eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
5.2هزار دنبال‌کننده
442 عکس
85 ویدیو
10 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید امیر سیاوشی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸چند خاطره از شهید... 🌼|بقول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا اومده بود. 🌼|بچه که بودند؛گاهی مادر از دستشون عصبانی میشد. اما امیر که طاقت ناراحتی‌ مادر رو نداشت، تا از دلش درنمی‌آورد رهاش نمی‌کرد. اونقدر مادر رو بوسه‌بارون می‌کرد که اخماش وا بشه... 🌼|از بچگی عادت داشت وقتی از خونه بیرون میومد، سر راهِ مدرسه اول عرض ارادتی کنه به امامزاده علی‌اکبر(ع). این رویه رو تا وقت شهادتش انجام داد. انگار می‌خواست با دعای آقا روزش رو شروع کنه... 🌼|کلاس اول راهنمایی یه لباس نو براش خریدم که خیلی دوسش داشت. لباس رو پوشید و رفت مدرسه، اما ظهر که اومد دیدم یه لباس کهنه‌ به تن داره. گفت: یکی از دوستام از لباسم خوشش اومد، دادم بهش و لباس کهنه‌ش رو پوشیدم. 🌼|خادم امامزاده و هیأت بود. همیشه جلوی در هیئت می‌ایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکی بودن برا ائمه لطف بیشتری داره. می‌گفت: هرچه کوچیکتر باشی برا امام حسین (ع)، آقا بیشتر نگات می‌کنه 🌼|هر سال تو میدون امامزاده علی‌اکبر(ع)، چایخونه راه اندازی می‌کرد. وسائل چایخانه رو هم با هزینه خودش از بهترین‌ها می‌خرید و می‌گفت: برای اهل‌بیت نباید کم گذاشت 🌼|خیلی تمیز و مرتب بود. همیشه می‌گفت: ظاهر شیعه باید جوری باشد که به دل بشینهدریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید مدافع‌حرم جواد محمدی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |دقیق‌تر که فکر می‌کنم تصویر جواد در لباس خادمی‌اش میاد جلوی چشمم... توی اردویِ راهیان‌نور یا داره بیل میزنه، یا توی آشپزخانه‌ست... اونقدر که من جواد رو توی لباس خادمی دیدم، در لباس پاسداری ندیدم... به تکلیفش عمل می‌کرد. هیچوقت نشد بگه من توی سوریه فرمانده هستم، چرا باید بیام اینجا و بیل دستم بگیرم... بیل دستش می‌گرفت و گونی پُر می‌کرد برا سنگر... یا جارو می‌کرد یا تی می‌کشید... اهل عمل به وظیفه بود. کاری نداشت که این تی کشیدن یا بیل زدن در شان یه فرمانده هست یا نه... 📚برگرفته از کتاب "بی‌برادر" 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی _____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من از شهدایی هستم که اون دنیا یقه‌ی بی‌حجابها رو می‌گیرم شهیدمدافع‌حرم_جوادمحمدی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔅 ۳۵ 🌺 شهید مدافع‌حرم جواد محمدی: |اگر خواستید با کسی رفاقت کنید،چارچوب معلوم کنید. اگر در چارچوبِ دین رفاقت کردید و این رفاقت خدایی بود،ماندگار می شود؛ و اگر نبود،هیچ فایده‌ای ندارد. اگر قرار است با کسی رفاقت کنید؛ بگردید یک صفت خوب در طرف پیدا کنید و عاشق این صفتش شوید؛ با او رفاقت کنید و آن صفت را از او یاد بگیرید. 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۳۵) با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 روحانیِ شهید عباس شیرازی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸چند برش از زندگی شهید 🌼|شهیدبهشتی به پدر عباس گفت: شما با تربیت فرزندی مثل آقا شیخ‌عباس،گردن انقلاب حق دارید. شما انسان بزرگی رو تربیت کردید و تحویل حوزه‌ی علمیه دادید |مسئولیت مهم کشوری داشت، اما همیشه بدون محافظ و با یه پیکان رفت و آمد می‌کرد. یه بار توی نماز جمعه‌ی تهران سخنرانی کرد. بعد از صحبتاش، منافقین نامه نوشتند که اگه راست میگی از بنز پیاده شو! عباس هم خندید و گفت: اینا فکر می‌کنن من بنز سوارم، در حالیکه پیکان دارم... زمانی هم که فرمانده‌ی تبلیغات جبهه شد، خیلی وقتا بدون راننده به جبهه می‌رفت. |وقتی میومد خونه، گاهی موقع صحبت از خستگیِ زیاد خوابش می‌برد. بچه‌هامون کوچک بودند و جیغ می‌زدند، اما با اینکه خیلی خسته بود، هیچوقت ندیدم بچه‌ها رو دعوا کنه؛ یا بگه بچه‌ها رو ساکت کن، میخوام استراحت کنم. |توی مراسم وداع با پیکر عباس، مادرش آروم به پدر شهید گفت: من برا عباس گریه نکردم، تو هم گریه نکن و آروم باش! مادر همیشه توی زندگی تکیه‌گاه بچه‌هاش بود، اینجا شد تکیه گاه همسرش |قائم مقام سازمان تبلیغات بود، اما نگهبان نمی‌شناختش و جلو ماشینش رو گرفت. می‌گفت: باید بازرسی بشید... عباس یه کلام هم نگفت من کی هستم و اجازه بازرسی داد. بعد هم نگهبان گفت: پیاده برید داخل. عباس باز بدون اعتراض، مسیر نسبتاً طولانی رو پیاده رفت ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید مدافع‌حرم احمد مکیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |سال‌نمای زندگی شهید 🔸سال ۱۳۷۳؛ (۱۴ آذر) تولد در منطقه قائم‌شهر آبادان همزمان با ولادت امام محمد باقر (ع) 🔹سال ۱۳۸۴؛ حفظ ۲۲ جزء از قرآن کریم. 🔸سال ۱۳۸۸؛ ورود به حوزه علمیه شهر سربندر برای تحصیل علوم حوزوی. 🔹سال ۱۳۸۹؛ انتقال به قم و مدرسه علمیه امام رضا (ع). 🔸سال ۱۳۹۰؛ انصراف از حوزه و اشتغال به تحصیلات دبیرستان در رشته برق ساختمان و اشتیاق برای پیوستن به مدافعان حرم. 🔹سال ۱۳۹۳؛ اعزام به سوریه از طریق تیپ فاطمیون مشهد به عنوان یک افغانی با نام مستعار احمد عباسی فرزند حب علی. 🔸سال ۱۳۹۴؛ (۱۰ مهر) ازدواج همزمان با روز عید غدیر. 🔹سال ۱۳۹۴؛ (مهر) اعزام به جبهه دو هفته پس از مراسم ازدواج. 🔸سال ۱۳۹۵؛ (۱۸ خرداد) شهادت در حومه حلب سوریه بر اثر اصابت موج آتش و انفجار توپ 🔹سال ۱۳۹۵؛ (۲۳ خرداد) انتقال پیکر مطهر به آبادان و تشییع در آنجا. 🔸سال ۱۳۹۵؛ (۲۶ خرداد) تشییع در قم و خاکسپاری 🔹آدرس مزار: قم، گلزار بهشت معصومه (س)، قطعه ۵۱، گلزار شهدای مدافع حرم 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 خوابی که خبر از شهادت احمد می‌داد... |چند ماه قبل از تولد احمد؛ نشانه‌ای از شهادتش به ما رسید که اون موقع متوجه نشدیم. مادرش خواب دیده بود توی باغی مشغول راه رفتنه، که دو نفر با لباس سیادت جلو اومدند و گفتند: دخترم! نگران شهید نباش... مادر احمد بهشون میگه: اسم بچه شهید نیست؛ اسمش علی هست... اونا هم لبخندی می‌زنند و بدون اینکه چیزی بگن، می‌روند... مادر احمد وقتی بیدار شد، از من پرسید: می‌خوای اسم بچه‌مون رو بذاری شهید؟ گفتم: نه! می‌خوام بذارم احمد... حالا بعد از شهادت احمد، تازه می‌فهمیم حکمتِ اون خواب، و معنای لبخندی که اون دو سید بزرگوار بر لب داشتند، چه بوده... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم احمد مکیان 📚منبع: کتاب سند گمنامی؛ صفحه ۱۴ به روایت پدر شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اتفاقی عجیب در لحظه‌ی خاکسپاری شهید مدافع‌حرم احمد مکیان... شهید آمد و مادر خود را به درون قبر بُرد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید عقیل خلیلی‌زاده رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸چند خاطره از شهید... 🌼|۱۲بهمن بدنیا اومد. توی خونه می‌گفتیم:امام آمد؛ عقیل آمد. خودش هم به شوخی می‌گفت: هیچوقت روز تولدم رو فراموش نمی‌کنید، چون حضرت امام(ره) به وطن اومد. شهادتش هم چند روز بعد از سالگرد رحلت امام بود. 🌼 |قبل از اينكه به مأموريت بره، دست من و مادرش رو می‌بوسيد. یه بار هم مادرش رو با اصرار زیاد مجبور کرد بنشینه، و پایش رو بوسید. 🌼|به دوستاش گفته بود ازم عکس شهدایی بگیرید.بعد هم زیرش نوشت: شهید حاج‌عقیل خلیلی‌زاده 🌼|قبل از رفتن به سپاه قدس به قرآن تفال زد؛ آیه اومد: اين راه دشواريست؛ اما سرانجام شهيدان شاهد را بهمراه خواهد داشت. رفت سپاه و با رسیدن به حد قهرمانی در ۱۱رشته ورزشی تونست جزو نيروهای ويژه سپاه قدس قرار بگيره. 🌼|با حاج قاسم دیدار داشتیم، ازم پرسید: مادرش هستید؟ گفتم: بله! با لبخند گفت: می‌شناسمش... حاج‌قاسم توی یادواره مسجد بلال هم از عقيل بعنوان شهدای پيش‌قراول مدافعان حرم ياد كرد و گفت: به علت محفوظات عمليات نمی‌تونستيم تلاش اينگونه‌ افراد را ذکر كنيم. 🌼|همرزمانش و مستشاران توی سوريه می‌گفتند: به عقيل افتخار كنید؛ چون توی تمام پيروزيهای موشكیِ نيروی مقاومت در لبنان و سوريه سهيم بود. اگه روزی اسرائيل نابود بشه، قطعاً عقيل در آن سهم به‌سزايی داره...دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید مدافع‌حرم عباس دانشگر رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |بعد از شهادت عباس به زادگاهش رفتم. پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید رو بهم داد. وقتی برنامه عبادی‌اش رو دیدم به خود لرزیدم. 🔸مداومت بر نماز شب (حداقل سه رکعت نماز شفع و وتر) 🔹خواندن هر روز حداقل یک صفحه قرآن با تفسیر 🔸مناجات حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) و زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در هر روز 🔹ذکر روز چند مرتبه... ما حرف زدیم و عباس عمل کرد. توی دلم گفتم: خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید... ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷۰ 🔸حکایت یک نامه‌ی عاشقانه... به بهانه‌ی وفات همسر شهید صیاد شیرازی |می‌گفت: خجالت می‌کشم؛ خیلی در حق خانواده‌ام کوتاهی کردم؛ کمتر پدری کردم؛ فرصتش کم بود، وگرنه خیلی دلم می‌خواست... یه روز هم دیدم درب خونه رو می‌زنند. پیک نامه آورده بود. قلبم ریخت که نکنه علی شهید شده باشه. پاکت رو که باز کردم، دیدم یه انگشتر عقیق برایم فرستاده؛ و روی یه برگه هم نوشته: به پاس صبرها و تحمل‌های تو... 👤خاطره ای از زندگی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس؛ وابسته به بنیاد حفظ آثار/ راوی: همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی __________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید سیدمیثم تراهی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|توی خونه کاری نبود که برام انجام نده. گاهی که دور برم بود، می‌شنیدم زیر لب میگه: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة می‌گفتم: آخه میثم جان این چیه که میگی؟ مگه الان دوران جنگه؟ با خنده جواب می‌داد: مامان! خدا روزی منو میده... 🌼|بعضی نیمه‌ شب‌ها پا میشد تا نماز بخونه. چون نمی‌خواست برق اتاق ما رو اذیت کنه، می رفت رو ایون توی تاریکی نماز می‌خوند. 🌼|خیلی وقتا مخصوصاً ماه‌رمضونا با اینکه مسافت تا پایگاه بسیج خیلی زیاد بود، اول صبح پا میشد و می‌رفت اونجا. همسایمون می‌گفت: اونقدر دلم می‌خواد اول صبح بیام و خاک زیر پایش رو به عنوان تبرک بردارم، اما خجالت می‌کشم 🌼|حقوقش زیاد نبود، اما دست خیلی‌ها رو گرفت. خیلی‌ها می‌یومدند در خونه و می گفتن: اومدیم قرضی که از سید میثم گرفتیم رو پس بدیم... حتی تا مدتها بعد از شهادتش هم مردم می‌یومدن و می‌گفتند: این پول رو از سید میثم امانت گرفته بودیم. 🌼|می‌گفت: مامان من سنت پیامبر [ازدواج] رو هم انجام دادم. فکر نمی‌کنم واجبی به گردنم مونده باشه. خدا رو شکر ازدواج هم کردم... اینا رو می‌گفت که بگه آماده‌ی شهادتم. 🌼|دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد. یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مونده بود که تموم بشه که گروهک ریگی سید میثم منو شهید کردنددریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 سردار شهید نبی‌الله علی‌عسگریان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|نبی‌الله توی عملیاتی در یکی از روستاهای دیوان دره (دواق) پس از ساعتها مقاومت در یک نبرد نابرابر با گروهک کومله و دموکرات، به اسارت در اومد. به مدت پنج ماه همه‌ی شکنجه‌ها رو تحمل کرد و آنچنان رعب و وحشت در دل جنایتکاران کومله انداخت که تصمیم به اعدامش گرفتند... نبی‌الله رو به همراه دو نفر از همرزمانش در روز میلاد امام زمان (عج) با پای برهنه و کوله باری از مقدار زیادی وزنه، در کوهستان‌ها کیلومترها پیاده برده و در روستای نرگسله طی یک دادگاه نمایشی، اونها رو به شهادت رسوندند. مردم روستا پیکر نبی‌الله و همرزمانش رو در همونجا دفن کردند. بعد‌ها پیکر شهید به زادگاهش منتقل شده و در گلزار شهدای فلاورجان دفن گردید... ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی _____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب: