیت جزیرة‌العرب. می‌دانی از که سخن می‌گویم؟ حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها را می‌گویم، او که نماد شکوفایی ابعاد انسانی و حقیقی یک زن است... او که مدیری است مدبر در لایه‌های عمیق شکل‌گیری اسلام عزیز. می‌خواهی چه ببینی؟ او زن است و حیات، عقلانیت، اقتصاد، خرد و سیاست، عاطفه و محبت و ایثار و شهادت با او معنایی دیگر یافته است... تو دختری شریف از نسل دین حنیف حضرت ابراهیم علیه‌السلام هستی و در آن دوران که زن معنایی برای حیات حقیقی ندارد، چه طلبی داشتی، ای خدیجه الغرا؟ چه می‌شود که حق تو را در دل آن ظلمت دوران، این‌گونه محافظت کرد و چنان پروراند؟ چه خواستی و در تاریخ خویش چه درک کردی که خدا به تو چنان شوکت و وجود و عقل و منزلت بخشید و تو در اوج خرد و عشق همه را به پای دین محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم بر زمین زدی؟ چه خواستی که همسری‌ات برای او، رنگ و بوی مادرانه یافت و برای جان گرفتن رسالت عظیمش، مادری کردی؟ چطور می‌شود ساده از کنار شما گذر کرد؟ چطور می‌شود فقط ایثار و بخشش ثروت را دید و آن همه وسعت وجود را ندید؟ چطور می‌شود آن همه بصیرت را که جلوه‌اش عشق و محبت بیکران تو بود به محمد امین را دید و رد شد؟ تو دختری بودی، صاحب عقلی خاص و خرد اقتصادی بی‌نظیر با خواستگاران بسیار از تجار و بزرگان، چطور در آن جایگاه ایستادی؟ چطور به همه درخواست‌ها جواب نه دادی و از بین همه او را پذیرفتی؟ البته که شوکت و رفعت وجود آن جوان کارگزار یتیم، بصیرتی می‌خواست که تو داشتی ولی چه بر تو گذشت؟ تاریخ کجا می‌تواند بر ما روایت کند، رنج و محنت و عظمت جان تو را؟ که می‌تواند روایت کند فشارهای اطرافیان و غربت تو را در آن ایام؟ کیست که تو را بشناسد جز آن نبی‌ای که عالم و آدم را بهانه خلقت است؟ او، تو را چگونه یافت و درک کرد که آن همه بر تو مشتاق بود؟ تو ای خدیجه کبری سلام‌الله علیها! بیا و بگو، چه‌ها دیدی و چه‌ها کشیدی و چطور تنها شدی و اما ایستادی که آن ابرمرد تاریخ، بعد از تو چنان به یادت اشک‌ریزان می‌شد و در شنیدن نامت گویا هر بار، آن همه درک و خرد توحیدی ناب را باز به تماشا می‌نشست و جانش به شعف می‌آمد و نوای حمد بر جانش می‌جوشید و باران اشک می‌شد بر خدایی او که با اسلام بستری ساخت تا روی سفید تو ای بانوی عظیم شأن، تابلویی شود بر تارک تاریخ و مشعلی تابناک بر بشر جویای سیر تا بی‌نهایت! تو مادری کردی بر تاریخ! تو با تفکر و خردت، همه همراهی شدی تا بعثت جان محمد امین تحقق یابد! مگر می‌شود درک کرد که تو چه‌ها دیدی و کشیدی و ایستادی!؟ آری! الحق که تو مادری بر حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها، جز تو که توان مادریِ او را داشت؟ بانوی أُمِّ أَبیها پرور! تو مقدمه و سرآغازِ معنای مادری، ما قبرستان نشینان دنیا، از مادری تو بر جان‌های خویش، چه درک می‌کنیم؟ نهایتاً گذشتن از مال را، اما تو خویش را شناختی و مال صدقه‌ی تعالی جانِ پاکت بود، تو همه را دادی تا معنای مودت به ذی‌القربی جابه‌جا شود. تو از مال که هیچ، از آبرو و جان خویش هم گذشتی تا هرکس در جستجوی معنای انسان است، هرکس طالب سربازی امام زمان خویش است، با اندکی تفکر در تو و سیره‌ات راهی یابد تا ابدیت و در اوج خرد، لیک مجنون‌وار، به عشقِ امینِ هستی، بر آستانِ جانان، سر نهاده بودی و جان را فدای بنای چتر گسترده‌‌ی حکومتش کردی. گویا نوای جان‌ سوخته‌ی توست که می‌خواند: دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس گشته‌ام در جهان و آخرِ کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس من به گوشِ خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سویِ من لب چه می‌گَزی که مگوی لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ غریب در رَهِ عشق به مَقامی رسیده‌ام که مپرس مادران و همسران شهدای عزیزِ ما و... اینک در غزه به تأسی از تو بدون نام و نشان ایستادند و بنایی ساختند که قابل نمایش نیست... آیا می‌شود در نسبت با این تاریخ، در نسبت با جنگ ترکیبی دشمن، ما نیز تو را در خویش بیابیم و با تو، بودنِ دیگری از خویش بیابیم که طبق فرموده‌ی آن یار، در جهت جمهوری اسلامی ایران، ایمان و امید و خرد و حکمت و اقتصاد را معنایی متناسب با تاریخ خویش بخشیم و سربازی در این میدان شویم؟ باز هم در انتظار خویشتن خویش می‌نشینیم... 🖌 @gharare_andishe
آیه‌ها را یکی پس از دیگری می‌خوانم آری خبریست در این دنیا خبریست! ما در میانه‌ی قصه‌ایم و برای سناریوی شخصیتمان باید دست و پا بزنیم و گریه کنیم تا لقمه لقمه در دهانمان بگذارند و جرعه جرعه بنوشانندمان... گاهی که دیر می‌رسد، دست پاچه می‌شوم و ناگهان انگار من هیچ نیستم حتی بودنم را حس نمی‌کنم انگار که هاله‌ای هستم در هاله‌ای و هیچ‌چیز نیست همه چیز علی‌السویه می‌شود. حس کودکی را دارم که مادرش برای تربیت او را برای چند لحظه تنها داخل اتاق یا حیاط می‌گذارد تا تنبیه شود و چقدر سخت است! انگار هیچی نیست حتی هوا... و وجودم در هم می‌شکند و گریه می‌کنم که من ضعیف و ناتوانم و از لولویی که از جایی ناپیدا مرا نگاه می‌کند، می‌ترسم و این بار مرا ببخش و آغوش گرمت را از من دریغ نکن... آری تو هزاران نفر بهتر از من را داری؛ نداشته باشی هم بر دامن کبریاییت گردی نمی‌نشیند اما من.... ✍ @gharare_andishe
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 قضایای غزه حقانیت تشکیل جبهه‌ مقاومت را نشان داد ✏️ رهبر انقلاب: این قضیه [غزّه] حقّانیّت تشکیل جبهه‌ی مقاومت را نشان داد. بعضی مطرح میکردند که خب این جبهه‌ی مقاومت در غرب آسیا چه لزومی داشت؛ نشان داده شد که حضور جبهه‌ی مقاومت در این منطقه جزو حیاتی‌ترین مسائل است؛ روزبه‌روز هم بایست این جبهه‌ی مقاومت تقویت بشود. طبیعی است انسانهایی که وجدان بیدار دارند در این منطقه، وقتی ظلم صهیونیست‌ها را می‌بینند، ساکت ننشینند، آرام ننشینند، به فکر مقاومت بیفتند؛ تشکیل جبهه‌ی مقاومت برای این است؛ برای مواجهه‌ی با این ظلمِ مستمرّ دائمیِ جنایت‌کاران صهیونیست علیه ملّت فلسطین و حامیان فلسطین است. 🔹️بخشی از سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در جمع اقشار مختلف مردم. ۱۴۰۳/۱/۱ 💻 Farsi.Khamenei.ir
ای درد و غم! تو چیستی؟ ای ناله‌ و فغان‌ بر ناله‌ها و فغان‌های از سر بی‌دردی‌! ای قلب! در این لحظه و روز دارم به تو شک می‌کنم، به زنده بودنت! چطور تاب می‌آوریم این همه جنایت و توحش را!؟ ای قلب بشریت، تو زنده‌ای؟ به من راست بگو دیگر تاب دروغ و ریا ندارم، خبر که آمد، حس کردم زمین زیر پایم لرزید و خورشید پس ابرها، روی خویش را گرفت... جان سیر کرد تا کاخ یزید تا چشم نامردی که چرخید سوی دختر اباعبدالله الحسین علیه السلام، دختر به خویش می‌لرزد و به پناهگاه زمینی‌اش عمه می‌نگرد و این زینب سلام‌الله‌علیها است که می‌خروشد و این زینب سلام‌الله‌علیها است که کاخ یزید را با کلام فاطمی خویش متزلزل می‌کند، این زینب سلام‌الله‌علیها است که با خطابه سیف‌الهی خویش نگاه‌های آلوده و توحش مذبوحانه را گردن می‌زند... زینب تاریخم کجایی؟ زمین و زمان درمانده توست! ای عقیله بنی هاشم، تاریخ در انتظار توست، تو کجایی زبان علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و زینت ماندگار مولا؟ تو کجایی که آتش بزنی همه پرده‌های غفلت و قساوت مسلمان‌‌نماهای تاریخ را؟ زینب جان، سالهاست خون‌ از کالبد انسان رفته، انسانی که تفاوت غدیر و سقیفه را جدی نگرفته بود، امروز ننگ بی‌فکری کاردی شده فرو رفته که نه جوش خورده در استخوانش و قوام انسانیت ما فقط به آل‌‌رسول‌الله و آن فرزندان ابراهیم خلیل الله که ظالم نیستند و عدول زمانه‌اند. ای شیرزن کربلا! برخیز! گویا منجی بشریت هم منتظر توست، منتظر غرش آتشین‌ات... تو کجایی آفتاب در حجاب؟ و انسان کجاست؟ من و ما کجاییم؟ کاش جان فدای یک خطابه‌ات می‌شدم و قصر پوشالی استکبار جهانی با جملاتت فرو می‌ریخت... ای منجی موعود! منتظریم، بیا، بیا و این جان‌های ناقابل را بخر و نَفَست را در نِی وجود این نیستانِ منتظر بدم... و به آتش بکش این افکار ظلمت زده و این احساسات و عقول یخ زده را آب کن و زنده کن، ای ربیع الانام، بهار است، بهار... زمین و زمان و آن مردانِ غیرتمند و آن زنانِ قدسی و آن کودکان سرزنده و... منتظر تو هستند... 🖌 @gharare_andishe
مادر شهید می‌گوید: «مزارش خیلی شلوغ است، می‌گویند حاجت می‌دهد، نمی‌دانم این‌طور می‌گویند، حاجت من را که نمی‌دهد!» می‌گوید: «در وصیت‌نامه‌اش آورده و سفارش کرده که به همه بگویید که با من حرف‌ بزنید، پاسخ شما را می‌دهم؛ عکس همه‌ی قبور گلستان شهدا را نو کردند، این را نه، چون این وصیتش را روی عکسش نوشتیم تا همه ببینند.» می‌پرسم: «حاج خانم از کجا این‌طور مطمئن بوده است؟» از کجا در این سیل فنایی که بکند خانه عمر، دل این‌طور قوی داشته که گویی بنیاد بقا در گوشش به زمزمه بشارت گفته؟ شانه بالا انداخت که نمی‌داند، فقط گفت اهل خلوتی بوده و سکوتی که حتی به سخن شکسته نمی‌شد. برایم سنگین بود که این قوت قلب را قبول کنم، سنگین است اینکه همین جوان هفده ساله‌ی معمولی که حتی در و همسایه‌ی بن‌بستشان هم زوری می‌شناختنش، این‌طور با اصل یارش در عهد باشد، آن‌قدر که وقتی در آن خلوت شبانه پرسید ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست، نسیم رو سوی جبهه‌ی جنوب کرد و او با سر و دست دوان به سمتش... گویی او هم در موقعیت مهدی حاضر است آنجا که باکری در وصفش می‌گوید: «کاشکی اینجا می‌شدی می‌دیدی چه ده باصفاییه... خلاصه وقت کردی بیا، بیا تماشا کن» سید مرتضی در عملیات بدر، رفت به تماشا، رفت به تماشای گل بی‌خار، او اهل بشارت بود و به اشارت فرمانده‌اش محرم اسراری شد.. من ته دلم یک شاید می‌گویم، شاید این‌طور بوده، شاید گوش او به راستی شنوای راز گل سرخ بوده که فقط به چشم ما سرخی خونش آمده که آن هم بعد از یازده سال چشم‌انتظاری مادر و مفقودالاثری، خشکیده و چهار تکه استخوان شده، برمی‌گردد. اما بقول یک سید مرتضیِ دیگر، «اهل یقین پیام دیگری دارند و این‌ها همه از دل شکاک من است، بشنو!» گفتم بیا این هم دو کف دست گوش، اگر حقی، اگر شنوایی، جواب مرا هم بده! شهید نگذاشت من حتی یک کیلومتر هم از مکان تردیدم فاصله بگیرم، نگذاشت من حتی یک روز هم از زمان شک خودم گذر کنم، در یک مواجه‌ی اتفاقی، بجای آنکه آیه ۱۶۵ بقره را در جمع دوستان بیاورم، ۱۶۵ آل عمران را آوردم و دیگری شروع کرد به قرائت و ان‌ یکی گفت این‌ها چیست می‌خوانی؟ و یکی گفت بخوان، همین را بخوان، خواند این آیات را «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ: هرگز خیال نکن کسانی که در راه خدا شهید شده‌اند، مرده‌اند! بلکه ‌به‌طور ویژه زنده‌اند و در حضور خدا به آنان روزیِ مخصوص می‌دهند.» «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ: از پاداشی که خدا از سرِ بزرگواری به آنان داده است، خوشحال‌اند و دربارۀ هم‌رزمانشان که هنوز به آنان نپیوسته‌اند، این‌طور مژده می‌گیرند: نه ترسی بر آنان غلبه می‌کند و نه غصه می‌خورند.» «از چه می‌ترسی و از چه ناراحتی؟ بیا، بیا تماشا کن، اینجا من چیزی می‌بینم اگر تو ببینی، از اینجا نخواهی رفت... اگه اومدی اینجا برا همیشه پیش همیم.» . آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست ولی محرم اسرار کجاست؟ @gharare_andishe
فقط گفتیم از عشق.. فقط خواندیم با عشق... جان! ولی خالیست از عشق... چونان خَر در گِلی... ماندیم در عشق... چقدر رسوا شدیم در عشق... خدای عشق... تمامِ عشق... از کجا آید صدای عشق؟ و آن تنها...گلویِ نازکِ غزه... گلویِ نازک و این حجمِ از فریاد...؟؟ فقط برآید از آغاز یک قصه... امان قصه... امان از دست تو، قصه... کمی آرام‌تر...قصه... پریشان شعری و آهی... و بغضی در گلو...خفته... خدای عشق... تمام عشق... از کجا آید صدای عشق؟ و آن تنها ندایِ کودکِ عشق است در غزه... عجب فریاد جانکاهی است...در غزه... که خاکستر کند عشق دروغم را... و در هم پیچید این وهمِ مسلمانی... خدای عشق... تمام عشق... ببخش بر ما... زوالِ عشق... تو می‌دانی که ما... تو می‌دانی که، ما... خودِ عجزیم... خودِ پستی... خودِ هر چیز درمانده... به گِل مانده... رمق دارم به قدرِ جمله‌ای کوته... نَفَس بالا نیاید بعد از آن... شِکوا ندارم من... امام عشق... صلای عشق... کِی آید؟ ندای عشق؟ همه فرجامِ آن قصه... بکش خطی بر این غصه... بزن نقطه... بزن نقطه...! به پایان شبِ غصه... امامِ عشق... ای...! جانم فدای عشق.... برسد به دست عزیزان مظلوم فلسطینی @gharare_andishe
از کی نمی‌دانم ... اما زمانی طولانیست من در حیرتم از غوغایی که به پا شده، سوءظن و دیدن نقایص و راحت ناامید شدن و بریدن از دوستان و فراموش کردن؛ تعلق خاطرهای سست و دمدمی مزاج... جای تعجب است! چرا این همه زیاد؟ نمی‌دانم شاید ما ریشه‌هایمان را از خاک در آوردیم و خواستیم مبتکرانه و سرمستانه، در هوا درخت وجودمان را پرورش دهیم هی هوا خوردیم و نوشیدیم و باد کردیم وجودمان از درون تهی و تهی‌تر شد و تنها لایه‌ی نازک بیرون ماند دیگر پای در زمین نداشتیم تا بایستیم و تأمل کنیم و قدم بزنیم بادها با سرعت، مایی که سبک‌تر از کاه شدیم را این طرف آن طرف می‌کشند ما که اهل سرعتیم، فراموش می‌کنیم و دست می‌کشیم و نمی‌بینیم و نمی‌شنویم... روزی صد بار توبه می‌کنیم و دفعه صد و یکم به همان راه می‌رویم نمی‌دانم که چون از یاد بردیم، اهل سرعت شدیم یا چون اهل سرعت شدیم، از یاد بردیم... کاش دست به دست یار بدهیم و قدم بزنیم تا به یاد بیاوریم، تا دلتنگ شویم، تا خوش‌بین شویم. نمی‌دانم یا که نفسش را بر ما بدمد تا به یاد بیاوریم و اهل قدم زدن و راه رفتن شویم... نمی‌دانم من هم نرم نمی‌سوزم که نوری بدمم؛ همان بهتر که خاموش شوم تا دودم همین کور سویی که مانده را سیاه نکند... ✍ @gharare_andishe
سال‌های سال است همچون کودکانی احمق این بازی را جدی گرفتیم... زیادی جدی... این‌قدر جدی که اگر کسی یا کسانی از این بازی انصراف دهند، دیگر در بین ما جایی ندارند ... چشمان خواب‌زده و کم‌سوی ما آنها را نه قهرمانان که درماندگان و بیچارگان و آوارگان می‌بیند ... نمی‌دانم تو چه عهدی بسته‌ای و مست کدامین شرابی که چنین ایستاده‌ای تا این بازی را خراب کنی... و انگار تا تهش را نروی و بازی ما را خراب نکنی، دست بردار نیستی ... تو از همه نگران‌تری ... نگران زنان و کودکان و خانه و حیات... تو بهتر از همه ما فهمیدی که باید همه این جهان را در هم بکوبی تا ما بیدار شویم؛ تو فهمیدی که این جهان با تریبون‌ها و صلح‌نامه‌های بشردوستانه راهی به حق نخواهد یافت... تو فهمیدی که باید این زمین شوم را ترک کنیم و در هم بکوبیمش و بنایی دیگر گذاریم ... و چقدر صبوری و نجیب... مثل مادری که هر چقدر این کودکان بازیگوش به او پشت می‌کنند خودش را نمی‌بازد و هی با لطافت سررشته کار را به دست می‌گیرد و کسی نمی‌داند چقدر غمش بزرگ است... خسته‌ای و چهره‌ات را گرد و غبار پوشانده و دستانت زخمی شدند ... چقدر پریشانیِ موهایت خیال‌انگیز شده چقدر با ابهت‌تر شدی... مثل خودِ خودِ قهرمان‌های رؤیایی... همان‌هایی که پیروزیشان قطعیست؛ همان‌هایی که جوانه‌های حیات را بشارت می‌دهند همان‌هایی که امید شب‌نشینان و سالکان و مجنون‌هایند... @gharare_andishe
