.
☑️#روضه_پیامبر_ص
🔘#حضرت_زهرا #بیست_و_هشت_صفر
🔘#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا س
🔹براحمد و محمود و محمد صلوات
🔹برشافع رهروان عبد خدا روح مؤید صلوات
🔹بر خلق و ملک بر همه رُسُل تاج سر است
🔹بر تاج سر تمام انبیاء عالم محمد صلوات
🔸بر تور جمال پاک احمد صلوات
🔸بر عطر وجود حی سرمد صلوات
🔸بر وَجه نکویُ خُلق نکوی رسول
🔸بر خاتم الانبیاء محمد صلوات
🌿#السلامعلیکیامظلومیارسولاللهیاامامالرحمهیاسیدناومولانااناتوجهنا.
▪️نبی در بسترو زهرا کنارش
▪️عزیزقلب او شد بی قرارش
▪️بگوید دخترم کمتر نوا کن
▪️برای رفتن بابا دعا کن
⬅️ نمی دونم مدینه رفتی یا نه...
گنبد خضرای پیغمبرو دیدی یا نه...
ان شالله روزی هممون باشه مدینه..
گنبد خضرای پیامبر رو زیارت کنیم..
(یارسول الله آقا جان ..)
آقاجان...این دلا برا مدینهات تنگه آقا..
🕊آقا برات کاری نداره...امروز یه نگاه بکنی...برات کاری نداره یه مُهر تأیید بزنی، منم مدینه ای بشم..
آقا....هنوز خیلیا مدینه رو ندیدن...
هنوز خیلیا قبرستان بقیع رو ندیدند...
امروز بگو خدا.... به حق اون پیامبری که میگفت آی مردم من از شما اجر رسالت نمیخوام...
اما دو چیز رو بینتون امانت و یادگار میزارم....یکی کلام خدا قرآنه....یکی اهل بیت منه...
آی مردم فاطمه پاره تن منه..
آخ علی غریبه...(علی مظلومه....2)
آی مردم حسنین میوه دلِ منند...
آخ بمیرم برات یا رسول الله..چه کردند با فاطمه ات...
⬅️هر دختری بابا از دست بده مردم دورش جمع میشن...تَسلاش میدن...دلداریش میدن...تسلیت میگن...دسته های گل میارن...
☑️ آخ دل عالم بسوزه برا اون دختری که داغ بابا دید....اما بجای گُل دسته های هیزم آوردند...درب خونشو آتش زدند...
اون خونه ای که پیغمبر اذن ورود میگرفت وارد میشد....اومدن در خانه فاطمه شو آتش زدند....
فاطمه شو بین در و دیوار قرار دادند...
( بمیرم برات زهرا جان....)
🔹آی حاجت دارا.... ناله دارا ...آی جوون دارا....
🔘خانم فاطمه زهرا بین درو دیوار دوتا ناله زد..میدونی چی بود....
اولین ناله بیبی این بود... صدا زد ..
یا ابتا یارسول الله...
بابا بیا ببین با فاطمت چه کردند...
بابا بیا ببین اون سینه ای که تو میبوسیدی...بین در و دیوار گذاشتند...
یه نالهٔ دیگه ای هم زد فاطمه....
صدا زد
یا فِضه خُزینی..
فضه بیا پهلومو شکستند...
.فضه بیا محسنمو کشتند...
⏪کاری کردند با دختر پیغمبر...
صدازد علی جان شبانه غسلم بده...
شبانه بدنم و کفن کن...
شب بدنم رو بخاک بسپار...
امان از دل امیرالمومنین ع ...
(هااا ناله بزن برا غربت امیرالمومنین ع...)
علی غریبه علی مظلومه....
⏺بدن زهراشو کفن کرد...خدا غریبانه بدن زهرارو تشیع کرد ...همچین که رسید نزدیک قبر فاطمه اش...
(دیدید وقتی مادری از دنیا بره...میگن محارم مادر بیان...کمک کنند بدن نازنین مادرو درون خانه قبر بزارند...)
خدا سلمان محرم نیست...اباذر محرم نیست...محارمش بچه های کوچکشند...
خدا چه کنه علی..
اگه بره درون قبر کسی نبود فاطمه رو به علی بِده...
اگه بیرون قبر باشه چطور فاطمه رو وارد خانه قبر کنه..
آخ بمیرم یه وقت دید دو تا دست شبیه دستای پیغمبر....
💠علی جان اِلَیَّ...اِلَیَّ
علی جان بِده امانتمو... بِده فاطمه مو....
شاید گفته باشه یا رسول الله...آقا جان ...ازت خجالت میکشم آقا ...
(چرا)
چون امانتی که شب عروسی بمن دادی ..سیلی خورده نبود...
آخ تازیانه خورده نبود...
پهلو شکسته نبود...
......
✳️هر چقدر ناله داری به غربت امیرالمومنین ع ..به مظلومی امیرالمومنین... صدای نالتو بلند کن 3 مرتبه ناله بزن یگو...
🍁یا حسـیـــــن
🔸درلحظه هاي آخر،امّيدوارم ارباب
🔸آیی و من ببينم، يك دم رخِ شما را
🔸در لحظه وفاتم، چشم انتظارم ای شاه
🔸آسان كنی زلطفت جان دادنِ گدارا(عاصی)
#بیست_و_هشتم_صفر
.
#روضه_متنی
📋سهشعبه خورد به مَشکی و آبرویی ریخت
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سهشعبه خورد به مَشکی و آبرویی ریخت
رشیدِ اهل حرم از خجالت آب شده
عمو کجاست که ببیند به جای جرعهی آب
طناب حرملهها قسمت رباب شده
یکییکی همهی اهل حرم میرفتند و به شهادت میرسیدند. عباس کمک حسین میاد این کشتهها و شهدا رو برمیگردونه. هرجایی میره یه آهی میکشه پس کِی نوبت من ميشه؟!
-دیگه همه رفتن هیشکی نمونده...
اینقدرم مودبه؛ با ادب اومد محضر سیدالشهدا دست به سینه
- آقاجان «لَقَدْ ضاقَ صَدْرِی» دیگه نمیتونم تحمل کنم
- سینهام تنگ اومده میذاری منم برم میدان؟!
بعضی از روایات میگن همون لحظه سکینه «سلام الله علیها» با یه مَشک اومد وارد خیمه شد.
- بابا جان! دیگه آبی نمونده؛ بچهها دارن از تشنگی تلف میشن. همچین که عباس این حرف و زد ابی عبدالله یه نگاهی به داداشش کرد
- «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی» روایت میگه:« فَبَکاء بُکاءً شَدیداً. اینقدر ابی عبدالله گریه کرد، این صورت خیس...
- داداش! تو باید کنار من باشی تا وقتی این عَلَم بالاست؛ تا وقتی این پرچم دستِ توئه کسی نمیتونه نگاه چپ به خیمههام بندازه...
اجازه رو گرفت؛ ابی عبدالله هم مَشک و داد دستش.
- داداش! حالا که میخوای بری برو برای این بچهها آب بیار.
مَشک و گرفت زد به دل لشکر...
همچین که رسید به شَریعه رو زمين نشست این مَشک و داخل آب قرار داد؛ مَشک و پر از آب کرد. انداخت رو شونهش دست برد زیر آب، آب و آورد تا مقابل صورت همچین که اومد بخوره یهو «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَینِ»...
یهو یاد جملهی باباش افتاد.
- امیرالمومنین بهش فرموده بود:« عباسم! یه وقت بدون حسینم جای نری؟! - یه وقت اگه حسینم تشنه بود بدون حسین آب نخوری؟!
تشنگی حسین و بچههای حسین اومد توو نظر عباس، آب و رو آب ریخت. مَشک و برداشت از شَریعه زد بیرون؛ اما بعضیا میگن حرمله فریاد زد:« اگه یه قطرهی این آب به خیمهها برسه، یه نفرتونم زنده نمیمونید»...
از پشت یکی از این نخلها یه نامردی بیرون اومد؛ دست راست عباس و انداخت یکم. جلوتر دست چپ...
این مَشک و به دندان گرفت؛ هنوز امید عباس ناامید نشده. هی صدای بچهها توو گوشش میاد صدا میاد:« اَلعَطَش، اَلعَطَش»
- هی زیرِ لبش میگه:« دارم میام رقیه، دارم میام سکینه جان، علیاصغر دارم میام آب و بهتون میرسونم»....
خودش و انداخت؛ روایت میگه:« مَشک و گرفت به دندان، خودش و حائل مَشک کرد هرچی تیر میخورد به بدن میخرید؛ به جانش میخرید. فَلذا توو روایت نوشتن بدن عباس «کَل قُنفُذ» مثل خارپشت شد. یکم اومد جلوتر اما چهار هزار تیراندازاند خیلیه. چهار هزار تیرانداز همه یه هدف و نشونه گرفتن؛ همه دارن عباسو میزنند.
