هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِدیقین...💠
🍃| #شهیدقدیرسرلڪ
ستوان یکم پاسدار، قدیر سرلک سالها به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع) سپاه ناحیه شهید محلاتی مشغول خدمت بود.
او در جریان مأموریت مستشاری که در سوریه حاضر شده بود، در روز ۱۳ آبان منطقه حلب به شهادت رسید.
تاریخ تولد: ۱۳ شهریور ۶۳
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳ آبان ۹۴
محل شهادت: حلب، سوریه
آرامگاه شهید: گلزار شهدای پاکدشت
مدرک فوق دیپلم برق صنعتی
مدرک کارشناسی هوافضا
مدرک کارشناسی ارشد جغرافیا و برنامه ریزی روستایی
فرمانده گروهان ۱۱۵ امام حسین «ع»
فرمانده گردان ۱۱۸ امام حسین «ع»
فرمانده گردان ۱۱۴ امام حسین «ع»
ده سال فرماندهی پایگاه بسیج مسجد ۷۲ تن، شهرک رضویه
همزمان فرمانده گردان، در دو منطقه یافت آباد و محلاتی
از ویژگی های برجسته، داشتن روحیه شهادت طلبی، پشتکار، حسن خلق، سخت کوشی و ساده زیستی بود.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
💙| #شهیدقدیرسرلڪ
سیزدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۳ در قیام دشت به دنیا آمد.
پدر و مادر برای تربیت اسلامی او تلاش وافری انجام دادند.
در شهر تهران به مدرسه رفت و بعد از اخذ مدرک دیپلم، فوق دیپلم برق صنعتی گرفت و بعد از آن لیسانس هوافضا و در رشته جغرافیا مدرک کارشناسی ارشد را دریافت نمود.
در همین سال ها به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ازدواج نمود.
او در گردان۱۱۴ امام حسین(ع) لشکر۲۷ محمدرسول الله(ص) فعالیت داشت و مسئولیت این گردان را بر عهده داشت.
او در سال های جوانی به منظور حراست از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و در سایه مقتدای خود امام خامنه ای به میدان نبرد با گروه تروریستی داعش در سوریه رفت.
برادرش داود سال ها پیش جان خود را برای دفاع از ایران اسلامی تقدیم حضرت دوست نمود.
قدیر در روز سیزدهم آبان ماه سال۱۳۹۴ در منطقه حلب سوریه در سن ۳۱ سالگی به #شهادت رسید.
مزارش در گلزارشهدای قیام دشت قرار دارد...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
💚| #همسرشهید
مبنایش را رضایت حضرت زهرا(س) گذاشته بود.
قبل از انجام هر کاری میسنجید که آن کار مورد رضایت حضرت هست یا نه.
اگر بود که انجامش میداد اما اگر نبود میگفت:
این کار رو نمیکنم، چون نمیتونم تو چشم حضرت زهرا(س) نگاه منم.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
جانا ز فراق تــو
این محنتِ جان تا ڪِے؛
دل در غم عشــق تــو
رسواے جهــان تا ڪے؟
🎈| #شهیدقدیرسرلک
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
🍃| #همسرشهید :
💙| #شهیدقدیرسرلڪ
دستش تیر خورده بود و مجروح شده بود.
وقتی زنگ زد گفت:
روم نمیشه با این دست برگردم ،
شرمنده حضرت عباس(ع) میشم.
آنقدر ماند تا پیش عباس(ع) رو سفید شد، شهید شد...
انقدر حجم کاریش بالا بود
که میشد ساعت ۱۲شب شام بخوریم باهم
گاهی اوقات بهش میگفتم من از گرسنگی سیر شدم
انقدر خسته بود که در حین جمع کردن سفره
کنار سفره خوابش میبرد
میوه میگذاشتم توی دهنش و تکون اش میدادم
میگفتم میوه توی دهنت هست بعد میجویید
میترسیدم کمبود ویتامین بگیره...
به قدری کار میکرد که پرسنل زیر دستش خسته میشدن
میگفت تعطیلی زمانیه که انسان بمیرد
برکت پول و نماز اول وقت براش مهم بود
به خاطر محاسن اش قبل خواستگاری فک میکردم
یه آدم خشن و متعصب
و فک نمیکردم که انقدر بااخلاق و مهربان باشه
یه نورانیتی داشت که خیلی به دلم می نشست
موقع خواستگاری تا حتی بعد عقد سرشون پایین بود
گاهی اوقات به شوخی میگفتم سرتونو بالا بگیرید
یه وقت منو با خواهرام اشتباه نگییرید
خیلی سر به زیر بود
برای نامزدی زمانی که میخواستیم داخل سالن پذیرایی شویم
(مراسم توی خونه بود)
دیدم غیبشون زد و رفت
گفتن من خجالت میکشم بیام توی جمع زنونه
باهم قرار گذاشته بودیم شبی یک سوره از قرآن رو بخونیم.
یک صفحه من می خوندم ، یک صفحه قدیر
در کنارش قرآن خواندن حالی داشت وصف ناشدنی...
راستی قدیر جان قرارمان هنوز پابرجاست ...
بیاد لحظه های که قرار گذاشتیم شبی یه صفحه قرآن بخونیم
هنوز هم قرارمان سر جایش هست
اینبار من به تنهایی....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
🎈| #همسرشهید
💚| #شهیدقدیرسرلڪ
در جریانات فتنه سال ۸۸
فتنه گران ساعت عروسیمان را از دستش کشیدندوانگشتانش راشکستند.
#کارنیمه تمام فتنه گران راداعش تمام کرد
#امروزچشم همه ی شهدابه ماست...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از شهید مدافع حرم جواد محمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن خلق با مردم 🌷
✨ #سخنان_امام_خامنه_ای ✨
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dararezooyeshahadat
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ بمناسبت #روز_قلم
📹ببینید| 《اگر میفروشی، همان به که بازوی خود را؛ اما قلم را هرگز》
🔺️بخشی از بیانات رهبرانقلاب در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیهالسّلام). ۱۳۸۴/۱۰/۲۹
@Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
💗 شما جوانان مثل بچّههای من هستید؛ آیندهی این کشور دست شما است...
🔻رهبرانقلاب: بگذارید من چند جمله حالا اینجا به شما جوانها بگویم؛ #عزیزترین کسان ما شما هستید دیگر؛ شما مثل بچّههای من هستید، فرزندان ما هستید، #جوانهای_ما هستید، امیدهای ما هستید، آیندهی ما دست شما است، آیندهی این کشور دست شما است. ما که میرویم؛ شمایید که هستید، شما هستید که این کشور را باید اداره کنید.
🔹چند جمله به شما عرض بکنم. عزیزان من! خودتان را برای آینده آماده کنید؛ خودتان را برای ادارهی این کشور آماده کنید. #علاج مشکلات این کشور -چه مشکلاتی که امروز داریم، چه مشکلاتی که بعدها خواهیم داشت، چه مشکلاتی که هر کشوری و هر ملّتی دارد؛ بالاخره هیچ کشوری که بدون مشکل نیست- و حلّ این مشکلات، در گرو جوشیدن اراده و استقامت از درون ملّت است؛ از درون ملّت بایستی اراده، استقامت، عزم راسخ، ایستادگی بجوشد؛ چشمها، باز؛ روحیّهها با توکّل به خدا و #اعتمادبهنفس، قوی.
🔹اگر به خدا توکّل داشته باشیم و به خودمان اعتماد کنیم، روحیّههایمان قوی خواهد بود؛ هم در زمینهی علمی، هم در زمینهی مدیریّتی، هم در زمینهی اداری. آنچه من بر روی آن تکیه میکنم روحیّهی انقلابیگری است؛ این روحیّه را باید حفظ کنید.
🔺معنای روحیّهی انقلابی چیست؟ معنایش این است که یک انسان انقلابی، #شجاعت دارد، اهل اقدام است، اهل #عمل است، #ابتکار میورزد، بنبستشکنی میکند، گرهگشایی میکند؛ از چیزی نمیترسد، به #آینده امیدوار است، به امید خدا به سمت آیندهی روشن حرکت میکند؛ #انقلابیگری یعنی این؛ این [فرد] انقلابی است؛ این روحیّهی انقلابی را باید حفظ کرد. ۹۵/۰۸/۱۲
💗 #جوانان
هدایت شده از شهید محمودرضا بیضائی
💗 شما جوانان مثل بچّههای من هستید؛ آیندهی این کشور دست شما است...
