چند گامی میروم، هر یک قدم میایستم
تا که شاید باورم گردد که دیگر نیستم
خاطراتم یک به یک در پيش چشمم تازه شد
چند گامی را عقب برگشتم و بگریستم
گریهام از حسرت آن خاطرات کهنه نیست
گریه کردم چون نفهمیدم که آخر کیستم
سایهای، در سایهای، در سایهای پنهان شده
من همانم که میان سایه با خود زیستم
ای دریغا من، دریغا من، که صد افسوس من
کاش یک دم فرصتی باشد بفهمم چیستم...
#فرشته_عابدی
#عضوکانال
@golchine_sher
اقرار میکنم که در اینجا بدون تو
حتی برای آه کشیدن، هوا کم است
#محمد_سلمانی
@golchine_sher
هرچه آيينه به توصيف تو جان كند نشد
آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گِرهاى باز کنم
به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد
خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند
تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد
من دهان باز نكردم كه نرنجي از من
مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد
#فاضل_نظری
@golchine_sher
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم نَنَهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بُود خواب نباشد
در پیش قَدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
@golchine_sher
زندگی درک همین اکنون است
زندگی، شوق رسیدن به همان فرداییست،
که نخواهد آمد
تو، نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست...
شاید این خنده که امروز دریغش کردی!
آخرین فرصت همراهی با اُمّید است...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
ای دل نگران که چشمهایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلومترین عاشق دنیا! مادر!
#میلاد_عرفان_پور
@golchine_sher
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد
#حامد_عسگری
@golchine_sher
تماشاییترین تصویر دنیا میشوی گاهی
دلم میپاشد از هم بس که زیبا میشوی گاهی
حضور گاه گاهت ، بازی خورشید با ابر است
که پنهان میشوی گاهی و پیدا میشوی گاهی
#مهدی_عابدی
@golchine_sher
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن
خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن
عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند
عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
#فرامرز_عرب_عامری
@golchine_sher
صبح یعنی پرواز
قد کشیدن در باد
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها
تاریک است ؟
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است ..
#سهراب_سپهرى
@golchine_sher
غبارِ صبح تماشاست! هرچه باداباد!
تو هم بخند،جهانِ خراب میخندد!
#بیدل_دهلوی
@golchine_sher
صبح
طلوع آفتاب است
در نگاه تو
و من
بزرگترین مزرعه
آفتاب گردان
#مهدی_جمشیدی
@golchine_sher
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رَف گذاشتم
آینه ی قدیمیِ غبارِ غم نشسته را
پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو ،لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام ،دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام ،جمعه ی عهد بسته را
این دل صاف کم کَمَک شدَست سطحی از ترک
آه ! شکسته تر مخواه ،آینه ی شکسته را
#سهیل_محمودی
@golchine_sher
تابحال ناتوانی واژه ها را ندیده ای؟!...
آخر «دوستت داشتن»
کجا میتواند بار احساسم به تو را حمل کند
یا «عاشقت بودن » که تنها یک نشانه است
و «زیبایی» چقدر کم است برای چشمان تو...
از نو باید واژه ساخت،
این را فقط پروانه میفهمد
آنهم وقتی که در آغوش شعله است...
#محمد_حسن_توکلی
#عضوکانال
@golchine_sher
دردهایی کهنه و از پیش دارم در دلم
یک جهان آشفتگی ، تشویش دارم در دلم
ذکر( یا هو )جای آه از سینه ام آید برون
عالمی کشکول با درویش دارم در دلم
میزند با طعنه ها بر زخم من هر دم نمک
یک بغل زخم زبان و نیش دارم در دلم
میکشد طفل دلم را بر صلیبش هر زمان
کافری در سینه و بدکیش دارم در دلم
خاطرات ساعت پنج و غروب عاشقی
خاطراتی تلخ از تجریش دارم در دلم
مثل قصابی زند بر زخمهایم ، زخم نو
روی هر زخمی هزاران ریش دارم در دلم
من نفهمیدم فریب چشم او خوردم کنون
ماده گرگی در لباس میش دارم در دلم
ای دهاتی گفتمت خود کرده را تدبیر نیست
پشت هر غم رد پا از خویش دارم در دلم
#حسین_عرب_زاده ( دهاتی)
#عضوکانال
@golchine_sher
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید
آن کس که تو را شناخت خود را نشناخت
#ابوسعید_ابوالخیر
@golchine_sher
ببين چگونه مرا از خودم جدا كردند
غريبه ها كه مرا با تو آشنا كردند
غريبه های عزيزی كه از نهايت ذوق
مرا به مستی چشم تو مبتلا كردند
مرا به كوه نفس گير عشق تو بردند
و از بلندترين قله اش رها كردند
هنوز چشم من از خواب صبح سنگين بود
كه از ميان سياهی مرا صدا كردند
به چشم من گل روی تو را نشان دادند
و در دلم هوس چيدنش به پا كردند
خلاصه، كاش به فردا نمی كشيد آن شب
شبی كه چشم مرا عاشق شما كردند...
#بهروز_ياسمی
@golchine_sher
يک آمدنِ بعید یعنی تو
صد پنجره انتظار یعنی من
#محمدعلی_بهمنی
@golchine_sher
و عمق عشق
هیچ گاه فهمیده نمیشود
مگر در زمان فراق...
#جبران_خلیل_جبران
@golchine_sher
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
#فاضلنظری
@golchine_sher
وفا نکردی و کردم،
خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم،
بُریدی و نبریدم
#مهرداد_اوستا
@golchine_sher
یک شنبه عصر، نمنم باران، چراغ سبز
یک شنبه باز کوچه، خیابان ـ چراغ سبز
یک شنبه عصر همقدم شعر تازهای
دلتنگیام، هیاهوی میدان، چراغ سبز
من میرسم مجسمهها خیره ماندهاند
اینجا که هست معنی انسان، چراغ سبز
بیابر بیپرنده صبور ایستاده بود
تنهاتر از تمام درختان چراغ سبز
مانند یک غروب از این خطکشی گذشت
با گامهای خسته و لرزان چراغ سبز
این ردّپای کیست که من گم نمیشوم
از انقلاب تا به خراسان، چراغ سبز
#علی_داودی
@golchine_sher
ناگهان سجّاده را از زیر پایش میکِشند
مثل حیدر در میان کوچههایش میکشند
بیمروّتها سوار مرکب و دنبال خود
پیرمردی را پیاده، بیعصایش میکشند
با طناب و آتش و سیلی و دست بستهاش
لحظهلحظه عکس مادر را برایش میکشند
روضهها را در خیالش هی مجسم میکنند
از مدینه ناگهان تا کربلایش میکشند
"زینت دوش نبی" افتاده بیسر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش میکشند
شاه غیرت روی خاک افتاده و بیغیرتان
نقشهی حمله به سوی خیمههایش میکشند
چون نمیبرّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر بر قفایش میکشند
اشک دختربچهای یک شهر را برهم زده
با سر بابا رمق را از صدایش میکشند
در قنوتش رفته در فکر تمام روضهها
ناگهان سجاده را از زیر پایش میکشند ...
#مجتبی_خرسندی
#عضوکانال
#غزل #مرثیه
#امام_صادق_علیهالسلام
@golchine_sher
خانه ی دوست کجاست؟
در فَلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست
#سهراب_سپهری
@golchine_sher