eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.4هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
603 ویدیو
834 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. امشب آخرین شبیه که رقیه راحت میخوابه؛امشب آخرین شبیه که زینب کنار برادره؛ امشب آخرین شبیه که رباب علی رو بغل گرفته لالایی میخونه؛امشب همه ی اصحاب جمعند؛همه دارن گل میگن و گل میشنفن؛خیمه ی هاشمیون همه جمعند؛دو خیمه ی بزرگه که زده شده؛یکی خیمه بنی هاشم یکی خیمه ی اصحاب؛همه برای فردا باهم برنامه ریزی دارن؛خیمه ی هاشمیا همه حرف میزنند؛چی میگن؟امام حسین علیه السلام میفرمایند فردا اولین نفر باید شماها باشید برید میدان چون هر چی باشه اینا مهمون ماهستن؛تو خیمه ی اصحاب زهیر،بریر،حبیب و الی ماشاالله مردان باوفا دارن باهم حرف میزنند میگن فردا اول نفر باید ما بریم میدان؛چون اینا بچه های فاطمه اند؛ امشب زینب ازاین خیمه به اون خیمه هر جامیره میگت فردا زن ها هم شمشیر دست میگیرن میان وسط؛خیال نکنند داداشم غریبه،مگه زینب مرده؟! من دختر همون مادریم با پهلوی شکسته آمد تو کوچه گفت مگه زهرا مرده علی رو دست بسته ببرند؛غلاف به بازوش خورد علی رو رها نکرد؛سیلی تو صورتش خورد علی رو رها نکرد؛بین در و دیوار محسنش رو کشتند علی رو رها نکرد؛یه کاری کردند مادر هجده ساله مثل پیرزن ها دست به دیوار میگرفت اما میگفت علی غریبه؛من دختر فاطمه ام مگه زینب مرده باشه حسین تنها بمونه؛یه عده رفتند زینب گفت نکنه داداشم تنها بمونه اما همچی که شنید یه عده ایستادند...جناب زهیر شب عاشورا بلند شد به والله قسم اگر من زهیر هزار بار جان بدم؛بدنم رو بسوزونند،آتش بزنند؛خاکسترم رو به باد بدن بازم دوست دارم پا رکابت شهید بشم؛تا این خبرا به زینب رسید خوشحال شد گفت مادر حسین غریبه اما رفیقای خوبی داره،اما حسن خیلی تنها بود... یکی مناجات میخونه؛یکی نماز شب میخونه؛لحظه ای از امام حسین جدا نمیشدند لحظه ای دیدند آقا نیست! حبیب گفت:من الان میرم دنبال آقام؛داشت میگشت دید از دور یه نفر هی میشینه بلند میشه؛اومدم جلو دیدم ابیعبدالله ست داره گریه میکنه؛نشسته هی خارای بیابون رو جمع میکنه؛آقاجون چرا خارای بیابون رو جمع میکنی؟حبیب فردا هممون رو شهید میکنند؛خیمه ی ناموسم رو آتیش میزنند؛بچه هام پای برهنه آواره میشن؛خارها رو جمع میکنم بچه هام اذیت نشن... ابیعبدالله صدا زد خواهر بیا! گفت:داداش بچه بودم مادرمو بین در و دیوار گذاشتن؛دلم خوش بود بابام هست؛داداشام هستن؛بابامو تو محراب شهید کردن،گفتم خدا سایه ی حسن و حسین رو از سرم کم نکنه؛جیگر داداش حسن رو پاره پاره کردند گفتم حسین دارم؛غم ندارم؛داداش تو این بیابونا ناموست رو به کی میخوای بسپاری؟صدا زد خواهر! فردا علمدار تویی؛دست پرمهرشو رو سینه ی زینب گذاشت قلبش آروم شد؛فردا همه رو به تو میسپارم؛بچه ها رو تو باید جمع کنی؛علی اکبر رو کشتن؛قاسمو کشتن؛ عباسو کشتن...همچین که ذوالجناح رو هی کرد که بره دید یکی از پشت سر میگه جان مادرم نرو؛برگشت دید خواهرش زینبه؛داداش میخوام وصیت مادرم رو عمل کنم؛مادرم فرمود:روز عاشورا حسین تنها میشه؛هروقت ازت طلب لباس کهنه ای رو کرد،بدون دیگه حسین برنمیگرده؛فرموده زیر حلقومت رو ببوسم؛سرت رو بالا بیار؛دیدند زینب آمد لبا رو روی حلقوم حسین گذاشت؛ عمه جان کاش به جای مادرت حلقوم حسین رو نمیبوسیدی...آخه همچین که نشست رو سینه ی حسین خنجرو بیرون آورد گذاشت رو این حلقوم؛هر چه کرد دید نمیبره... او میکشید و من میکشیدم او خنجر از کین،من آه از دل او میبرید و من میبریدم حسیییین... داداش هیچ وقت فکر نمیکردم رگای گردنت رو ببوسم؛این لب ها رو گذاشت رو رگای بریده؛داداش جان سرت کجاست...داداش انگشتری تو دستت... حسییین.... زینب برگشته یه وقت دیدند اسمان رنگ خون به خودش گرفت؛زمین داره میلرزه؛داد همه ی موجودات بلند شده؛زینب دوید خدمت امام زین العابدین؛عزیز برادرم چرا زمین میلرزه؟آسمان رنگ خون به خودش گرفته؟عمه جان الان ساعتیه که دارن سرها رو بالای نیزه ها میزنند... سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب یه وقت دیدند حرمله آمد پشت خیمه یه نیزه ای رو هی زمین میزنه؛یکی صدا زد چشم رباب رو بگیر... حسییین.... خدا نکنه ادم ناموسش بین یه عده حرامی گیر کنه... پناه عالمیان خواهرت پناه ندارد عباس کجایی ببینی نامحرما دورمو گرفتن! حسییین.... زینب دیده که پیغمبر بارها و بارها حسین رو بغل میکرد...هی میگفت باور نمیکردم یه روزی تو این خاکا دست و پا بزنی...زین العابدین دید قصابه داره گوسفند ذبح میکنه،گفت:آبش دادی؟بله آقا،مگه میشه آبش نداده سرش رو جدا کرد؟گفت:بابای من رو تشنه سرش رو بریدن... حسییین.... شب یازدهم زینب برگشت یه نگاهی به سر عباس کرد گفت:کجایی با غیرت ناموست رو اسیر کردن... حسییین... به عظمت زینب "عجل لولیک الفرج..." . .
58238جای-تو-پای-سفره-ی-افطار-مادر-است.mp3
51.76M
کربلایی حسین طاهری 🎤 به قلم جایِ تو پای سفره یِ افطار مادر است محتاجِ یک دعایِ تو وَالله نوکر است ای روزه دارِ روضه یِ بی تابی و عطش نزدیکِ ظهر غصّه یِ تو لَعلِ اصغر است لب تشنه یادِ تشنگیِ شاه کربلا ذکرت عمو عطش شده و دیده ات تر است گرمایِ آفتاب به یادت می آوَرَد در زیرِ آفتاب تنِ یار بی سر است وقتی غروب می رسد افطار توست اشک با یادِ آن غروب که دستی به معجر است تو جای عاشقان حرم توبه می کنی آری مَرامِ تو مَنِش و مَشیِ حیدر است ماهِ خداست ماهِ دلِ من ظهور کن چشم انتظارِ جمعه یِ وصل تو کوثر است
enc_16495490054641614005539.mp3
3.3M
. 📃 یا خیرِ ناظرین ببین چه حالی‌ام 🎙 🗓 🏷 "س" یا خیر ناظرین ببین چه حالی‌ام ببین که می‌چکه اشکام توو دست خالی‌ام بگو که میرسه به تو هنوز صدای من خدا! آغوش رحمتت هنوز بازه برای من حاجت من توو این شبای آخره قول و قرارمون دیگه هرگز یادم نره یه کاری کن دلم فقط عبد خدا باشه فقط سرم روو دامنه آقام امام رضا باشه این‌همه اضطراب، این‌همه تاب و تب تو رو قسم میدم به اون آقای تشنه‌لب یه کاری کن که غم بره از توو دل همه خدا غمی نمونه جزء غم حسین فاطمه نمیشه باورم که وقت رفتنه تموم این سفر، بارش رو شونه‌ی منه کجا می‌خوای بری چرا منو نمیبری حسین، این دم آخری چقد شبیه مادری باید جوابتو با نفسم بدم از پیش من نرو؛ تو رو به کی قسم بدم قرارمون چی شد که بی‌قرار هم باشیم حسین، هرچی که پیش اومد باید کنار هم باشیم من روی خاک و تو سوار مرکبی من توی قلب تو امّا تو چشم زینبی آهسته‌تر برو بذار منم باهات بیام حسین، دیگه نمی‌کشه پاهام که پا‌به‌پات بیام .
