📌تحلیل فلسفی حرکت در اجتماع بر پایه حکمت متعالیه
(شاهکار فلسفی در تحلیل حرکت در عینیت)
❇️بخش دوم:
📍فیلسوف انقلاب اسلامی استاد شهید مطهری:
🔹#تكامل_جامعه نیز عینا به همان صورت رخ می دهد كه تكامل روح در دامن جسم و تكامل انسانیّت «فرد» در دامن حیوانیّت او صورت می گیرد.
🔸نطفه ی جامعه ی بشری بیشتر با نهادهای اقتصادی بسته می شود. جنبه های فرهنگی و معنوی جامعه به منزله ی روح جامعه است. همان طور كه میان جسم و روح تأثیر متقابل هست [1] ، میان #روح_جامعه و اندام آن- یعنی میان نهادهای معنوی و نهادهای مادّی آن- چنین رابطه ای برقرار هست. همان طور كه #سیر_تكاملی فرد به سوی آزادی و استقلال و حاكمیّت بیشتر روح است، سیر تكاملی جامعه نیز چنین است.
🔹یعنی جامعه ی انسانی هر اندازه متكامل تر بشود، حیات فرهنگی، استقلال و حاكمیّت بیشتری بر حیات مادّی آن پیدا می كند. انسان آینده، حیوان فرهنگی است نه حیوان اقتصادی، انسان آینده، انسان عقیده و ایمان و مسلك است نه انسان شكم و دامن.
🔸البتّه این به آن معنی نیست كه جامعه ی بشر با یك #جبر و ضرورت، قدم به قدم و روی خطّ مستقیم، به سوی كمال ارزشهای انسانی حركت می كند و همواره جامعه ی انسان در هر مرحله از زمان از این نظر نسبت به مرحله ی پیشین یك گام جلوتر است، ممكن است بشر، دوره ای از زندگی اجتماعی را طی كند كه با همه ی پیشرفتهای فنّی و تكنیكی، از نظر معنویّات انسانی نسبت به گذشته اش مرحله یا مراحلی به انحطاط كشیده شده باشد همچنانكه امروز نسبت به بشر قرن ما گفته می شود، بلكه به این معنی است كه بشر در مجموع حركات خود، هم از نظر مادّی و هم از نظر معنوی رو به پیش است.
🔹#حركت_تكاملی بشر از نظر معنوی یك حركت یكنواخت روی خطّ مستقیم نیست، حركتی است كه گاهی انحراف به راست یا به چپ دارد، توقّف و احیانا بازگشت دارد، ولی در مجموع خود یك حركت پیشرو و تكاملی است. این است كه می گوییم انسان آینده حیوان فرهنگی است نه حیوان اقتصادی، انسان آینده انسان عقیده و ایمان است نه انسان شكم و دامن.
🔸طبق این نظریّه، جنبه ی انسانی انسان به علّت اصالتش همراه و بلكه مقدّم بر تكامل ابزارهای تولیدی اش تكامل یافته و بر اثر تكامل، تدریجا از وابستگی اش و تأثیرپذیری اش از محیط طبیعی و اجتماعی كاسته و بر وارستگی اش- كه مساوی است با وابستگی به عقیده و آرمان و مسلك و ایدئولوژی- و نیز تأثیربخشی اش بر روی محیط طبیعی و اجتماعی، افزوده است و در آینده هر چه بیشتر به آزادی كامل معنوی یعنی استقلال و وابستگی به عقیده و ایمان و ایدئولوژی خواهد رسید.
🔹انسان در گذشته با اینكه از مواهب طبیعت و مواهب وجود خود كمتر بهره مند بوده، بیشتر اسیر و برده ی طبیعت و هم اسیر و برده ی حیوانیّت خود بوده، امّا انسان آینده در عین اینكه از طبیعت و از مواهب وجود خود بیشتر بهره برداری خواهد كرد، از اسارت طبیعت و از اسارت قوای حیوانی خود بالنّسبه آزادتر و بر حاكمیّت خود بر خود و بر طبیعت خواهد افزود.
🔸بنابراین نظر، واقعیّت انسانی، هر چند همراه و در دامن تكامل حیوانی و مادّی او رخ می نماید، به هیچ وجه سایه و انعكاس و تابعی از تكامل مادّی او نیست، خود واقعیّتی است مستقل و تكامل یابنده، همان طور كه از جنبه های مادّی اثر می پذیرد، در آنها تأثیر می كند.
🔹تعیین كننده ی #سرنوشت_نهایی انسان سیر تكاملی اصیل فرهنگی او و واقعیّت اصیل انسانی اوست، نه سیر تكاملی ابزار تولید.
🔸این واقعیّت اصیل #انسانیّت_انسان است كه به حركت خود ادامه می دهد و ابزار تولید را همراه سایر شئون دیگر زندگی متكامل می كند، نه اینكه ابزار تولید خود به خود متكامل می شود و انسانیّت انسان به مانند ابزاری توجیه كننده ی نظام تولیدی، تحوّل و تغییر می پذیرد، و از این رو نام تكامل را دارد كه توجیه كننده ی نظام تولیدی متكامل تری است.
____________________________________
[1] - حكمای اسلامی، اصلی در رابطه ی متقابل روح و بدن دارند كه با این عبارت بیان می شود: «النفس و البدن یتعاكسان ایجابا و اعدادا» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 28.
#امتداد_حکمت_و_فلسفه
ایتا
https://eitaa.com/hekmat121
بله
https://ble.ir/hekmat121
📌 حرکت، تعقل و تأله
(درآمدی بر حکمت عملی)
بخش بیست و چهارم:
🔹 تفاوت جبر و الزام
در حکمت عملی میبایست دو مفهوم از هم بازشناسی و تفکیک شود: جبر و الزام. چرا که یکی از منشأهای مهم برخی از مغالطات در حوزه حکمت عملی، قانون و علوم رفتاری، خلط میان جبر و الزام است.
🔸مفهوم #جبر، مفهومی فلسفی و اعتقادی است و در نسبت با قدرت اختیار و اراده مطرح میشود. به این معنا که آیا انسان در طبیعت و سرشت اولیه خوداختیار و توان انتخاب از میان راههای مختلف را دارد یا اینکه او دارای قوه اختیار و و انتخاب نیست بلکه در ذات و سرشت خود فقط و فقط یک طریقه نهفته و فقط به همان میتواند بیاندیشد و همان راه را میتواند بپیماید. برای او امکانهای متفاوت و راههای متنوعی وجود ندارد. چنانکه مشخص است این یک بحث وجودشناسانه و بنیادین در باب ذات و خلقت انسان است که در فلسفه و الهیات از آن بحث میشود.
🔹اما مفهوم #الزام خارج از این فضا است و مستلزم اثبات توان اختیار و انتخاب است. یعنی انسانی که توان اختیار دارد و راههای ممکنی بر او وجود دارد و میتواند یکی را انتخاب کند آیا الزامی وجود دارد که همان راه انتخاب شده را بپیماید یا اینکه هیچ فرقی میان راهها و انتخابهای مختلف وجود ندارد؟ بنابراین بحث از #الزام متوقف بر اثبات توان اختیار و انتخاب انسان و متعلق به مقام فعل و کنش انسانی است. الزام یعنی "ضرورت انجام یا استدامه انجام یک فعل مشخص".
🔸 حکما معتقد هستند تا فعلی به مرحله ضرورت و الزام نرسد، آن فعل محقق نمیشود. اساس این الزام و ضرورت محصول شوق مؤکد انسان (عامل مباشر درونی) است که گاه تحت حکم عقل قرار دارد و گاه تحت غلبه هیجانات و احساسات (شهوت و غضب) فعال میشود. در این نگاه هیچ کنش و رفتار اجباری از انسان سر نمیزند، حتی کنشهای اکراهی هم معلول عامل مباشر درونی است.
اما این عامل مباشر درونی ممکن است تحت تاثیر و نفوذ عوامل بیرونی باشد و به ذهنیتها و گرایشهای انسان جهت بدهد. این عوامل بیرونی گاه ملائم طبع کنشگر است و کنشگر از اثرپذیری آن احساس لذت و منفعت میکند، گاه به هر دلیلی ملائم با طبع نیست و انسان حس خوشایندی از آنها ندارد اما براثر یک محاسبهی عقلی، قبول الزام آن را بهتر از عدم قبول آن مییابد لذا علی رغم میل باطنی، دربرابر آن کرنش میکند تا ضرر کمتری را متحمل شود و از منافع دیگر بینصیب نماند.
🔹 دو نکته:
۱. میزان تأثیرپذیری افراد از عوامل بیرونی لزوما یکسان نیست بلکه هرچه استحکام درونی و ثبات شخصیتی و عمق هویتی فرد بیشتر باشد تأثیرپذیری او کمتر و تأثیرگذاری او بیشتر است. عکس آن هم صادق است.
