#خاکریزخاطرات ۱۰۱
🔸فحش نده...
#متن_خاطره|سید محمد علی جهانآرا با یکی از رزمندهها رفته بود شناسایی. همین طور که داشت با دوربین منطقه رو بررسی میکرد ، یهو اون برادرِ رزمنده گفت: عراقیهای پدر سوخته... آقا سید چشم از دوربین برداشت ، نگاهش کرد و گفت: فحش نده! رزمندهی اسلام نباید توهین کنه ، امام علی(ع) می فرماید : اصلاً به دشمنتون هم فحش ندهید...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید سید محمد علی جهانآرا
📚منبع: یادگاران ۲۰ « کتاب جهانآرا » ، صفحه ۹۳
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_____________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#تقوا #کنترل_زبان #عفت_کلام #بددهنی #شهیدجهان_آرا #امام_علی #درس_اخلاق #خاکریز_خاطرات #کنترل_خشم #شهدای_خوزستان
#خاکریزخاطرات ۱۰۲
🔸مردِ جنگ؛ پناهِ خانواده...
#متن_خاطره|حتی روزهایی که مدت زمانِ کمی خونه بود؛ برا بازی با بچهها وقت میگذاشت؛ گاهی هم که میومد مرخصی و من خواب بودم، بیدارم نمیکرد؛ آروم به بازی با بچهها مشغول میشد تا خودم بیدار بشم... همین که وارد خونه میشد؛ اگه سرِ تشتِ لباس بودم، حتی کفشش رو هم در نمیآورد؛ همونطور مینشست و باهام لباس میشست؛ اگر هم کار دیگهای داشتم، آستینهاش رو بالا میزد و مشغولِ کمک میشد...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید غلاممحمد نیکعیش
📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس ”بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس” به نقل از همسر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_نیکعیش #تربیت_فرزند #خانواده #همسرداری #کمک_به_همسر #خاکریز_خاطرات #شهدای_خراسانرضوی
#خاکریزخاطرات ۱۰۳
🔸به فکرِ جانِ بچهها؛ حتی بعد از شهادت...
#متن_خاطره|بعد از شهادتش؛ توی محلهای که مدتی اونجا تحصیل کرده بود، مدرسهای رو به نامش کردند. یه شبِ بارونی اومد به خوابِ مدیر مدرسه و بهش گفت: پاشو برو مدرسه! مدیر از خواب پرید و دید هوا هنوز تاریکه. برا همین اعتنا نکرد و مجدد خوابید. اما باز سیروس به خوابش اومد و گفت: من سیروس مهدی پور هستم که مدرسهتون به نامم هست. بلند شو تا بچهها نیومدند، برو مدرسه! خلاصه این اتفاق سه چهار مرتبه تکرار شد و با اینکه هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود، مدیر راه افتاد سمت مدرسه. وقتی وارد مدرسه شد، دید یه چاه عمیق وسط حیاط ایجاد شده و فقط یه لایهی نازک آسفالت دورش رو گرفته... تازه حکمت اصرار شهید توی خوابش رو فهمید
👤خاطرهای از زندگی معلّم شهید سیروس مهدیپور
📚 منبع: خبرگزاری حوزه به نقل از خانوادهی شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_مهدیپور #امداد_غیبی #رویای_صادقه #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران
4.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_شهید
🎥 از مسافرکشی تا وزیر نفت شدن...
روایتی کوتاه از زندگی شهیدی که امامخامنهای او را "وزیر غریب" نامید
🔸 ۲۹ آذر؛ بازگشت پیکر؛ و روز تجلیل از شهید محمدجواد تندگویان گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدتندگویان #شهدای_تهران #شهدای_مسئول #خاکریز_خاطرات
#روایتشهید
🔸خوابِ عجیبی که باعثِ رضایتِ مادر، برای رفتنِ امیر به سوریه شد
#متنخاطره| خیلی تقلّا کرد که بره سوریه، اما میگفتند اینجا بهت نیاز داریم و نمیشه. آخرین بار که فرمانده بهش گفت نه، گریهش گرفت. فرمانده هم دلش نرم شد و گفت: امیر! تو عاشق شدی، ما هم نمیتونیم به زور نگهت داریم؛ برو
وقتی اومد خونه بهم گفت: مامان! میخوام برم سوریه، اما به جان حضرت زینب(س) اگه راضی نباشی نمیرم.
تصمیم برام سخت بود و ازش خواستم بذاره تا فردا فکر کنم.
تا فردا توی خونه راه رفتم و با خدا حرف زدم. گفتم: خدایا! خودت کمکم کن؛ منو پیش خانم شرمنده نکن.
فردای این اتفاق دخترم سرزده اومد خونه و گفت: دیشب یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم توی خونه مجلسِ روضه امام حسین(ع) گرفتیم. حاجآقا عالی روضه میخوند و مردم زیادی مثل ابر بهار اشک میریختند. رفتم جلوی در، دیدم بابا دم در نشسته. هوا هم صاف بود، اما قطرههای آب از آسمون میچکید. به بابا گفتم: بابا چه خبر شده؟ چرا آسمون اینطوری شده؟ این قطرهها چیه که میریزه پایین؟ گفت: اکرم! اینا بستگی به نظر مادرت داره...
با این خواب دخترم فهمیدم باید اجازهی رفتن امیر رو بدم. اما حالا که من راضی شده بودم، خواهرش که جانش به جانِ امیر بند بود، مخالفت کرد. خلاصه تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. قرآن رو که باز کردیم، آیهی و لا تحسبن الذین قتلوا اومد؛ همون آیهی شهادت. همین باعث شد اکرم مخالفتش بیشتر بشه. گفتیم دوباره استخاره میگیریم. اما باز هم همون صفحه و آیه اومد.
لبخندی بر لب امیر نشست و خواهرش چارهای جز رضایت نداشت
#خاکریز_خاطرات #شهیدلطفی #شهدای_مدافعحرم
#خاکریزخاطرات ۱۰۵
🔸آقا یوسف؛ همسایهی دوست داشتنی ...
#متن_خاطره|ما طبقهی پایین زندگی میکردیم و آقای کلاهدوز طبقهی بالا؛ اما هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشون نشدم. یه شب اتفاقی در رو باز کردم و دیدم آقای کلاهدوز پوتینهاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پلهها میره بالا... طوری رفت و آمد میکرد که مزاحمِ همسایهها نشه. صبحها هم چون زود میرفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِ کوچه هُل میداد و اونجا روشن میکرد، تا برا همسایهها مزاحمت ایجاد نشه...
👤خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸 یکم دیماه؛ سالروز ولادت شهید یوسف کلاهدوز گرامیباد
_________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدکلاهدوز #حق_همسایه #حق_الناس #تقوا #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران
#خاکریزخاطرات ۱۰۶
🔸عبدالرحمن؛ تکخور نبود...
#متن_خاطره|اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایهها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه های آرد رو دید، گفت: این کیسهها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازهی نزدیکِ خونه گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسهها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا میبری؟ گفت: توی خونهی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو میبرم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند.
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان
📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸 سوم دیماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامیباد
_____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدرحمانیان #احتکار #تحریم #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_فارس #اسراف #قناعت #کمک_به_دیگران #بیتفاوت_نبودن
#خاکریزخاطرات ۱۰۷
🔸یه نوجوون و این همه دوراندیشی و تقوا؟!!!
#متن_خاطره|مصاحبهی مهرداد که پخش شد، شهرت پیدا کرد. حتی از تلویزیون دعوتش کردند تهران و ازش خواستند پیشنهاد مجریگری برنامه کودک و نوجوان رو قبول کنه. اما مهرداد نپذیرفت و گفت: اگه قبول کنم مردم فکر میکنن ما بسیجیها رفتیم جبهه تا به شغل و مسئولیتی برسیم؛ در حالیکه برای تکلیف و خدا رفتیم... مدتی بعد از اون مصاحبه هم برگشت اصفهان برا درسخوندن؛ اما زود برگشت جبهه. میگفت: بخاطر شُهرتی که پیدا کردم، خیلی بهم احترام میذاشتن؛ ترسیدم غرور بگیردم، برا همین زود برگشتم جبهه...
👤خاطرهای از زندگی نوجوان شهید مهرداد عزیزاللهی
📚 منبع: کتاب “بخشدار ۱۴ساله” ؛ صفحات ۷۴ و ۹۷
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدعزیزاللهی #تقوا #غرور #تواضع #خاکریز_خاطرات #شهدای_اصفهان #دوراندیشی
#خاکریزخاطرات ۱۰۸
🔸میخوام مثلِ امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگی کنم...
#متن_خاطره|تازه موتورسیکلت خریده بود، اما با وسیلهی نقلیهعمومی رفت و آمد میکرد. میگفت: خیلی از اقوام و دوستـان وسیلهی نقلیه ندارن؛ سعی میکنم کمتر موتورم رو سوار بشم، تا اونا حسرت نخورند... یه تابستون هم که هوا خیلی گرم بود، پدرم مقـداری پـول بهش داد و گفت: برو یه یخچال بگیر؛ تو متاهلی و لازم داری. اما سیدمحمدحسن پول رو نگرفت و گفت: هر وقت همهی همسایهها یخچال گرفتند و آبِ خنک خوردند، من هم یخچال میگیرم؛ من میخوام مثلِ حضرت علی علیهالسلام زندگی کنم...
👤خاطرهای از زندگی پاسدار شهید سیّدمحمدحسن سعادت
📚 منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
🔰
___________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدسعادت #تقوا #سادهزیستی #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_بوشهر #بیتفاوت_نبودن
#خاکریزخاطرات ۱۰۴
🔸علیرضا هدیهی امام رضا (ع) بود...
#متن_خاطره|پسر نداشتم و خیلی دلم پسر میخواست. رفتم مشهد و روبرویِ سقاخانه ی حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام ایستادم. یادمه که داشت برف میبارید. همونجا گفتم: یا امامرضا علیهالسلام من از شما رضا میخوام... وقتی هم رضا شهید شد، داشت برف مییومد. رفتم مشهد و دوباره روبرویِ سقاخونه ایستادم، گفتم: یا امام رضا علیهالسلام! خوب رضا بهم دادی، خوب هم بُردی؛ مثلِ جوادت توی ۲۵ سالگی بُردی. افتخار میکنم و خوشحالم...
👤خاطرهای از زندگی عارف شهید علیرضا شهبازی
📚منبع: خبرگزاری دانشجو ؛ به نقل از مادر شهید
🔰
_________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@
●واژهیاب:
#شهید_شهبازی #عنایت_اهلبیت #توسل #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران #امام_رضا #شهدای_تفحص
#خاکریزخاطرات ۱۰۹
🔸شهیدی که عکسش باعث مسلمان شدنِ یک جوان شد...
#متن_خاطره|سرِ مزار امیر بودم که جوانی با ظاهرِ مذهبی اومد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید؟ گفتم: بله! من برادرش هستم. بهم گفت: حقیقتش من مسلمان نبودم؛ اما بنا به دلایلی با اجبار و به ظاهر مسلمون شده؛ ولی قلباً ایمان نیاوردم. تا اینکه بر حسب اتفاق عکس برادر شهیدتون رو دیدم، با دیدن عکس ایشون حال عجیبی بهم دست داد. انگار این عکس با من حرف میزد؛ بعد از اون بود که قلباً مسلمون شدم...
👤خاطرهای از زندگی شهید امیر حاجامینی
📚منبع: پایگاه اینترنتی تبیان به نقل از برادر شهید
🔰
_______________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_حاجامینی #هدایتگری #شهید #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران
#خاکریزخاطرات ۱۰۹
🔸غیرتِ جوان مسیحی در جنگ با ارتش صدام؛ که منجر به شهادتش شد...
#متن_خاطره|روبرت دوران خدمتِسربازی منتقل شد به جبههی غرب و روزهای آخرِ سربازیاش رو توی منطقه عملیاتی میمک گذراند. فـرمانده بهش گفت: چنـد روز بیشتر به پایانِ خدمتت باقی نمونده؛ لازم نیست اینجا بمونی و می تونی به پشتِ خط برگردی. اما روبرت قبول نکرد و گفت: تا آخرین روزی که اینجـا هستم، این مسلسل مالِ منه و نمیذارم تپه دستِ بعثیها بیفته؛ من تا آخرین قطرهی خونم با بعثیها میجنگم... همین کار رو هم کرد و به شهادت رسید...
👤خاطرهای از زندگی رزمنده مسیحی شهید روبرت لازار
📚منبع: کتاب گلمریم؛ نوشته دکتر بوداغیانس
🌸 آغاز سال نو میلادی بر همهی هموطنان مسیحی مبارکباد
___________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_لازار #مقاومت #شهدای_مسیحی #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران #شجاعت