مداحی آنلاین - نمیشه باورم که وقت رفتنه - محمود کریمی.mp3
4.14M
🍁 🍁نمیشه باورم که وقت رفتنه 🍁تموم این سفر بارش رو شونه‌ی منه 🎤 حاج محمود کریمی
4_345554935284237438.mp3
1.87M
‍ . 📋 آقام حرم نداره / ویژه کربلایی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غروب و غمِ هوای بقیع غروب مدینه شبای بقیع گرفته دلم برای بقیع برای غم و غصه‌های بقیع از این غم غربت بگو چه کنم بیچاره کبوترای بقیع تو حسرتِ گنبد طلای بقیع کجا بپرن؟ کجای بقیع؟ که جایی ندارن به جای بقیع از این غم غربت بگو چه کنم چشمام دریای خون قبرا بی‌سایِبون اشکام مثل بارون میباره جز خاک چی میبینی رو خاکها میشینی از این غم سنگینی همواره "آی مدینه، آقام حرم نداره هیچکی مثلِ، حسن کَرَم نداره" *شاعر : ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
🔰عمریست که من،دیده به راهت 🔰من منتظر نیمه نگاهت ✳️ای منتقم خون حسینی ✳️هرجا که تویی،خدا پناهت 💢یک صبح دل انگیز،ایکاش بیایی 💢ایکاش ببینم در کرببلایی 🔘ایکاش که یک جمعه به مردم 🔘گویی که تو صاحب الزمانی 🔸ایکاش کنار کف العباس 🔸تو روضه مشک را بخوانی 🔺تو منتقم خون خدایی 🔺بس هست دگر آقا،کجایی 🌐دل خوش شده ام که یابن زهرا 🌐این جمعه به جمع ما میایی ☑️ای قبله قلبم،بَرگو که کجایی ☑️سامره نجف یا در کرببلایی ❇️برگرد که شیعه دل غمینه ❇️از دوریه تو زار و حزینه 👌هرجمعه غروب،میگه با خود 👌این جمعه ی بی تو آخرینه ⬅️ ⬅️ 🎤 👇
روضه خانگی - هشتم شوال - 1521.mp3
7.49M
🎙غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع ... 🔻 | 08:58 👤استاد غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع! خرابه‌های تو، باغِ‌ بهشتِ ماست، بقیع! تو همچو فاطمه در شهر خویش تنهایی غریبی و، همه كس با تو آشناست، بقیع! اگر چه روی به كعبه نماز می‌خوانیم تو قبله ی دلِ مایی، خدا گواست، بقیع! به آن چهار امامی كه در بغل داری برای ما حَرَمت مثل كربلاست بقیع! به یاد چار پسر، در كنار چار مزار هنوز ناله ی اُمُّ البنین به پاست، بقیع! علی نگفت، به جان علی قسم، تو بگو كه قبرِ گمشده ی فاطمه كجاست بقیع؟ هنوز ناله ی زهراست از مدینه بلند هنوز لرزه بر اندامِ مجتبی‌ست بقیع! قوی‌ترین سندِ غربت علی در تو عِذار نیلیِ ناموسِ كبریاست، بقیع! .