( نمیدونم چندتا تیر بهش خورده)؛ اما یکی از این تیرا به مشک عباس خورد. این آبا شروع کرد قطره قطره هی میچکه؛ یه تیر دیگه این آبا از مَشک رو زمین ریخت...
«ای مَشک مَریز آبرویم»
- خجالت بکش ای آب؛ لبای اصغر و مگه ندیدی؟!
- خجالت بکش ای آب؛ مگه لبای خشک رقیه رو ندیدی؟!
- چرا داری اینجوری میکنی؟!
دیگه تموم شد، دیگه مرگ عباس همین لحظه بود...
مرگ امام حسن و خودش فرمود اون لحظهای بود که توو کوچهها مادرم و جلو چشمام میزدند...
مرگ عباس همون لحظهای بود که تیر به مشکش خورد. هی میگفت:« کاشکی من رو زمين میافتادم اینجوری با این وضع به خیمهها نمیرسیدم؛ یهو اون نامرد تیر سهشعبه رو برداشت چشم عباس رو نشونه گرفت...
آخه امام سجاد فرمود:« رَحِمَ اللّه عَمّی الْعَبَّاس، نافِذَ البَصيرَةِ».
روایت میگه وقتیم که زمين افتاده بود؛ هر تکونی که میخورد لشکر فرار میکرد. با چشماش، با غضبش دشمن و رد میکرد. از این چشما خیلی میترسیدن، حرمله گفت:« این چشما سهم منه؛ من بلدم چیکار کنم ».
- خاصیت تیر سهشعبه اینه، وقتی که پرتاب میشه میچرخه؛ در حین حرکت میچرخه تا عمق وجود هدف و میزنه. همچین که این تیر به چشم خورد...
یه شیءای توو چشمت میره سریع دست میزنی از خودت دفاع میکنی، اما دست نداره. رو اسب نشسته دید خیلی اذیتش میکنه؛ این تیر و بین دو زانو قرار داد؛ آخ تا سرو خم کرد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه روزی مدینه خندیدن؛ کربلا هم خندیدن.
- یه روز مدینه مادرم و توو کوچهها زدن و خندیدن؛ علقمه هم عباس شو زدن و خندیدن.
- مگه زدن خنده داره؟!
- مگه کسی ضعیفکشی میکنه میخنده؟!
جوری بود که سوار مرکب که میشد، اصلا این پاها توو رکاب نمیرفت؛ انقدر پاهای مبارک بلند بود...
#روضه_حضرت_عباس
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #روضه_متنی 📋سهشعبه خورد به مَشکی و آبرویی ریخت #روضه_حضرت_اباالفضل (ع) #گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (
.
📋اخذ الحسین راسه
#حضرت_عباس
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همچین که اومد بالای سر عباسش. «أخَذَ الْحُسَیْنُ رَأسَه» سر عباس و رو دومنش گذاشت؛ «وَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ» این سَرِ شکافته رو توو بغلش گرفت.
- صدا زد:« عباس!»
وقتی این خونها رو از جلو چشمهای عباس پاک کرد
- صدا زد:« مَا یُبْکِیکَ یا اَباالفَضل؟!»
چرا داری گریه میکنی عباسم؟
- عباس صدا زد:
«أخی یَا نُورَ عَینی وَ کَیفَ لا أَبکی؟!»
چرا گریه نکنم؟
وَ مِثلُکَ الان جِئتَنِی وَ أخَذتَ رَأسی عَنِ التُّراب»
الان تو اومدی سرم و بغل کردی؛ از رو خاک صورتم رو برداشتی. «فَبَعدَ ساعَه مَن یَرفَعُ رَأسَکَ» کی سر تو رو بغل میگیره...
همچین که این عَلَم و آوردن برد پیش یزید ملعون؛ یه نگاه به این عَلَم کرد از جا بلند شد. همین جور خیره خیره به این عَلَم نگاه میکنه؛ بعضیا خرده گرفتن بهش
- چی شده اینجوری داری نگاه میکنی؟!
گفت:« ببینم این عَلَم مال کی بوده؟!»
- چرا؟!
- خودتون نگاه کنید همه جای این عَلَم پَرچمش،خود چوبهش همه پُرِ تیره؛ اما اونجایی که علمدار دستش بوده، تیر نخورده. معلومه این علمدار خیلی باوفا بوده...