🔻رهبرانقلاب: بگذارید من چند جمله حالا اینجا به شما جوانها بگویم؛ #عزیزترین کسان ما شما هستید دیگر؛ شما مثل بچّههای من هستید، فرزندان ما هستید، #جوانهای_ما هستید، امیدهای ما هستید، آیندهی ما دست شما است، آیندهی این کشور دست شما است. ما که میرویم؛ شمایید که هستید، شما هستید که این کشور را باید اداره کنید.
🔹چند جمله به شما عرض بکنم. عزیزان من! خودتان را برای آینده آماده کنید؛ خودتان را برای ادارهی این کشور آماده کنید. #علاج مشکلات این کشور -چه مشکلاتی که امروز داریم، چه مشکلاتی که بعدها خواهیم داشت، چه مشکلاتی که هر کشوری و هر ملّتی دارد؛ بالاخره هیچ کشوری که بدون مشکل نیست- و حلّ این مشکلات، در گرو جوشیدن اراده و استقامت از درون ملّت است؛ از درون ملّت بایستی اراده، استقامت، عزم راسخ، ایستادگی بجوشد؛ چشمها، باز؛ روحیّهها با توکّل به خدا و #اعتمادبهنفس، قوی.
🔹اگر به خدا توکّل داشته باشیم و به خودمان اعتماد کنیم، روحیّههایمان قوی خواهد بود؛ هم در زمینهی علمی، هم در زمینهی مدیریّتی، هم در زمینهی اداری. آنچه من بر روی آن تکیه میکنم روحیّهی انقلابیگری است؛ این روحیّه را باید حفظ کنید.
🔺معنای روحیّهی انقلابی چیست؟ معنایش این است که یک انسان انقلابی، #شجاعت دارد، اهل اقدام است، اهل #عمل است، #ابتکار میورزد، بنبستشکنی میکند، گرهگشایی میکند؛ از چیزی نمیترسد، به #آینده امیدوار است، به امید خدا به سمت آیندهی روشن حرکت میکند؛ #انقلابیگری یعنی این؛ این [فرد] انقلابی است؛ این روحیّهی انقلابی را باید حفظ کرد. ۹۵/۰۸/۱۲
💗 #جوانان
@Beyzai_ChanneL
هدایت شده از ✨محبان حضرت زهرا(س)✨
جاے شھید بیضائی خالے ڪه😔
میگفت:
ما قدر اقا سیدعلی را نمیدانم
در کشور های عراق و سوریه بدون وضو به تصویر اقا دست نمیزنن....❤️
📎به داشتنت میبالیم اقا
#شهیدمحمودرضابیضائی
🎈| @yazahra213
هدایت شده از شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
✅خاطرات #تفحص
تو ❣فکه❣ دنبال پیکر #شهدا بودیم.
#نزدیک غروب، #مرتضی یه #شهید توی #گودال پیدا کرد.
هربیل خاک رو که می ریخت بیرون، #مقدار بیشتری خاک توی گودال برمی گشت!
#دم اذان #مغرب شد. مرتضی بیل رو فروکرد تو خاک و گفت: فردا برمی #گردیم.
#صبح برگشتیم #فکه.
به محض رسیدن، مرتضی رفت سراغ بیل و اون رو از #خاک کشید بیرون و راه افتاد.
تعجب کردم. گفتم: آقا #مرتضی کجا #میری؟!
یه نگاه به من کرد، گفت:
#دیشب یه جوونی اومد به خوابم و گفت:
#من دوست دارم تو
❣فکه ❣بمونم! بیل رو بردار و برو...
#سلام ما به سربازان گمنام
به #ابراهیم و #ردانی و #ضرغام
به آنانی که عمری #نذر کردند
اگر #رفتند، دیگر #برنگردند ...
🆔 @shire_samera
هدایت شده از شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
✨ #شهید_امام_رضایی ✨
🌷 شهید سید ڪوچڪ موسوی 🌷
💐 تربت این شهید بدلیل ڪرامات مستمری ڪه دیده شده، خصوصا برات زیارت امام هشتم(ع)
به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.
🔰مزارشهید: شیراز، گلزار شهدا، قطعه ۱۲، ردیف۳
@shahid_hadi124
🌹 #یادشهداباصلوات🌾🕊🕊🕊
هدایت شده از شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔆 #ڪرامات سردار شهید امام رضایی
🌷 #سردار_شهید_سید_ڪوچڪ_موسوی 🌷
🔸 در روزهای اول ازدواج، همسرم ماجرای عجیبی را ڪه برای یڪی از دوستان نزدیڪش اتفاق افتاده بود برایم این چنین نقل ڪرد: یڪی از دوستانم را ڪه قبلا با هم همڪلاس بودیم و مدتی از او بی خبر بودم در روز جمعه ای در محل برگزاری نماز جمعه شیراز ملاقات ڪردم.
🔹چون تا حدودی در جریان مشڪلاتش در خصوص ازدواجش بودم، از او در این خصوص سئوال ڪردم ڪه با چشم گریان ماجرا را این چنین برایم بیان ڪرد.
🔸وقتي از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علی رغم میل باطنی از بین چند خواستگاری ڪه داشتم یڪی را انتخاب ڪنم. از آنها اجازه گرفتم ڪه ابتدا به زیارت امام رضا(ع) مشرف بشوم و بعداً تصمیم بگیرم.
🔹روز اول ڪه به پابوس آقا مشرف شدم خیلی بی تابی ڪردم و از آقا امام رضا (ع) تقاضای یاری ڪردم .
🔸همان شب بود ڪه خواب ديدم در گلزار شهداء شهر شیراز بالای سر مزار شهیدی بنام #سیّد-ڪوچڪ-موسوی ایستاده ام . ندایی به من می گفت آن جوانی ڪه مقابل قبر شهيد نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست.
🔹از سفر ڪه برگشتم چند روز بعد به گلزار شهداء رفتم. برایم خیلی عجیب بود همه چیز مثل خوابی بود ڪه دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود.
🔸برای اینڪه مطمئن شوم از او سؤال ڪردم ساعت چند است، وقتی خواست جواب بدهد، چهره اش را دیدم ،خودش بود.
🔹در فڪر بودم که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد ڪرد، ڪه ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت بعد از سلام و احوال پرسی از مجرد بودنم سئوال ڪرد و هنگامی ڪه مطمئن شد مجرد هستم آدرس گرفت تا برای پسرش (همان جوان) به خواستگاری بیایید و من هم آدرس دادم و چند روز بعد آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج ڪردیم.
🔸نڪته جالب اینکه گفت: اگر یادت باشد من خیلی علاقه داشتم اسم همسرم رضا باشد و همين طور هم شد.
✍ نقل از: سید محمد بنی هاشمی
📎منبع: سایت شهدای فارس
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#خورشید_دوکوهه 🌤
شايعه کرده بودند احمد #منافق است. وقتي بهش ميگفتي،ميخنديد.
از دفتر امام خواستندش.نگران بود.ميگفت«تو اين اوضاع #کردستان، چهطوري ول کنم و برم؟»بالاخره رفت.
وقتي برگشت،از خوش حالي روي پا بند نميشد.نشانديمش و گفتيم تعريف کند.
ـ باورم نميشد برم خدمت #امام.امام پرسيدند: احمد،به شما ميگويند منافق هستي؟گفتم بله،اين حرف ها رو ميزنن.سرم را انداختم پايين. اما گفتند برگرد و همان جا که بودي، محکم بايست.
راه ميرفت و ميگفت«از امام تأييديه گرفتم.»
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#قبل_از_شهادت_سوخته_بود...
🌷تعريفش را از برادرم كه #همرزم او بود؛ زياد شنيده بودم. يكبار يكى از نوارهايش📼 را گوش كردم حالت عجيبى داشت. از آنچه فكر مى كردم زيباتر بود. نوايى ملكوتى😌 داشت. بعد از آن هميشه در #حجره به همراه ديگر طلبه ها نوارهايش را گوش مى كرديم.🎧
🌷بسيارى از دوستان مجذوب صداى او بودند. دعاى #كميل و #توسل او مسير خيلى از افراد را عوض كرد! شب بود🌙 كه به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بوديم، دعاى توسل شهيد تورجى در حال پخش بود. هر كسى در حال خودش بود. صداى در🚪 آمد....