۲. ملایمت و مناسبت عوامل بیرونی با طبع هم به تبع طبعها و تربیتهای مختلف متکثر و متنوع است. گاهی امری برای یک فردی کاملا پسندیده و لذت آور است ولی برای شخص دیگری کاملا ناپسند و تحمیلی است. ممکن است یکی از خدمت به ارباب احساس افتخار و لذت کند و در تحقق اوامر او با جان و دل بکوشد اما دیگری از همان ارباب نفرت داشته باشد و مترصد فرار از اوامر او بلکه ضربه زدن به او باشد. اینها به نوع طبیعت و تربیت انسان وابسته است. البته اینگونه نیست که هر دو صحیح باشد و یا قیاسناپذیر باشند. بلکه براساس دستگاههای مابعدالطبیعهای و انسانشناسی میتوان میان آنها داوری کرد و یکی را صحیح و دیگری را غلط دانست.
🔸 قانون یکی ازعوامل بیرونی الزامآور است که انسان مختار راملزم به رعایت یکسلسله ضوابط وهنجارها میکند وازبین راههای ممکن برای کنش وحرکت، برخی ازراهها رامجاز وبرخی راغیر مجاز معرفی میکند. رعایت برخی ازضوابط راضروری والزامی وبرخی راتخییری قرار میدهد. براین اساس قانون اساس اعمال ولایت وراهبری جامعه به سمت کمال وسعادت است. و همگان ملزم به رعایت آن هستند.
🔹این الزام، ریشه درانتخاب (عقلانی یا احساسی) خود انسان دارد.به این معناکه هرفردی برای اینکه بتواندازخدمات ودسترنج دیگران بهره ببردلاجرم بایدوارد یک "تعهد جمعی عادلانه" شود تاضمن تحت یک نظام وضوابط مشخص بهره بگیرد وبهره بدهد. لذاالزام قانونی نیازمندمجموعهای ازاقدامات فکری وفرهنگی درراستای اقناع درونی کنشگران وتبدیل قانون به یک میثاق وتعهد جمعی وفرهنگ عمومی است. صرف قانونگذاری برای الزامآوری کفایت نمیکند بلکه هرقانونی برای کارآمدی نیازمنداقناع وپذیرش عمومی است.
🔸 البته هرفردی میتواند ازدایرهی جغرافیایی حاکمیت یک قانون خارج شود وتحت قانون دیگری قرار بگیرد. طبیعی است که باخروج ازدایرهی نفوذ یک قانون ازمنافع برآمده ازآن قانون بینصیب شود چراکه اوتمام منافع وخدمات خود راخارج کرده است چون هیچ تکلیفی ندارد طبیعتا حقی هم نخواهد داشت.
🔴 ادامه دارد...
#دستگاه_محاسباتی
#کنش_اخلاقی
#انسان_مطلوب
#انسان_انضمامی
#مسئولیت_اخلاقی
#مسئولیت_اجتماعی
#حکمت_عملی
#امتداد_حکمت_و_فلسفه
https://eitaa.com/hekmat121/885
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب
⏹ بخش ۹ از ۵۰
🔹اگرچه مکتب قدرت و اراده برای فاعلیت انسان اعتبار زیادی قایل است و آن را اصل و محور همهی معرفتها و ارزشهای اخلاقی معرفی میکند، اما بر اساس منطق دیالکتیک که اصل بر تضاد و تقابل است به طور طبیعی ارادهای که برتر از سایر ارادهها و فاعلها باشد، ارادهی غالب میشود و بقیه ارادهها و فعالیتها را تحت تسخیر و ولایت خود در میآورد و یا به گونهای عمل میکند که خودِ افراد عبودیت واطاعت آنرا بپذیرند ومسخر او بشوند. دراینجا نوع خاصی از فاعلیت شکل میگیرد که غیر از فاعل جبری و اکراهی است بلکه محصول اراده وانتخاب خود افراد است که درفلسفه اسلامی ازآن به «فاعلیت بالتسخیر» یاد میشود.(درسهای اسفار، ج۳،ص۶۶) وجریانهای چپ از آن به (فاعل تبعی) یادمیکنند.