. ♦️ «حبیب‌بن‌مظاهر»، آن عاشق شیدایی که «دو بار» برای امام حسین علیه‌السلام جان سپرد... نقل کرده‌اند: حبیب بن مظاهر نوجوانی بود که روزی پدرش "مظاهر" از او پرسید: ای پسرم! چه آرزو داری؟ حبیب گفت: آرزو دارم حسین علیه‌السلام به خانهٔ ما بیاید؛ "مظاهر" قبول کرد و نزد امیرالمومنین علیه‌السلام آمد و حضرت دعوت او را پذیرفت. ➖روز مهمانی فرارسید و حبیب مشتاقانه به بالای بام خانه آمد و از دور، آمدن إمام حسین علیه‌السلام را به نظاره نشست. سرانجام لحظه دیدار سر رسید و سراسیمه از پشت بام پایین می‌آمد که پای او لغزید و از پشت بام به زمین افتاد. ➖پدرش خود را به او رسانید اما حبیب دیگر جان در بدن نداشت؛ "مظاهر" سریع او را پنهان کرد و به خاطر رعایت حال مهمان، چیزی به امیرالمومنین علیه‌السلام نگفت، امّا حضرت بارها اصرار کرد که حبیب کجاست که در آخر "مظاهر" قصه را گفت. امام علیه‌السلام خواست تا مظاهر جسد حبیب را بیاورد؛ چون امیرالمومنین علیه‌السلام جسد حبیب را دید، گریه کرد و به إمام حسین علیه‌السلام فرمود: إبنٖی حُسَین! إنّ هٰذا الشّابّ یُحبُّکَ وَ قَد ماتَ شَوقاً إلیک،فَماذا تَصنَعُ لَه؟ 🔻حسین‌جان ای پسرم! این جوان تو را دوست داشته و از شوق تو مُرده است، برای او چه می‌کنی؟ سیدالشهداء علیه‌السلام هم گریست؛ سپس رو به آسمان کرد و دعایی نمود و حبیب زنده شد؛ در آن حال امیرالمومنین علیه‌السلام رو به حبیب کرده و فرمودند: لِحُبّکَ لِلحُسینِ یٰا حَبیب! سَتَکونُ مُسَجِّلَ زُوّارِ وَلَدیَ الحُسین فَلا یَزورُه الّا مَن سَجَّلتَ اِسمَهُ یا حبیب. 🔻به خاطر محبّتت به حسین علیه‌السلام، تو ثبت‌کنندهٔ اسامی زوّار او خواهی بود و او را زیارت نکند کسی مگر آن‌که تو اسمش را نوشته باشی. 📚حسین،سیدالشهداء،حقیقت بلاانتهاء، ص۵۳۴ .
♦️ بنویسید که ای کاش شوَم مثل "حبیب" تا کِشم سُرمه ز خاکِ رَهِ آن شاهِ غریب... نقل کرده‌اند: یک روز رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با گروهی از اصحاب در حال عبور بودند. ناگاه به کودکانی برخوردند که بر سر راه مشغول بازی بودند. پیامبر نزد یکی از آنان _ که حبیب بن مظاهر بود _ نشست و میان چشمان او را بوسید و نسبت به او محبت نمود، سپس او را در کنار خود نشانید و وی را بیش از پیش بوسید. وقتی دلیل این کار را از حضرت پرسیدند، فرمود: إِنِّی رَأَیْتُ هَذَا الصَّبِیَّ یَوْماً یَلْعَبُ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُهُ یَرْفَعُ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ وَ یَمْسَحُ بِهِ وَجْهَهُ وَ عَیْنَیْهِ 🔻یک روز دیدم که این کودک با حسینم بازی می‌کرد و خاک پای حسین علیه‌السلام را برمی‌داشت و به صورت و چشمان خود می‌مالید. فَأَنَا أُحِبُّهُ لِحُبِّهِ لِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ أَنَّهُ یَکُونُ مِنْ أَنْصَارِهِ فِی وَقْعَةِ کَرْبَلَاءَ. 🔻 من این کودک را به این خاطر دوست دارم که او حسینم را دوست دارد. جبرئیل به من خبر داده، این کودک در کربلا از یاران حسین علیه‌السلام خواهد بود. 📚 بحارالانوار ج۴۴ ص۲۴۲. 📚 المنتخب ص۲۰۲