لبریز غرورم و به خود می بالم
شادم، خوشم و کوک شده احوالم
از حُبِّ علی خون رگم می جوشد
با هر نفسی شُکر از این اقبالم
#هادی_همتی
#عضوکانال
@golchine_sher
مباد چیزی از این انتظار کم بشود
وَ در مسیر تماشا غبار کم بشود
کنار آینه قیچی زدی به موهایت
که از طبیعت من آبشار کم بشود
برای عشق نگارنده هست و می ترسم
خدا نکرده زمانی، نگار کم بشود!
چه حسرتی بکشد! واگن پر از شوقی
که در میانهی ریل، از قطار کم بشود
به اسبهای اصیل تو برنخواهد خورد
از این قبیله اگر یک سوار کم بشود
سری که در قدم عشق سر به زیر نشد
خوشا برابر تو روی دار کم بشود
#احسان_افشاری
@golchine_sher
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
#پروین_اعتصامی
@golchine_sher
شبم به وعده و روزم به انتظار گذشت
به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت
#شاپور_تهرانی
@golchine_sher
به دیدارم نمیآیی چرا؟ دلتنگ دیدارم
همین بود اینکه می گفتی وفادارم وفادارم؟
تو آن لیلا که لیلا هم بیابانگرد عشقت شد
من آن مجنون که مجنون نیز حیران مانده در کارم
برای هر طبیبی قصهام را شرح دادم گفت:
چه میخواهی؟ که من خود عاشقم، من خود گرفتارم !
از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان می گشت
اگر یک تار مو هم می فروشی، من خریدارم !
زمانی سایهام بر خاک و حالا سایبانم خاک !
مرا در آسمان میجویی و من زیر آوارم
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
امام خمینی:
مثل چمران بمیرید
دوست دارم مسلمان بمیرم
از گناهان پشیمان بمیرم
زندگی طبق قرآن نمایم
طبق آیات قرآن بمیرم
از کویر هوس می روم تا
زیر باران ایمان بمیرم
آرزو در دل من نماند
در مسیر خراسان بمیرم
هرگز آن مرد میدان نبودم
می شود چون شهیدان بمیرم ؟
راز انسان شدن را بفهمم
تا مگر "مثل چمران" بمیرم
#صامره_حبیبی
#عضوکانال
@golchine_sher
میخواهمت چنانکه شبِ خسته خواب را...
میجویمت چنانکه لبِ تشنه آب را...
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی!
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را؟
#قیصر_امین_پور
@golchine_sher
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم
میان این همه ناخوانده کفشهای تو نیست
#اصغر_معاذی
@golchine_sher
برای کینه؟ آه نه ! برای عشـق من، بمان
برای دوست داشتن، برای خواستن بمان
هرآنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی، برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم “تمام زن” بمان
برای آن که تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان...
#حسین_منزوی
@golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
قصیدهی حضرت اباالفضل علیه السلام
نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
که بارور بشود نطق من از این باور
منِ کویر چه گویم که مدح حضرت آب
مقدس است چنان آیه آیهی کوثر
به واژه واژهی هر بیت میخورم سوگند
شروع منقبت اوست انتهای هنر
چنان به مدحت نامش قلم به وجد آمد
که مست واژه و احساس میشود دفتر
علی چه گفت به ام البنین؟ که میروید
به دشت دامن گلدار تو چهار پسر
چه کهکشان قشنگی شود به خانهی نور
سه تا ستارهی پر نور در کنار قمر
رسید قصه به آنجا که بعد چندین سال
خدا به نخل ولایت دوباره داده ثمر
زبان علم نجوم از قیاس در ماندهست
گرفت حضرت خورشید، ماه را در بر
بغل گرفت کسی را که برق چشمانش
شد از خزانهی الماس عرش زیباتر
گرفت لحظهای آیینه را مقابل خود
صدف چگونه گرفتهست در بغل گوهر
بنازمش که فقط طرح سیب لبخندش
به کام عاطفه آورد طعم قند و شکر
چه خنده ها که به روی پدر کند عباس
چه بوسه ها که به بازوی او زند حیدر
علی خودش که یدالله بود و عباسش
به روی دست خداوند بوده انگشتر