این وفا رو عباس از کی یاد گرفته؟!
تلاش کرد که نیافتد ولی هولش دادند، این کمربند علی و گرفته؛ از یه طرف چهل نفر دارن میکشن، از یه طرف فاطمهست
اون نامرد دستور داد:« قنفذ! چرا نمیزنی دستش و کوتاه کنی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
📋کشید بند طناب و تو را زمینت زد
#روضه_امام_صادق (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روضه امام صادق خیلی با روضه مادرمون گره خورده...
یکی از اصحاب چند روزی غیبت داشت، آقا سوال کردن کجا بودی؟
چند روزی پای درس ما نیومدی!
گفت آقا از شما چه پنهون بچهدار شدم، خدا بهم دختر داده. آقا یه نگاهی بهش کرد گفت خدا بهش سلامتی بده، انشاءالله عاقبت بهخیر بشه، حالا اسمش رو چی گذاشتی؟
گفت آقاجان چه نامی بهتر از نام مادر شما زهرا.
تا این حرف رو زد امام صادق شروع کرد گریه کنه...
گفت آقاجان نکنه بیادبی کردم! چرا گریه میکنید؟
فرمود آخه نام مادر مارو رو بچهت گذاشتی؛ یهوقت نکنه بهش بیاحترامی کنی، یهوقت نکنه سرش داد بزنی، یهوقت نکنه کتکش بزنی...
کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد
همین که پا شدی از جا، دوباره افتادی
دوباره کینۀ آن بی خدا زمینت زد
*یه پیرمرد اگه تند راه بره نفسش زود میگیره، باید یهکم بایسته استراحت کنه. اما آقای من و تو رو نذاشتن استراحتی بکنه....*
بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چهها نگفت به تو، هر کجا زمینت زد
رسیدهای وسط کوچۀ بنی هاشم
صدای نالۀ خیرالنسا زمینت زد
یه وقته یه مرد زمین میافته، زود بلند میشه، یاعلی میگه، سریع خودش رو جمعوجور میکنه. اما یهوقته یه زن زمین میافته. وقتی یه زن زمین میافته خیلی خجالت میکشه، دوروبرشرو نگاه میکنه کسی ندیده باشه. تازه مادر ما باردار بوده. همچین که زمین افتاد، امام حسن دستش رو گرفت: پاشو مادر....
یازهرا....
*شاعر شعر : #وحید_محمدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋#روضه_امام_صادق (ع)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون نانجیب یه جوری آقامونو تو کوچهها میبرد، این آقای من و تو زمین میافتاد، پا میشد...
اما اینجا گرچه آقا امام صادق زمین میافتاد، آقا رو رو زمین میکشیدن، ولی آی نوکرا دیگه کسی آقای من و تو رو نزد....
همچین که رسید، منصور دوانیقی ملعون سه بار شمشیر رو برد بالا تا آقا رو به شهادت برسونه اما نتونست، بعدها ازش سوال کردن پس چرا نکشتی؟ گفت آخه هرباری که شمشیر رو از نیام درآوردم دیدم پیغمبر ایستاده، هی داره میگه اگه آسیبی به این آقا برسه زندهت نمیذارم. از غضب پیغمبر ترسیدم....
معذرت خواهی کرد از امام صادق، گفت آقاجان ببخشید شما رو تا اینجا آوردم. اگه کاری با من داری بفرما. فرمود من کاری باهات ندارم، آدمای تو منو اینجا آوردن، حالا به من میگی کار داری؟
گفت نه منم باهات کار ندارم، اگه درخواستی داری بهم بگو. فرمود منو زود برسونید خونهم، الان زن و بچهم تو خونه نگرانن. آخه با این وضع منو از خونه بیرون آوردید اینا الان دلشون بهم ریخته، تازه درِ خونهم رو آتیش زدید میدیدم بچهها هی دارن اینطرف و اونطرف میدَوَن، مضطربن، نگرانن....
(فقط یه جمله بگم)
اینجا امام صادق خیلی نگران زن و بچهش بود. آقای من و تو هم همچین که تو گودال افتاد یهمرتبه نگاه کرد دارن سمت خیمهها حملهور میشن، با یه نیزه شکسته خودشو آروم آروم بلند کرد، صدا زد هنوز حسین زندهست داره نفس میکشه، چرا به خیمهها حملهور شدین....
حسین..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 روضه حضرت ام البنین (س)
#روضه_حضرت_ام_البنین (س)
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینقدر این خانم مؤدب بود، همچین که وارد خونهی امیرالمومنین شد؛ دم در ایستاد صدا زد:« تا زینب خانم این خونه نیاد دم در من وارد نمیشم». همچین که بیبی اومد دم در، خانم جان بفرمایید. گفت:« همین توو دهنهی در بهت بگم خانم این خونه تویی، من نیومدم اینجا خانمی کنم؛ من اومدم کنیز شما باشم.
چند روزی که گذشت، دید وقتی امیرالمومنین صدا میزنه:« فاطمه!» دید بچههای علی یه جوری نگاه میکنند؛ دید حسین یه جوری کز میکنه یه گوشه«فاطمه!»؛ دید حسن یه جوری زانوهاش و بغل میگیره. اومد پیش امیرالمومنین:« آقا! ببخشید من بیادبیم میکنما ولی میشه به این نام من و صدا نکنید»؟!
- چرا آخه؟!
- آخه وقتی صدا میزنی:« فاطمه!»، بچهها یاد مادرشون میافتند؛ وقتی صدا میزنی:« فاطمه» حسن به درو دیوار نگاه میکنه؛ هی زیر لب میگه:«نزن! نزن! نزن»...
همچین که کاروان ابی عبدالله از مدینه راهی مکه میخواست بشه، کاروان راه افتاد؛ بیبی اومد عباسش و صدا زد:« عباسم! باید یه قولی به مادرت بدی.
- مادرجان هرچی بگی رو چشمم میذازم.
بیبی صدا زد:« عباسم! داری با حسین میری با حسینم برمیگردی؛ یه وقت نکنه ببینم بیحسین برگشتی؟! اگه میخوای من شیرم و حلالت کنم با حسین میری هرجایی رفت دنبالش میری. از خواهرش محافظت میکنی...
اما یه روزی رسید کربلا، بیبی یه نگاهی دورش کرد دید کسی نیست کمکش کنه میخواد سوار بر ناقه بشه. همچین که دید کسی نیست کمکش کنه یه نگاهی کرد سمت علقمه عباسم! مگه به بابام علی قول ندادی مواظب زینب باشی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته
باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته
وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند
وای بر دل زندگیام جمله یکجا سوخته
کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش
آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته
بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بیرمق
شانهها از تازیانه خُرد حتی سوخته
#حسن_لطفی✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 بچهم فدای حسین
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخه میگن پنج تا صورت غم درست میکرد، با این دست رو خاک غم میکشید. بعضیا میگفتن:« ام البنین! تو که چهارتا بچه بیشتر نداشتی، چرا پنجتا صورت غم درست میکنی؟!
- صدا میزد:« آخه حسینم مادر نداره، برا حسینمم جا مادرش گریه میکنم».
بشیر خبر آورد برا اهل مدینه:« آی اهل مدینه! دیگه در این شهر جای زندگی کردن نیست، آخه حسین و کربلا کشتن». یهو دیدن یه خانمی اومد جلو، چی میگی بشیر؟!
- صدا زد:« خانم جان! یا ام البنین، کربلا نبودی چهارتا بچهت و کشتن، یکی یکی اسامی و گفت تا رسید به عباس، هر اسمی رو میبرد، ام البنین هی صدا میزد:« بچهم فدای حسین، از حسینم چه خبر داری»؟!
صدا زد:« ام البنین! دستاش و قطع کردن، عمود به فرقش زدن».
یهو ام البنین صدا زد:« ببینم! مگه توو کربلا، من باورم نمیشه چه جوری با عمود به فرق عباس من زدن؛ آخه کسی جرئت نمیکرد به عباس من نزدیک بشه».
شروع کرد روضه بخونه:
همچین که رو اسب نشسته، دست به بدن نداره؛ نانجیب یه تیر سه شعبه به چشم عباس زد. ( دیدی یه چیزی توو چشمت میره سریع دست میزنی اون شیئ و دربیاری چشمت اذیت میشه). همچین که تیر به چشمش زدن، سر و خم کرد تیر و بین دو زانو قرار داد، همچین که سر و خو کرد کلاهخود از رو سرش زمین افتاد. اون نانجیب اومد جلو صدا زد:« عباسی که میگن تویی؟! چرا پا نمیشی با من بجنگی»؟!
- گفت:« نامرد! یه موقعی اومدی من دست به بدن ندارم».
-گفت:« تو دست نداری من که دارم».
چنان با عمود آهن...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 ببخش ای ابر، اگر صحرا نبودیم
#مناجات
#روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخش ای ابر، اگر صحرا نبودیم
ببخش ای آسمان، دریا نبودیم
بخش ای حاضرِ غائب، که هر وقت
سراغ از ما گرفتی، ما نبودیم
برای با تو بودن قول دادیم
زمان وعده شد اما نبودیم
تمامِ جمعهها در خواب ماندیم
همانطوری که عاشورا نبودیم
سحرگاهان دعای عهد خواندیم
سر عهد آمدی، آنجا نبودیم
ببخش ای یادگارِ فاطمیه
اگر همناله با زهرا نبودیم
اگر دیدیم در را بینِ آتش
ولی آن ابرِ بارانزا نبودیم
اگر دیدیم حیدر دست بستهست
برای یاریاش مِنّان نبودیم
اگر دیدیم ظهرِ کربلا را
ولی سربازِ آن غوغا نبودیم
اگر دیدیم لبها تشنهاند و
برای کودکان سقا نبودیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 شبِ تاریک در حال عبور است
#شهدا
#حاج_قاسم_سلیمانی
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شبِ تاریک در حال عبور است
نسیمی میوزد بوی ظهور است
به یُمن نهضتِ سرخِ خمینی
جهان یک سر حسینی شد حسینی
برای پاسخ هَل مِن مُعینش
چه غوغایی به پا شد اربعینش
سپیده دَم ندیده آفتاب است
جهان آمادهی یک انقلاب است
ببخش آقا، اگر بینور ماندیم
اگر تاریک و سوت و کور ماندیم
اگر شبهای حمله با شهیدان
نرفتیم و ز مقصد دور ماندیم
خوشا خرازی و همت که رفتند
دریغ از ما اگر مهجور ماندیم
خوشا آنان فقط گمنام ماندند
دریغ از ما فقط مشهور ماندیم
رها از تن به آزادی رسیدن
ولیما همچنان محصور ماندیم
خوشا دست جدای حاج قاسم
دریغا ما که از او دور ماندیم
ولی امروز پای عهد هستیم
همان عهدی که در آغاز بستیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 به رغمِ ظلم دژخیمان صَهیون
#شهدای_فلسطین
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به رغمِ ظلم دژخیمان صَهیون
نخواهد شد خزان این باغ زیتون
گرفتند از فلسطین دلخوشی را
بنا کردند اگر کودک کشی را
ولی از خونِ سرخِ بیگناهان
به پا خواهد شد از نو سیل و طوفان
برای قدس پیروزی یقین است
که این تفسیرِ آیاتِ مبین است
فلسطین بر تنِ اسلام بازوست
کلید رمزآلود فرج اوست
خوشا وقتِ سحر آغاز میشد
دعا آمادهی پرواز میشد
نشد آتش، گلستان و در این غم
گلِ یاس پیمبر داشت میسوخت
نمازِ شب که میخواندند عشاق
شبِ سنگر پُر از اعجاز میشد
دعا بود و مناجات و توسل
تمام جبهه غرق راز میشد
هوای روضه میکردیم و
غم با صدای تورجی دَمساز میشد
چه رازی بین آن دیوار و در بود
که او میخواند و معبر باز میشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فاطمیه #حضرت_زهرا
📋 وای من و وای من و وای من
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توو کربلای پنج وقتی که شهید حسین خرازی دید کار گره خورده؛ گفت بیسیم بزنید محمد رضا بیاد پشت بیسیم یکم روضه برامون بخونه. شروع کرد محمدرضا روضه بخونه:
وای من و وای من و وای من
میخ در و سینهی زهرای من
در وسطِ کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند
بچهها رو صدا زد:« بچهها میاین؟! میخوام برای خودم دعا کنم، بچهها اومدند. مادر جانمازش و پهن کرد؛ حسنین اومدند، زینبم اومد نشستند دور مادر. مادر میخواد برای خودش دعا کنه؛ دستاش بالا نمیاد، حسن داره کمک مادر میکنه دستاش و بالا بیاره.
- حسین جان کمکم میکنی؟! حسن جان کمکم میکنی؟!
آروم آروم دستا رو بالا برد؛ همه منتظرن مادر دعا کنه آمین بگن برا دعای مادر.
اما دیدن همین طور که این دستا رو آروم آروم بالا میآورد زیر لب هی داشت دعا میکرد: « اَللَّهُمَّ عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعا».
- چی داره میگه مادر؟!
- مادر این حرفا چیه داری میزنی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