روضهٔ #دیر_راهب
بعد شهر بعلبک آل زیاد
راهشان در دیر راهب اوفتاد
کهنه دِیْری در درونش راهبی
شعلههای طور دل را طالبی
دِیْر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفتهای در کنج دِیْر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سالها در انتظار
تا شود دِیْرش زیارتگاه یار
بی خبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گم کرده داشت
پیرِ دِیْری در نوا چون بلبلی
چشم جانش در ره خونین گُلی
با گل نادیدهاش میکرد حال
تا شبی بگرفت دامان وصال
دید در پایین دِیْرِ خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی
گفت الله کس ندیده این چنین
هیجده خورشید، یک شب بر زمین
این زنانِ مو پریشان کیستند
گوئیا از جنس انسان نیستند
لالهی حمرا کجا و آبله
بازوی حورا کجا و سلسله
چیستند این عقدههای گوهری
یاسهای کوچک نیلوفری
آمده از طور، موسای دگر
در غل و زنجیر، عیسای دگر
سر به نوک نیزه میگوید سخن
یا سر یحیی است پیشِ روی من
گشته نیلی ماه روی کودکی
بسته دست نونهال کوچکی
طفل دیگر بسته با معبود عهد
یا سر عیسی جدا گشته به مهد
✔️راهب سر را میبیند:
کرد نصرانی نزول از بام دِیْر
گِرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پَر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایتپیشگانِ رو سیاه
کیست این سر کاین چنین خواند فصیح؟
وای من! داوود باشد یا مسیح؟
یا شده ایجاد صفین دگر؟
گشته قرآن بر سر نی جلوه گر؟
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین، سر یک خارجیست
کرده سرپیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر
بود هفتاد و دو داغش بر جگر
تشنهلب از او جدا کردیم سر
لرزه بر هفت آسمان انداختیم
اسبها را بر تن او تاختیم
شعلهها از هر طرف افروختیم
خیمههایش را سراسر سوختیم
هر یتیمش از درون خیمهگاه
بُرد زیر بوته خاری بی پناه
ریخت نصرانی به دامن خونِ دل
گشت سرتا پا وجودش مشتعل
بر کشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دونْفطرتانِ دین فروش
ثروت من هست چندین بدره زر
در جوانی ارث بُردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت میبرم
میکنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سِری مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
✔️راهب سر را به دِیْر میبَرد:
داد، سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چون جان در بر گرفت
بُرد سوی دِیْر، سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار، آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هرچه گیری احترامش را کم است
این که لب هایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
اینکه زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گَرد ره با اشک، از این سر بشوی
با گلاب و مُشک، خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دِیْر
تا خدا در دیر خود میکرد سیر
شد چراغ دِیْر آن سر تا سحر
دیگر این جا دِیْر راهب بود و سر
خِشت خِشت دِیْر را بود این سلام
کای چراغ دِیْر و مطبخ! السلام
✔️راهب نالهی واحسینا میشنود:
ناگهان آمد صدای یا حسین
واحسینا واحسینا وا حسین
آن یکی میگفت حوا آمده
دیگری میگفت سارا آمده
هاجر از یکسو پریشان کرده مو
مریم از یکسو زند سیلی به رو
آسیه رَخت سیه کرده به بر
گه به صورت میزند، گاهی به سر
ناگهان راهب شنید این زمزمه
اُدخلی یا فاطمه یا فاطمه
آه راهب! دیده بر بند از نگاه
مادر سادات میآید ز راه
✔️راهب نالهی فاطمه را میشنود:
بست راهب دیده اما با دو گوش
نالهای بشنید با سوز و خروش
کای قتیل نیزه و خنجر، حسین!
ای فروغ دیدهی مادر، حسین!
ای سرِ آغشته با خون و تراب
کی تو را شستهست با خون و گلاب؟
بر فراز نی کنم گِرد تو سیر
یا به مطبخ یا به مقتل یا به دِیْر؟
امشب ای سر چون گل از هم واشدی
بیشتر از پیشتر زیبا شدی
ای نصاری! مرحبا بر یاریات
فاطمه ممنون مهمان داریات
هر کجا این سر دم از محبوب زد
دشمنش یا سنگ یا چوب زد
تو نبودی، گرد این سر صف زدند
پیش چشم دخترانش کف زدند
پیش از آن کافتد در این دِیْرش عبور
من زیارت کردم او را در تنور
راهب اول پای تا سر گوش شد
ناله ای از دل زد و بی هوش شد
چون به هوش آمد به سوی سر شتافت
سینهی تنگش ز تیر غم شکافت
گفت ای سر تو محمد نیستی؟
گر محمد نیستی پس کیستی؟
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
✔️سر با راهب سخن می گوید:
ناگهان سر، غنچه ی لب باز کرد
با نصاری درد دل ابراز کرد
گفت کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم، من غریبم، من غریب
گفت میدانم غریب و بی کسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
از ره آید دست بسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرین سخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیرالمؤمنین را نور عین
گفت: راهب من حسینم! من حسین!
من که با تو همسخن گشته سرم
نجل زهرا زادهی پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت ای ریحانهی خیر البشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت آئین نصاری وا گذار
مذهب اسلام را کن اختیار
✔️راهب مسلمان میشود:
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات
عاشق و معشوق بود و بزم شب
صبحدم کردند از او سر طلب
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
باز با سر گفتگو از سر گرفت
گفت چون بر این مصیبت تن دهم
میهمان خویش بر دشمن دهم
چشم از آن رخ، دل از آن سر برنداشت
لیک اینجا چارهای دیگر نداشت
داد سر را گفت ای غارتگران!
ای جنایت پیشگان! ای کافران!
این سر ریحانهی پیغمبر است
مادرش زهرا و بابش حیدر است
ظلم و بیداد و جنایت تا با کی؟
وای اگر دیگر زنید آن را به نی
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهی #دیر_راهب
مرا دِیریست روشنتر ز کعبه
اَمان اینجاست، ایمنتر ز کعبه
من اینجا در میان معبدِ خود
چه میبینم ز لطفِ سرمدِ خود
چه خورشیدی، عجب مهمانِ خوبی
طلوعش را نمیبیند غروبی
چه آقایی، چه مولایی، چه شاهی
تو ای سر! کیستی اینقدر ماهی؟
به تو میآید از ابرار باشی
ز نسل عترتِ اطهار باشی
تو شاید ای سر! عیسای مسیحی
مُشبَّک از چه مانند ضریحی؟!
چرا پیشانیِ تو سنگ خورده
چرا این روی ماهت چنگ خورده
چرا دندان و لبهایت شکسته
مگر بر صورتت نیزه نشسته
بیا ای سر، تو را چون گُل ببویم
گلاب آرَم، ز خون رویت بشویم
بگو ای سر، مگر مادر نداری؟!
بمیرم من، مگر خواهر نداری؟!