روا بود که ملائک به محضرش آیند
چنانکه حضرت جبریل نزد پیغمبر
که جبرئیل سراسیمه با وضو آمد
و ریخت در پر قنداقهی شریفش پر
میآورند که خوشبو کنند جانها را
ملائک از ختن عرش یک جهان عنبر
زمان بارش نقل و بلور و نور رسید
که اوست از همهی آسمانیان انور
به صورت ملکوتش که کاشف الکرب است
برادرانه همیشه حسین کرده نظر
همیشه نزد برادر چنان ادب میکرد
چنانکه که محضر مولای ما بُود قنبر
همان که کوه ادب بوده است سر تا پا
همان که کوه حیا بوده است پا تا سر
همان که با نگهش کیمیاگری بلد است
اگر ز روی محبت کند به خاک نظر
کسی که گرد و غبار عبا و نعلینش
گران تر است برای جهان ز قیمت زر
فقط نبود اباالفضل صاحب شمشیر
که بود حضرت علامه صاحب منبر
به نور رحمت او ارمنی مسلمان است
به دین معجزه اش نیست یک نفر کافر
چنان کریم که لایمکن الفرار از مهر
چنان رحیم که باران شود به هر آذر
دلم خوش است که در کشتی نجات حسین
به روز حشر اباالفضل میشود لنگر
بنازم آن خم ابروش را که در صفین
چگونه لرزه برانداخت بر تن اشتر
قیام کرد و قیامت شدهست بسم الله
که تیغ تیغ پسر بود و حکم حکم پدر
چنان علی که چنان درب قلعه را انداخت
نمانده است به دیوار قلعه هیچ اثر
علی عذاب برای یهود آوردهست!
خدا به جنگ یهود آمدهست یا که بشر؟
صدای اشهد ان لااله الا الله
بلند میشود از سوی مردم خیبر
پدر هرآنچه که باشد پسر همانگونه ست
همیشه ارث پدرها رسد به دست پسر
چنان حسن که جمل را ز فتنه خوابانید
چنان حسین که در کربلا کند محشر
رسید قصه به آنجا که در دل تاریخ
امامزاده شود بر امام ها یاور
چه لقمههای حرامی که چشم و گوش همه
زمان خطبهی ارباب کور بوده و کر
دوباره قصه به آیات انشقاق رسید
نشست تیر قضا بین چشمهای قدر
بعید نیست که زهرا به علقمه برسد
همان که از نفس افتاد در حوالی در
بعید نیست که او را صدا زند پسرم
بعید نیست که او را صدا زند مادر
نوشتهاند سرش رفته بود و قولش نه
گواه اوست لب تشنهی علی اصغر
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
بلند مرتبه ماهی در آن سوی دیگر
بگو که شمر چه کرده؟ چرا نفس تنگ است؟
نشسته بود بر آن سرزمین پهناور
قسم به صفحهی سرخ تمام مقتل ها
قسم به حرمت عباس و غیرت اکبر
حسین سر دهد اما به فاطمه سوگند
نمیرود ز سر دختران او معجر
صدا زند رحم الله عمی العباس
که بود کوه وفادار لحظه های خطر
به صفحه صفحهی تاریخ نام او پیداست
از اولین نفس واژه ها الی آخر
هزار سال گذشت و دخیل میبندند
به سفره های اباالفضل مردم مضطر
برای از نفس افتاده ها تنفس اوست
به هر کویر ترک خورده اوست آب آور
چه گویمش که کُمیتم همیشه میلنگد
که اوست حضرت آب و ز قطره ام کمتر
قسم به کاسهی آبی که دست مادرهاست
که نام اوست موثرتر از دعای سفر
همیشه زندگیام از امید لبریز است
و پر شدهست جهانم ز عشق سرتاسر
چرا که در سفر عشق بُعد منزل نیست
رسیده ام به حریمش چنان نسیم سحر
دلم به کرببلا رفت و برنخواهد گشت
نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
#احمد_ایرانی_نسب
#حضرت_اباالفضل_علیه_السلام
💠 کانال اشعار احمد ایرانی نسب در ایتا 💠
https://eitaa.com/ahmadiraninasab
💠 کانال اشعار احمد ایرانی نسب در تلگرام 💠
https://t.me/ahmadiraninasab
زندگی را ورق بزن
زندگی را باید زندگی کرد
آنطور که دل میگوید!
مبادا زندگی را دست نخورده
برای مرگ بگذاری...!
#سیمین_بهبهانی
@golchine_sher
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو میتابد از دور پیشانیات
کران تا کران آسمان با من است
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بیکران با من است
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شکر خنده آن دهان با من است.
#فریدونمشیری
@golchine_sher