eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
654 دنبال‌کننده
468 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نشسته سایه‌ای از آفـتاب بر رویش به روی شانه‌ طوفان رهاست گیسویش ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بـویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می‌گرید کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش هـزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست که این غریب ، نهاده است سر به زانویش کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است کجای حادثــه افتاده است بازویـش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش نشسته تـیر به زیر کمان ابـرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویـش عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبی-اشراق
🔴فراخوان شعر اشک و غربت 🔹با موضوع رحلت رسول گرامی اسلام (ص)، امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) 🔹و با موضوع ویژه غربت غزه 🔸از سلسله نشست‌های ماهانه‌ی حجره‌های ساحلی 🔻ویژه‌ی شاعران طلبه سراسر کشور 🔹با اهدای جوایز نقدی به پنج اثر برگزیده 📆مهلت ارسال آثار: تا سه شنبه ۱۳ شهریور ماه ۱۴۰۳ 🔰شاعران طلبه اشعار خود را تا تاریخ یاد شده از طریق نرم افزار ایتا به دبیرخانه فراخوان ارسال کنند. 📲 راه‌ ارتباطی دبیرخانه: @eshragh_adabi 🔸اداره هنرهای ادبی، معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی @eshragh_adabi
بگذار که سر بر سر دوش تو گذارم تا چشم کُند کار، برای تو ببارم چون ابر ِسفرکرده به دریا و در و دشت می آیم و جز اشک، رهاورد ندارم خون می خورم ازدرد ونپرسی به چه حالم جان می کنم از هجر و نگویی به چه کارم بــا نامه و پیغام که بی سود و ثمر بود گفتم که تو را برسر ِانصاف بیارم امّید وصالم نشود کاسته از هجر من نخل ِخزان دیده مشتاق ِبهارم خورشید و مه از دور تو را سجده کُنانند من سوخته بی سروپا در چه شمارم؟ غم نیست که غارت کُندَم مور، ولیکن فرصت ندهد برق که من دانه بکارم گفتم که به پابوس تو جان را برسانم ترسم نرسی از ره و من جان بسپارم @hafez_adabiyat
حکایت ۱۶ باب دوم.mp3
3.53M
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۶ یکی از جملهٔ صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی را در دوزخ. پرسید که موجبِ درجاتِ این چیست و سبب دَرَکاتِ آن چه؟ که مردم به خلاف این معتقد بودند. ندا آمد که این پادشه به ارادتِ درویشان به بهشت اندر است و آن پارسا به تقرّبِ پادشاهان در دوزخ. دَلْقت به چه کار آید و تسبیح و مُرَقَّع خود را ز عمل‌هایِ نکوهیده بری دار حاجت به کلاهِ بَرَکی داشتنت نیست درویش‌صفت باش و کلاهِ تَتَری دار  @hafez_adabiyat
ادبگردی صائب.mp3
13.11M
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲ با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن، بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخ‌کامان را ز تلخی‌های عشق آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است کوهِ طاقت برنمی‌آید به موج حادثات لنگر از رَطلِ گران کردن در این دریا خوش است بادبانِ کشتیِ مِی نعرهٔ مستانه است های‌وهوی مِی‌کَشان در مجلس صهبا خوش است خرقهٔ تزویر از باد غرور آبستن است حق‌پرستی در لباس اطلس و دیبا خوش است ماه در ابر تُنُک جولانِ دیگر می‌کند چهرهٔ طاعت، نهان در پردهٔ شب‌ها خوش است هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را عشرت امروز بی اندیشهٔ فردا خوش است برق را در خرمن مردم تماشا کرده است آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است زور بر راه آوِرَد چون راهرو تنها شود از دو عالم، دشت‌پیمایِ طلب‌تنها خوش است ناقصان در پردهٔ ظلمت نمی‌بینند نور ورنه پیش کاملانْ طاوسْ سر تا پا خوش است هیچ کاری بی‌تأمل گرچه صائب خوب نیست بی‌تأمل آستین افشاندن از دنیا خوش است ادبگردی کارشناس دکتر بهرام پروین گنابادی  @hafez_adabiyat
گروه شعر مطلع با حضور شاعران از سراسر کشور _شعر بدون نام شاعر ارسال نشود _بزرگوارانی که از سوال و نقد شعرشان ناراحت می شوند اشعارشان را به اشتراک نگذارند _افرادی که میخواهند شعری را نقد کنند حتما دلسوزانه و با رعایت ادب و انصاف باشد _ارسال پست به صورت تعدادزیاد و پشت سر هم ممنوع _توهین و بی اخلاقی ممنوع _ارسال مطالب غیرمرتبط با ادبیات و شعر ممنوع _بحث های اعتقادی، اجتماعی و... در حد مرتبط با اشعار باشد نه بیشتر _ارسال تصاویر نامناسب ممنوع _شاعرانی که اشعار خودشان را ارسال میکنند فقط دو شعر در روز _در تایید و تشویق ها از ادبیات لوس مرسوم شده در بعضی گروه ها مثل "قلمتان مانا بانوی شعر و ادب و هنر"، "فدای زیبایی قلمتان"و غیره استفاده نشود🥴🥴 https://eitaa.com/joinchat/1899692313C12e4ca3fb1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم... شعرخوانی مرحوم محمدعلی بهمنی در نجوا با امام رضا(ع) @hafez_adabiyat
qand e parsi 020329 (bahmani)_5879663503551239160.mp3
48.43M
🔹دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی‌است تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است 🔺تاملی بر یک غزل از شاعر پیشکسوت محمدعلی بهمنی 🔻نویسنده: محمدکاظم کاظمی 🔸تهیه‌کننده و گوینده: زینب بیات 🔹کارگاه شعر: اسماعیل امینی @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبی-اشراق
بسمه تعالی شاعر شنیدنی است ولی میل، میل توست آماده ای که بشنوی ام یا ببینی ام... در گذشت شاعر معاصر، استاد محمد علی بهمنی را به جامعه ادبی و هنری تسلیت عرض می کنیم و برای ایشان از پروردگار زیبایی آفرین، طلب مغفرت می نماییم. اداره هنرهای ادبی معاونت مهر دفتر تبلیغات اسلامی @eshragh_adabi
هدایت شده از ادبخانه
۷۷ 💌 خلاصه تر بکن ای مرگ! داستانم را که خسته‌تر نکنم گوش دوستانم را تمام طول شب از شوق گریه می‌کردم چگونه شرح دهم حالِ توأمانم را؟ چقدر دوره کنم خویش را؟ برای خدا به روز بعد مینداز امتحانم را برای سوختن من جرقه‌ای کافی‌ست به اشتباه مباد آنکه دودمانم را... چنان بسوز که دودم به چشم کس نرود به گریه باز مینداز آسمانم را خسیس نیستم، اما به اهل ذوق ببخش غزل غزل، همه ی یاد و یادمانم را به شیوه‌ای که خلاف‌آمدی در آن باشد شبیه بوسه گرفتن، بگیر جانم را تو مرگ نیستی آغاز تازه‌ها هستی بیا که با تو بیآغازم آن جهانم را استاد یادش گرامی باد🏴 @adabkhane🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آتش به درون سینه ها شعله ورست داغ غمِ دم به دم ز سوز جگرست از سوگ نبی و سبط و نور هشتم در نوحه ی جانگداز ماه صفرست @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدیم که بارَش از ادب سنگین بود هربار چه گرم و ساده و شیرین بود این قوری سالخورده، این پیـر غلام در ریختن چــــای سـرش پایین بود 🖤 @hoseiniye_ye_del
