eitaa logo
گلچین شعر
13.7هزار دنبال‌کننده
707 عکس
254 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
چند گامی میروم، هر یک قدم می‌ایستم تا که شاید باورم گردد که دیگر نیستم خاطراتم یک به یک در پيش چشمم تازه شد چند گامی را عقب برگشتم و بگریستم گریه‌ام از حسرت آن خاطرات کهنه نیست گریه کردم چون نفهمیدم که آخر کیستم سایه‌ای، در سایه‌ای، در سایه‌ای پنهان شده من همانم که میان سایه با خود زیستم ای دریغا من، دریغا من، که صد افسوس من کاش یک دم فرصتی باشد بفهمم چیستم... @golchine_sher
اقرار می‌کنم که در این‌جا بدون تو حتی برای آه کشیدن، هوا کم است @golchine_sher
هرچه آيينه به توصيف تو جان كند نشد  آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد گفتم از قصه عشقت گِره‌اى باز کنم به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند  تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد من دهان باز نكردم كه نرنجي از من مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد @golchine_sher
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست به مرداب نباشد هرگز مژه برهم نَنَهد عاشق صادق آنرا که به دل عشق بُود خواب نباشد در پیش قَدت کیست که از پا ننشیند یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد @golchine_sher
زندگی درک همین اکنون است زندگی، شوق رسیدن به همان فردایی‌ست، که نخواهد آمد تو، نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست... شاید این خنده که امروز دریغش کردی! آخرین فرصت همراهی با اُمّید است... @golchine_sher
ای دل نگران که چشم‌هایت بر در شرمنده که امروز به یادت کمتر جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق مظلوم‌ترین عاشق دنیا! مادر! @golchine_sher
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه همین معمولی ساده بساز دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد @golchine_sher
تماشایی‌ترین تصویر دنیا می‌شوی گاهی دلم می‌پاشد از هم بس که زیبا می‌شوی گاهی حضور گاه گاهت ، بازی خورشید با ابر است که پنهان می‌شوی گاهی و پیدا می‌شوی گاهی @golchine_sher
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن @golchine_sher
صبح یعنی پرواز قد کشیدن در باد چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است ؟ گام اگر برداریم روشنی نزدیک است .. @golchine_sher
غبارِ صبح تماشاست! هرچه باداباد! تو هم بخند،جهانِ خراب می‌خندد! @golchine_sher
صبح طلوع آفتاب است در نگاه تو و من بزرگترین مزرعه آفتاب گردان @golchine_sher
دست تو باز می کند پنجره های بسته را هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را دوباره پاک کردم و به روی رَف گذاشتم آینه ی قدیمیِ غبارِ غم نشسته را پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو تا که کند نثار تو ،لاله ی دسته دسته را شب به سحر رسانده ام ،دیده به ره نشانده ام گوش به زنگ مانده ام ،جمعه ی عهد بسته را این دل صاف کم کَمَک شدَست سطحی از ترک  آه ! شکسته تر مخواه ،آینه ی شکسته را   @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تابحال ناتوانی واژه ها را ندیده ای؟!... آخر «دوستت داشتن» کجا میتواند بار احساسم به تو را حمل کند یا «عاشقت بودن » که تنها یک نشانه است و «زیبایی» چقدر کم است برای چشمان تو... از نو باید واژه ساخت، این را فقط پروانه میفهمد آنهم وقتی که در آغوش شعله است... @golchine_sher
دردهایی کهنه و از پیش دارم در دلم یک جهان آشفتگی ، تشویش دارم در دلم ذکر( یا هو )جای آه از سینه ام آید برون عالمی کشکول با درویش دارم در دلم میزند با طعنه ها بر زخم من هر دم نمک یک بغل زخم زبان و نیش دارم در دلم میکشد طفل دلم را بر صلیبش هر زمان کافری در سینه و بدکیش دارم در دلم خاطرات ساعت پنج و غروب عاشقی خاطراتی تلخ از تجریش دارم در دلم مثل قصابی زند بر زخمهایم ، زخم نو روی هر زخمی هزاران ریش دارم در دلم من نفهمیدم فریب چشم او خوردم کنون ماده گرگی در لباس میش دارم در دلم ای دهاتی گفتمت خود کرده را تدبیر نیست پشت هر غم رد پا از خویش دارم در دلم ( دهاتی) @golchine_sher
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید آن کس که تو را شناخت خود را نشناخت @golchine_sher
ببين چگونه مرا از خودم جدا كردند غريبه ها كه مرا با تو آشنا كردند غريبه های عزيزی كه از نهايت ذوق مرا به مستی چشم تو مبتلا كردند مرا به كوه نفس گير عشق تو بردند و از بلندترين قله اش رها كردند هنوز چشم من از خواب صبح سنگين بود كه از ميان سياهی مرا صدا كردند به چشم من گل روی تو را نشان دادند و در دلم هوس چيدنش به پا كردند خلاصه، كاش به فردا نمی كشيد آن شب شبی كه چشم مرا عاشق شما كردند... @golchine_sher
يک آمدنِ بعید یعنی تو صد پنجره انتظار یعنی من @golchine_sher
و عمق عشق هیچ گاه فهمیده نمیشود مگر در زمان فراق... @golchine_sher
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد @golchine_sher
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم @golchine_sher
یک شنبه عصر، نم‌نم باران، چراغ سبز یک شنبه باز کوچه، خیابان ـ چراغ سبز یک شنبه عصر هم‌قدم شعر تازه‌ای دلتنگی‌ام، هیاهوی میدان، چراغ سبز من می‌رسم مجسمه‌ها خیره مانده‌اند این‌جا که هست معنی انسان، چراغ سبز بی‌ابر بی‌پرنده صبور ایستاده بود تنهاتر از تمام درختان چراغ سبز مانند یک غروب از این خط‌کشی گذشت با گام‌های خسته و لرزان چراغ سبز این ردّپای کیست که من گم نمی‌شوم از انقلاب تا به خراسان، چراغ سبز   @golchine_sher
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می‌کِشند مثل حیدر در میان کوچه‌هایش می‌کشند    بی‌مروّت‌ها سوار مرکب و دنبال خود پیرمردی را پیاده، بی‌عصایش می‌کشند با طناب و آتش و سیلی و دست بسته‌اش لحظه‌لحظه عکس مادر را برایش می‌کشند    روضه‌ها را در خیالش هی مجسم می‌کنند از مدینه ناگهان تا کربلایش می‌کشند "زینت دوش نبی" افتاده بی‌سر بر زمین وای بر من از کجاها تا کجایش می‌کشند    شاه غیرت روی خاک افتاده و بی‌غیرتان  نقشه‌ی حمله به سوی خیمه‌هایش می‌کشند    چون نمی‌برّید خنجر حنجرش را از جلو  ناکسان این بار خنجر بر قفایش می‌کشند اشک دختربچه‌ای یک شهر را برهم زده  با سر بابا رمق را از صدایش می‌کشند در قنوتش رفته در فکر تمام روضه‌ها  ناگهان سجاده را از زیر پایش می‌کشند ... @golchine_sher
خانه ی دوست کجاست؟ در فَلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه ی دوست کجاست @golchine_sher