🌷....بلند شدم و در را باز كردم. در نهايت تعجب ديدم استاد گرامى ما حضرت آيت الله #جوادى_آملى پشت در است. با خوشحالى گفتم: بفرماييد، ايشان هم در نهايت ادب قبول كردند و وارد شدند. البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هايشان سر مى زدند.
🌷سريع ضبط📻 را خاموش كرديم. استاد در گوشه اى از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشكلى نيست ضبط را روشن كنيد. صداى سوزناك و ملكوتى او در حال پخش بود🔊. استاد پرسيدند: اسم ايشان چيست!؟ گفتم: #محمدرضا_تورجى_زاده.
🌷استاد پس از كمى مكث فرمودند: ايشان (در #عشق_خدا) سوخته است. گفتم: ايشان شهيد🕊 شده. فرمانده گردان #يا_زهرا هم بوده. استاد ادامه داد: ايشان قبل از شهادت سوخته بوده.✅
📚 منبعـــ
📗كتاب يا زهرا
🌷 #شهيد_محمدرضا_تورجى_زاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_هاےهمسران_شهدا
يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت.شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سخت حاج يونس بسازم تا با هم ازدواج كنيم.شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد.
📎 #شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
هنگامی که ناراحت و غمگینــــی
بدان که 👇
در جایی از #اعماق_وجودت
#خـــدا را فراموش کرده ای...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 9⃣3⃣
مثلا آموزش #آبی خاکی می دیدیم.
🔸یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم نشد.
فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و #غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب و باهل وتاکن و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است😄.
🔹 کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن🏊. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن🖐. و خلاصه نقش بازی کردن.
🔸نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن:👋
خداحافظ! اخوی #شفاعت یادت نره!
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 7⃣3⃣
🔹روزهای اولی که #خرمشهر آزاد شده بود،
توی کوچه پسکوچههای شهر برای خودمان میگشتیم.
🔸 روی دیوار خانهای عراقی ها نوشته بودند: «عاش الصدام»
یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...😂
🔹کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه8⃣3⃣
🔹 سه خیابان🛣 را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به تنها حسینیه ی شهر.
🔸از زور سرما و خستگی. هل خوردیم داخل شبستان تا استراحت کنیم و فردا صبح ☀️به مدافعان خسته و کم تعداد شهر ملحق شدیم. هر کس به گوشه ای پناه برد.
🔹قبضه آر. پی. جی هفت ام را آرام روی زمین خواباندم و کف #شبستان پهن شدم.
🔸فرمانده گروه قدم زد و خودش را رساند به من. دستی به ریش کشید و گفت:
«چیه؟ چیزی کم و کسر داری!؟» 😏
با لحنی پر آب و تاب گفتم:
«ها قربون! اگه باشه لحاف و تشک، نباشه کیسه خواب. نبود پتو رنگی.»😜
🔹 #فرمانده خم شد و زد روی شانه ام و با لهجه مخلوط اصفهانی و شیرازی گفت:
«کاکو شیرازی خط که رفتیم می دم سنگر تو مبلمان کنن🛋. خوبس!»
🔸از جا بلند شدم و با شوخی احترام نظامی گذاشتم و گفتم:
«خوبس قربون!»
خندید و دور شد. 😄😄
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
اللهم عجل لولیک الفرج
یکی از دوستان رفته بودن محضر حضرت آقا #امام_خامنه_ای💕 گفتند آقا جان بنده دارم عازم سوریه میشم😊
حضرت آقا گفت احسنت من افتخار میکنم جوانان ما عاشق #مقاومت و دفاع از حرم اهل بیت هستند. آقا بهش گفت خدا پشت پناهت باشه.
گفت آقا دعا کن #شهید بشم...
آقا بهش گفت #شهادت بالاترین درجه نزد خداوند است اما اونجا سعی کنید زیاد شهید ندیم...
گفت چرا آقا جان؟؟
گفتند: چون ما به شماها برای فتح #بیت_المقدس نیاز داریم.