شنیدم با همین لعلِ پُر از خون
تو میگفتی که هستم ماهِ گردون
بگو یکبارِ دیگر یک کلامی
جوابم را بده، گفتم سلامی
**
سلام ای راهبِ دلخستۀ ما
سلام ای از ازل دلبستۀ ما
نه عیسایم، نه موسایم، نه نوحم
نه خورشیدم، نه مهتابم، نه روحم
حسینم من، شهید کربلایم
گلِ پیغبر و خیرالنسایم
هزاران عیسی و موسی غلامم
مسلمانانِ عالم را امامم
مسلمانان مرا دعوت نمودند
به رویم نیزه و خنجر گشودند
مرا از اسب، پائینم کشاندند
به روی پیکرم، مرکب دواندند
بسی بر حنجرم، خنجر کشیدند
مرا لبتشنه آخر سر بریدند
سرم بازیچه شد در دستِ اعدا
تنور و نیزه و حالا در اینجا
تو حالا میزبانِ هل اَتایی
شَوی اینک به راهِ ما فدایی
شهادت دِه به یکتایی، خدا را
بخوان نامِ نبی و مرتضا را
خدا خوانده تو را از اهل ایمان
نوشته نام تو جزءِ شهیدان
✍ #محمود_ژولیده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
1⃣
روضهٔ #دیر_راهب
راهبی در خُلق و تقوا بینظیر
ترک دنیا کردهای، روشنضمیر
راهبی از عهد عیسی، یادگار
خود بزرگان جهان را در شمار
عصر خود را مرد صادق بود و بس
بلکه خود انجیل ناطق بود و بس
گر چه بر تثلیث بودی متکی
هیچ مقصودش نبودی جز یکی
معتکف گردیده در صورت به دِیْر
لیک در معنی، دلش مشغول سِیر
بود در صورت اگر زُنّار بند
داشت صید معنیاش سر در کمند
گردنش گر بود در قید صلیب
هم نبود از رحمت حق، بینصیب
خواه باشد ز اهل مسجد یا کنشت
طالب حق را بُوَد جا در بهشت
طالب حق را خداوند کریم
ره نماید بر صراط مستقیم
پاکدل از خدعه و تلبیس بود
دیرگاهی، دِیْر را قسیس بود
از صفات نیکِ آن روشنضمیر
هر چه گویم کی بُوَد پایانپذیر؟
بس که دارد حالتش آشفتهام
هر چه افزون گویمت، کم گفتهام
کز نکوییهای آن مرد سعید
گشت عیسی، نزد زهرا روسپید
مَسکن آن راهب صاحبمقام
بود دِیْری از قضا نزدیک شام
این موحد مرد رهبان، ای حبیب!
سرگذشتی در جهان دارد عجیب
سرگذشت او بُوَد ز اسرار عشق
تا تو را روشن کند ز انوار عشق
□□□
شمر دون آن قائد جیش فتن
خوانْد راهب را به نزد خویشتن
گفت: این لشکر که میبینی تمام
کرده بر خود، خواب راحت را حرام
همره این لشکر از بُرنا و پیر
هست جمعی، مو پریشان و اسیر
باید امشب را در اینجا تا صباح
سربهسر راحت نمایند از صلاح
□□□
گفت: راهی نیست زینجا تا به شام
گفت: نتْوان گشت وارد وقت شام
گفت: از احضار من مقصود چیست؟
گفت: غیر از این مرا مقصود نیست
کاین اسیران را ز روی همرهی
امشب اندر دِیْر خود، منزل دهی
گفت راهب: هر که میبیند اسیر
راحتش را سعی دارد، ای امیر!
گفت: اینان زآن اسیران نیستند
گفت: پس برگو که اینها کیستند؟
گفت: ز اسرار است و نتْوان کرد فاش
گفت: بر من فاش گو، آسوده باش
گفت: راهب را چه با کار سپاه؟
گفت: دانستن نمیباشد گناه
این از آن میخواست مطلب را عیان
آن از این میکرد مطلب را نهان
□□□
چون نشد آنجا به راهب، کشف راز
رو به دِیْر خویشتن آورد باز
گفت: زین سردار لشکر کی توان
کرد کشف اینچنین راز نهان؟
پس همان بهتر بُوَد کز راه خیر
این اسیران را دهم منزل به دِیْر
بازآمد سوی سردار سپاه
تا مگر گیرد خبر زآن دینتباه
گفت: فرمان ده که این قوم اسیر
سوی دِیْر آیند از بُرنا و پیر
پس اجازت داد سرخیل لئام
تا اسیران را به دِیْر آمد مقام
بعد از آن سرها که همره داشتند
نزد راهب آن زمان بگْذاشتند
تا نیابد بر اسیران راه، غیر
لشکری بگْرفت پیرامون دِیْر
چشم هر کس رفت اندر خواب ناز
غیر آن چشمان که دانی بود باز
□□□
بر اسیران آنچه در آن شب گذشت
سختتر از جمله بر زینب گذشت
غیر چشم اهلبیت بوتراب
رفته بود از چشم راهب نیز خواب
هر چه اندیشید و شد در خود فرو
دید مطلب هست نازکتر ز مو
گفت: امشب این معما را مگر
حل کند بر من، خدای دادگر
□□□
رفت راهب در عبادتگاه خویش
سنبلآسا کرد موی سر، پریش
برکشید از آستین، دست دعا
کرد روی دل به درگاه خدا
ملتجی گردید بر دانای راز
گفت: ای بیچارگان را چارهساز!
حُرمت پیغمبران خوشسرشت!
حُرمت آدم که آمد از بهشت!
حرمت موسی و تورات صریح!
حرمت انجیل و اعجاز مسیح!
حق ابراهیم و داوود شکور!
هم به حق صُحْف و آیات زبور!
حرمت یعقوب و زاریهای او!
وآن همه چشمانتظاریهای او!
«ذوالعطایا»! حق ایوب صبور!
کش نبودی دل زمانی بیحضور
بارالها! حق الیاس و شعیب!
واقفم کن سربهسر زین سِرّ غیب
سِرّ این مطلب مرا بنْما عیان
تا بدانم کیستند این خاندان
تا بدانم این سر ببریده کیست
اینچنین پُر خون و خاکستر ز چیست
کاندر این سر هست، سِرّ دیگری
کی توان از آن گذشتن، سرسری؟
□□□
بس که از سوز درون نالید زار
گریه از بس کرد چون ابر بهار،
رشته صبرش برون آمد ز کف
کآمدی تیر دعایش بر هدف
حالتی مابین بیداری و خواب
گشت عارض، شد دعایش مستجاب
اندر آن حالت که میداند خدا
دید شور رستخیزی شد به پا
آمدند از آسمانها، قدسیان
در کنار آن سر در خون، تپان
گِرد آن سر، حلقهی ماتم زدند
پشت پا بر خاطر خرم زدند
□□□
ناگه آمد این صدا بر گوش او
کای گروه آسمانی! طرقوا
طرقوا، حوا ز جنت میرسد
آسیه با درد و محنت میرسد
طرقوا کز ساحت باغ جنان
میرسد اینک صفورا، موکنان
طرقوا کز روضهی خلد برین
میرسد هاجر، فگار و دلغمین
طرقوا کاین لحظه، مریم بیقرار
میرسد از ره به چشم اشکبار
طرقوا کآید خدیجه هم کنون
آید از ره با دلی، لبریز خون
طرقوا، زهرای اطهر میرسد
دلغمین و تیرهمعجر میرسد
□□□
تا که زهرا در برِ آن سر رسید
نالههای رود رود از دل کشید
هر یکی از آن زنان با شور و شین
گفتوگویی داشت با رأس حسین
آن یکی گفتا که یارانت چه شد؟
دیگری گفتا: جوانانت چه شد؟
آن یکی گفتا: چه آمد بر سرت؟
دیگری گفتا: چه شد با حنجرت؟
مادرش میگفت کای نور بصر!
منزلت بادا مبارک! ای پسر!
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
2⃣
#ادامه پست قبلی👆👆👆
گاه در دیری و گاهی در تنور
گاه داری غیبت و گاهی حضور
گاه خاتم میدهی بر ساربان
درس بخشش میدهی بر عاشقان
روی نی، قرآن تلاوت میکنی
کام زینب، پُرحلاوت میکنی
بعد کشتن، این گروه خودپرست
از سرت هم برنمیدارند دست
□□□
بس که زهرا کرد بر آن سر خطاب
بس که انجمریز شد بر آفتاب،
از گلابافشانی چشم بتول
در سخن آمد، سر سبط رسول
گفت: کای مام گرامی! السلام!
خیر مقدم! ای مرا غمدیده مام!
نیست دست ار زیب گردن سازمت
باش تا سر را به پا اندازمت
حال من اینسان که دیگرگون بُوَد
خود تو بنْگر، حال زینب چون بُوَد
دِیْرِ راهب را مشرف کردهای
خود مگر بختی که رو آوردهای؟
گر نمیگشتم شهید کوفیان
کی ز دین جد من بودی نشان؟
خیمههایم را اگر آتش زدند
تا قیامت، شعلهاش باشد بلند
گر نمیشد دست عباسم، قلم
باز اسباب شفاعت بود، کم
غم مخور کامروز حق خواهد چنین
تا شوم فردا، «شفیعالمذنبین»
□□□
آنچه سر میگفت و زهرا میشنید
راهب دلخسته ناظر بود و دید
کمکم از آن حال و از آن سرگذشت
کرد بر حال طبیعی بازگشت
دید زآن خیل زنان و قدسیان
نیست اندر دِیْرِ خود بر جا نشان
عقل پس هی زد بر او کای نیکنام!
پرده بالا رفت و مطلب شد تمام
دید مطلب، مطلب دیگر بُوَد
گفت: هر سِرّی است، در این سر بُوَد
خاست از جا با دو چشم اشکبار
آمد و سر را گرفت اندر کنار
بوسهها بر روی آن سر داد و گفت:
کای مِهینگنجینهی راز نهفت!
خوب، جانا! خودنمایی میکنی
راستی، کار خدایی میکنی
گر به صورت هستی از پیکر، جدا
نیستی در معنی از داور، جدا
ظاهرت، مغلوب و باطن، غالبی
عین مطلوبی که حق را طالبی
چون برون هستی ز سرحد خیال
خود بفرما، آن چه حال است؟ این چه حال؟
جلوهای کردی، مرا کردی اسیر
جلوهای دیگر کن و جان را بگیر
سالها در کنج این دِیْرم، مقیم
تا برم پی بر صراط مستقیم
گفته بودند: این سر بیگانه است
شد یقینم کآن سخن، افسانه است
گر سر بیگانه دور افتد ز تن
کی سخن گوید میان انجمن؟
در سخن بودی از این پیش، ای عزیز!
کن تکلم با من دلخسته نیز
تا بدانم از کجایی، کیستی
اینچنین آشفتهحال از چیستی
دشمنی گر با تو دارند این سپاه
اهل بیتت را چه میباشد گناه؟
گر سرت را از جفا ببْریدهاند
از چه دیگر از قفا ببریدهاند؟
گر خصومت با تو میبودش یزید
پس چرا شد نوجوانانت، شهید؟
تا سر ببریدهات شد در سخن
عهد یحیی تازه شد در چشم من
□□□
ناگهان با راهب اندر انجمن
آن سر بُبْریده آمد در سخن
تافت نور معرفت را در دلش
عاقبت، توفیق حق شد شاملش
گفت کای مرد سعید پارسا!
وی نکواندیشه در راه وفا!
من که میبینی سری بیپیکرم
آن شهید راه عشق داورم
گفت: میدانم ولیکن در کجا؟
گفت: اندر سرزمین کربلا
گفت: ای گل! از کدامین گلشنی؟
گفت: از باغ نبی گر روشنی
گفت: نام آن نبی را کن بیان
گفت: احمد، خاتم پیغمبران
گفت: بابت کیست؟ ای شاه هدی!
گفت: میباشد علیِ مرتضی
گفت: کبْوَد مادرت؟ ای مقتدا!
گفت: باشد مام من، «خیرالنسا»
گفت: گر داری برادر، گو به من
گفت: نام نامیاش باشد، حسن
گفت: گر غیر از حسن داری بگو
گفت: عباس است، آن پاکیزهخو
گفت: اخْوانت کجایند؟ ای وحید!
گفت: گردیدند آن جمله شهید
گفت: یارانی که داری گو به من
گفت: نبْوَد غیر هفتاد و دو تن
□□□
گفت: یارانت چه شد؟ ای جانِ پاک!
گفت: گردیدند از کین چاکچاک
گفت: گو تقصیر یارانت چه بود؟
گفت: حقگویی در این مُلک وجود
گفت: باقیماندگانت کیستند؟
گفت: غیر از این اسیران نیستند
گفت: اینان از یتیمان تواَند؟
گفت: آری؛ لیک مهمان تواَند
گفت: نبْوَد این زنان را یاوری؟
گفت: زینب مینماید مادری
گفت: زینب از چه نامش غمفزاست؟
گفت: او «امالمصائب» زین عزاست
□□□
گفت: حُجت بعد تو در عصر، کیست؟
گفت: غیر از سید سجاد نیست
گفت: سجادت کدام است؟ ای امیر!
گفت: بیمار است و میباشد اسیر
گفت: او را چون نکشتند از جفا؟
گفت: امر حق چنین کرد اقتضا
تا بمانَد زنده زینالعابدین
زآن که بیحجت نمیباید زمین
گفت: ظلمی را که کردند این گروه
کس نکرده است، ای شه کیوانشکوه!
گفت: زین قوم آنچه میبینم جفا
راضیام بر آنچه میخواهد خدا
تا خدا معشوق و تا من عاشقم
در طریق عشقبازی، صادقم
من همان روزی که بستم بار عشق
برگشودم بر سر بازار عشق،
لطفها دیدم به هر منزل از او
چون نبودم یک زمان غافل از او
داشت معشوق آنچه از کالای ناز
نازهایش را خریدم با نیاز
آنچه بودم در جهان، مال و منال
ز اقربای سالخورد و خردسال،
هدیه کردم سربهسر در راه دوست
فدیه دادم، بود چون دلخواه دوست
ترکِ هستی را از آن کردم شتاب
تا نباشد در میان ما، حجاب
این تعیّنها، حجاب عاشق است
هر که را نبْوَد تعیّن، صادق است
ترک سر کردم که عین او شدم
تا ز احسانش حسین او شدم
بین ما دیگر نمیگنجد حجاب
کو حجابی بین نور و آفتاب؟
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
3⃣
#ادامه پست قبلی👆👆👆
نیست صوت از حنجر بلبل جدا
نِکهَت گل کی بُوَد از گل جدا؟
□□□
چون که راهب دید زآن لفظ صریح
برده آن سر، گوی سبقت از مسیح
پاره در دم، پردهی اوهام کرد
میل، سوی قبلهی اسلام کرد
عقلش از خوابِ گران، بیدار ساخت
رشتهی زُنّار را دستار ساخت
گفت: کای سر! حق زهرا مادرت!
حرمت غمدیده زینب، خواهرت!
بردی آرامم، به آرام آورم
رهبری فرما که اسلام آورم
هادیام شو تا که میآید نفس
زآن که بر حق، دین اسلام است و بس
گفت: ای راهب! اگر اهل دلی
قبلهی اسلامیان را مایلی،
ابتدا آور شهادت بر زبان
پس درآ در زمرهی اسلامیان
چون شدی اسلامیان را ز اهل کیش
اقتدا کن بر امام عصر خویش
چون که بی شک یافتی راه یقین
پس امام توست، زینالعابدین
عصر، عصر عابدین است، ای همام!
نیست در این عصر، غیر از او امام
گر نبود آن قبلهی اهل یقین
آسمانها بود پابست زمین
زآن که در هر دور، حق را مظهری
در جهان باید که باشد رهبری
حکمرانِ عالَمِ ایجاد اوست
مَظهر حق، سید سجاد اوست
□□□
شد لباس شب برون از خُم نیل
صبح شد، زد ساربان، کوس رحیل
شب لباس ماتم از تن برگرفت
صبح شد، خورشید، تشت زر گرفت
شب به سر آمد، اسیران خاستند
روز شد، اعدا صفوف آراستند
شب گذشت و بود راهب، گرم سِیر
روز چون شد، شمر آمد سوی دِیْر
رفت و خود بگْرفت آن سر را ز وی
شد برون از دیر و زد بر نوک نی
دید راهب، میهمانش میرود
از تن افسرده، جانش میرود
□□□
گفت: رو، ای میهمان باوفا!
کاندر این راهت سپردم با خدا
رو که من از قطرههای چشم تر
بستهام الماس طاقت بر جگر
جان فدای روی چون ماهت! برو
دست حق بادا به همراهت! برو
میروی اما دلم همراه توست
قبلهی امید من، درگاه توست
تا نهانی داشت راهب درد دل
ناقه رفت از اشک همراهان به گِل
گر شبی در دِیُر منزل کردهاید
تا قیامت، جای در دل کردهاید
چون گذشتند از در دِیْر، آن سپاه
چشم راهب مانْد تا محشر به راه
من به راهب خواستم ختم کلام
شام شد نزدیک و روزم کرد شام
✍مرحوم #صابر_همدانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
شامگه که عیسیِ چرخ کبود
کرد بر سر طیلسان مشگبود
داد چرخ توسن معکوسسِیر
جای خاصان حرم، در پای دِیْر
دِیْری اما در صفا «بیتالحرام»
کعبهای، در وی خلیلی را مقام
معتکف در وی، یکی پیری صبیح
چون به تخت طارم چارم، مسیح
راهبی، روشندلی، فرزانهای
مسجدی در کسوت بتخانهای
□□□
ناگهان دستی ز غیب آمد پدید
با مداد خون و با کلک حدید
پس سه بیتی بعد غیبت در سه بار
برنوشت از خون به دیوار حصار
کامتی که کشت فرزند بتول
خواهد آیا شافعش بودن رسول؟
کافران ماندند از او حیران همه
وز شگفت انگشت بر دندان همه
□□□
کرد راهب سر برون از دِیْر و دید
آتشی سوزان به نخل نی، پدید
شعلهرویی، خودنمایی میکند
فاش دعوی خدایی میکند
فتنهی دلهای آگاه است، این
دعوی «انی اناالله» است، این
پیر روشندل پس از روی شگفت
رو به سوی آن سیهبختان گرفت
گفت: الله! این گرامیسر ز کیست؟
رفته بر نوکِ سنان از بهر چیست؟
پاسخش دادند آن قوم جهول
کز حسینبنعلی، سبط رسول
پس بگفتا: عیسی ار فرزند داشت
امتش بر روی چشمش میگذاشت
□□□
داد بر آن کورچشمان پلید
درهمی معدود و آن سر را خرید
دیْرگاه از وی، سراپا نور شد
چاه ظلمت، جلوهگاه طور شد
دیْرگاه هفتم نیلیقباب
گفت با خود: «لیتنی کُنتُ تراب»!
آمد از هاتف ندا در گوش وی
کای مبارکطالع فرخندهپی!
خوش همای دولت آوردی به دست
شاد باش، ای پیر راد دینپرست!
کاین عزیز کردگار داور است
ناز پرورد رسول اطهر است
ذروهی عرش است، کمتر پایهاش
خفته صد «روحالقدس» در سایهاش
بوالبشر از شور این سر از بهشت
سر بدین دیر خرابآباد، هِشت
شور این سر بُرد موسی را به طور
«رَبِّ اَرْنی»گوی با وجد حضور
چون مسیح از شور او، سرشار شد
با هزاران شوق، سوی دار شد
هر که را سودای عشقی در سر است
شور عشق این سر بیپیکر است
□□□
پیر دِیْر آن سر گرفت اندر کنار
کرد مروارید تر بر وی نثار
شست با کافور و عنبر موی او
با ادب بنْهاد رو بر روی او
دید زآن تابندهرو، آن نیکبخت
آنچه در شب دیده موسی از درخت
سر به بالا کرد کای شاه قِدم!
حق عیسای مسیح پاکدم!
حکم کن کاین سر گشاید لب به گفت
سازدم آگاه از این سِرِّ نهفت
□□□
پس به گفتار آمد آن نطق فصیح
همچو در گهواره، عیسای مسیح
گفت: برگو، خواستار چیستی؟
گفت: الله! فاش گو، تو کیستی؟
من برآنم که تویی دادار رب
عیسی، ابن و روح، ناموس و تو، اَب
گفت: نی، نی؛ «الحذر» زین کیش بد
رو فرو خوان «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدْ»
پاکیزدان «لَمْ یَلدْ، لَمْ یُولَدْ» است
ساحتش، عاری از این قید و حد است
من ز روح و ابن و اَب، آنسوترم
کردگار «لم یلد» را مظهرم
من حسینبنعلی عالیام
که به مُلک آفرینش، والیام
مادرم، بنت شهنشاه حجیز
مریمش از جان و دل باشد کنیز
من شهید تیر و تیغ و خنجرم
تشنه ببْریدند اعدا، حنجرم
□□□
گفت: الله! ای شه پوزشپذیر!
رحم کن بر حال این ترسای پیر
گفت: حاشا! کی شود مقبول رب؟
معتکف در شرک روح و ابن و اَب
شوری از «لا» در دل آگاه زن
وندر او خیمه ز «الا الله» زن
زآن سپس در بزم خاصان نِه قدم
برخور از تقدیس سلطان قِدم
□□□
راهب از تلقین آن شاه وجود
لب به تهلیل شهادت برگشود
مصطفی را با رسالت، یاد کرد
زآن سپس رو بر خدیو راد کرد
کای کلام ناطق رب غفور!
ناسخ تورات و انجیل و زبور!
باش زین پیر این شهادت را گواه
روز رستاخیز در پیش اله
این بگفت و شاه را بدرود کرد
سر بداد و چهره، اشکآلود کرد
دیر ترسا، کعبهی مقصود شد
وآن زیان او، سراپا سود شد
کی زیان بیند ز سودا؟ ای عمید!
آن که درهم داد و یوسف را خرید
نی حنان الله از این گفتار خام
ای هزاران یوسفت کمتر غلام
✍مرحوم حجت الاسلام #نیر_تبریزی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
بعد رستاخیز زان دشت بلا
آل عصمت دور شد از کربلا
ظاهر دین دست نااهلان فتاد
همسفر گشتند با ابن زیاد
جسم پاکان بر زمین افتاده بود
غرق خون سرها به روی نیزه بود
پیش از این در خاندان اطهرش
کس نشد رخت اسارت بر تنش
کودکان بعد از وداعی ناتمام
رهسپار کوفه گردیدند و شام
قافله در منزلی اتراق کرد
راهبی را بهر خود مشتاق کرد
دید راهب از فراز صومعه
لشکری آشفته و پر همهمه
صندوقی از نور اندر بینشان
کز تلألو روشنایی بخششان
کودکان از ترس نزد عائله
عابدی بیمار بین قافله
ابر رحمت گشت نازل از سما
تا شود با مرد راهب آشنا
راهب اندر دِیْر عمری مانده بود
سالها انجیلها را خوانده بود
در اقامتگاه بی بهره ز خویش
مانده بود عمری در آن آئین و کیش
رشتهای بر گردن از زُنّار داشت
اشتیاق همرهی با یار داشت
عاقبت در بحر رحمت راه یافت
پیر ترسا سوی مقصودش شتافت
رو به سوی خصم کرد او با عتاب
دیده گریان، سینه سوزان، دل کباب
گفت ای دون سیرت اینان کیستند
بوده انسان گر مسلمان نیستند
نیست مردی از چه اندر بینشان
گشته یک زن قافله سالارشان
از کجا آیند آنها کین چنین
مانده ردِّ غم به رخسار و جبین
خارها نزدیک با برگ گلاند
همچو ترکان و کنیزان در غلاند
داد خولی پاسخ از بین سپاه
خارجی هستند هم مغضوب شاه
مردهاشان را سراسر کشتهایم
کودکان را در اسارت بردهایم
رحم بر حال یتیمان کردهایم
خیمههاشان را به غارت بردهایم
تا که عبرت گیرد از عصیانگری
هر که پیشی گیرد از دین باوری
در برِ آن عاشق و معشوقها
بود سرها در پس صندوقها
گفت نصرانی که من هم حاضرم
یک شب این سر را به نزد خود برم
در ازایش درهم و زر میدهم
هر چه بستانید بهتر میدهم
شمر بهر بَدره میزد بال و پر
داد سر را در بر صندوق زر
بُرد سر را راهب اندر دِیْر خویش
در بغل بگرفت او با قلب ریش
دِیْر نصرانی کجا سبط نبی
شد کلیسا از وجودش منجلی
گر چه زینب غیر زیبایی ندید
ناسزا از کوفی و شامی شنید
او که سوزان از فراغ شمع بود
خاطرش از دِیْر راهب جمع بود
دِیْر راهب شد سراپا غرق نور
گشت این وادی به سانِ کوه طور
سر درون صومعه میکرد سیر
عیسیِ مریم مگر آمد به دِیْر
راهب امشب نقد جان را میخرد
تا به اسرار وجودش پی برد
با گلاب او داد سر را شست و شو
شد محیا تا نماید گفت و گو
شُست خاکستر ز رخسار و سرش
مُشک میسایید به چشمان ترش
گفت راهب با سر سلطان دین
تو چه کردی از چه گشتی اینچین؟
چه بلایی بر سرت آوردهاند!
کودکان تو مگر که بَردهاند!
ماندهام من این جماعت کیستند
دستبردارِ سرت هم نیستند
جارزن گوید که شوریده سری
کُشته گشتی تو به جرم کافری
سر اگر باید به هر جرمی جدا
لیک بُبْریده چرا شد از قفا
گر که جرم کشتن تو کافریست
این همه نورانیت از بهر چیست؟
حال خود گو تو به من که کیستی
حضرت موسی و یحیی نیستی
بیش از این آتش به جان من مزن
لب گشا، چیزی بگو، حرفی بزن
ناگهان شد باز لبها بی درنگ
آن لبی که خورده بیحد چوب و سنگ
آتشی انداخت در جانِ جهان
گفت راهب نزد من قدری بمان
راهبا من زادهی پیغمبرم
پور حیدر، فاطمه هم مادرم
راهبا عطشان به دشت نینوا
رأس من از کین عُدوان شد جدا
گر چه هستم سید اهل شباب
جا گرفتم جای در بزم شراب
راهبا هستم غریب عالمین
من حسینم من حسینم من حسین
گر مسیحا پا نهد در وادیات
میشود محو امانتداریات
خوب کردی تو وفا داری به ما
نیستی بیرون تو از دین خدا
من به نزدت هستم امشب میهمان
سفرهدار عالمم تو میزبان
صبر کن سیر مقاماتت کنم
شو مسلمان خانه آبادت کنم
گفت قولوا لا الهَ تُفلحوا
یک شبه در بحر ایمان شد فرو
آن مسیحی کیش، آن مرد خدا
کامرانی یافت زان رأس جدا
پیر ترسای مسیحی شد خموش
صیحهای زد، وانگهی رفت او ز هوش
نیمهشب بانگی به گوش او رسید
ذکر و تسبیح الهی را شنید
دید سر قرآن تلاوت میکند
کام را پر از حلاوت میکند
حاجبی با حُزن گوید طرقوا
پیر ترسا چشم خود را نِه فرو
هودجی از آسمان آمد فرود
بر فرازش مسندی پُر نور بود
خیل مستان ملائک سینهچاک
بالها در دِیْر راهب روی خاک
مریم و هوا و هاجر آمده
آسیه با دیدهی تَر آمده
مو پریشان مادری پُر دردوغم
یا بُنَیَّ گوید او با قد خم
ای سرِ غرق به خون! کو پیکرت؟
گِریم از داغت، بمیرد مادرت
تشنهلب بودی، کنون هم تشنهای
جان مادر از چه بر روی نیای؟
من همیشه نزد تو دارم حضور
بین مقتل، روی نی، کنج تنور
سر به نزد مادر خود ناز کرد
با تبسم درد دل ابراز کرد
پیش مادر خوب طنازی نمود
با دل جانانهاش بازی نمود
السلام ای مادر خونین جگر
از چه گشتی با سر من همسفر
آمدی مادر که دلشادم کنی
با سرشکت باز امدادم کنی
خوب شد بر کودکانم سر زدی
با شکسته بال، بال و پر زدی
بود راهب شاهد گفت و شنود
میزند فریاد از عمق وجود
✍ #جواد_کلهر
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
بدادم زر، گرفتم در عوض جان
چه جان، جانِ جهان به به چه ارزان
اگرچه زر بدادم سر گرفتم
به عالم زندگی از سر گرفتم
همین دولت بسم در نشأتینم
که من سوداگر رأس حسینم
چو من سوداگری سودا نکرده
که سودش عقل را دیوانه کرده
زسودای سری سودا زدستم
که گنج عالمین افتاده دستم
ز روی گنج، گردی گر فروشم
زیانکارم به فردوس ار فروشم
چنان در ملک ترسایی به سیرم
که عیسی را فرود آرم به دِیْرم
اگر عیسی به چرخ چارمین است
مرا سر برتر از عرش برین است
از آنم سربلند از عرش برتر
که سر بنهادهام بر پای این سر
ز راز این لب خشکیده ماتم
مگر خضرم لب آب حیاتم
و یا موسایم اندر طور سینا
کز این سر نور حقّم در تجلا
من آن بینم به رای العین از این نور
که موسی را ز اَرْنی بود منظور
اگر انجام ترسایی چنین است
خوشا آئین من آئین دین است
خداوندا من اکنون در کنشتم
و یا در غرفهی باغ بهشتم
من از هر سرفرازی سرفرازم
که مهماندار سلطان حجازم
همی ناز ای مسیحا بر محمد
حسین از کعبه سوی دِیْرت آمد
تو ای بانوی مریم! تو کجائی
که امشب بایدت بر دِیْرم آیی
من آن ترسا و دیرم در کنشت است
چرا مهمان من زیب بهشت است
سری که سینهی زهراست مهدش
چرا دست من ترساست مهدش؟!
