نویسندگان جریان
https://EitaaBot.ir/poll/dpkv?eitaafly
با اینکه این نظرسنجی، رای کمی داشت اما قاطع بود.
فقط یک نفر با #قصه_شب موافق بود که همونم خودم بودم که از زحماتم تشکر کردم. 😁😁
ممنون از توجه تون🙏💐
«گر بیایی دهمت جان و
نیایی کُشدم غم.
من که بایست بمیرم!
چه بیایی
چه نیایی.»
#سعدی
@jaryaniha
#معرفی_کتاب_نوجوان
📚جایزه ی دخترانه 📚
✍نویسنده : رضا وحید
🖋نشر : جمکران
📌گروه سنی : ج
در جایزه ی دخترانه نرگس از جایزه ی کلاس دومش می گوید.
جایزه ای که آن را نگرفته باید بابت جبران خسارت به دوستش بدهد. ولی پدرش با انتخاب یک هدیه ی عجیب و غریب برنامه های نرگس را بهم می ریزد.
🔰
رضا وحید در جایزه دخترانه سعی کرده است فضای یک خانواده ی سطح متوسط جامعه و دغدغه هایشان و سبک زندگی شان را به قلم بیاورد.
چند نقد ریز راجع به نوع برخورد مادر با نرگس و برخی واکنش ها و رفتارها به داستان وارد است.
اما فضای کلی داستان، ساده و روان بودنش و هماهنگ با ارزش های ایرانی اسلامی، از نکات مثبت این کتاب است که می شود چشم را به روی آن نقد ها بست.
انتخاب زاویه دید اول شخص در این داستان، در هم ذات پنداری خواننده با شخصیت داستان تاثیر به سزایی داشته است.
👇
اگر کلاس سومی حسابی کتابخوان دارید، همچنین اگر کلاس چهارمی و پنجمی و ششمی هم دارید، این کتاب می تواند جز گزینه های مناسب باشد.
برای تازه نوجوان های کتابخوان شاید کمی سبک باشد اما برای تازه کتاب خوان ها گزینه ی مناسبی به نظر می آید.
✍یعقوبی
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
#بزرگــــواژه
«یک دلیل نویسنده شدنم آن بود که از نومیدی و تلخی و اندوه دنیای واقعی به درون امیدی بگریزم که با تخیلم میتوانستم بیافرینم.»
📝ری برادبری
کتاب: ذِن در هنر نویسندگی
@jaryaniha
«کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه!
احتیاط کجا؟
عاشقی کجا؟»
#فاضل_نظری
@jaryaniha
#قاب_جریان
🍀دیروز اولین جلسهی راهبردی جریان در سال جدید بود. اعضای شورا دورهم بودیم برای برنامهریزی و سیاستگذاری های سال ۱۴۰۲ .
و مثل همیشه حضور بچهها در جلسهمون پررنگ بود. بهتر بگم حضور بچههاست که به کار برکت میده....
لحظات کاری این روزها، پر از مادرانگی های ماست. از خدا میخوام این لحظات در بدنهی زمان برای همه ما ثبت بشه و حاصل اون تربیت نسلی مفید و سازنده باشه.🤲
@jaryaniha
#لحظه_نگاشت
در تمام طول زندگی، ما بارها با هم روبرو بوده ایم.
بارها با هم نشستیم تا سنگ هایمان را وابکنیم.
فکر نکن فقط تو بودی که کوتاه می آمدی، من هم بارها با حس منفی ام جنگیدم تا دوباره با تو سر یک میز بنشینم.
خواستم بگویم بی سعی نبودم من، گرچه شاید کافی نبود.
انتظار ندارم بعد از این همه مدت فکر کنی اینکه اینجا هستیم همه اش تقصیر من بوده است.
شاید من فقط نیاز به انعطاف بیشتری داشتم تا رشتهٔ امور از دستم در نرود.
شاید هم نظر تو این باشد که زیادی انعطاف به خرج می دهم و این کارهای من، همیشه تو را آزرده است.
ببخش. ولی باید زن باشی تا ببینی و بفهمی کار آسانی نیست تعادل برقرار کردن بین تمامی مسئولیت ها.
حواسم هست تو هم با من راه آمدی همیشه.