#اندکی_صبر_سحر_نزدیک_است ...
@shahid_beyzaii
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
آرزوی مشترک
دو نســــــــــل ...
#حاج_احمد_متوسلیان
#شهید_مهدی_لطفــــــــــی
@shahid_beyzaii
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
🌹🕊🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🕊🌹
💠🌳💠🌳💠🌳💠🌳💠
🌹🕊🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🕊🌹
💠🌳💠🌳💠🌳💠
🌹🕊🇮🇷🇮🇷🕊🌹
💠🌳💠🌳💠
🌹🕊🕊🌹
🕊 💠🌳💠 🕊
🌹🌹 🌹🌹 🌹🌹
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#شهداے_غواص
#اولین_شهید
#مدافع_حرم_ارتش
#محسن_قوطاسلو
تابستان براے دوره رزم در شرایط ویژه به پادگان دوآب مازندران اعزام شده بودیم. شب شهادت امام صادق علیه السلام بود کہ پیکر 17نفر از شـــهداے غواص رو براے وداع و تشییع توے حسینیہ پادگان آوردند. فرماندهان ارشد نظامی، امام جمعہ شهر، خانواده هاے شهدا، دانشجویان دانشگاه هاے افسرے و سربازان همہ جمع بودند.شب بہ یاد ماندنے بود. مداح داشت روضہ امام صادق علیه السلام رو می خوند؛ از دستان بسته امام گریزے بہ دستای بسته ی شهدای غواص زد. بین روضہ بود کہ یہ لحظه چشمم بہ
حاج محـــــسن افتاد. بین همه بچه ها حال و هوای حاج محسن از همه دیدنی تر بود. بین تابوت های شهدا نشسته بود.حال و هوای عجیبے داشت. من خیلی بهش دقت می کردم بہ طورے عجیب گریہ می کرد و اشک می ریخت. یادمه ڪہ تا چند روز بعد از اون شب فقط جسمش بین ما بود، انگار روحش چند روزے رو با شهدا بود. تا چند روز بعد مابین آموزش هاے نظامے فقط از شهادت
برامون صحبت می ڪرد. نمی دونم چے باید بگم یہ طورے بہ تابوت شهدا نگاه می کرد انگار اون روزے رو می دید کہ پیکر خودش توے تابوت از سوریه بر می گرده. شاید اون شب تأییدیہ ے شهادتش رو از دستان بستہ ے امام صادق علیه السلام و شهداے غواص گرفت. از آخر مجلس شهـــــــدا راچیدند.
#اعتکاف۹۴وحس_مسئولیت
ایام اعتکاف نزدیک بود و اکثر پیگیری ها و امورات ثبت نام و... با حاج محسن بود، تقریبا از یکی دو هفته قبل از شروع رسمی مراسم اعتکاف؛ محسن کارا رو شروع کرده بود. خیلی تلاش گر بود نسبت به این برنامه ها. بالاخره ایام اعتکاف هم شروع شد و محسنم مثل مابقیه رفقا کاملا تو مسجد بود. سحر روز دوم یدفه دیدم لباسای نظامیشو و پوتینشو همراش آورده و میخواد بره. کلی تعجب کردم، گفتیم تو خودت این همه تلاش کردی برای برگزاری این اعتکاف حالا کجا..؟! گفت: من بدلیل شرایط کاریم نتونستم معتکف بشم ولی کارایی رو که میتونستم حداقل برای اعتکاف انجام بدم و تو توانم بود رو دارم انجام میدم. یادمه ساعت حدود ۶ رفتش و تقریبا ۳و۴ بعد از ظهر با همون لباس نظامیش برگشت مسجد پیش معتکفا(مستقیم از محل کار می مود مسجد و خونه نمی رفت) اون روز خیلی هم خسته بود می گفت: با زبون روزه امروز سقوط آزاد داشتیم، بنده خدا ولی بازم با اون حال خستگیش واقعا خدمت می کرد برای معتکفین.
💠💠💠🕊🌳💠
💠🌳🌹🇮🇷🕊🌳💠
💠🌳🌹🇮🇷🇮🇷🕊🌳💠
💠💠💠💠💠💠💠💠💠