✍ مرحوم #ذهنی_زاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
دید راهب به ره شام، پریشانی چند
دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند
خون به دل، جمله ز جور فلک کجرفتار
موکنان، مویهکنان، موی پریشانی چند
دید عیسی نفسی بسته به زنجیر جفا
همرهش، غمزده و خسته و نالانی چند
از پس قافله، اطفال پریشانی دید
پابرهنه به سر خار مغیلانی چند
شامگه بود ولی صبح امیدش بدمید
شد عیان تا به سنان، مهر درخشانی چند
سر شاه شهدا را به سنان دید که بود
جاری از لعل لبش، آیهی قرآنی چند
داد زر، زرطلبان را و سر شاه گرفت
سوی دِیْر آمد و با ناله و افغانی چند
شست با مُشک و گلاب، آن رخ و لعل چو عقیق
ریخت از دیده به دامان، دُر غلتانی چند
همچو آن عاشق دلداده که بیند معشوق
گفت کای گِرد رُخت، صفزده حیرانی چند!
کیستی؟ وز چه جدا گشته ز پیکر، سر تو؟
که شدی دستخوش فرقهی نادانی چند
پاسخش داد: منم سبط رسول مدنی
گشتهام کشته ز بیداد هوسرانی چند
ناگهان هودجی آمد ز سما، سوی زمین
فاطمه آمد و با حوری و غلمانی چند
لعل نوشین بگشود و به سر کشتهی عشق
ریخت از دُرج گهر، لعل بدخشانی چند
گفت کای سرو چمانِ چمن باغ رسول!
داشتی همره خود، سرو خرامانی چند
آخر از غارت گلچین، چه رسیدت؟ ای گل!
گریَم از هجر تو یا غنچهی خندانی چند؟
کسوت فقر به عشق تو به بر کرد «صفا»
دست حاجت نبَرد بر در عریانی چند
✍مرحوم #صفا_تویسرکانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
در فکر گلی بودم و گلزار خریدم
گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم
در گلشن فردوس برین هم نفروشند
این طُرفهگلی را که من از خار خریدم
دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم
بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم
دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را
زیرا که دوای دل بیمار خریدم
تا جلوه فروشد به جهان، گوشهی دِیْرم
با ذرّه، مهین مطلع انوار خریدم
در جلوهگری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است
ماهی که من از کوچه و بازار خریدم
حیف است که با درهم و دینار بسنجم
هر چند که با درهم و دینار خریدم
خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد!
سر بود که با قیمت دستار خریدم
سودایی از اینگونه که دیده است به عالم؟
کم دارم و این دولت بسیار خریدم
خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست
چیزی که خدا بود خریدار، خریدم
شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد
چون رأس حسین از کفِ کُفّار خریدم
در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟
آخر سر یار است ز اغیار خریدم
دیگر نکنم واهمهی حشر که این سر
شمعیست که از بهر شب تار خریدم
از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب
زر دادم و گنجینهی اسرار خریدم
ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست
آیینهی صد عزّت و ایثار خریدم
دوزخ دگری راست که دربست بهشتی
امشب من از این لشگر خونخوار خریدم
«نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود
سنجیدم و این طبع گهربار خریدم
✍ #نظمی_تبریزی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
بهدشت ماریه کشتند امیر بطحا را
بهم زدند همه روی ملک دنیا را
رسیده امر بجائی که سبط پیغمبر
مکان و منزل خود کرد دِیْرِ ترسا را
در آن دمیکه بهدِیْرِ یهود سُکنی کرد
فتاده لرزه به نُه طاق ملک سکنا را
به چرخ چار در آن لحظه جبرئیل رسید
خبر نمود از این قصهاش مسیحا را
که سبط ساقی کوثر در آن شب تاریک
نمود رشک ارم منزل نصارا را
چو کعبه اهل سماء چون طواف میکردند
بهدور آن سر خونین و ماه سیما را
به نطق آمده قرآنِ ناطقِ داور
بخواند آیهی کهف و رقیم و حسنا را
بگوش فاطمه تا که رسید صوت حسین
بکند و ریخت ز سر زلف عنبراسا را
فتاد شور قیامت به دِیْر نصرانی
که خاکیان بهزمین دید اشک زهرا را
بهحیرتم که پیمبر چگونه صبر نمود
به دِیْر ارمنیان دید آل طاها را
طناب ظلم به بازوی زینب کبرا
دوشاخه در کف آن دختران رعنا را
به جسم حضرت سجاد بود زنجیری
که سوختی دل هر گونه سنگ خارا را
خموش باش ((ذلیلا)) به دِیْر نصرانی
مکن خراش جگرهای پاره پارا را
✍ مرحوم #ذلیل_تبریزی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
ز کوفه آل یاسین بار بستند
به محمل جمله با افغان نشستند
به راه شام ویران بود دِیْری
در آنجا معتکف یک اهل خیری
یکی راهب بدان دیرش مکان بود
ز رویش نور یزدانی عیان بود
چه راهب ثانی اثنین مسیحی
چه راهب تالی تلو ذبیحی
چه راهب روز و شب سرگرم اذکار
چه راهب نقطهی حقجوی پرگار
فراز بام آن دِیْر دل افروز
بر آمد از قضا راهب یکی روز
زهر سو بود سر گرم تماشا
به صنع سرمدی خلاق یکتا
که ناگه دید از یکسوی آن دشت
ز مشرق شمس رخشانی عیان گشت
ز پی طالع مه چندی منور
همه چون بدر تابان مطهر
پس آنگه دید راهب کوکبی چند
همه دنبال هم بر بسته دربند
به اطراف مه و خورشید کوکب
گرفته شش جهت دیدی یکی شب
جمال لا مکان را در مکان دید
خدا را زاهد ترسا عیان دید
سری چند همچو خورشید از بدن دور
مشعشع رویشان چون سینهی طور
به پیشاپیش آن سرهای پر خون
سری دید از همه در رفعت افزون
زنان و دخترانی چندش از پی
همه بر سر زنان از غربت وی
بهپای دِیْر او منزل نمودند
ز پشت ناقهها محمل گشودند
فرود آمد ز دِیْر آن طینت پاک
گشودی در بدان افواج بی باک
بدیشان گفت لشکر از کجائید
مرا واقف از این شورش نمائید
شما را این تهاجم بی سبب نیست
بگوئید این زنان و این سر از کیست
به او گفتند آن خلق تبه کار
چو باشد راهبا با این سرت کار
کنون ما این عیال و این سران را
همی این بسته پرها کودکان را
که بینی روزشان را جمله چون شام
اسیری میبریم از کوفه بر شام
چو راهب این سخن زانها شنیدی
میان دِیْر خود گریان دویدی
گرفت از مخزنِ جان بدرهٔ زر
به ایشان داد بگرفت آن جهان سر
زری داد و سر جانان خریدی
سعادت بین نگو ارزان خریدی
به دِیْر آمد بهروی خویش در بست
پسِ زانو دمی در فکر بنشست
گهی در ناله، گه در فکر بودی
گهی گرم دعا، گه ذکر بودی
به دور شمع سر، پروانه گردید
ز خویشان جهان بیگانه گردید
گشودی راهب عاشق زبان را
که جوید شاید آن سِرِّ نهان را
در اول گفت ای سر صفوتی تو
ویا گنجور پاک رحمتی تو
تو نوحی یا که ابراهیمی ای سر؟!
و یا هستی ذبیحُ الله اکبر؟!
توئی ای سر مگر موسی بن عمران
که هست از قبطیانت دیده گریان؟!
مسیحی ای سر این شورش صلیبت؟!
عجب دارم از احوال عجیبت!
تورا ای سر قَسَم اول به اسفار
که آمد مر رسولان را ز دادار
بحق حرمت تورات اقدس
به انجیل و بدان سِفر مقدس
تو ای سر از کدامین خاندانی
ز بستان کدامین دودمانی؟
نشد زین گفته حلِّ مشکل او
نروئیده ز شوره حاصل او
دوباره گفت ای محبوب سرمد
دهم سوگند ای سرور به احمد
بحق بِنْ عم و دامادش ای سر
بحق حضرت زهرای اطهر
ز خاموشی مرا ای سر مرنجان
دمی با من تکلم کن مرا جان
چو بردی نام زهرا راهب عشق
تجلی کرد هر سو ثاقب عشق
به طورش جلوه کردی نور الله
زخود بیخود شد آن مردِ دل آگاه
ز هر سو دید صد موسی ابن عمران
فتاده محو و مات اندر بیابان
لب پُر خون آن سر شد چو گل باز
تکلم کردن آن سر شد آغاز
به افغان گفت کی شوریده ترسا
اگر خواهی مرا باشی شناسا
من ای راهب غریب این دیارم
به دشت کربلا افتد گذارم
جوانان مرا لب تشنه کشتند
ز یارانم کسی راهب نهشتند
تنم را در میان خون کشیدند
سرم را از قفا عطشان بریدند
✍مرحوم #افسر_خونساری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
الا که تا سر نی بال و پر درآوردی
بگو چگونه شد از دِیْر سر درآوردی
چراغ خانۀ زهرا! میان کافِرها
در این مکاشفه قرص قمر درآوردی
به میهمانی خون خدا بیا راهب!
بیا که از دل صندوق، زر درآوردی
اسیر منطق دِیْرِ خراب بودی که
حسین آمد و از عشق سردرآوردی
بیا تو لااقل آزاده باش و این سر را
به احترام درآور اگر درآوردی
چرا تحیّر محضی؟! به ما بگو راهب!
مگر چه چیزی از آن غیر سر درآوردی؟!
چرا به ولوله افتاده آسمان و زمین
ستون عرش خدا را مگر درآوردی؟!
رگ بریده، لب خشک، گَرد خاکستر
بگو چه دیدی؟ با چشم تر درآوردی
تمام شب تویی و پرسشی که کعبه گریست...
حسین جان! چه شد از دِیْر سردرآوردی؟!
✍ #حسین_صیامی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شعرا و ذاکرین گرامی
🔹از آنجاییکه متأسفانه به روضهی #دیر_راهب در اشعار کمتر پرداخته میشود، لذا وظیفه خود دانستیم با اشعار نسبتاً قدیمی، مقداری این خلأ را در صحن حسینیه جبران کنیم.
✔️الحمدلله با توجه به اینکه اشعار زیادی در مصیبات قتلگاه، شهدای بنی هاشم(ع)، شام، کوفه، اربعین و... سروده شده، به شاعران محترم #پیشنهاد میکنیم در کنار سرودههای مورد نیاز، به مصیبتهایی از قبیل #شام_غریبان، #روز_یازدهم، #دفن_ابدان_مطهر_شهدای_کربلا، #تنور_خولی، #دیر_راهب، #خطبه_امام_سجاد_ع ، #خطبه_حضرت_زینب_س ، #حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع ، #بازگشت_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه، #اصحاب_امام_حسین_ع و... بپردازند.
📎از خداوند متعال توفيقات روز افزون و نفس و قلم بابرکت برای همه مادحین و شعرای گرامی خواستاریم.
🏴کارگروه حسینیه🏴
↳ @hosseinieh_net
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی؛ #دیر_راهب؛ #امام_حسین_ع_عصر_عاشورا
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کن از چهرهات شبِ ما را
"من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند"
که بی حَرَم چه کُنَم غصههای فردا را
خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد
بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را
به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توأم
که بُرده گریهیِ ما آبرویِ دریا را
گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم
به یک نگاهِ کریمانهات دو دنیا را
مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را
مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را
خدا کند که بیایی شبی به روضهیِ ما
شنیدهام که به سر، سر زدی کلیسا را
*
خوشا به پنجهی راهب که شانهات میزد
به آنکه بُرد دلِ راهبانِ ترسا را
به پیرمرد غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانهاش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضههایِ زهرا را
*
چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من
چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را
چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت
چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را
به رویِ نیزه سرت بود و خیمهها میسوخت
رسید شعله و زلفِ تو در هوا میسوخت
✍ #حسن_لطفی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
قدمت روی دیدهام خیر است
راهت امشب به گوشهی دِیْر است
سربریده عجب ملیحی تو
نکند که خود مسیحی تو
دیدم از روی نیزه میتابی
در دل شب شبیه مهتابی
نگران است از چه احوالت؟!
این زن و بچه کیست دنبالت؟!
تو که آواره بین هر شهری
لب چرا بستهای مگر قهری؟!
هرچه سرمایه داشتم دادم
تاکه امشب به دامت افتادم
شانه و ظرف آب آوردم
کوزهای از گلاب آوردم
مثل گل صورت تو میبویم
زخمهای سر تو میشویم
ناگهان دِیْر عرش اعلا شد
آن لبان ترک ترک واشد
گفت: ای پیرمرد نصرانی
تو از امشب دگر مسلمانی
زینت دوش مصطفایم من
پارهی قلب مرتضایم من
بانویی که کنار ما اینجاست
مادر قد خمیدهام زهراست
آه راهب! بدان أنا المظلوم
شدم از مِهر مادرم محروم
آه راهب! سرم جدا کردند
پیکرم بی کفن رها کردند
این اسیران که دستشان بستند
همه ناموس مصطفی هستند
✍ #قاسم_نعمتی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی
امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»...
بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین
امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟...
پرسیده زآن لبان ترکخورده از عطش
نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟
گفتی که زادۀ نبیام، گفت «پس تو را
کشتند مردمان مسلمان برای چه؟»
آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا
از تو دریغ آمده باران برای چه؟...
صورت خضاب کردهای از خونِ خود، چرا
موی تو خاکی است و پریشان؟ برای چه؟...
این شمعها برای چه هی شعله میکشند؟
قندیلهای صومعه، لرزان برای چه؟
تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟
چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟...
ای در غمت صحایف پیشین گریسته
ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟
✍ #محمدسعید_میرزایی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی
تو مه چارده یا مهر جهانآرایی؟
ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟
کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی
پر زند فوج مَلَک تا به فلک از در دِیْر
ز پی عرض سلام تو؛ مگر عیسایی؟
سالها در طلبت، روزشماری کردم
به امیدی که شبی در بر من بازآیی
آمدی امشب و آن هم به سر امّا افسوس!
که مرا در خور شأنت نبُوَد مأوایی
خون مظلومیات از هر طرفی میجوشد
تو مگر، ای سر بُبْریده! سر یحیایی؟
زآن چه در خواب نمودند مرا، دانستم
تو حسین بن علی، نور دل زهرایی!
من سرت را به یکی بدرهی زر، بسْتاندم
به خدا! کس نکند بهتر از این سودایی
از رُخت، پرتو اسلام به دل تافت، مرا
من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایی
شویَم از اشک و دهم جای تو، در خانهی دل
چون مرا نیست جز این خانهی ویران، جایی
سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم
که تو مجلای حق و قبلهگه دلهایی
دولت وصل تو، پاداش عبادات من است
وه! چه نیکوست، نمازی که تواَش معنایی!
لب خشک تو، حکایت کند از تشنگیات
ای که لبتشنه شهید از ستم اعدایی!
وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم
خوش بُوَد گر ز عنایت، غم ما بزْدایی
✍مرحوم #سیدرضا_مؤید
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
آمد سراغ صندوق، آمد شبانه راهب
از قبل شد کمانتر، قدّ کمان راهب
یک عمر منتظر بود تا سر بیاید از راه
به او سپرده بودند، پیشینیان راهب
با مشت زد به سینه، با اشکِ دیدهاش گفت
زیباتر از مسیحا! دردت به جان راهب
شاهی که هر دو عالم بودند در امانش
آن شب سپرد اما، سر در امان راهب
بعد از تنور خولی، قبل از مساجد شام
شد نوبت کلیسا، شد میهمان راهب
تا شد سرش مرتب، پیش نگاه زینب
فوراً رسید خیرش، به خاندان راهب
مریم به سینه میزد، آسیه گریه میکرد
در مجلسی که زهرا شد روضهخوانِ راهب
دردی به جانش افتاد، تا دید وضع سر را
دردی که شعله میزد، تا استخوان راهب
گیسوی چنگ خورده...، ابروی سنگ خورده...
اوضاع صورتش برد، تاب و توان راهب
وضع بد دهان را، زخم روی زبان را
تا دید ناگهان بند آمد زبان راهب
آبی نخورد دیگر، نانی نخورد دیگر
خونِ جگر از آن پس، شد آب و نان راهب
آرام شد رقیه، وقتی که از کلیسا
آمد سحر به گوشش، صوت اذان راهب
در اوج قِصه بوسه میزد به گونهی او
جای رباب خالی در داستان راهب
✍سروده گروه #یا_مظلوم
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
کنارِ دِیر، شَبی اِزدحام را دیدم
وَ جِلوهگر، سَرِ ماهی تَمام را دیدم
میانِ بَزمِ شَرابی، در آن سیاهیِ شب
به روی نیزه سَرِ یک اِمام را دیدم
شَبیهِ حضرتِ عیسی اگر سخن میگفت
ولی تفاوتِ هَر دو کلام را دیدم
به پارهی دِلِ پیغمبر از هَمین مَردُم
نَهایتِ اَدب و اِحترام را دیدم!
به دین و مَذهبِ خود هَم عمل نمیکردند
نَتیجههای غذایِ حَرام را دیدم
وَ دَر اِزای سَری، هَستیِ خودم دادم
حَریص بودنِ این خاص و عام را دیدم
به لُطف و بَرکتِ این سَر، شدم شَهیدِ حسین
وَ روی "عِشقْ عَلیهِ السَّلام" را دیدم
✍ #رضا_رسول_زاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
راه گم کردی که از دِیْر نصاری سر در آوردی؟!
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی؟!
با سکوتت پاسخم را میدهی هرچند حق داری
خستهای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی
خط به خط پیشانی خونرنگ تو تفسیر صدها زخم
زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی
در نگاه تو بعینه میتوان تاریخ غم را دید
من یقین دارم که با یحیی در این غمنامه همدردی
در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را
نیمهشب تابیدی و بر دِیْر ظلمت سایه گستردی
شستوشو دادی دل آیینهام را، با نگاهی گرم
مشکل از دل بود، میدیدم پر از خاکی، پر از گردی
هدیه آوردی برایم یک نَفَس عطر مسیحا را
با دم توحیدیات در من دمیدی زندهام کردی
✍ #عباس_همتی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
کاروان آهنگ رفتن ساز کرد
سیر معراجی دگر آغاز کرد
کرد از کوفه به شام غم خروج
بود تا شامش چهل منزل عروج..
هر زنی با یک جهان اندوه و درد
بود پیغامآور هفتاد مرد
اشک سرخ و جامه چون رخ نیلگون
چشم هر یک را هزاران چشمه خون
هر اسیری بود پیغامآوری
بر لبش فریاد خونینحنجری..
گشت در هر شهر سرها زیب نی
نیزهها در پیش و محملها ز پی..
::
کهنه دیری بود و آنجا راهبی
شعلههای طور دل را طالبی
دیر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفتهای در کنج دیر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سالها در انتظار
تا شود دیرش زیارتگاه یار
بیخبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گمکرده داشت..
دید در پایین دیر خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی..
آمده از طور موسای دگر
در غل و زنجیر عیسای دگر
سر به روی نیزه میگوید سخن
یا سر یحیاست پیش روی من؟..
کرد نصرانی نزول از بام دیر
گرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایتپیشگان روسیاه
کیست این سر؟ کاین چنین خوانَد فصیح
وای من، داود باشد یا مسیح؟..
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین سر یک خارجیست
کرده سرپیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر..
ریخت نصرانی به دامن خون دل
گشت سر تا پا وجودش مشتعل
برکشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دونفطرتان دینفروش
ثروت من هست چندین بَدره زر
در جوانی ارث بردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت میبرم
میکنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سرّی مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
داد سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
برد سوی دیر سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هرچه گیری احترامش را کم است
این که لبهایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
این که زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گرد ره با اشک از این سر بشوی
با گلاب و مُشک خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دیر
تا خدا در دیر خود میکرد سیر
شد چراغ دیر آن سر تا سحر
دیگر اینجا دیر راهب بود و سر..
گفت ای سر، تو محمّد نیستی؟
گر محمّد نیستی پس کیستی؟
ناگهان سر غنچۀ لب باز کرد
با نصاری درددل ابراز کرد
گفت: کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم من غریبم من غریب
گفت: میدانم غریب و بیکسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
همره آید دستبسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرینسخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیرالمؤمنین را نور عین
گفت: راهب من حسینم من حسین
من که با تو همسخن گشته سرم
نجل زهرا زادۀ پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت: ای ریحانۀ خیرالبشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت: آیین نصاری واگذار
مذهب اسلام را کن اختیار
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات..
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
شب میرسید و دِیْر پر از عطر سیب بود
تنهاتر از مسیح، سری بر صلیب بود
بر نی سری شکفتهتر از فرق لالهها
در پای نیزه نوحهی صد عندلیب بود
اسلام بین مسجدیان آشنا نداشت
شاهی میان مملکت خود غریب بود
میدید پیر دِیْر ظهور مسیح را
نه نه مسیح منتظر این طبیب بود
با یک نگاه بر سر او دل ز دست داد
بر نی هنوز دلبریاش بیرقیب بود
سر را بغل گرفت و دل سیر گریه کرد
گویا تمام عمر پی این حبیب بود
تطهیر کرد آب روان را ز خون او
اینکه فقیه بود مسیحی عجیب بود
اشکش گداخت تا به لب خشک او رسید
از تشنگی هنوز لبش در لهیب بود
جای رقیه خالی از او بوسهای گرفت
از این وصال قافلهای بی نصیب بود
بر گیسوان سوخته او شانه میکشید
از تاول تنور دلش بی شکیب بود
معلوم بود سر ز قفایش بریدهاند
رویش تمام خاکی و خد التریب بود
معلوم بود داغ جوان از محاسنش
رخسار او ز واقعه شیب الخضیب بود
یک تن به او نگفت چه آمد سر حسین
وقت حدیث روضهی یابن شبیب بود
✍ #موسی_علیمرادی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#دیر_راهب
و با صندوقچه مهمان میکند راهب کلیسا را
سری در آن تداعی میکند روح مسیحا را
و راهب خون سر را با گلاب و مُشک میشوید
و با رگهای پاره میکند آغاز نجوا را
بلور اشکهایش روی خاک دِیر میریزد
«تو ای سر کیستی؟ پر کرده نورت آسمانها را»
«منم فرزند زهرا آن زنی که مادر آب است
که همکیشان من بستند رویم آب دریا را!»
صدای راهب از محراب میآید که میگوید:
«نبودم کربلا یاری کنم فرزند زهرا را
عجب قومی! اگر عیسی پس از خود داشت فرزندی
به روی چشم میدادیم جا فرزند عیسی را»
✍ #اکرم_هاشمی_سجزئی_الهه
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e