حواسم هست هر وقت با هم به توافقی رسیدیم، ریش و قیچی دست من بود و من تو را برای هزارمین بار رقم می زدم و هیچ بار این حس را به من منتقل نکردی که: «بیخیال! خسته نشدی؟ ما با هم به جایی نمی رسیم. از نوشتن من دست بردار. تو بدون برنامه هم خوبی!»
نه تو همیشه پایه بوده ای. برنامهٔ من! این بار هم به من اعتماد کن و بگذار تو را بنویسم.
قول می دهم این بار انعطاف مادرانه ام، منجر به این نشود که تو را نادیده بگیرم.
قول می دهم چیزی را بدون ضرورت بر تو ارجحیت ندهم.
قول می دهم بین تو و تمام اتفاقات غیر مترقبه صلح ایجاد کنم.
اخم هایت را باز کن!
دهانت را شیرین کن. عید است.
ماه رمضان است و وقت آشتی آدم ها با برنامه هایشان.
برنامهٔ من؛ آشتی؟
✍️مریم درانی
#برنامه_ریزی
#مادرانه
#تعادل_زندگی
#مدیریت_خانه
@jaryaniha
#توصیههای_نویسندگی
« هیسای یاماموتو»
🌱«اینکه «مثل یک زن بنویسم» یا «با صدای زنانه بنویسم» اهدافی نیست که آگاهانه در ذهنم شکل گرفته باشد. من زن هستم؛ حدس میزنم که با صدای زنانه مینویسم. هرچند، وقتی برای لسآنجلس تریبون مینوشتم، شنیدم آنها که با اسمهای ژاپنی آشنایی نداشتند، وقتی فهميدند هیسای یاماموتو نامی زنانه است تعجب کرده بودند. بنابراین بهگمانم من در مقام یک انسان مینویسم.
مسلما برای یک زن متاهل وقت پیدا کردن برای نوشتن بسیار سختتر است، چون دغدغههای دیگری مثل تمیز کردن خانه، بچهدار شدن و مواظبت کردن از بچهها، آشپزی، و غیره هم هست. هرچند وقتی وارد خانهی ما میشوید ممکن است هرگز متوجه نشوید، اما دوست دارم به شکل خودم منظم باشم و همواره در اين مورد تلاش میکنم، و این زمان میبرد.
از طرف دیگر، نویسندهی مرد با داشتن زنی حامی میتواند ساعتها پشت میز کار خود بنشیند. گاهی بعضی زنها آنقدر حامی شوهرشان هستند که میروند بیرون از خانه کار میکنند تا او بتواند خانه بماند و بنویسند.»
@jaryaniha
«هرچه به گِرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینهی ضمیر من، جز تو نمیدهد نشان...»
-#هوشنگ_ابتهاج
🌿من این لی الخیر....
🌿من این لی النجاة...
از بچگی دقتم در نوع رفتار انسان های دور و اطرافم زیاد بود.
دنبال راه روش درست زندگی می گشتم.
شاید آن زمان پارامترهای خوب بودن در ذهنم درست جلوه نمایی نمی کرد و بی تجربگی و ناپختگی هم چاشنی آن شده بود.
و این سخن امروزم هم دلیل پختگی و باتجربگی ام نیست اما به لطف خدا نگاهی که در این چند سال اخیر متمرکز روی زندگی انسان های بزرگ داشتم، پارامترهای خوب بودن را در ذهنم مجسم کرده است.
الان تا حدودی میتوانم تشخیص دهم خوبی و لذت و بهره ی دنیا نصیب چه کسانی می شود، هر چند که خودم فرسنگ ها از آن فاصله دارم.
امروز این جمله ی دعای ابوحمزه من را بر آن داشت تا این جملات را بنویسم.
«من این لی الخیر یا رب و لا یوجد الاّ من عندک و من این لی النجاة و لا تُستطاع الاّ بک»
خیر و خوبی، نجات و سعادت مندی هر چه باشد نزد اوست و کسی راه و روش درست در زندگی پیش گرفته که دنبال رو راهی باشد که او می پسندد.
✍از اعضای فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
سلام نیمروز ابری و گاه بارونی تون بخیر...
این تصویر مدهوش کننده از گلهای یاس بهاری تقدیم شما.
عطرش از همینجا هم ادمو سرحال میاره.
بریم برای یک گزارش جذاااااب جریانی.
@jaryaniha
🍀این روزها در گروه نویسندگان جریان در پیامرسان گپ، مثل سالهای گذشته، رقابتهای جام رمضان برقرار هست.
این مسابقه از قدمت زیادی برخورداره.
و یک مسابقه درون موسسهای به حساب میاد. شاید بشه گفت مسابقه محله اس 😁.
محور کار هم، نوشتن خلاق براساس تمریناتی هست که توی گروه گذاشته میشه.
و اختتامیه اون هم عید فطر هست، با کلی جایزه 🏆😋.
تا الان که این مسابقات بازخورد خوبی داشته و حال و انرژی مثبتش رو به همه ما تزریق کرده، خصوصا که چون در ماه رمضان برگزار میشه، از برکت و حال معنوی فوقالعادهای برخوردار بوده.
حالا امروز قصد داریم که تعدادی از نوشته های این عزیزان رو در کانال قرار بدیم.
@jaryaniha
#جام_رمضان
«قدرت خدا را می بینی؟!
نور می پاشد از آسمان و ما رنگ می گیریم.
یکی سبز می شود مثل برگ های من
یکی سرخ می شود مثل گل های شمعدانی...»
✍خانم ممشلی
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
#جام_رمضان
«بعد از ظهر های تابستان توی حیاط، شلنگ آب را باز می کردیم. نوبتی دستمان را میگرفتیم روی دهانه اش تا آب با فشار بیرون بیاید. بعد یکدیگر را نشانه می گرفتیم و خیس می کردیم.
یک روز یکی از بچه ها کشف کرد اگر انگشتش را خیلی محکم بگیرد آب مثل پودر به بیرون می ریزد.
آن وقت توی حیاط و در مسیر افشانهٔ آب، رنگین کمان تشکیل می شود.
از آن به بعد این بازی عصرهای ما شد. با تشکیل رنگین کمان کوچکمان مشغول می شدیم و باغچه هم سیراب می شد.
هیچ وقت ندیدم اما باید رنگین کمانمان از این ضلع اتاق دیده می شده باشد. اینجا تخت بابابزرگم بود. می نشست و کوبلن می بافت و اگر ما زیادی جیر جیر می کردیم از زیر عینکش نگاهی می انداخت و می گفت نچ!»
✍مریم درانی
@jaryaniha
به قطار گلدان های لب پنجره نگاه میکنم ، همیشه مامان بزرگ میگفت :«من اگر جای تو بودم به گل ها آب میدادم ، دارن به تو نگاه میکنن» و من سریع پارچ آب را عادلانه میانشان ها تقسیم میکردم .
بر میگردم به الآن . دیگر مامان بزرگ نیست که یادآوری کند و خودم باید حواسم باشد که پای گل ها خشک نماند . بوی شمعدانی مشامم را میزند .
همه رفته اند بهشت رضا و من تنهاییِ آقاجون را بهانه کرده ام و مانده ام اینجا . پرتقالی برمیدارم و مشغول قاچ کردنش میشود .
آقاجون دستش را میگذارد روی دستم و آرام نوازش میکند . به نگاه مبهمش خیره میشوم . میگوید :« کسی رفته از خانمِ من خبر بگیره ؟ حالش بهتره ؟ » خودم را جمع و جور میکنم و میگویم :«آره آقاجون ، خیالتون راحت ، خاله ها رفتن بیمارستان » و لبخندی دروغین میزنم . آقاجون سر تکان میدهد و حمد شفا میخواند و دستی به محاسنش میکشد . با خودم فکر میکنم فراموشی چه خوب نعمتیست. از وقتی خبر فوت مامان بزرگ را به آقاجون دادیم ، زمان را گم کرد ، از آن لحظه به بعد هیچ چیز یادش نماند.
پرتقال ها را روی میز آقاجون میگذارم و میگویم «بفرمایید » و خودم کمی آن طرف تر زانوهایم را در آغوش میکشم .
منتظرم مامان بزرگ از اتاق بیرون بیاید ، یا از توی حیاط صدایم بزند . نفس عمیقی میکشم . خانه هنوز بوی مامان بزرگ را میدهد . انگار که همین حالا اینجاست ، انگار که مثل دو سه ماه پیش ، کنارش زیر کرسی خوابیده ام و برایم از گذشته میگوید .
و من نمیتوانم گریه کنم . چون آقاجون از لابه لای گلدان های لب طاقچه ، چشم به در دوخته تا مامان بزرگ مرخص شود و بیاید خانه و دوباره مپرسد :«گفتی کسی رفته پیش خانم؟»