eitaa logo
گلچین شعر
13.6هزار دنبال‌کننده
637 عکس
240 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
تو گفتی دوستت دارم ولی آرام پنهانی و پنهان کردن این راز یعنی اوج ویرانی دلم با رفتنت رنج عجیبی می کشد انگار و روزی خسته خواهد ماند از اندوه طولانی غمت را می خرم با این دل نازک تر از شیشه مبادا پاره سنگی را کنار شیشه بنشانی علیرغم ستم هایت خدایی باورت دارم نه از این دست باور های توام با پشیمانی برایت بارها گفتم عزیزم دوستت دارم تو آیا دوستم داری بگو هر گونه می دانی @golchine_sher
خدایا داد از این دل داد از این دل نگشتم یک زمان من شاد از این دل چو فردا داد خواهان داد خواهند بر آرم من دو صد فریاد از این دل @golchine_sher
این دل شکستنی است ، کـمی التفات کن در حمـل و نقـلِ این دلِ من ، احتیاط کن! دارد هـوای رابـطـه هـا ، خـوب مـی شود کـوشش بـرای وُسعـتِ ایـن ، ارتـبـاط کن ای مهربان! که قهرِ تواز حد گذشته است فـکـری بـرای پاسـخِ ایـن ، شـایـعــات کن من با کـمی نگاه و عسل خـوب می شوم درمـانِ مـن ، بـه داروی چـای و نبـات کن! بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب رُخ بـر رُخـم گُـذار ، مـرا کیش و مات کن بـازارِ شعـر و عـاطفـه و گُـل ، کسـاد شد یک مدتی کنـارِ کوچه ی باران بساط کن قلبم به دسـتِ توست، مبـادا کـه بشکنی جــانِ  تـمــامِ آیـنــه هــا ، احتیــاط کن ! @golchine_sher
هر چند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم نامی به باشکوهی زینب، ندیده‌ایم ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی! نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی! پیوندِ عقل روشن و بیداریِ دل است شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است مستی، همان حقیقت مستورِ زینب است آباد، خانه‌‌ای که در آن نور زینب است قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند وقتی ﻋﻘﻴﻠة العرب، از عشق، دم زند زینب به بند، بندگی یار می‌کند گیراست زلفِ یار و گرفتار می‌کند از چشمِ یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست نام حسین، از لب زینب، شنیدنی‌ست... @golchine_sher
در زیباترین عاشقانه های جهان همیشه قلب یک زن در میان است زن،اگر نباشد پرنده ی شعر در شاخه های دفتر هیچ شاعری پر نمی زند... @golchine_sher
هم عاشقِ ماهتابِ زیبا شده ایم هم عاشقِ آفتابِ فردا شده ایم گل بوسه ی خورشید به روی لب ماست صبح آمده است و مثل گل وا شده ایم! @golchine_sher
چقدر ساده به‌هم ریختی روان مرا بریده غصّۀ دل‌کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب‌پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب‌های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو جهان مرا سریع پیر شدم، آن‌چنان‌که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه‌ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ‌تر از این مکن دهان مرا چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا @golchine_sher
این روز های سرد و حزن انگیز در پاییز برگ است می ریزد فقط یکریز در پاییز پاییز خون می ریزد انگار از رگ هر برگ از شاخه ها مرگ است حلق آویز در پاییز امسال، سال نسل کشتن های انسانی است خون می چکد، باز از کف چنگیز در پاییز مردم درون خواب هم کابوس می بینند از دست هرزه ، چشم های هیز در پاییز امسال از هر شاخه ای باروت می ریزد از شاخه های سبز زیتون نیز در پاییز کودک کشی چیز عجیبی نیست این دوران فصل غم است و زندگی ناچیز در پاییز هر جا که چشمت می خورد خون ریخته انگار که خاک اینجا هست حاصل خیز در پاییز یک روز می آید که صبر غزه خواهد شد از خشم و نفرت عاقبت لبریز در پاییز یعنی بهار از راه می آید پس از چندین تکرار بی رحمانه ی  پاییز در پاییز @golchine_sher