نتوان.mp3
1.63M
نتوان نتوان تو را ثنا گفت جایی که تو را ثنا، خدا گفت اوصاف تو را خدای سبحان یک بار نه، بلکه بارها گفت گاهی به کتاب محکم خود بر خُلقِ خوش تو، مرحبا گفت گاهی به صریح نصّ «صلّوا» از شأن تو گفت و، برملا گفت گاهی «یاسین» و گاه «طاها»ت گاهی سرِ جمله ماسِوا گفت برجانْت قسم که از «لَعَمرُک» تا افرازد تو را لوا، گفت چون خواست تو را به حق نوازد «ما کانَ محمّداً أبا» گفت از «یَغْفِرُکَ الله» است روشن کایزد بری اَت ز هر خطا گفت وز «یَعْصِمُکَ الله» است پیدا کز پاکی دامنت، خدا گفت پیداست ز «لا یَنامُ قَلبی» باید که به شأن تو چها گفت شاید ز «اَبیتُ عِنْدَ رَبّی» از مبدأ سیر و مُنتها گفت قرب تو عیان ز «لِیْ مَعَ الله» کس جز تو کجا ز «مَنْ رَأ» گفت؟ چون دم زدی از «بَقیتُ وَحْدی» در جنگ اُحد، علی بلی گفت بشتافت سویت اَحَد اَحَد گوی جانم بادا تو را فدا! گفت طاووس فرشتگان به شأنت تاج سرِ خیل انبیا گفت گاهی به حدیث «ما عَرَفْناک» از جانب حق تو را ثنا گفت گاهی به مدیح حضرت تو «لَولاک» سرود و «إِنّما» گفت از خلق چو برگزیده ات دید بستود تو را و، مصطفی گفت ای رفته به سیر «قابَ قَوسَین» نتوان ز خدا تو را جدا گفت چون عقل نبُرد پی به جاهت از حُسن ملیح تو، به ما گفت زلف تو چو دید، گفت «وَ الَّیل» روی تو چو دید، «وَ الضُّحی» گفت آن روح نعَم به جز تشهّد حاشا کَلّا اگر که «لا» گفت (پروانه) به وصف تو، نیارست جز آینه خدانما، گفت باید همه چشم شد، که نتوان پی بُرد به عزّت تو، با گفت @hafez_adabiyat
راندم ز جبین جلوه ی دنیای دنی را تا درک کنم آرزویی ناشدنی را سرخ آمدم از وادی بطحا که ببینم سودا زده آن گنبد سبز چمنی را این عطر کدامین گل خوشبوست که کرده است دیوانه ی دیوانه اویس قرنی را آن چیست در این شمع که خوش کرده به هر جمع عدل علوی را و سخای حسنی را دفن است در این شهر چه رازی که بقیعش خون کرده دل سنگ عقیق یمنی را چشمان تو دریاست، بگو تا به چه ترتیب معنی کنم این سوره مکّی، مدنی را از جذبه ی معراج تو ای خواجه ی لولاک موسی نکند دعوی " ربّ ارنی " را تأثیر نسیم خوش انفاس شما بود عیّاض رها کرد اگر راهزنی را در اوج گدایی غنی از عشق تو هستیم رحمت کن و دریاب فقیران غنی را @hafez_adabiyat
دعای چاره ساز ما به وقت اضطرارها گره چو باز می کنی تو از تمام کارها امام نور و رافتی ، به مهر بی نهایتی به زائران ز هر طرف، عنایت تو بارها دلم اسیر کوی تو ، مدام باده جوی تو به باده رفع می شود ، غم از سر خمارها که بشنوی صدای ما ، به خلوت دعای ما غریب آشنای ما ، قرار بی قرارها تویی که می پذیرییم ، تویی که دستگیرییم تویی که چاره می کنی به حال زار زارها شرار غم به سینه است ، به مشهد و مدینه است چگونه شرحه شرحه شد ، ز شرح این شرارها @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اخلاق رحمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت امام رضا (علیه السلام) به آیت الله حق شناس رو آر سوی ما که به سوی تو رو کنیم وز غیر ما به سوی تو رو آورد بلا 💠آیت الله : 🔸دیگه همین برای من در تمام عمر ، سرمشق شد.
