eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
. چهار عامل ما را 🔥 جهنـمی 🔥 کرد در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به روانه کرد؟ ⚫️ آنها می گویند : ۴ عامل : ۱ - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ » ٬ پای بند به نبودیم . ۲ - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ » به اعتنا نمی کردیم. ۳ - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ » ٬ ما در جامعه هضم شدیم . ۴ - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین » ٬ را هم نمی پذیرفتیم. 📚 قصص الصلاة - ص ۱۸۹. 🌎 @haram110 ⇜ورود◆
امام صادق (‌ع) فرمودند؛ 🔰 🔶خداى سه كس از مردم را به برد و سه كس را به اما آنان را كه به بهشت مى برد🔻 🌱پيشواى دادگر 🌱 بازرگان راستگوى 🌱پيرى كه زندگى خود را در بندگى خداى بزرگ گذرانيده 🔶و اما آنان كه بى حساب به دوزخ روند🔻 🌱پيشواى ستمكار 🌱 بازرگان دروغ پيشه 🌱 پير زنا كار 📚خصال ▪️◾️◼️ ⬛️ ◼️◾️▪️ @haram110
اولین نفری که وارد جهـ🔥ـنم می شود ؛ کیست ؟ 👈 از سوی خدا به حضرت موسی وحی شد : 👈هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود ، کسی است که به بهشت وارد میشود .! 👈 و هر غیبت کننده ای که بر آن اصرار داشته باشد ، و با این حال از دنیا برود و توبه نکند ، کسی است که داخل میگردد❗️... 📔 ارشاد القلوب ، جلد ۱، ص ۱۱۶ ⚠️ پشت قضاوت هایی ما در مورد دیگران شیطان ایستاده است !! یکدیگر را قضاوت نکنید . 🔰 امام علــی (ع): شنونده ، دومین غیبت کننده است ...! 📕 غررالحکم : ۵۵۸۳ 🔴 @haram24
#لاامیرالمومنین_الاعلے #فضائل_ومناقب #امیرالمومنین_علیه_السلام 💢 قالَ رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «ای امیرالمؤمنین علیه السلام ! همانا تو صاحب بهشت و قسمت کنندۀ #دوزخ هستی، آگاه باش! همانا مالک و رضوان (کليدداران جهنم و بهشت) فردای قيامت به دستور خداوند نزد من خواهند آمد، 💫 پس به من میگويند: ای محمد! صلی الله علیه و آله اين کليدهای بهشت و دوزخ بخششی است از جانب خداوند به تو، پس آنها را در اختیار علی بن أبی طالب علیه السلام قرارده! من نيز آنها را در اختیار تو قرار میدهم، بنابراين کليدهای بهشت و جهنم در آن روز در دست توست، با آنها هرچه اراده کنی انجام خواهی داد.» 📚بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار عليهم السلام، مجلد ٢٧، صفحه ٣١٣، باب (٩): أنهم شفعاء الخلق و أن إياب الخلق إليهم و حسابهم عليهم...
امام باقر عليه السّلام فرمود: هر زنی که هفت روزشوهرش راخدمت کند، خداوند هـفـت در را بـه روی او ببـنـدد و هشت در بهشت را به رويـش بگشايد ، تا ازهر در که خواهد وارد شود و فرمودند: هيـچ ‌زنـی نـيست کـه جـرعــه ‌ای آب بـه شوهرش بنوشاند مگر آن که اين عمل او برايـش بهتـر از يـک سـال باشد ، کـه روز هايـش را بگيـرد و شب هـايش را به عبادت سپری کند. وسائل الشيعه ج۱۴ صفحه ۱۲۳ 📚 نکته های ناب کـوتاه @haram110
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 🌼🌸🌼🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🔸 🔸 🔺 میدانید کار است که را به میکشاند ؟ 🔺 خداوند کریم در سوره نمل آیات ۸۹ و ۹۰ اینگونه می‌فرماید : مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنها و هُم مِن فَزَعِ يَومَئِذٍ آمِنونَ ، وَ مَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّت وُجوهُهُم فِي النّارِ هَل تُجزَونَ إلّا ما كُنتُم تَعمَلونَ. راوی می گوید: اميرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) در تبيين اين آيه شريفه به من فرمودند: ای بنده خدا ، آیا تو را به آن کار نیک آگاه کنم که هر که آن را بیاورد در روز قیامت از ترس و وحشت در امان باشد؟! گفتم: بله. فرمود: محبت ما اهل بیت (علیهم السلام)؛ سپس فرمود: آیا تو را از آن کار بد خبر دهم که هر که آن را بیاورد خدا او را با رو در آتش جهنم بیافکند ؟ عرض کردم: بله. فرمود: کینه ما اهل بیت(علیهم السلام). سپس این آیه را تلاوت فرمود. 📚تفسیر فرات کوفی /۳۱۲ ، ذیل آیه شریفه ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~
✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... نویسنده: @haram110