بی‌تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی‌تو بودن نتوان، با تو نبودن نتوان @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ببین! تشییع گل در اصفهان پایان ندارد عبور رودی از تابوت؟! این امکان ندارد ببخشی سیصد و هفتاد گل را در خزانی سخاوت تا به این اندازه را باران ندارد گرفته زیر هر تابوت را یک شهر، مجنون که لیلی تا به این حد عاشق حیران ندارد از آن روزی که معنا شد بهاران در خیابان گمانم اصفهان فصلی به جز آبان ندارد سرازیرست اشک از جان کاشی‌های مسجد که جز بارانِ اشک این مأذنه، جانان ندارد به جای گوی با سر عشق‌بازی‌های چوگان... که شوری مثل این در خاطرش میدان ندارد به هم هِی شانه‌ها تابوت می‌بخشند امروز ترازوی سخاوت ظاهراً میزان ندارد @golchine_sher
در زیر آسمان و در این بیکرانه‌ها روی زمین پهن و شلوغی خانه‌ها در لابلای مردم شهری که مرده اند در های‌وهوی خویش و سکوت رسانه ها تنها نشسته‌ام به امید نگاه تو دل بسته‌ام به ناله ی باد و ترانه‌ها جان دلم بگو به کجا کرده‌ای سفر؟ لب باز کن بگو سخن از محرمانه‌ها گاهی بیا به خواب گدایت بیا که من دل خوش نموده‌ام به شکوه اعانه‌ها می‌آیی و بهار به این باغ می‌رسد سر می‌زند به خار دل ما جوانه‌ها یک روز می‌رسی ز تکاپوی جاده‌ها ای تک سوار قصه‌ی عشق و زمانه‌ها @golchine_sher
گاهی در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان می‌میرند. @golchine_sher
طبع شعرم بویی از عشق و شهامت می دهد شهر خوبم ( اصفهان ) بوی شهادت می دهد (ماه آبان) (شهر سلمان) بویی از غم می دهد با عُروج لاله ها بوی (مُحرم ) می دهد ( اصفهان ) نصف جهان شد از قدمهای شهید چونکه (صدها) لاله ی پرپر به شهر ما رسید آخرِ ( آبانِ سال شصت و یک) در اصفهان می روند آلاله ها بر روی دست عاشقان از پَر پروازشان آوازه ها بر لب گرفت چونکه نام این حماسه ( رمز یا زینب ) گرفت این شهادت ها دوباره شهر ما زیبنده کرد یاد عاشورای سال شصت و یک را زنده کرد یا رب این خیل شهیدان با حسین محشور کن روحشان را بر سرِ خوان علی مَسرور کن @golchine_sher
خدا می خواست با رویای تو همگام تر باشم و از پایان هر تقویم،خوش فرجام تر باشم خدا کندوی لبهای تو را در خانه ام آورد که از زنبورهای باغ، شیرین کام تر باشم تو را مثل جزیره دوخت بر پیراهن موجم که از پهنای اقیانوس ها" آرام" تر باشم زبان چشمه ی ییلاق هایم- واضح و روشن- به سمتم کوچ کن تا باز بی ابهام تر باشم میان قارچ های سمّی و مشهور جایم نیست همان بهتر که از هر غنچه ای گمنام تر باشم! تنور خود پرستی ها عجب سوزانده نان ها را! چه خوشبختم که می خواهم از این هم خام تر باشم ! من آن میخانه ی شادم که تعطیلی نخواهد داشت خدا می خواست از هر شاعری " خیام" تر باشم! ۲۵ آبان ۱۴۰۲ @golchine_sher
کنون یا رب که گم کردم شکوه آسمانم را چسان باید گشایم پیشِ تو قفل دهانم را ؟ ز حال و روز خود از بسکه غافل مانده ام اینک ز خاطر بُرده ام گویی همه نام و نشانم را ز بس جور و جفا دیدم من از یاران خود اینک که جای دوستان ترجیح دادم دشمنانم را گمانم بود از اول ، نمی پاید وفای تو شکستی عهد خود را پس یقین کردم گمانم را چو بلبل از چمن رفتم ز جور باد پاییزی به وقتی که به غارت رفته دیدم آشیانم را در این دریای طوفانی ندیدم رنگ آسایش نشد گوشِ کسی پیدا که دریابد فغانم را ملول و خسته ام در محبسِ تاریکِ این دنیا خوشا بگشایم آخر بند از روح و روانم را چو ققنوسی اگر ( شایق) در آتش شعله ور گشتم که می خواهم بسوزانم میان شعله جانم را @golchine_sher