در دنیایی که انسان اساسا اراده و انتخابی ندارد و در مسیر پیش‌آمده‌ای در بی‌خبری، جهل و غفلت پیش می‌رود و با سرعت بی‌سابقه‌ای به سمت مصرف و تکنیک محض سرازیر شده، جمهوری اسلامی تنها امکان بازگشت به وجود انسان است. شاید این سخن، شعاری و پرطمطراق به نظر برسد و ما را به نفی آن وادارد، اما باید گفت جمهوری اسلامی جاییست که زبان ما توان گفتن نه شرقی و غربی را پیدا کرد و امکان طی راه و صرف هزینه برای رخدادن امری متعالی را فراهم نمود، جایی که می‌توان ورای محدودیت‌های فرهنگی و اقتصادی دنیای امروز، ایستاد، جایی که نه به دنبال تعاملات ذلیلانه‌است و نه خصومت‌های ابلهانه، بلکه با عقلانیتی دیگر نوید بنای عالم و مناسباتی دیگر را می‌دهد، جایی که در مناسبات مدرن و یافتن صنعت و قدرت و علم و دانش، حرکت می‌کند و طالب آنست و نمی‌خواهد وجودی خانقاهی و مقدس داشته باشد. شاید در شرایط ما کمی این سخنان متناقض به نظر برسد و کمی دور از ذهن باشد که بگوییم توانسته‌ایم با انقلاب راهی را طی کنیم که خود را در افق دیگری بدانیم و داعیه‌ی عالم دیگر را داشته ‌باشیم! حق داریم چون عادات مشهور زمانه، ما را به ساده‌انگاری و سطحی‌نگری در مورد انقلاب اسلامی واداشته و همواره به راحتیِ کارها سوق داده تا با گفتن کلمات و جملاتی دلخوشانه، سرمست انقلاب و آمار و ارقام دستاوردهای آن بشویم و بعد خارج از آن حال سرمستی با انبوهی از تناقضات روبرو شویم و نتوانیم به امتداد حرکت عظیم انقلاب فکر کنیم. اما باید گفت که با تفکر که احیاء قلوب است، غبارها را کنار میرود و سخن عمیق، جایگاه پیدا می‌کند و انسان با طمانینه‌ی قلبی شنونده‌ی آن قرار می‌گیرد، شاید بتوان گفت جمهوری اسلامی امروز بیش از هرچیز به سخن پرکشش و دراماتیک نیاز دارد، زبانی که بتواند سطوح پنهان آن را آشکار کند تا ذات انقلاب برای ما هویدا گردد، سخنی از جنس علم، هنر و فلسفه. @gharare_andishe
«لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ» آمده در شأن اشک‌ها و شب‌زنده‌داری‌ها و بغض‌ها و دستانی که پینه بسته تا جهان بیدار شود.. «مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» آمده در وصف خُلق عظیمت... تو، یکی یکی آیات را در این شب‌های قدر برای ما مجسم می‌کنی کمر تو نه زیر بازیچه‌های کودکانه، که زیر نزول وحی خمیده؛ باید که همه قاریان و مفسران و عارفان در این ظلمت و گمراهی به تو چشم بدوزند و با تو راه بیابند و عهد تازه کنند. باید که دوباره ببینیم که آری این جهان خالی از وحی نمی‌شود... و جولان‌گاه ظالمان نمی‌شود... و ما ربات‌هایی که شب را صبح کنیم و بازیچه بی‌معنایی و سردرگمی شویم، نیستیم... و همه آنچه دور ریختیم، حقیقت دارد. موسایی هست و عصایی دارد و پروردگاری که او را می‌پروراند و مسیحی و نفس حیات‌بخشی آری همه‌اش حقیقت دارد... نفس مسیحایی تو، امروز مایی که بی‌قصه گوشه‌ای افتاده بودیم را زنده کرد و عصای موسایی‌ات کفر را در هم شکست تا جهان را به ساحل ایمان برساند. راستی که بحق تو فرزند روح‌الله هستی با وقار و با صلابت... آری، تو جوانه‌های آن درخت تنومندی که تماشاگران را به وجد می‌آورد و بشارت حیات می‌دهد... @gharare_andishe