🔸استادمطهری درتوضیح فاعلیت بالتسخیر میگوید:
«فاعلیت بالتسخیر یک فاعلیت بینابین است ازاین جهت است که کار این فاعل ازیک طرف شبیه فاعل بالقسر است، یعنی یک قوه ما فوق وجود دارد که اگر این قوه نبود فاعل این کار را انجام نمیداد، و ازطرف دیگر شبیه فاعل بالطبع است که فاعل با یک قوه مافوق اتصال پیدا کرده و حالتش عوض شده است، به این معنا که الان که با آن متحد شده، چنین نیست که فاعل به سبب مثلًا یک ضربه خارجی این کار را میکند بلکه در حال اتصال با قوه ما فوق، با او هماهنگ عمل میکند. ... گاهی افرادی مقهور اراده افراد دیگر میشوند. در مورد افراد دو گونه مقهوریت داریم. گاهی یک فرد، مقهور فرد دیگر میشود به این معنا که مقهور «زور» او میشود. چماق بالای سرش گرفته که باید این کار را بکنی و اگر نکنی چنین و چنان میشود. این حالت، اجبار است. در اینجا اگر این چوبِ بالای سر نباشد او چنین کاری را نمیکند. اما یک وقت هست که یک فرد، مقهور «اراده» فرد دیگر است، یعنی چنان مجذوب او و مرید اوست و چنان تحت تأثیر اوست که هرچه او اراده کند این هم همان را اراده میکند، نه اینکه او بالجبر او را وادار میکند. البته این حالت تا وقتی است که این رابطه محفوظ است، همین قدر که این رابطه قطع شود مثلًا آن شخصی که اراده قاهری دارد از دنیا برود مسیر این فرد هم تغییر میکند و به حال اول برمیگردد. (درسهای اسفار، ج۳، ص۶۶- ۷۷.)
🔹 گسترش اندیشه #اصالت_فاعلیت (سوبژکتیویته) در تمدن غرب از ماکیاولی و بیکن و دکارت و هابز گرفته تا کانت، هگل، مارکس و نیچه، تلاشی بود برای رهایی بشر از مشکلاتی که در قرون وسطی به آن گرفتار بود یعنی از #قسر، #جبر و اکراه؛ اما «از قضا سرکانگبین صفرا فزود» و به مشکلات بزرگترین منتهی شد و به #تسخیر انسان انجامید و به گونهای دیگر انسان را تحت حاکمیت ارادهی برتر و فاعل قدرتمندتر قرار داد اما اینبار با رغبت و رضایت خود افراد، با مسخ و از خودبیگانگی.
به تعبیر دیگر براساس اصالت فاعلیت، انسان دارای اراده و آزاد است اما اراده و آزادی انسان حداکثر این مقدار است که میتواند به ضرورتهای حرکت تاریخ آگاه بشود و خودش را با آن ضرورتها و نظام ارادهی حاکم بر تاریخ و اراده برتر تطبیق بدهد و در برابر آن اطلاعت و پیروی (عبودیت) داشته باشد. از این رو به اقتدارگرایی و محوریت حکومت (اصالت ولایت؟) میانجامد. از این رو، «طراحی و مهندسی اجتماع» از طریق کنترل ارادهها و سرپرستی جامعه توسط دولت بسیار مهم میشود. بنابراین «یکی از عجایب روزگار این است که دولتهایی که به سوسیالیسم و کمونیسم رسیدند بیش از دولتهایی که به این مرحله نرسیدهاند همه چیزشان وابسته به دولت است. این حرفها در تعلیمات مارکس بود و مارکس به قول اینها یک فیلسوف بود، در خانهاش نشسته بود و این حرفها را میزد. لنین وقتی آمد اینها را پیاده کند عملًا دید اینها حرف مفت است؛ اگر دولت نباشد، اگر زور نباشد مگر میشود یک جامعه را نگهداری کرد؟ این بود که جزء تغییراتی که داد مسئله دولت بود، بلکه خشنترین دولتها را اینها به وجود آوردند.» (فلسفه تاریخ، ج۳،ص۲۰۲)
🔸برهمین اساس استاد معتقد است که ادعای اصالت اراده و #فاعلیت به تمرکزگرایی حول دولت (ولایت؟) منتهی میشود و سرانجام به سلب اراده و آزادی افراد و #ساختارگرایی مفرط میانجامد:
«اساساً اراده اعضا و افراد و سازمانها از آنها سلب شود و به شکل ابزارهای بلااراده دربیایند و همه تصمیمها و طرحها و ارادهها از مقامات بالا باشد. تمرکزی که اینها دنبالش میروند ومدعی هستند درکشورهای سوسیالیستی هست،... به صورتی است که برای افراد آزادی به هیچ شکل باقی نمانده است.»(نقدی برمارکسیسم، ص۳۲۱)
🔹بنابراین همهی خوبیها وبدیها محصول دولتها وساختارهاست. اگرساختاری خوب باشد همه محصولات آن خوب است واگر ساختاری بد باشد همه خروجیهای آن بد است.
🛑 ادامه دارد ...
#تغییر_و_تغایر
#فلسفه_شدن
#اصالت_فاعلیت
#نقد
#چپ_اسلامی
•┈┈••✾••┈┈•
❇️ #امتداد_حکمت_و_فلسفه
https://eitaa.com/hekmat121/1860