چه جای صحبتِ سال و ماه و بهار و خزان که دل گرفته‌ام از روزگارِ دور از تو... @golchine_sher
تعبیر خواب‌های پریشانی‌ام، بیا دلتنگ بوسه‌ات شده پیشانی‌ام، بیا وقتی کنار بستر شعرم تو نیستی تنهاترین ترانه‌ی بارانی‌ام، بیا در پیچ‌و‌تاب ذهن گره‌خورده‌ام فقط مشغول فن خاطره‌درمانی‌ام، بیا حال‌و‌هوای دفترم از بغض پر شده در جست‌و‌جوی خنده‌ی پنهانی‌ام، بیا حرف از ترنج، دست، زلیخای دیگری از جان برید این دل قربانی‌ام، بیا تنها دلیل رقص قلم‌های بی رمق یک سطر مانده تا ته ویرانی‌ام، بیا @golchine_sher
هرچه میگردم دلیل عشق را پیدا کنم، یا جوابِ این دلِ بیچاره ی رسوا کنم ، یا که با تنهایی ام آتش به تنهایی زنم ، در دلم رویای شیرینِ وصالت جا کنم، نیستی! دنیا تمامش می شود غرقِ سوال تا کجا در شب خروش صبح را برپا کنم؟؟؟ ای تمامِ محتوای زنده بودن تا به کی باغرورت در نبودت پشتِ غم را تا کنم؟! مرهمِ مهتابِ زخمی اشکهای عاشق است آه دنیا! صبر کن تا یارِ خود پیدا کنم @golchine_sher
وقتی که مسیرمان خیابان باشد همراه تو شادی‌ام فراوان باشد با تو چِقَدر قدم‌زدن می‌چسبد مخصوصا اگر که زیر باران باشد @golchine_sher
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟ بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟ شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟ من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی! پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟! @golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
میخواستم که سیر ببینم تورا نشد! ای چشمِ بی‌قرار چه جای خجالت است @robaiiyat_takbait
بر پَرتو روی یار، گُل بايد ریخت چون جلوه هر بهار، گل باید ریخت صبح است و طلوع دیگری آمده است بر خالق روزگار، گل بايد ریخت «درود» @golchine_sher
این همان خانه ی قدیمی ماست،آمدم خسته پشت دیوارش چه کج افتاده روی کاشی ها شبح پیرمرد گچ کارش این همان کوچه است وباز فقط، سنگفرشی عریض تر دارد این همان کوچه و نمی بینم، دو سه گنجشک بر سپیدارش این همان خانه است و مادر نیست تا بیاید به پیشواز پسر می تراود از این حیاط اما بوی چادر نماز گلدارش این اتاقی که تا ستاره ی صبح، شاهد شب نخوابی من بود پسری بود نیمه جان از درد، مادری تا سحر پرستارش در شب شاهنامه می خواندم، در همین خانه، خوان پنجم را زن جادوگر آفتابی بود، پهلوان محو زخمه ی تارش... گاه گاهی حماسه می خواندم،داستان هایی از "رییسعلی" و در اوهام خود تفنگ به دست،درپس نخل های دلوارش چه مُردَّد میان شک و یقین، چشم بر کارگاه کوزه گری دیدم آنجا سبوی خیام ست، بر سرم ریخت ابر انکارش دست من را کشید خواهر و با هق هق از حال و روز مادر گفت که محمد حسین! کاری کن، می کشد سرفه های کشدارش بعد زنگ حساب، سیل آمد و بر آن پل نرفته، افتادم مادرم آمد و به کوچه گریست، که خدایا خودت نگه دارش بعد از آن سال ها من آمده ام، من همان کودک یتیمی که قلکش را شکسته و دارد ترس بی مورد از طلبکارش من و احمد مسیر مدرسه را چه سراسیمه می دویم امشب من که جامانده خط کشم به اتاق، او به جدول گم است پرگارش در همین خانه است کودکی ام، در سکوت اتاق کوچک من می شوم با تمام موجودی ضرب در زندگی خریدارش @golchine_sher