هدایت شده از ادبخانه
#شاه_بیت ۱۱۷
یا اباالفضل عباس علیه السلام
چشم، بی شیون اگر اشک ببارد هنر است
شمع را گوی که بالای سرم گریه کند
#علیرضا_اطلاقی(معاصر)
@adabkhane
روزی که هرچه بود برای تو گریه کرد.mp3
1.57M
روزی که هرچه بود برای تو گریه کرد
آتش گرفت رود برای تو گریه کرد
وقتی که رود دید که از سمت خیمه ها
بالا گرفت دود برای تو گریه کرد
آن دختری که هروله می کرد و دامنش
آتش گرفته بود برای تو گریه کرد
آنگاه هر فرشته که آمد از آسمان
بر شانه ات فرود برای تو گریه کرد
حتی در آن زمان که به فرق تو می نشست
آن نیزه در سجود برای تو گریه کرد
زیباترین حماسه ی غمگین آبها
هرکس تو را سرود برای تو گریه کرد
بانوی آب نزد تو آمد کنار آب
با صورت کبود برای تو گریه کرد
یکباره هرچه دیده ام تبدیل شد به اشک
یکباره هرچه بود برای تو گریه کرد
سنگ و ستاره ، ماهی و ماه ، آفتاب و نخل
صحرا و کوه و رود برای تو گریه کرد
دنبال چشم آهوی مشک تو می دوید
دنبال مشک چشمه ی اشک تو می دوید
دنبال اشک خون روان تو پرکشید
دنبال خون بریده رگان تو پرکشید
انگار رود و مشک و علم در پی تو بود
دنبال تو تمام جهان تو پرکشید
مثل پرندگان مهاجر هزار تیر
از چله ی کمان به نشان تو پرکشید
آن تیر خود بر او پر جبریل بسته بود
وقتی به قصد چشم جوان تو پرکشید
آری وگرنه می نتوانست هیچ تیر
تا عرش ابروان کمان تو پرکشید
#شعر_و_صدای
#محمدسعید_میرزایی
@hafez_adabiyat
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر میزد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین میدهد به دلبر دست
#شعر
#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
@hafez_adabiyat
باید برای روضه ی جسمت زجان گذشت.mp3
1.36M
باید برای روضه ی جسمت ، زجان گذشت
ای تشنه! از غمت چه به پیر و جوان گذشت؟
آه ای هزار و نهصد و پنجاه و چند زخم
از داغ تو چه بر جگر شیعیان گذشت؟
گیرم که بگذریم ز غمهای روزگار
از داغ جانگداز تو کی می توان گذشت؟
دست از قلم کشیده فقط آه می کشیم ...
هی آه می کشیم ... که کار از بیان گذشت
آتش گرفت واژه به دفتر ... قلم گریست
حتی ز خیر گفتن آن ، روضه خوان گذشت
از داغ کربلای تو گر سختت تر نبود
دنیا چطور ساده از این داستان گذشت
آن ساعتی که پیکرت افتاد روی خاک
فریاد جبرییل ز هفت آسمان گذشت
ای کاش می گذشت ز انگشترت حسین
وقتی ز قتلگاه تو آن ساربان گذشت
ای جسم تو مطاف ملائک ، چه جراتی
با نعل های تازه از آن آستان گذشت؟
در خاک و خون تپیده ی تنها بلندشو
آه ای امام قافله ! وقت اذان گذشت
ای وای من ... سه روز تنت زیر آفتاب
آری سه روز ... بی سر و بی سایبان گذشت
در حیرتم که از لب خشکت حیا نکرد؟
وقتی که از کنار تو رود روان گذشت
با بند بندِ ناحیه می سوزم از جگر
یعنی زمان چگونه به صاحب زمان گذشت؟
غربال دهر بود اگر کربلای تو
زینب چه سربلند از این امتحان گذشت
لن تبرد مصیبتک فی قلوبنا
داغ تو داغ تر شد و عمر جهان گذشت
#شعرخوانی
#هادی_ملک_پور
@hafez_adabiyat
افتاده دراین راه سپرهای زیادی.mp3
868.6K
، سپرهای زیادی..
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
این کوه که هر گوشه آن پارۀ لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانۀ تو شانه به سرهای زیادی
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی
هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی
بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی
#شعرخوانی
#سعید_بیابانکی
@hafez_adabiyat
زمانه دستخوش ظلم های بازر شد
برای جایزه قتل حسین جایز شد
زمانه دید که زخمی پر از نمک شده بود
و بوسه گاه پیمبر ترک ترک شده بود
زمانه دید غریبی خضاب با خون کرد
و تیر را به چه سختی ز سینه بیرون کرد
چنان که خون همه فواره زد به دشت چو آب
نوشت فَنبَعَ فَدَّمکَ عَنَهُ میزاب
پناه بر تو خدایا مگر پناهی نیست
که دختر علی آن لحظه دید راهی نیست
به ناله خواست دل سنگ خصم نرم کند
به ابن سعد چنین گفت تا که شرم کند
بترس عاقبت خویش را تباه کنی
حسین را بکشند و تو هم نگاه کنی
کسی به فکر ورق پاره های قرآن نیست
مگر میان شما کوفیان مسلمان نیست
ببین ز چهار طرف جور دشمن دله را
جفای خولی و شمر و سنان و حرمله را
که از تفاهمشان لرزه در زمین افتاد
عزیز فاطمه از اسب بر زمین افتاد
کدام آیه به لبهای او مجدد شد
که نیزه آمد و راه گلوی او سد شد
چو دید دشت بلا را تب سکوت گرفت
میان آن همه خون گلو قنوت گرفت
که چون پدر پی محراب لاله گون باشد
چه بهتر آب وضو جرعه جرعه خون باشد
که اشتیاق سفر را کمی نشان بدهد
کجاست آنکه چنین سرخ سرخ جان بدهد
مخواه شرح گل و ظلم خار بُن سخت است
که شرح لحظه و الشمر جالسٌ سخت است
زنان ز خیمه دویده خدا خدا گفتند
و بی قرار به تل وا محمدا گفتند
چقدر زود ز میدان کارزار آمد
طنین شیحه اسبی که بی سوار آمد
چه لحظه ای که به صبح قیامت است شبیه
که مرد نیز یَفِرُ مِن اُمِه وَ اَبیه
رُخ زمین شده از ظلم بی حساب کَریه
یکی به خون جگر گفت یا جَوادَ اَبیه
بگو به آن جگر تشنه آب هم دادند
بگو به خواهش دلها جواب هم دادند
چگونه شب به فروغ ستاره رحم نکرد
زمان به پیرهن پاره پاره رحم نکرد
چه وحشیانه به تاراج رفت جامه او
عبای او زره او کفش او عمامه او
چه بانگ ها که به تشییع آن جنازه زدند
به اسب تازه نفس نیز نعل تازه زدند
صدای زوزه گرگان به قتلگاه افتاد
دوباره یوسف این دشت بی پناه افتاد
بگو که خیمه از آن شعله های سرکش سوخت
بگو که دامن هر کودکی در آتش سوخت
چقدر پیکر از زخم لاله گون پیداست
چه خار ها که در آن لَخته های خون پیداست
تمام کرب و بلا بود گرم جوش و خروش
سُکَینه جسم پدر را گرفت در آغوش
سخن برای پدر گفت دختر از هر باب
وَلِک فَجتَمَعَ عِدَهُ مِنَ الاَعراب
دوباره در حق اهل عزا جفا کردند
سُکَینه را ز پدر عاقبت جدا کردند
به سقف کهنه خانه چه اعتمادی هست
به عهد های زمانه چه اعتمادی هست
کجا زمانه پی فرصت قبولی بود
سر بزرگ زمان در تنور خولی بود
سری که از شرفش کائنات نور گرفت
چگونه جای به خاکستر تنور گرفت
#شعر
#جواد_محمدزمانی
@hafez_adabiyat
هدایت شده از 🇵🇸 حسینیهٔ دل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ بَدأَتْ حِکایَةُ زینب... !🥀•°
و حکایت زینب(س) شروع شد...!
#عاشورا
@hoseiniye_ye_del
می گریم از غمی که فزونتر ز عالم است.mp3
1.33M
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
پندارم آنکه پشت فلک نیز خم شود
زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است
یک نیزه از فراز حقیقت، فراتر است
آن سر که در تلاوتِ آیاتِ محکم است
ما مردگانِ زنده کجا، کربلا کجا!
