درباره شهید مصطفی موسوی جوانترین شهید مدافع حرم (شهید20 ساله)از زبان مادرشان:
🌼رفتن به سوریه :از این که چه زمانی قرار بود به سوریه برود، اصلا خبر نداشتم و مرتبه اول هم در جریان نبودم که رفته و نتوانسته بود به سوریه برود. شب عید قربان ساعت 4 صبح بود که آمد و با شوخی و خنده گفت تایید نشد، بروم که در جوابش گفتم خدا را شکر. ولی از جانب همراهانش تایید شده بود و خیالش راحت بود که دیگر به سوریه میرود. البته بدون این که من متوجه شوم خیلی آرام به پدرش گفته بود: «برای آخرین مرتبه آمدهام خداحافظی کنم و بروم.» آن شب، خانواده عمویش منزل ما بودند و از آنجایی که هیچ وقت نمیخواست کسی لباسهای نظامیاش را ببیند و متوجه کارهایش شود، همان ساعت از من خواست تا لباسهایش را بشورم که تا صبح خشک شود.
این اواخر برای کم شدن دلبستگیهایمان کمتر در خانه میماند.
روزهای آخر در محلی که من نماز میخواندم به نماز میایستاد
مصطفی همیشه داخل اتاق خودش نماز میخواند و من در اتاق پذیرایی نمازم را میخواندم. این چند روز آخر قبل رفتن، میدیدم منتظر میماند تا من نمازم را تمام کنم و بعد دقیقا مُهر نماز خود را جایی میگذاشت که من نماز خوانده بودم و مشغول نماز خواندن میشد. دلیل آن را نفهمیدم؛ شاید از خدا میخواست که من راضی باشم. این اواخر، برای کم شدن دلبستگیهایمان،کمتر در خانه میماند و او را خیلی نمیدیدم. شب قبل از رفتنش به سوریه، دیدم لباسهایش را شسته و خیلی منظم و اتو کرده داخل ساکش قرار داد. من هم که بی اطلاع بودم از این که چه روزی میرود.
مصطفی خیلی حساس بود و لباس کسی را نمیپوشید. پدرش یک زیرپوش کهنه داشت که دیدم آن را برداشت و داخل ساکش گذاشت و گفت: «به بابا بگو من این زیر پوش را با خودم میبرم.» گفتم: «این کهنه است چرا میبری؟» گفت: «این را دوست دارم.» فکر میکنم هنگام شهادت، این لباس را هم پوشیده بوده، چون هر چه در وسایل برگشتیاش گشتیم این زیرپوش نبود و احتمالا در عملیاتها آن را تن میکرده است.
#شهید_موسوی #شهید_مصطفی_موسوی #جوانترین_شهید_مدافع_حرم #دهه_هفتادی #مدافع_حرم #سوریه #حضرت_زینب #حضرت_رقیه #امام_زمان #شهدا #شهدای_گمنام #شهید #نماز_اول_وقت #جبهه #بسیج #سبک_زندگی_شهدا#مذهبی #حضرت_زهرا(ص) #اهل_بیت
#جوان_مؤمن_انقلابی
#رفیق_شهید_من
#لبیک_یا_زینب_سلام_الله_علیها
#رفیق_زینبی
#یک_خاطره
🔸 نُخبهای که تکلیفگرا بود...
#متن_خاطره|از همون دوران دبیرستان هم اهل مبارزه بود، هم اهل درس خوندن. دبیرستان که بود، زبان انگلیسی رو مسلط شد. اونقدر نخبه بود که وقتی معلم نمییومد، مسئولین ازش میخواستند درس جدید رو تدریس کنه. درسهایی مثل هندسه، جبر و مثلثات رو به راحتی تدریس میکرد... توی آزمون ورودی دانشگاه، نفر اول استان؛ و در رشتهی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. توی آزمون اعزام به خارج هم شرکت کرد و باز نفر اول استان شد؛ اما ترجیح داد ایران بمونه. دانشگاه هم که بود بخاطر فعالیتهای سیاسی، بار اول بخاطر استعداد برترش بهش تذکر دادند، اما دست از مبارزه نکشید و بار دوم اخراج شد... سید عبدالرضا تکلیفگرا بود. بعد از انقلاب برگشت دانشگاه برا ادامه تحصیل؛ اما هنوز یک ترم بیشتر نگذشته بود که فهمید توی سپاه جهت ادامهی مبارزات بهش نیازه، برا همین دانشگاه رو رها کرد و رفت سپاه...
👤 خاطرهای از زندگی شهید سید عبدالرضا موسوی
📚منبع: کتاب "خرمشهر؛ خانهی رو به آفتاب"
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_موسوی #خرمشهر #شهدای_خوزستان #تکلیف_گرایی
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🎥 وداعِ جانسوزِ همسر شهید موسوی با پیکری که نبود...
روایتی دردناک از همسر پاسدار شهید سیدحمیدرضا موسوی؛ که در حملهی رژیم غاصب اسرائیل به شهادت رسید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهید_موسوی #روضه #شهدای_حملهاسرائیل #شهدای_تهران #مزار_گلزارشهریار