eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
5.2هزار دنبال‌کننده
447 عکس
93 ویدیو
10 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
|خرید تا رو دستِ فروشنده نماند... 💢زکریا يه بار برا خريدِ لباس، با يكی از دوستانش رفت بازار. یه لباس رو انتخاب کرد و با اینکه كمی زدگی داشت ، اون رو خرید. دوستش گفت: «اين لباس زدگی داره. نخر!» زکریا هم در جوابش گفت: «اگه نگيريم کسی این لباس رو نمی‌خره [روی دست صاحبش می‌مونه]، پس بهتره اين پيراهن رو بگيرم تا اسراف نشه.» ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_irواژه‌یاب:
۶۳ 🔸 مثل شهید ساعتیان دیگران را دوست داشته باشیم... |شبهای قبل از عملیات گاهی سرمای هوا به ۳۰ درجه زیر صفر هم می‌رسید. طوری‌که قطرات آبِ وضو روی دست و صورتمون یخ می‌بست. یادم هست محمودرضا نیمه‌های شب بلند میشد و کفش بچه‌ها رو که بیرون چادر مونده بود، روی چراغِ والر گرم می‌کرد و می‌گذاشت کنارشون... یا به چادرها سر می‌زد و هر کسی پتو از رویش کنار زده شده بود؛ دوباره می‌کشید رویش... نزدیک اذانِ صبح کتری‌های خالی رو پُر از آب می‌کرد و می‌گذاشت روی چراغ‌ها تا بچه‌ها برای وضو، آب گرم داشته باشند. 👤خاطره‌ای از زندگی طلبه شهید محمودرضا ساعتیان 📚منبع: بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع‌مقدس یزد 🗣 راوی: سردار حسین سلطانی 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی __________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🌸 شهید سیدمیثم تراهی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|توی خونه کاری نبود که برام انجام نده. گاهی که دور برم بود، می‌شنیدم زیر لب میگه: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة می‌گفتم: آخه میثم جان این چیه که میگی؟ مگه الان دوران جنگه؟ با خنده جواب می‌داد: مامان! خدا روزی منو میده... 🌼|بعضی نیمه‌ شب‌ها پا میشد تا نماز بخونه. چون نمی‌خواست برق اتاق ما رو اذیت کنه، می رفت رو ایون توی تاریکی نماز می‌خوند. 🌼|خیلی وقتا مخصوصاً ماه‌رمضونا با اینکه مسافت تا پایگاه بسیج خیلی زیاد بود، اول صبح پا میشد و می‌رفت اونجا. همسایمون می‌گفت: اونقدر دلم می‌خواد اول صبح بیام و خاک زیر پایش رو به عنوان تبرک بردارم، اما خجالت می‌کشم 🌼|حقوقش زیاد نبود، اما دست خیلی‌ها رو گرفت. خیلی‌ها می‌یومدند در خونه و می گفتن: اومدیم قرضی که از سید میثم گرفتیم رو پس بدیم... حتی تا مدتها بعد از شهادتش هم مردم می‌یومدن و می‌گفتند: این پول رو از سید میثم امانت گرفته بودیم. 🌼|می‌گفت: مامان من سنت پیامبر [ازدواج] رو هم انجام دادم. فکر نمی‌کنم واجبی به گردنم مونده باشه. خدا رو شکر ازدواج هم کردم... اینا رو می‌گفت که بگه آماده‌ی شهادتم. 🌼|دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد. یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مونده بود که تموم بشه که گروهک ریگی سید میثم منو شهید کردنددریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب: