eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
523 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ❗️مسابقه بزرگ کتابخوانی❗️ 📚کتاب: 🎁ده‌ها هدیه‌: ایرپاد، پاوربانک، تلفن همراه، کمک هزینه سفر مشهد و... ⏰مهلت شرکت: ۹ اردیبهشت تا ۲۹ خرداد ✅ با خرید کتاب و پاسخ به سوالات در قرعه‌کشی شرکت داده می‌شوید. خرید از طریق👇🏻: @ketab98_99 Namaktab.ir
📚سه جلد آخر این مجموعه رو دیروز از خونه مصباح آوردم. یه مجموعه پنج جلدی هست که وقتی دبیرستان بودم جلد یکش رو خونده بودم. کسانی که به علوم انسانی(مخصوصا فلسفه و تاریخ و جامعه‌شناسی) علاقه دارن، این مجموعه رو از دست ندن! 🌱اسم این مجموعه «روایت تفکر، فرهنگ و تمدن» هست که توسط چاپ شده؛ و سیر تطور اندیشه و فلسفه و فرهنگ بشر رو بررسی کرده. قلم بسیار روانی داره، مخصوصا برای نوجوانان خیلی خوب و روانه. به شدت برای کسانی که می‌خوان تمدن غرب رو از ریشه بشناسن توصیه می‌شه. اصلا وقتی کتاب رو بخونید تازه می‌فهمید ریشه این تمدنی که ما الان داریم مظاهرش رو می‌بینیم چیه و چرا به اینجا رسیده؟ خیلی خوبه اگه غرب رو نقد می‌کنیم، صرفا به ظواهرش تکیه نکنیم و بریم ببینیم چه تفکری بود که نتیجه‌ش شد این؟ این مجموعه پنج جلد کتاب با نثر خیلی ساده و روانه که در هر جلد برهه‌ای از تاریخ اندیشه بشر رو روایت می‌کنه. 📚جلد یک: آسمان به زمین الصاق شد 📚جلد دو: دوباره به آسمان نگاه کن 📚جلد سه: «من» به قدرت رسید 📚جلد چهار: این عصر قرمز است 📚جلد پنج: در جهت عکس حرکت کن
مه‌شکن🇵🇸
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۰۴ جواب تلما را دادم. -آره، بیشترشون می‌تونن. دلم نمی‌خواست این را بگویم؛ چون ممکن بود ناامید شود و دست از کار بکشد. تلما ولی پرسید: چطوری؟ -معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. البته روش‌های پیچیده‌تر هم هست که بافت زنده رو تشخیص بده. تلما نگاهم کرد، نگاهش روی صورتم ثابت ماند و دستانش از حرکت ایستاد. دوباره آن چند تار موی سرکش از پشت گوشش به صورتش فرار کرده بودند و او دوباره کنارشان زد. -نمی‌دونی این دستگاه از کدوم روش استفاده می‌کنه؟ -نه. -خب چرا زودتر بهم نگفتی؟ احساس خطر کردم؛ اگر کار من در نظرش بی‌ارزش می‌شد، اگر از دستم عصبانی می‌شد... با این حال خودم را نباختم. -بهت گفته بودم ممکنه جواب نده. تلما اخم کرد؛ ولی اخمش از سر عصبانیت نبود. از آن اخم‌ها بود که وقتی می‌خواست فکر کند روی صورتش می‌نشست. زیر لب گفت: چرا به ذهنم نرسیده بود؟ به تقلا افتادم تا حرفی که زدم را جبران کنم. -خب شایدم همیشه درست کار نکنه... ما که نمی‌دونیم. به هرحال امتحانش ضرر نداره. اخمش باز نشد. -تو راه دیگه‌ای برای باز کردنش پیدا نکردی؟ -دارم روش فکر می‌کنم. تو چطور؟ یادت نیومد دانیال بهت رمز رو داده باشه؟ سرش را تکان داد و باز هم موهایش را عقب زد. دوباره مشغول اثر انگشت شد. گفتم: تو قبلا این روش رو امتحان کردی دیگه؟ جواب داده مگه نه؟ ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸
امروز بالاخره رسید😍
📚مرمرهای سرخ؛ مجموعه داستان‌های کوتاه با موضوع شهدای شاهچراغ و شهدای امنیت. داستانک «قاتل» بنده هم در کتاب چاپ شده✨ 🥀🌱
مه‌شکن🇵🇸
داستانک قاتل؛ ادای احترامی به شهید آرمان علی‌وردی🥀
مه‌شکن🇵🇸
شهید مهدی مقدس؛ روحانی شهیدی که مکبر امام خمینی در نجف بود... کلیپ آقای دادستان؛ زندگی شهید مهدی مق
امروز سالگرد شهادت شهید مهدی مقدسه؛ صلوات و فاتحه‌ای به روح مطهر ایشون و مادر مرحوم‌شون هدیه کنیم...🌱
مه‌شکن🇵🇸
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 205 گفتم: تو قبلا این روش رو امتحان کردی دیگه؟ جواب داده مگه نه؟ به صندلی‌اش تکیه داد. کلافه بود؛ فکر کنم از حرف من. -نه، این روش رو اولین‌باره دارم انجام می‌دم. قبلا یه روش ساده‌تر رو امتحان کرده بودم. با این که می‌ترسیدم از عصبانیت منفجر شود، ولی به خودم جرات دادم بیشتر سوال بپرسم. -می‌شه بگی چه روشی؟ شاید بتونم کمکت کنم. روی صندلی چرخید. سرش رو به زمین بود و دستانش را موقع حرف زدن تکان می‌داد. -باید یا خود انگشت رو داشته باشی، یا نمونه اثر انگشت رو. دفعه قبل انگشت طرف رو داشتم. درضمن نمی‌خواستم با اثر انگشت جعلی قفل باز کنم. -خب، حالا که نمونه رو داری باید چکار کنی؟ -باید اول رنگ و جهت اثر انگشت رو برعکس کنم، بعد برجسته چاپش کنم، روش پودر گرافیت بزنم و بعد با چسب چوب بپوشونمش. وقتی خشک بشه، اثر انگشت روی چسب چوب هک شده. -اونوقت چطور استفاده‌ش می‌کنی؟ -می‌شه بزنمش سر انگشتم. کمی از سلول‌های خاکستری‌ام کار کشیدم. -خب، اگه ضخامت چسب چوب زیاد نباشه، فکر کنم حرارت بدنت به قدری باشه که دستگاه بافت زنده رو بفهمه. دوباره اخم کرد؛ از همان اخم‌های فکورانه. -خب مگه نمی‌گی نمی‌دونی از چه الگوریتمی استفاده می‌کنه؟ سرم را تکان دادم. -هنوزم می‌گم نمی‌دونم؛ ولی اینجور حسگرها بیشتر حرارتی‌ان. بیا دعا کنیم اینم همین باشه. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 206 تلما دوباره به صفحه نمایشگر خیره شد و شانه بالا انداخت. -امیدوارم، ولی تو هم بیکار نباش. دنبال یه راهی برای هک کردنش بگرد. سرم را تا جایی که ممکن بود خم کردم. -چـــشم! امر دیگه؟ مردمک‌هایش را به سمتم چرخاند و برایم چشم دراند. گفتم: به نظر من یه چیزی این وسط درست نیست. یه آدمی مثل دانیال که انقدر حواسش به همه‌چیز بوده، چطوری تونسته کیف‌پولشو به تو بده ولی رمزش رو نه؟ کیف پول رو نداده که نگاهش کنی، قرار بوده ازش استفاده کنی. درسته؟ سلما در لپ‌تاپ را بست و روی صندلی به طرفم چرخید. شمرده‌شمرده و کمی خشمگین گفت: الان می‌خوای چه نتیجه‌ای بگیری؟ و چشمانش را تنگ کرد. دقیقا مثل بازجوها شده بود. دوباره با یک مانع امنیتی دیگر مواجه شدم؛ تلما هیچ‌جوره چیزی درباره رابطه‌اش با دانیال وا نمی‌داد. کم و بیش خودم جواب سوالم را می‌دانستم؛ به هرحال دانیال با دست خودش کیف پول را به تلما نداده بود. حتما ایرانی‌ها آن را به دست تلما رسانده بودند یا خودش بین وسایلش آن را پیدا کرده بود. تنها چیزی که می‌خواستم این بود که به گذشته تلما ناخن بزنم و ببینم رابطه‌اش با دانیال چطور بوده. یک احتمال وجود داشت که بین‌شان احساساتی بوده و آن احساسات هنوز در تلما زنده باشند و بخاطر همین به من روی خوش نشان نمی‌داد. دست و پایم را جمع کردم. تلما درست مثل یک آتشفشان در آستانه فوران بود؛ یک آتشفشان نیمه‌خاموش. اگر فوران می‌کرد دیگر نمی‌شد نزدیکش شوم. گفتم: هیچی، منظور خاصی ندارم... پرید وسط حرفم. -تو فکر می‌کنی من اونو دزدیدم یا همچین چیزی، مگه نه؟ خاکستر داغ آتشفشان بود که داشت بیرون می‌پاشید. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام هشتگ معرفی کتاب رو جستجو کنید.
سلام ممنونم از محبت‌تون، هنوز شرایطش فراهم نشده... ان‌شاءالله با دعای شما فراهم بشه.
سلام جان‌بها بذر خون مثل بیروت بود ماتروشکا(البته خودم هنوز نخوندمش) عزرائیل(نقدش توی کاناله، حتما بخونید) پنجره‌های دربه‌در
دوتا کتابی که خریده بودم امروز رسید✨😃 📚نویسنده کتاب روایت سوم راوی یادمان شهید باقری بود؛ صوت‌هاشون رو توی کانال هم گذاشتم(با هشتگ ). 📚کتاب خانواده ابدی هم روایت زندگی شهیده عشرت اسکندری هست به قلم خانم رامهرمزی؛ نویسنده کتاب‌های «راز درخت کاج» و «من میترا نیستم» راستش من عاشق سفارش دادن کتاب از ام؛ چون غیر از کتاب هدیه‌های کوچولوی قشنگی میدن و آدم رو غافلگیر می‌کنن؛ از جمله همین نشانک قشنگی که همراه کتاب روایت سوم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از چشم انتظار
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ برای سلامتی آیت الله رئیسی و همراهانشون صلوات بفرستیم، نذر کنیم و حدیث کسا بخوانیم. انشالله که بخیر بگذره؛ 💠فعالان جبهه فرهنگی انقلاب اصفهان @chashmentezar_ir
مه‌شکن🇵🇸
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ برای سلامتی آیت الله رئیسی و همراهانشون ص
گویا بالگرد حامل آقای رئیسی در آذربایجان شرقی دچار سانحه شده(نمی‌دونم سقوط بوده یا فرود اضطراری...)، اطلاعی از محل دقیق بالگرد و وضعیت سرنشینان در دست نیست، شرایط جوی منطقه هم کار رو برای نیروهای امداد سخت کرده. دعا کنید... برای ایران دعا کنید و برای خادمان مردم ایران... ان‌شاءالله به حق امام رضا علیه السلام این بلا رفع بشه. پ.ن: خدا هیچ‌وقت بد نمیده...
نگران نباشید، چیزی نمیشه، خدا بزرگه... این کشور صاحب داره، مگه یادتون نیست؟ از این بدتر رو گذروندیم.
اون روز که خبر اومد ماشین حاج قاسم رو توی فرودگاه بغداد زدن، من تا چندین ساعت منتظر بودم خبر تکذیب بشه، حتی دلم میخواست بگن حاج قاسم به شدت مجروح شده ولی زنده‌ست، ولی خبر شهادت تایید نشه. الانم حالم مشابه همون وضعه، با این تفاوت که اون امید که به شهید نشدن حاج قاسم داشتم رو خودم ته دلم می‌دونستم نشدنیه؛ ولی خوشبختانه درباره سالم بودن آقای رئیسی می‌شه امیدوار باشیم... هنوز بالگرد پیدا نشده، حتما حالشون خوبه...