#لحظه_نگاشت
در تمام طول زندگی، ما بارها با هم روبرو بوده ایم.
بارها با هم نشستیم تا سنگ هایمان را وابکنیم.
فکر نکن فقط تو بودی که کوتاه می آمدی، من هم بارها با حس منفی ام جنگیدم تا دوباره با تو سر یک میز بنشینم.
خواستم بگویم بی سعی نبودم من، گرچه شاید کافی نبود.
انتظار ندارم بعد از این همه مدت فکر کنی اینکه اینجا هستیم همه اش تقصیر من بوده است.
شاید من فقط نیاز به انعطاف بیشتری داشتم تا رشتهٔ امور از دستم در نرود.
شاید هم نظر تو این باشد که زیادی انعطاف به خرج می دهم و این کارهای من، همیشه تو را آزرده است.
ببخش. ولی باید زن باشی تا ببینی و بفهمی کار آسانی نیست تعادل برقرار کردن بین تمامی مسئولیت ها.
حواسم هست تو هم با من راه آمدی همیشه.
حواسم هست هر وقت با هم به توافقی رسیدیم، ریش و قیچی دست من بود و من تو را برای هزارمین بار رقم می زدم و هیچ بار این حس را به من منتقل نکردی که: «بیخیال! خسته نشدی؟ ما با هم به جایی نمی رسیم. از نوشتن من دست بردار. تو بدون برنامه هم خوبی!»
نه تو همیشه پایه بوده ای. برنامهٔ من! این بار هم به من اعتماد کن و بگذار تو را بنویسم.
قول می دهم این بار انعطاف مادرانه ام، منجر به این نشود که تو را نادیده بگیرم.
قول می دهم چیزی را بدون ضرورت بر تو ارجحیت ندهم.
قول می دهم بین تو و تمام اتفاقات غیر مترقبه صلح ایجاد کنم.
اخم هایت را باز کن!
دهانت را شیرین کن. عید است.
ماه رمضان است و وقت آشتی آدم ها با برنامه هایشان.
برنامهٔ من؛ آشتی؟
✍️مریم درانی
#برنامه_ریزی
#مادرانه
#تعادل_زندگی
#مدیریت_خانه
@jaryaniha
#توصیههای_نویسندگی
« هیسای یاماموتو»
🌱«اینکه «مثل یک زن بنویسم» یا «با صدای زنانه بنویسم» اهدافی نیست که آگاهانه در ذهنم شکل گرفته باشد. من زن هستم؛ حدس میزنم که با صدای زنانه مینویسم. هرچند، وقتی برای لسآنجلس تریبون مینوشتم، شنیدم آنها که با اسمهای ژاپنی آشنایی نداشتند، وقتی فهميدند هیسای یاماموتو نامی زنانه است تعجب کرده بودند. بنابراین بهگمانم من در مقام یک انسان مینویسم.
مسلما برای یک زن متاهل وقت پیدا کردن برای نوشتن بسیار سختتر است، چون دغدغههای دیگری مثل تمیز کردن خانه، بچهدار شدن و مواظبت کردن از بچهها، آشپزی، و غیره هم هست. هرچند وقتی وارد خانهی ما میشوید ممکن است هرگز متوجه نشوید، اما دوست دارم به شکل خودم منظم باشم و همواره در اين مورد تلاش میکنم، و این زمان میبرد.
از طرف دیگر، نویسندهی مرد با داشتن زنی حامی میتواند ساعتها پشت میز کار خود بنشیند. گاهی بعضی زنها آنقدر حامی شوهرشان هستند که میروند بیرون از خانه کار میکنند تا او بتواند خانه بماند و بنویسند.»
@jaryaniha
«هرچه به گِرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینهی ضمیر من، جز تو نمیدهد نشان...»
-#هوشنگ_ابتهاج
🌿من این لی الخیر....
🌿من این لی النجاة...
از بچگی دقتم در نوع رفتار انسان های دور و اطرافم زیاد بود.
دنبال راه روش درست زندگی می گشتم.
شاید آن زمان پارامترهای خوب بودن در ذهنم درست جلوه نمایی نمی کرد و بی تجربگی و ناپختگی هم چاشنی آن شده بود.
و این سخن امروزم هم دلیل پختگی و باتجربگی ام نیست اما به لطف خدا نگاهی که در این چند سال اخیر متمرکز روی زندگی انسان های بزرگ داشتم، پارامترهای خوب بودن را در ذهنم مجسم کرده است.
الان تا حدودی میتوانم تشخیص دهم خوبی و لذت و بهره ی دنیا نصیب چه کسانی می شود، هر چند که خودم فرسنگ ها از آن فاصله دارم.
امروز این جمله ی دعای ابوحمزه من را بر آن داشت تا این جملات را بنویسم.
«من این لی الخیر یا رب و لا یوجد الاّ من عندک و من این لی النجاة و لا تُستطاع الاّ بک»
خیر و خوبی، نجات و سعادت مندی هر چه باشد نزد اوست و کسی راه و روش درست در زندگی پیش گرفته که دنبال رو راهی باشد که او می پسندد.
✍از اعضای فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
سلام نیمروز ابری و گاه بارونی تون بخیر...
این تصویر مدهوش کننده از گلهای یاس بهاری تقدیم شما.
عطرش از همینجا هم ادمو سرحال میاره.
بریم برای یک گزارش جذاااااب جریانی.
@jaryaniha
🍀این روزها در گروه نویسندگان جریان در پیامرسان گپ، مثل سالهای گذشته، رقابتهای جام رمضان برقرار هست.
این مسابقه از قدمت زیادی برخورداره.
و یک مسابقه درون موسسهای به حساب میاد. شاید بشه گفت مسابقه محله اس 😁.
محور کار هم، نوشتن خلاق براساس تمریناتی هست که توی گروه گذاشته میشه.
و اختتامیه اون هم عید فطر هست، با کلی جایزه 🏆😋.
تا الان که این مسابقات بازخورد خوبی داشته و حال و انرژی مثبتش رو به همه ما تزریق کرده، خصوصا که چون در ماه رمضان برگزار میشه، از برکت و حال معنوی فوقالعادهای برخوردار بوده.
حالا امروز قصد داریم که تعدادی از نوشته های این عزیزان رو در کانال قرار بدیم.
@jaryaniha
#جام_رمضان
«قدرت خدا را می بینی؟!
نور می پاشد از آسمان و ما رنگ می گیریم.
یکی سبز می شود مثل برگ های من
یکی سرخ می شود مثل گل های شمعدانی...»
✍خانم ممشلی
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
#جام_رمضان
«بعد از ظهر های تابستان توی حیاط، شلنگ آب را باز می کردیم. نوبتی دستمان را میگرفتیم روی دهانه اش تا آب با فشار بیرون بیاید. بعد یکدیگر را نشانه می گرفتیم و خیس می کردیم.
یک روز یکی از بچه ها کشف کرد اگر انگشتش را خیلی محکم بگیرد آب مثل پودر به بیرون می ریزد.
آن وقت توی حیاط و در مسیر افشانهٔ آب، رنگین کمان تشکیل می شود.
از آن به بعد این بازی عصرهای ما شد. با تشکیل رنگین کمان کوچکمان مشغول می شدیم و باغچه هم سیراب می شد.
هیچ وقت ندیدم اما باید رنگین کمانمان از این ضلع اتاق دیده می شده باشد. اینجا تخت بابابزرگم بود. می نشست و کوبلن می بافت و اگر ما زیادی جیر جیر می کردیم از زیر عینکش نگاهی می انداخت و می گفت نچ!»
✍مریم درانی
@jaryaniha
به قطار گلدان های لب پنجره نگاه میکنم ، همیشه مامان بزرگ میگفت :«من اگر جای تو بودم به گل ها آب میدادم ، دارن به تو نگاه میکنن» و من سریع پارچ آب را عادلانه میانشان ها تقسیم میکردم .
بر میگردم به الآن . دیگر مامان بزرگ نیست که یادآوری کند و خودم باید حواسم باشد که پای گل ها خشک نماند . بوی شمعدانی مشامم را میزند .
همه رفته اند بهشت رضا و من تنهاییِ آقاجون را بهانه کرده ام و مانده ام اینجا . پرتقالی برمیدارم و مشغول قاچ کردنش میشود .
آقاجون دستش را میگذارد روی دستم و آرام نوازش میکند . به نگاه مبهمش خیره میشوم . میگوید :« کسی رفته از خانمِ من خبر بگیره ؟ حالش بهتره ؟ » خودم را جمع و جور میکنم و میگویم :«آره آقاجون ، خیالتون راحت ، خاله ها رفتن بیمارستان » و لبخندی دروغین میزنم . آقاجون سر تکان میدهد و حمد شفا میخواند و دستی به محاسنش میکشد . با خودم فکر میکنم فراموشی چه خوب نعمتیست. از وقتی خبر فوت مامان بزرگ را به آقاجون دادیم ، زمان را گم کرد ، از آن لحظه به بعد هیچ چیز یادش نماند.
پرتقال ها را روی میز آقاجون میگذارم و میگویم «بفرمایید » و خودم کمی آن طرف تر زانوهایم را در آغوش میکشم .
منتظرم مامان بزرگ از اتاق بیرون بیاید ، یا از توی حیاط صدایم بزند . نفس عمیقی میکشم . خانه هنوز بوی مامان بزرگ را میدهد . انگار که همین حالا اینجاست ، انگار که مثل دو سه ماه پیش ، کنارش زیر کرسی خوابیده ام و برایم از گذشته میگوید .
و من نمیتوانم گریه کنم . چون آقاجون از لابه لای گلدان های لب طاقچه ، چشم به در دوخته تا مامان بزرگ مرخص شود و بیاید خانه و دوباره مپرسد :«گفتی کسی رفته پیش خانم؟»
نویسندگان جریان
به قطار گلدان های لب پنجره نگاه میکنم ، همیشه مامان بزرگ میگفت :«من اگر جای تو بودم به گل ها آب مید
#جام_رمضان
✍ نجمه سادات اصغری
عضو فعال جوانههای جریان
#جام_رمضان
«به نام او.....
قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی می خوان،
همین سادگی در نقش و رنگ خانه را
همین قطار سبز و شادی آور گل ها را
هنوز هم قدم که در این خانه ها میگذاری تمام اجزایش با تو همراه می شوند
چشم هایت را که می بندی و نفس عمیقی میکشی تمام سلول هایت زنده می شوند .
گویی پنکه هر روز به تو می گوید برای اینکه موثر باشی باید حرکتی داشته باشی، سکون تو به معنای رکود و بی اثر بودن توست،
و پنجره ای که در بطن ظلمات هر روز به تو نور را هدیه میدهد،
انگار میگوید دنیا را بنگر گاهی سبز و گاهی خشک و بی روح، اما بالاخره بهار رخ نشان میدهد، مهم این است که سختی ها را با صبوری پشت سر گذاری تا مثل این قالیچه جغرافیای قدم های نامعلوم باشی و استراحتگاه گام های خسته.
البته یادت نرود که اگر بخواهی همیشه استوار و محکم باشی باید به تکیه گاه محکمی چنگ زده باشی، و این هم ندای درونی پرده این خانه است که اگر گوش شنوا داشته باشی، درک خواهی کرد....
موجز بگویم...
«و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم»
چشم دل و گوش دل که بسپاری ، تمام اشیاء دور و برت حرفی دارند و تسبیحی و تو میتوانی با آنها هم کلام و هم نوا شوی..»
✍خانم رمضانی
از اعضای خوشذوق مجموعه کتابپردازان
@jaryaniha
«صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن...»
#حافظ
@jaryaniha
#لحظه_نگاشت
💠 اذ یغشیکم النعاس امنة منه وینزل علیکم من السمآء مآء لیطهرکم به ویذهب عنکم رجز الشیطـن ولیربط علی قلوبکم ویثبت به الاقدام»
هنگامی که خواب سبکی که مایه آرامش از ناحیه خدا بود شما را فرو گرفت و آبی از آسمان برای شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاک و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دلهای شما را محکم و گامها را با آن ثابت دارد.
خوب نگاه کن
می بینی؟!
معجزه همین است
"رگ های باران بر روی پنجره ی اتاقت "
قطره ها دست در دست هم
محکم و استوار
از هیچ چیز نمی ترسند
راهشان را پیدا می کنند
حتی از پنجره ی اتاق تو ...
برخیز
پنجره را باز کن
خوب نگاه کن
به آن بالا
راستی راه تو کجاست ؟»
✍خانم خسروپور
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
هدایت شده از مهـــارتهای نویسنــدگی
#قاب_جوانه
دیروز تو اتاق جریان با جوانهها جلسه داشتیم. دربارهی مسیر نویسندگی مون در سال جدید حرف زدیم.
دربارهی درونمایه فکری یک نویسنده و هدفی که باید داشته باشه.
دربارهی رسالت یک نویسنده نوجوان و نقشی که میتونه در جامعه ایفا کنه...
دورهمی خوش گذشت، جای اونایی که غایب بودن خالی بود ☺️
#جوانه_جریان
https://eitaa.com/Writingskills
#بزرگــــواژه
«نوشتن آخرین روانپزشک است،
مهربانترین خدا بین تمام خدایان است.
نوشتن مرگ را میتاراند،
ترکت نمیکند.
نوشتن میخندد
بر خودش
بر رنج.
آخرین توقع است،
آخرین تفسیر.
نوشتن تمام اینهاست.»
📝چارلز بوکوفسکی
@jaryaniha
#آموزش_داستان_نویسی
#چگونه_خوب_بنویسیم؟
«لب مطلب را در آخر رو کنید»
🌱شما نکته خنده دار یا مهم را در ابتدا یا وسط آن رو نکنید. بیشتر نویسندگان نکته داستانشان را در وسط داستان لو میدهند. به استفاده از کلمه «من» در مثالهای زیر توجه کنید:
مثال: «استاد از من خواست تا مجری همایش شوم. میتوانست از دیگر دانشجویان این تقاضا را بکند.»
قوی تر : «استاد میتوانست از دیگر دانشجویان به عنوان مجری همایش کمک بخواهد؛ اما من را انتخاب کرد.»
با نیاوردن مهم ترین کلمه تا قبل از آخر جمله، در آن تعلیق ایجاد کنید و خواننده را تا آخرین کلمه که شگفت زده اش میکنید، هل دهید.»
🎉 بدان و بنویس
@jaryaniha