بیتشنگی چه سود گر آبی فراهم است
جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که میبرد؟
اکنون که رنگِ حیرتِ آیینه، دَرهم است
امّا دلی که خیمه به دشتِ وفا زند
آیینۀ تمامنمای محرّم است
وین شوق روشنم به رهایی که در دل است
آغاز آفتاب و سرانجامِ شبنم است
آه ای فرات! کاش تو هم میگریستی
آسوده، بیخروش، روان بهرِ کیستی..
انگار کربلا، رقمِ خامه ی خداست
یا پرده ای نگاشته از نقش کبریاست
یک سوی، نقش روشنِ سبز و سپید را
بر آن نگاره بُرد که پیدا و روشناست
یعنی به رنگِ سبز، صف اولیا کشید
سوی دگر سیاهه ی مشئوم اشقیاست
امّا چرا فرات، میان دو سویِ نقش
آنگونه میرود که ز لب تشنگان جداست
خورشید را سپید و درخشان کشیده است
انگار چهرِ قدسی سالارِ کربلاست
خورشید در میانه درخشان و گِرد او
هفتاد و یک سپیده ی تابان و آشناست
چون شیشة چراغ بود چهرِ پیشوا
یا شبچراغِ محفلِ صبرِ جمیلِ ماست
آن شیشه برشکسته ز سنگ جفا چرا؟
وان شبچراغ در کفِ دیوان رها چرا
#شعرخوانی
#استاد_سیدعلی_موسوی_گرمارودی
@hafez_adabiyat
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشق بازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر علی بودن هنر میخواست
نباید شعله این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پای این کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
خرابه، خیزران، خنیاگریها، خارجی خواندن
نمک از زخمهایش زخمهای تازهتر میخواست
امامت را زنی با خود به هر جان کندنی میبرد
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای گریه باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
#شعر
#سید_حمیدرضا_برقعی
@hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۳۰۸ حافظ.mp3
2.79M
غزل شمارهٔ ۳۰۸
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو حورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشهای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حسن این نظم از بیان مستغنی است
بر فروغ خور نجوید کس دلیل
یا مکش بر چهره نیل عاشقی
یا فرو بر جامه ی تقوی به نیل
معجز است این شعر یا سحر حلال
هاتف آورد این سخن یا جبرئیل
عقل در حسنش نمی یابد بدل
طبع در لطفش نمی بیند بدیل
حافظ از سرپنجهٔ عشق نگار
همچو مور افتاده ای در پای پیل
#استاد_آهی
#استاد_موسوی_گرمارودی
#حافظ_خوانی_و_ادبیات
@hafez_adabiyat
دلم جز مهر مه رویان طریقی برنمی گیرد.mp3
4.52M
غزل ۱۴۹
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث از خط دلبر گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده ی رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعل است
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می گیرد این آتش زبانی ور نمی گیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
@hafez_adabiyat
سهراب سپهری.mp3
12.22M
شعر و زندگی سهراب سپهری
ادبگردی
کارشناس دکتر بهرام پروین گنابادی
@hafez_adabiyat
هدایت شده از امیرحسین ثابتی
4_5956181764723444900.mp3
16.89M
هدایت شده از امیرحسین ثابتی
کربلایی شدنم دست شماست آقاجان!
پاس و ویزا و گذر، بازی بین المللی است...
#شب_جمعه
هدایت شده از ادبخانه
Hesamoddin Seraj - Mehmane Man Sho (320).mp3
6.64M
☕مهمان من شو ساعتی...
🎙️حسام الدین سراج
#آواز ۱۳
@adabkhane
بگذار که سر بر سر دوش تو گذارم
تا چشم کُند کار، برای تو ببارم
چون ابر ِسفرکرده به دریا و در و دشت
می آیم و جز اشک، رهاورد ندارم
خون می خورم ازدرد ونپرسی به چه حالم
جان می کنم از هجر و نگویی به چه کارم
بــا نامه و پیغام که بی سود و ثمر بود
گفتم که تو را برسر ِانصاف بیارم
امّید وصالم نشود کاسته از هجر
من نخل ِخزان دیده مشتاق ِبهارم
خورشید و مه از دور تو را سجده کُنانند
من سوخته بی سروپا در چه شمارم؟
غم نیست که غارت کُندَم مور، ولیکن
فرصت ندهد برق که من دانه بکارم
گفتم که به پابوس تو جان را برسانم
ترسم نرسی از ره و من جان بسپارم
#محمد_قهرمان
@hafez_adabiyat