جام ِجهان نماست، در این قطعه از بهشت آرامِ جان ماست در این قطعه از بهشت فوج فرشتگان به نیایش نشسته‌اند آوای «ربّنا»ست در این قطعه از بهشت آیینۀ شكوه ِ«كلیم» است و «کوه طور» آن نور و آن صداست، در این قطعه از بهشت هر دل كه زنده است به انفاس موسوی هم‌صحبت خداست، در این قطعه از بهشت خورشید شاهد است، كه نقش كتیبه‌ها «والشمس والضحی»ست، در این قطعه از بهشت عطر مدینه، نور نجف، رنگ كاظمین اشراق كربلاست، در این قطعه از بهشت هرگاه سعی در طلب معرفت كنی هم مروه، هم صفاست، در این قطعه از بهشت عشاق، در «طواف حرم» موج می‌زنند حجّ من و شماست، در این قطعه از بهشت جان ِجهان كجاست؟ در این عرش آستان محرابِ دل كجاست؟ در این قطعه از بهشت در چشم عارفان سحرخیز، آسمان آبی‌تر از دعاست، در این قطعه از بهشت صدق و صفا، خلوص و یقین، عشق و آرزو باران واژه‌هاست، در این قطعه از بهشت فولاد، پای پنجره‌اش آب می‌شود اسرار كیمیاست، در این قطعه از بهشت روشن‌تر از ستاره، به مژگان نشسته است اشكی كه بی‌ریاست، در این قطعه از بهشت جای دگر، سراب فریب و غمِ فناست سرچشمۀ بقاست، در این قطعه از بهشت در خلوتِ خیالِ خود از خویشتن بپرس از ما «رضا» رضاست، در این قطعه از بهشت؟ ما را به باغ و گلشن و صحرا چه حاجت است؟ تا حجّت خداست، در این قطعه از بهشت اذن ورود ما به حرم چیست غیر اشک؟ وقتی قرار ماست، در این قطعه از بهشت زائر در این حریم مطهر، غریب نیست بیگانه، آشناست، در این قطعه از بهشت تذهیب‌نامۀ عمل عاشقان، «شفق»! امضای مرتضاست، در این قطعه از بهشت @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ادبی-اشراق
🔶محفل شعر 《اشک و غربت》 🔶از سلسله نشست های ماهانه «حجره های ساحلی» 🔶با شعرخوانی شاعران برگزیده 🔶با حضور : دکتر حسین محمدی مبارز 🔶با اجرای: سیدمحمدجواد شرافت 🔷زمان: پنجشنبه، 15 شهریور ماه 1403، ساعت 17 🔷مکان: قم، خیابان شهدا (صفاییه)، نبش کوچه 17، معاونت فضای مجازی و هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی، سالن سینما اشراق 🔸اداره هنرهای ادبی، معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی @eshragh_adabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربان هستی نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه! نمازم را طمأنینه! بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می‌گویم: که من یک شاعر درباری‌ام، مداح سلطانم @hafez_adabiyat
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چند که در شهر تو بازار زیاد است باید برسم زود، خریدار زیاد است من دربه‌ در پنجره‌ فولادم و دیری‌ ست بین من و آن پنجره دیوار زیاد است آن‌ قدر کریمی که بدهکار تو کم نیست آن‌ قدر کریمی که طلبکار زیاد است پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم این‌جا چقدر چادر گل‌ دار زیاد است با بار گناه آمده‌ ام مثل همیشه با بار گناه آمدم، این بار زیاد است گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است  نوروز به نوروز، محرم به محرم سرمست زیاد است، عزادار زیاد است هر گوشه ایران حرم توست که با تو همسایه دیوار به دیوار زیاد است از دور سلامی و تو از دور جوابی این فاصله انگار نه انگار زیاد است آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی هر قدر که می‌ خواهی بردار، زیاد است @hafez_adabiyat
گاهی دلم به سمت خدا می‌برد مرا یعنی به آستان رضا می‌برد مرا مثل کبوتری که به پرواز آمده‌ست تا کوی دوست، بال دعا می‌برد مرا هرگاه رو به «قبلۀ هفتم» می‌آورم تا شاهراه سعی و صفا می‌برد مرا تا محضر «سپیدۀ هشتم» به صد امید ایمان جدا و عشق جدا می‌برد مرا نزدیک‌تر شدن به ضریح امام نور تا دوردست خاطره‌ها می‌برد مرا از خود در این حرم به خدا می‌توان رسید این جذبه از کجا به کجا می‌برد مرا؟ آن پرچمی که دست تکان می‌دهد به ناز تا صحن سیدالشهدا می‌برد مرا ای اهل‌بیت نور! به سرچشمۀ شهود دلبستگی به مهر شما می‌برد مرا توحید ناب، رنگ «أنَا مِن شُرُوطِها»ست این شرط تا حضور خدا می‌برد مرا اشکم که رنگ لاله شود یا اباالحسن! با خود به دشت کرب‌وبلا می‌برد مرا @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا