eitaa logo
💗رمان جامانده💓
477 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ درد از دست دادن بهار و نرفتن به کربلا جوری جگرم رو سوزونده بود که ممکن بود لحظاتی درد رو‌فراموش کنم اما..... دلم خیلی گرفت ، هر کسی با دیدن چهره ام به راحتی میفهمید دارم به موضوع ناراحت کننده ای فکر میکنم ولی خب شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند با اینکه دل شکسته و غمگین بودم دو رکعت نماز شکر خوندم بخاطر لطفی که خدا امروز شامل حالم کرد ارزوی چندین ساله ام رو بابت پیدا کردن یک استاد مومن و دلسوز طب به حقیقت پیوست و تنها کاری که میتونستم بکنم نماز شکر و تشکر از حضرت معصومه س بود ، بعد از اتمام نماز اقای محسنی که به حالم پی برده بود بهم گفت _میدونید برای چی مانع رفتن شما با میثم جان به حرم شدم؟ میدونستم از موضوعی ناراحت و غمگین هستید بنابراین احتمال دادم اگر با اون روحیه به حرم برید بی شک شروع به گله و شکایت خواهید کرد بنابراین توکل بر خدا کردم و متوسل به امام زمان عج شدم و صبر کردم تا اینکه این اتفاق ها پیش اومد و شما به یکی از ارزوهاتون رسیدید و مراحل فراگیری علم طب براتون هموار شد حالا بجای گله و شکایت از خدا شاکرید و سپاس گزار ، اینطوری بهتره همه حدس و گمان هاش درست بود ولی... _اقای محسنی ، واقعیت اینه مشکل اصلی که روحم رو ازرده یه چیز دیگه است _ اگر لازمه بفرمایید شاید فرجی اتفاق بیافته _طولانی تر از اونیه که با پنج دقیقه تموم کرد لبخندی زد _ کار ما بندگی صادقانه خداوند بزرگ و کمک به همه دیگه هست ، سالهاست عمر و وقت من نذر نوکری شیعیان و محبین اهل بیت و عاشقان امام زما عج هست ، لازم نیست نگران زمان باشید با شنیدن این حرفها خیالم راحت شد ، کل اتفاقات و داستان عشق و عاشقی رو به اقای محسنی تعریف کردم و ایشون بدون اینکه جمله بگن فقط و فقط گوش دادن 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ بعد از اینکه حرفهام تموم شد ، به فکر فرو رفت و ساکت شد _مهدی جان ، یک مطلبی رو برات تعریف میکنم که خیلی جالب و البته اموزنده هست ، بهش دقت کن ، جواب تک تک سختی هایی که کشیدی رو از حرفهایی که میزنم شکار کن ، تفکر کن شاید سرنوشتت بعد از شنیدن داستان عوض بشه یک سرزمینی در آفریقا هست که مردمش به شکار میمون علاقه دارن و از طریق این کار روزگار میگذرونن اینکه عده ای با شکار حیوان دیگه زندگی میکنن موضوع کاملا طبیعی هست اما... نوع دام و روشی که برای شکار انتخاب میکنی باید حساب شده و دقیق باشه وگرنه بازنده ای شکارچیان اون منطقه مقداری بادام زمینی رو داخل شیشه های گردن باریک میریزن و در جنگل میگذارن و کمین میکنن ، میمون بخت برگشته وقتی کوزه رو میبینه دستش رو از قسمت تنگ داخل میبره و همه بادام زمینی ها رو تو مشتش جمع میکنه ولی.... وقتی میخواد دستش رو بیرون بیاره دستش گیر میکنه ، انقدر تلاش و تقلی میکنه و حواسش به در اوردن دست از شیشه هست که حضور شکارچی رو متوجه نمیشه و شکار میشه خب ، میمون که براحتی دستش رو وارد کوزه کرد ، پس چرا نتونست درش بیاره؟ جواب این سوال جواب همه سوالاتیه که شما و امثال شما تو ذهنتون دارین چه اونایی که عاشق دختر خانمی شدن یا عاشق اقا پسری شدن یا عاشق بچه و خونه و شغل و..... شدن وقتی میمون دستش رو داخل کوزه میکرد دستش خالی و صاف بود ولی وقتی بادام زمینی ها رو تو مشتش جمع کرد مجبور شد دستش رو مشت کنه ، بخاطر همین دیگه نتونست درش بیاره اگر مشتشو باز میکرد و دل از اون بادام ها میکَند و سرجاش میزاشت شکار نمیشد ولی از خواسته اش نگذشت و پافشاری کرد تا شکار شد حالا شما اقا مهدی ، گاهی برای رهایی و نجات و ازاد شدن روح باید دست از بعضی خواسته ها کشید و در موردش پا فشاری نکرد وگرنه شکار نفس و شیطان خواهی شد، اگه دست بکشی مطمئن باش خدا زندگی بهتری برات در نظر گرفته و دنیای زیباتری در انتظارته! 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️میخوای برای امام زمانت کار کنی؟ بسم الله🌸 عرفه روز استجابت دعا 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
AUD-20230627-WA0003.mp3
2.72M
*مهم‌ترین کار در روز عرفه چیست؟!* حکایت مهمّی از سیره امام صادق علیه‌السلام در روزِ عرفه 📚 اقبال الاعمال، ذیل روز عرفه. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان و جوانیم خلاصه می شود در یک کلام؛ فدای نام زیبایت ای مهربان پدر!❤️ سلام تنها امید روزگار✨ (السَّلاَمُ عَلَى) الْمُؤْتَمَنِ عَلَى السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _حرف من کاملا واضح و روشنه ، باید دست از عشق دنیاییت که معلوم نیست واقعا برات بال پرواز میشد یا نه برداری تا به عشق واقعی برسی که بی نیازه و بدون منت بهت میبخشه ما ها بیشتر مطالب رو اشتباهی متوجه شدیم ، ما ازدواج میکنیم ، عاشق میشیم ، دنبال علم میریم و هزاران کار میکنیم تا به خدا برسیم ، اما .... شبانه روز خدا خدا میکنیم تا به این ها برسیم که فانی هستند و فقط برای این دنیا به دردمون میخورن بهار خانم رو از فکر و ذهنت بیرون کن و خدا و امام زمانش رو بخواه و عاشق اونها باش تا بهارها دنبالت بیفتن و ارزوی با تو بودن رو داشته باشن چون این تویی که عشق خدا رو تو قلبت داری میدونم کار سختیه و البته اگر موفق بشی کار بسیار بزرگیه ، کار بزرگ زحمت بزرگ میخواد ، همین الان بهترین فرصته به عمه امام زمان عج که الان در خدمتشون هستیم متوسل شو و مردانه تصمیم بگیر و از ایشون بخواه و بگو خانم جان من ضعیف تر از اونی هستم که محبت بهار رو از دلم بیرون کنم ، شما دستمو بگیر و کاری کن محبت و یاد و خاطره بهار از قلب و فکرم پاک بشه و هیچ احساسی بهش نداشته باشم مهدی جان امتحان کن ، حتما نتیجه اش رو خواهی دید حرفهای اقای محسنی که تموم شد پا شد و رفت سمت ضریح و شروع کرد به زیارت ، حرفهاش مثل زلزله جسم و روح و قلبم رو لرزوند ، هیچ وقت از این زاویه به داستان زندگیم نگاه نکرده بودم ، کلمه به کلمه ای که گفته بود رو بهش فکر میکردم واقعا میشه گفت یک سال از زندگیم رو باختم؟ یا نه فقط این یه تجربه بود؟ وای اگر منطقی نگاه کنم ، این یکسال سخت، امتحانی بود که متوجه خدا و امام زمانش باشم، بلاخره باید برای رسیدن به هدف از جایی شروع کرد یا نه؟ طبق گفته اقای محسنی عمل کردم و متوسل شدم به حضرت معصومه س ، نمازی خواندم و شروع کردم به درد و دل و ازش خواستم کمکم کنه حالا که روزنه های امید مثل باغ زیتون و استاد طب برام نمایان شده ، حالا وقتشه دست از خواسته ای که خدا راضی نیست بردارم و خودمو تسلیم امر خدای مهربان بکنم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتون بخیر پارت دیروز رو‌الان فرستادم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤او خواهد آمد؛ اگر بخواهیم!... اَللهّمَ عَجّل لِوَلیکَ الفَرَج ❤️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ میدونستم کار سختیه برای همین از خدا خواستم بهم صبر بده بعد از مدتی که خلوت کرده بودم با اشاره میثم پا شدم و کم کم اماده شدیم برای رفتن به خونه سوار ماشین که شدیم اقای محسنی پرسید _زیارتتون قبول باشه ان شاءالله اقا مهدی حالت چطوره؟؟؟؟ _خوبم اقای محسنی خیلی خوب نمیدونم شما سِحر کلام دارید یا مهره مار ولی حرفهاتون دیدگاهم رو به خودم و خدا تحت تاثیر قرار داد، نمیدونم این احساس سبکی که دارم از روی احساسات و جوگیر شدنه یا نه واقعیه؟ _شک نکن فرزندم که واقعیه فقط تلاش کن نگهش داری میدونی چرا نتونستی کربلا بری؟ _شما بفرمایید _شما میخواستی بری کربلا و هر جور شده بهار خانم رو کت بسته از اقا بگیری که بصلاحت نبود کم کم داره بهت حسودیم میشه مهدی جان احتمالا حضرت سیدالشهدا علیه السلام قراره دعات رو قبول کنه یا برنامه خاصی برات داره که نزاشت شب گذشته راهی بشی! نخواست چیزی بهت بده که بعدا پشیمون بشی ، صلاح‌بود تا بمونی و فکر کنی ، تا حاجت بزرگتر و بهتری ازش بخوای که در همه احوال کمک حالت باشه شاید یکبار زیارت با شناخت کامل بهتر از چند بار زیارت بدون شناخته ،‌ هر چند بدون شناختم بری اقا ، دست نوازش به سر میکشن!!! بین حوائج بزرگ چه حاجتی بهتر و بزرگتر از سلامتی و تعجیل در فرج ، که اگر‌کسی‌ واقعا حاجت خودش رو کنار بذاره و برای اقا دعا کنه اقا با محبت بیشتری بهش نگاه میکنه و هواشو‌ خواهد داشت بین صحبتهای اقای محسنی هر از گاهی نگاهی بهش میکردم ، وقتی اسم امام زمان عج میومد ، اشک‌تو چشماش حلقه میزد تموم شدن حرفهای اقای محسنی مصادف بود با رسیدن به خونشون ، وقتی وارد خونه شدیم ایشون همون پایین خدا حافظی کردن و ما رفتیم طبقه بالا دیر وقت بود، بعد از روشن کردن کولر کنار باد‌ کولر دراز کشیدم و میثم بعد از عوض‌کردن لباساش اومد و‌نشست کنارم _میدونی میثم ، بااینکه یک روز کامل نشده که اقای محسنی رو دیدم ولی انگار سالهاست میشناسمش و‌باهاش هم صحبت بودم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ شمعی نیست که به امید سپیده ظهور، تا صبح فرج، در شبستان انتظار نسوزد. با تو از کدام دلتنگی خود بگویم؟ از تلخی فراق، یا سختی طعنه هایی که می‌شنویم و دلخسته از آن می‌گذریم؟ ای همه آرزوهایم! من اگر مشتی گناه و شقاوتم، دلم را چه می‌کنی؟ با چشمهایم که یک دریا گریسته‌اند، چه می‌کنی؟ به ندبه‌های من که در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگی‌هایم فرود می آیند، چگونه نگاه خواهی کرد 💚
4_5976725417933933434.m4a
6.49M
📚 كتابچه‌ی صوتی : 🌴 ما و غدير 🌴 ✉️ نامه اي به دوستدار امير عليه السلام 1⃣ پاره‌ی نخست 🌼🌿به نیت فرج مولا انتشار این پست جایز است 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌿🌿🌸
- منم می تونم امام زمان(عج) ببینم؟! + می تونی با چشمات حرام نبینی؟ 🍃🌼عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری🌼🍃 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر ما چهل روز برای غدیر جشن میگرفتیم، فاطمیه درست نمیشد‼️‼️‼️ 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
⚠️ بزرگداشت غدیر را به یک روز ختم نکنیم! 👈 وارث امروز غدیر، حضرت مهدی علیه السلام، از ما انتظار دارد که هرسال باشکوه‌تر از قبل، عید ولایت را گرامی بداریم، و مهم‌تر از آن اینکه، محافل غدیر را با نام و یاد او عطرآگین کنیم. 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی🌹 از فردا به امید خدا روال کانال بصورت قبل بر میگرده🙏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _اره منم اولین بار که دیدمش‌ و‌ صحبت کردم همین حس رو داشتم _احساس سبکی میکنم ، نمیدونم از زیارته یا صحبتهای اقای محسنی ، هر چیه روحیه ام رو عوض کرده راستی میثم بیا فردا برگردیم ، اینجا معذبم شاید اقای محسنی تو رودربایسی گیر کرده باشه _ خیالت راحت استاد اصلا اهل تعارف نیست فردا هم بمونیم و پس فردا برگردیم و کارهای اداری و بانکی رو‌انجام بدیم با سر تأیید کردم، چشمام رو که روی هم گذاشتم و خوابم برد ، با صدای اذان که از بیرون میومد بیدار شدیم و بعد از نماز من رفتم حرم و میثم خوابید بعد از زیارت رفتم و‌گوشه ای نشستم تصمیم گرفتم زندگی تازه ای شروع کنم ، یه زندگی که رنگ و بوی امام زمان داشته باشه میثم قبلا بهم گفته بود که اقای محسنی چقدر در رنج بود ولی دست از امام زمان نکشید و به راهش ادامه داد و امتحان خوبی پس داد و الان جزء سرمایه داران هست و‌هم اساتید مهدویت مگه ما از زندگی چی میخوایم؟یک زندگی امام زمانی و زندگی سالم همین حرفها رو مرور میکردم که شروع کردم به ترسیم یک برنامه برای استارت این کار رو به ضریح کردم و‌گفتم خدایا ممنون از این همه نعمتی که دادی و منتی نزاشتی ، شکرت که همیشه و سر بزنگاه به دادم رسیدی ، شکر که رفقا و خانواده خوبی نصیبم کردی خدا به اندازه عظمت و مهربانیت ازت سپاس گذارم من در حق خلیفه ات ، امام زمان عج ، فرزند امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه اطهر س دلیل خلقت ، خیلی کوتاهی کردم ولی الان که متوجه ام کردی باهات حرف دارم از همین لحظه تصمیم میگیرم تمام کارهای خیرم رو به نیابت از امام زمان عج بکنم و ثوابش رو تقدیم کنم به امام زمانم تا شاید قلب شکسته اش التیام پیدا کنه، خدایا ازت خواهش میکنم منت بر سرم بزار و توفیق بده جان و مال و زندگی و عمرم رو در راه اهل بیت و امام زمان صرف کنم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ هر کار خیری که میکنم ثانیه به ثانیه اش و ذره به ذره اش از طرف مهدی فاطمه و تقدیم میکنم به خود اقا در عوض این کار هیچ خواسته ای ندارم جز کسب اعتقاد صحیح و ثبات قدم در این راه و نوکری اقا امام زمان همین بعد از تموم شدن حرفهام احساس خوشحالی عجیب غریبی بهم دست داد ، انگار گمشده ی چند ساله پیدا مردم یا چیزی شبیه همین حس دیگه نمی تونستم اونجا بشینم برای همین سریع زیارتی کردم و رفتم سمت خونه نزدیک ظهر بود و میثم داشت کتاب میخوند ، نشستم کنارش و سکوت کردم ، بعد از فارغ شدنش از کتاب خوندن قضیه رو تعریف کردم اون رو اقای محسنی بالا نیومد و میثم‌گفت احتمالا کلاس داره و باید به کارخونه اش هم سر بزنه شب که شد اقای محسنی هم اومد و بعد از کلی صحبت شب رو‌صبح کردیم و بعد از خدا حافظی سمت زنجان حرکت کردیم بعد از خدا حافظی از اقای محسنی دلم گرفتولی بروم نیاوردم ، البته بعدها دلیلش رو مطلع شدم نزدیکای عصر رسیدیم طارم و بعد از دو روز موندن تو طارم و ردیف کردن کارها به زنجان برگشتم و قبل از اینکه برم خونه رفتم بازار و کلی خرید کردم و رفتم سمت خونه تا با دست پر و کیف پر سوغاتی به خونه رسیده باشم. چند روز نگذشته بود که دوباره حالت افسردگی بهم دست داد که علتش کاملا واضح بود دوری از دوست و همراه مومن تو این چند روز هر کی رو میدیدم فقط از پول و مسافرت و تفریح و خرید .... حرف میزد در صورتی که حرفی از امام زمان نبود اگرم از امام زمان حرفی میزدم میگفتن بیخیال شو اومدیدم چند دقیقه ای خوش بگذرونیم و... مولای من چقدر سخته بین محبین و شیعه ها غریب باشی حالم خیلی بد شده بود و روم نمیشد به میثم زنگ بزنم ، تا جایی که دوباره تو‌خونه دراز میکشیدم و خیره میشدم به یه گوشه تا اینکه خواهرم اومد پیشم علتشو پرسید ولی درد این بود علت اصلیشو نمیدونستم _مهدی ، فکر نمیکنی چیزی تو زندگیت کم داری؟چیزی که دوستات دارن و تو‌نداری؟ میدونستم میخواد روحیه ام رو‌عوض کنه برای همین باهاش همراه شدم تا دلش نشکنه هر چند برام سخت بود 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _ شاید بعضی چیزا کم داشته باشم ولی چیزایی که خدا بهم داده بیشتر به چشم میاد تا نداشته هام! با این حال بگو ببینم نقشه ات چیه!!؟ لبخندی زد و ... _دوست نداری ماشین داشته باشی؟ با تعجب نگاهی بهش کردم و گفتم _کیه که دوسنت نداشته باشه ولی فعلا هزینه هایی پیش رو دارم که تو الویت هستن _دیوونه پولشو ما جور میکنیم ، تو خرد خرد بده دستی به موهام کشیدم ، پاهام رو جمع کردم و گفتم _برو سر اصل مطلب ، قضیه چیه چند ماهی که تو خودتی و خورد و خوراک نداری با مامانم حرف نمیزنی ، من میدونم قضیه چیه ولی مامان و داداش و بقیه که نمیدونن مامان چند باری ازم پرسید مجبور شدم بهش بگم میخوای ماشین بگیری شرایطش رو‌نداری افسرده شدی _اخه نداشتن ماشین افسردگی میاره؟مگه بچه ام این داستان رو از طرف بهش گفتی؟ نیم خیز شد و گفت _میخوای برم بگم چی شده هان؟ دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم، لبخندی زدم و گفتم _شوخی کردم جدی نگیر ، حالا میخوای چیکار کنی؟ _ابجی رویا قبل رفتن به ترکیه سه تومن داد به من بدم بهت منم دو تومن میزارم روش خودتم دو تومن جور کنی یه پراید اخرین مدل میتونی بگیری نظرت چیه؟ بارون رحمت الهی داشت همینجوری رو سرم میریخت ، باغ ، طب سنتی و حالا ماشین ، کم کم داشتم به این حرف قدیمی ها ایمان میاوردم که میگن اگه خدا یه چیزی ازت بگیره در‌عوض چندتا چیز با ارزش تر از اون رو بهت میده _ابجی شرایط من برای پرداخت بدهی مساعد نیست راستش من دانشگاه ثبت نام کردم و از طرفی دارم یه باغ میخرم و قراره تو دوره های طب سنتی بصورت حرفه ای وارد بشم اینا کلی هزینه داره خدا رو شکر که خانواده ای مثل شما دارم که هوامو دارن و به فکرم هستید ولی منم نباید پیش‌ شما شرمنده باشم و‌باید مساعدتتون رو برگردونم فعلا برام مقدو‌رنیست 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _وایسا ببینم داری باغ میخری؟چرا بهم نگفتی؟ _فعلا دنبال کاراشم وام و انتقال سند و ... میخواستم هر وقت قطعی شد بهتون بگم _اینجوری که حتما ماشین لازمی ، نگران پس دادن پولمون نباش تو برو ماشینتو انتخاب کن اینو گفت و پا شد رفت سمت مادرم بهترین شرایط ایجاد شده بود برای خرید ماشین ، با شوق و ذوقی که از خواهرم دیدم دلم نیومد حرفشو رد کنم ، قبول‌کردم و قرار شد بقول خواهرم حرف گوش کن باشم قرار شد تا اخر هفته واریز بزنن و منم برم دنبال ماشین یه هفته ای از برگشتنم به زنحان میگذشت و تو این مدت مدارک وام رو دادیم به بانک و‌قرار‌شد دو هفته ای وام رو واریز کنن ، میثم سند باغ رو داده بود دفترخونه و به اصرار من دست نکهداشتهبود تا اول وام واریز‌بشه بعد سند بنام بکنیم. خیلی دلم گرفته بود و گه گاه چشمم تر‌میشد و‌ با اشک حسرت صورتم رو ابیاری میکردم و دلم روشن بود به امیدی که خودمم نمیدونستم از کجا نشأت گرفته یه شب که خوابیدم دیدم با لباس های پاره و ظاهری خسته و داغون رفتم حرم حضرت معصومه س ، و بعد از رسیدن به حرم بهم یک کتاب دادن بعد از گرفتن کتاب‌ صفحاتش رو شمردم ، سی‌ صفحه بود ، نمیدونستم کتاب در‌ مورد چی‌ بود فقط دیدم نورانی‌بود و چیزی‌ معلوم نمیشد از خواب‌ بیدار شدم ، نگاهی‌به ساعت کردم ، چند دقیقه ای به اذان صبح مونده بود ، پا شدم و تا شروع اذان دو رکعت نماز خوندم نیتی کردم و به دلم افتاد پیاده برم قم ولی.... مسافت خیلی زیاد بود و‌شاید بالای ده روز طول میکشید و من تجربه چنین کاری نداشتم تصمیم گرفتم برم تهران و از اونجا برم قم ،ولی تنهایی نمیشد به چند تا از دوستام گفتم ولی‌ همشون این کار‌ رو دیونگی‌ دونستن برای رسیدن به هدف گاهی باید دیونه شد و‌من اصرار داشتم برای پیاده روی و وقتی از همه دوستام نا امید شدم عزمم رو جزم کردم برای اینکه تنهایی این کارو بکنم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