eitaa logo
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
416 دنبال‌کننده
15هزار عکس
6.7هزار ویدیو
16 فایل
من عاشق شهادت هستم و پیرو ولایت امام خامنه ای شهید حاج قاسم سلیمانی خادم الشهدا همه ثوابی که از مطالب این کانال قسمت بنده حقیر شود را تقدیم روح مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی میکنم انشاالله دست ما را هم بگیرد. @ya_hussein_s_adrekni
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 🕊 ❤️ فرهنگ پاسداری اولین اولویت و سر مشق خانواده صادق بود و او با این فرهنگ مانوس شده و به همین علت خودش علاقه داشت که وارد سپاه شود. ☺️ و روحیه نظامی گری در وجود صادق بود انقلاب اسلامی نهادی است که به تأثیر از امام حسین (ع) و قیام ایشان تأسیس شده و مأموریت هایش نیز برای تداوم راه حسینی است. 💐 پدرصادق به این لباس قداست و ارزش خاصی قائل است و وقتی این لباس را بر تن صادق می دید افتخار می کرد و از تماشا کردنش لذت می برد؛ هر جوانی را با این لباس می بیند یاد و خاطره صادق برایش زنده می شود. @iranjan60 🍃🌹 🏴 پدر صادق هم چندی پیش بر اثر جراحات جانبازی شربت شهادت را نوشید و پر کشید... 🔻قسمت پنجم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂 🌹🍂 🍂 🕊 🌹 امین روحیه بسیجی داشت. شغل نظامی را دوست داشتم و میخواستم او یک شود. با اینکه در رشته مهندسی قبول شد اما از سال ۸۸ در مشغول به خدمت شد و در یگان انصار المهدی فعالیت میکرد. 💠 از جمله وظایفشان محافظت از شخصیتهای نام در سه قوه مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری و قوه قضائیه بود. در آخرین ماموریتش با آقای لاریجانی به شیراز رفت. ✅ هر بار که از ماموریت برمیگشت هیچ اطلاعاتی نمیداد و تنها میگفت که فلان شهر ماموریت داشتم. جزئیات را تشریح نمیکرد. پس از عضویت در ، درسش را در رشته آی تی دانشگاه یادگار امام شهرری ادامه داد. 😊 در دوران دانشجویی نیز فعالیتهای بسیج و ورزشی خود را با شدت بیشتری دنبال میکرد. با شهیدان دهقان و سیاوشی نیز در همان دورانی که در بسیج فعالیت داشت، آشنا شد. زمانی که شهدای غواص را تشییع میکردند از صدا و سیما در حال تماشای مراسم بودم و گریه میکردم. امین گفت : 😢 مادر چرا گریه میکنی؟ ببین مادران شهدای چقدر شجاع بودند، شما هم باید قوی باشید. یکبار که باهم صحبت می کردیم از امین پرسیدم من اگر بمیرم چه کار می کنی؟ گفت : ❤️ مادر نترس می دانم که قبل از تو شهید می شوم. 🌸 امین به شهدای ارادت خاصی داشت. بر مزار شهدا و ملاقات میرفت. در تشییع نیز شرکت میکرد. @ iranjan60 🍃🌺 📆 : ۹۴/۰۷/۳۰، شب تاسوعا 🎁 آقا امین، داداش سالگرد شهادتت مبارک 🎈 🍂 🌹🍂 🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🔸 حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. ☺️ در طی سالها با استفاده از مجال هایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. 😍 کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند. 🌹 وی در اواسط سال ۸۴ از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. @iranjan60 🔻 قسمت دوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🌹 احمد پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به پیوسته و از فرماندهان شجاع، پر انرژی، مدیر و خلاق بود و به همین دلیل حکم مسوولیت‌های زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. 👤 احمد با شروع جنگ تحمیلی با یک گروه ۵۰ نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. او از همان اول فرماندهی یکی از جبهه‌های آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از محورهای عملیات مسوولیت مهمی برعهده داشت. 🌸 او در پایان جنگ تحمیلی همان گروه ۵۰ نفره ی روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم کرد و لشکر را با سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات، تحویل نظام داد. @iranjan60 🔻 قسمت سوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸 در فتنه ۸۸ که در تبریز هم جریان پیدا کرده بود، پدرش به عنوان فرمانده ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و محول می کرد. 💠 یک مرتبه پدر صادق به خودش می گوید : 🤔 «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری برای شان وجود دارد، چرا پسر خودت را نمی فرستی؟!» ✅ وقتی این جرقه در ذهنش زده می شود صادق را صدا می زند و می گوید : «آماده شو و تیمی که برای مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن.» ☺️ صادق با ادب و احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشته می گوید : «چشم بابا!» 🌹 صادق چهار شانه و تنومند بود، وقتی پدر بدرقه اش می کرد یاد بدرقه امام حسین (ع) افتاد که پسرش را با دعا راهی میدان جنگ کرده بود و او نیز به تأسی از امام حسین (ع) در دلش دعا زمزمه می کند؛ حتی یک آن این فکر به ذهنش می آمد : 😔 «من که پسرم را با این شور و شوق راهی اش می کنم شاید زخمی برگردد!» ولی می گوید چاره ای نیست، وقتی فردی مأموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشت و با صلوات به ائمه متوسل شد. ⏰ چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط می گوید : «خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم.» بعد می پرسید که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟ گفتند : «کمی دستش زخمی شده است.» چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش. به پدرش می گوید : 😊 بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته. پدرش نمی خواهد که زیاد به عمق قضیه وارد شود و معذبش کند.... 😔 بعد از چند هفته پدرش متوجه می شود که دستش باد کرده وضعیت مساعدی ندارد، با یکی از همکاران راهی بیمارستانش می کند و عکسبرداری کرده و متوجه می شوند که تاندون یکی از انگشتانش قطع شده و نیاز به عمل دارد، هزینه عمل هم که ۴۰ هزار تومان شده بود، پرداخت کرد. 💠 بعد از چهار، پنج ماه یک روز پدرش سرکار در اتاقش بوده که همکارش وارد می شود و می گوید : «امروز صادق هزینه عملی را که خرج دستش کرده بودیم را در پاکتی آورده و گفته که این پول را به بیت المال برگردانید، چون من نمی خواهم مدیون بیت المال باشم.» @iranjan60 🕊 : ، پدر صادق ۸۸ توسط داعش داخلی توسط داعش خارجی 🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🔷 زلزله بم اما جدا از همه جنبه‌های فنی و ناظر بر ساختمان سازی، فرصتی بود برای انسان‌سازی و چه خوب، کسی که در بم نگاه داشتن آتش شوق سال‌های خون و شهادت را در سینه خود به ظهور رساند، چند سالی بعد، پاداش حقیقی خود را دریافت کرد. 🌹 حاج احمد، تنها مرد سال‌های مقاومت و جهاد علیه دشمن بعثی نبود، بلکه هر جا ندای مظلومی‌شنیده می‌شد، باید زودتر از همه به دفاع بر می‌خاست. 😔 خبر حادثه دلخراش زلزله بم را که شنید، اندوه همه وجودش را فرا گرفت؛ آن قدر که پیش از همه به نجات زلزله زده‌ها شتافت؛ نخستین ناجی زلزله‌زدگان بم، کسی نبود جز یادگار سال‌های ، حاج احمد کاظمی؛ همان گونه به سان سال‌های جانبازی در جبهه‌ها گمنام و ناشناس، پیش از همه خود را به بم رسانده و مشغول کمک‌رسانی بود. ✅ اگر او را میان آواره‌ها و جنازه‌ها، موقع انتقال مجروحان و خارج کردنشان از زیر آوار و با آن چشم‌های خسته و نیمه باز، می‌دیدی، هرگز باور نمی‌کردی که فرمانده نیروی هوایی باشد. 🔴 صد ساعت تمام، چشم‌هایش با خواب بیگانه بودند و او بیدارتر از همیشه، در پی خدمت بود. 🛬 باند فرودگاه را در اختیار خودش گرفته بود و کنترل و هدایت هواپیماها و بالگردهای حامل مجروحین را بر عهده داشت. با تدبیر او، هر دوازده دقیقه، یک فروند هواپیما یا بالگرد دو ملخه حامل آسیب دیدگان، از فرودگاه پرواز می‌کرد و به سرعت، سی هزار مجروح از بم انتقال داده شد؛ این تنها با درایت و دلسوزی حاج احمد کاظمی‌ممکن بود و بس. شاید کسی باور نمی‌کرد خواب در برابر دیدگان احمد کاظمی‌چنان سر تسلیم فرود آورد که پس از صد ساعت بیداری او به خواب نرفته، بلکه بیهوش شود و به همه ما فرورفتگان در روزمرگی‌های خود، نشان دهد که در روزگار صلح نیز مردانی هستند که بر خلاف ظاهر آرام خویش، هنوز هم مرد جنگند. 🌐 @iranjan60 🔻 قسمت پانزدهم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
▫️🔸▫️🔸▫️ 🔸▫️ ▫️ 🌹 محمدحسین به هیئت رفت. پسرم به عزای آل‌الله اهمیت می‌داد. برای عزای اهل‌بیت لباس مشکی می‌پوشید. در ایام در هر دو دهه مشکی می‌پوشید. محرم که از راه می‌رسید انگار فصل بهار زندگی‌اش از راه رسیده باشد. 🔷 همه‌اش می‌گفت دارد محرم می‌آید. بعد از شهادت محمدحسین جوانی که همان شب در هیئت حضرت زهرا (س) با محمدحسین آشنا شده بود به خانه ما آمد و برایم تعریف کرد : 😔 محمدحسین را در هیئت دیدم و همان شب با هم دوست شدیم. سینه زدن‌ها و حال و هوای محمدحسین من را به خودش جذب کرد و شیفته‌اش شدم. لباسش خیس عرق بود. ساعت 11 بود که دیدیم محمدحسین می‌خواهد از هیئت خارج شود، از محمدحسین پرسیدم : فردا شب هم می‌آیی؟ گفت : بله، حتماً، من هیئت حضرت زهرا (س) را ترک نمی‌کنم. 😭 امروز فهمیدم محمدحسین شهید شده است. من در هیئت با محمد دوست شده بودم اما باورکردنی نبود که محمدحسین ظرف چند ساعت بعد از آشنایی‌مان، شهید شده باشد. او با لباس عزای حضرت زهرا (س) از هیئت خارج شد. ✅ میان هیئت از محمدحسین و دوستانش خواسته می‌شود که خودشان را به خیابان برسانند. محمدحسین با همان عرق عزای خانم زهرا (س) که بر جانش نشسته بود، راهی می‌شود و بعد هم که شهادت محمدحسین در نزدیکی‌های اذان صبح اول اسفند ماه رقم می‌خورد... @iranjan60 🔻 قسمت دهم 🔺 🍃🌺 ، شهادت توسط داعش داخلی : ۷۴/۱۰/۲۴ : ۹۶/۱۲/۱، فتنه ی دراویش گنابادی، پاسداران تهران، فاطمیه دوم رزمنده ی و خادم امامزاده علی اکبر چیذر تهران - قیطریه ▫️ 🔸▫️ ▫️🔸▫️🔸▫️