♥️•| مهمانی نزدیک شد!
و ترسِ آنکه، از جاماندگانِ شعبان باشم؛
مرا احاطه کرده است... 😔
و تو باز همان خدایی هستی
که از پیش، برای تمام حادثههایم چارهای کردهای. 😍
🌿••| این روزها زیاد میگویم:
🌼•| ” اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه ”|•🌼
تا تمام ترسم را در آغوش تو جا بگذارم، و ..
به ضیافت باشکوهت وارد شوم.
#ماه_رمضان
#گاندو
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
#حدیثروزانہ 🌤
#رزقمعنوۍ 💚
🌿••| امام علۍعلیهالسلاممیفرمایند:
♥️••| راستگویۍ، شمشیری بران در دست شجاع است ...!
📚••| شرح نهجالبلاغه ۲۰:۲۶۹
#صلوات
#گاندو
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_بیست_چهار
در باز شد و پرستار وارد شد.
_آقا لطفاً بفرمایید بیرون خانمتون باید استراحت کنند.
یکّه خوردم. پس خودش را به عنوان همسرم معرفی کرده بود.
از جا برخاست و عقب گرد کرد به قصد خروج.
_دیگه اسمشو نبر... هیچ وقت!
رفت و من ماندم با دنیایی از علامت سوال و تعجب در سرم!
همیشه یک جایی از ماجرا باید لنگ
بزند. مطمئن بودم که حرفهای ارژان را شنیده... همان روز که شنود در جیبم فشرده شده بود و آرژان قصد داشت مرا راضی به فرار و رفتن به ترکیه کند و...
عصر که مرخص شدم، به قصد بازگشت به تهران سوار ماشین سرگرد شدم.
دل در دلم نبود، برای دیدن کامران!
از رعنا دلخور بودم اما با تمام نامردی ای که این خانواده در حقم کرده بودند، بازهم دلتنگشان بودم و این مسئله دست خودم نبود.
نگاهی به سرگرد که با اخم رانندگی می کرد، انداختم.
+بابام... خوبه؟
هنوز هم سرسنگین بود.
_خوبند.
سایان گفته بود که در میان دور و بری های پدرم یک نفر آمارش را به آن ها می داده.
+نفوذی چی شد؟
_پیدا کردیم.
+کی بود؟
_یکی تو اداره!
+جنازه ی سرواناحمدیو پیدا کردید؟ اونا گفتند خوراک درّنده ها شد...
و قلبم در سینه فشرده شد.
_دروغ گفتند.
+چرا باید دروغ بگند؟
_که از سرشون باز کنند.
+واضح توضیخ بده منم بفهمم.
_سروانو بچه ها نجات داده بودند.
+خب؟
_اون گروهی که فرستادند دنبالش، نتونستند پیداش کنند.
+خب؟
_به خاطر همین بهونه آوردند.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
#پارت_دویست_بیست_پنج
فقط خدا می داند که از نجات یافتن سروان احمدی تا چه حد ذوق کردم.
از اولش هم دلم روشن بود.
+از کامران خبر دارید؟
_بله.
کوتاه پاسخ می داد و دلم را می فشرد. باید اعتراف می کردم که من هنوز هم دوستش داشتم... عاشقش بودم... اصلا نفسم به نگاهش بند بود! والسلام!!!
با فکری که به ذهنم رسیده بود، غم عالم در دلم نشست.
+میگم...
یک لحظه با همان اخم سوالی نگاهم کرد و بند دلم را پاره کرد.
+رسیدیم... تهران...(نفسم را تکه تکه خارج کردم)... منو تحویل میدی؟
همانطور که نگاهش به جاده ی پیش رویش بود، یک تای ابرویش را بالا داد.
_تحویل کی؟
ناخون هایم را در گوشت دستم فرو کردم.
+چه میدونم... پلیس، سپاه، اطلاعات.. هرجا که مربوط به شغل تو میشه!
و زیر لب زمزمه کردم،
+آخرش نفهمیدم تو چکاره ای!
لبخندی کنج لبش نشاند.
_نه تو مجرم نیستی و فعلا نیازی نیست!
صدای بیسیمش از محفظ کنار در بلند شد؛
_مقداد مقداد سلمان!؟ مقداد مقداد...
_سلمان جان به گوشم!
_مقداد جان خسته نباشی باند متلاشی شد... هیکمن تو روسیه گیر افتاده و گروهکی هم با ون انتهاری نزدیک به آزمایشگاه دکتر محرابی توسط نیروها دستگیر شد.
_تلفات داشتیم؟
+آرژان..!؟
نگرانش بودم که مبادا در درگیریها کشته شده باشد.
کمیل از گوشه ی چشم تیز نگاهم کرد و بار دیگر مشغول صحبت با سلمانِ پشت بیسیم شد.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
🔴 دولت خود مچکرها/ نامزدهای انتخابات ۱۴۰۰ چه وعدههایی ندهند که به حال و روزه دولت روحانی گرفتار نشوند!
🔹اسحاق جهانگیری؛
فروردین ۱۴۰۰: اگر ما نبودیم، قحطی میشد.
دی ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، کل ایران از دست میرفت.
اردیبهشت ۱۳۹۹: عملکرد ما از حافظه مردم پاک نمیشود.
اردیبهشت ۱۳۹۶: امروز کسی از گرانی حرف نمیزند.
🔹عباس آخوندی؛
فروردین ۱۴۰۰: اگر ما نبودیم، قحطی کل ایران را دربرمیگرفت.
🔹عبدالناصر همتی؛
بهمن ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، دلار ۵۰ هزار تومان میشد.
🔹علی ربیعی؛
خرداد ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، اوضاع ۱۰۰ برابر بدتر بود.
🔹عیسی کلانتری؛
فروردین ۱۳۹۸: اگر ما نبودیم، دریاچه ارومیه خشک میشد.
🔹حسن روحانی؛
شهریور ۱۳۹۴: ما سایه جنگ را از سر کشور برداشتیم!
#گاندو
#امام_زمان
🔴[ @shohadae_sho ]🔴
#شهدایی_شو 💜👆
روایت عشق 💌
زمانی که فرماندهی گردان بلال را به او ابلاغ کردند، از حاج همت پرسید: اسم گردان چیست؟
حاج همت گفت: گردان بلال حبشی...
پس از مکثی کوتاه، محمدکاظم گفت: چه اسم زیبایی! بلال سیاه بود، من هم سیاه چرده ام؛
ولی آیا من هم می توانم زیر باران تیرها و ترکش ها مثل بلال اَحداَحد بگویم، بعد از این جمله شهید اشرفی اصفهانی فرمودند : ایشان (محمدکاظم) شهید می شوند.
🌼••| ولادت : ۱۳۴۲/۱/۹، شهر ری
🌺••| شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۵ ، سومار
#شهید_محمدکاظم_کلهر💔
#بادعزیزش_باصلوات 🌿
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید محمدکاظم کلهر🌹🍃
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_سوم3⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
توسلات
از روی عادت هیئت نمی رفت. به قول یکی از شهدا که در خواب به سردار شهید علی چیت سازیان گفته بود: راهکار رسیدن به خدا شهادت «اشک» میباشد، سید هم از این راه کار می خواست به شهدا برسد.
تو روضه ها اشک امانش نمی داد، عاشق مناجات و روضه بود. گاهی اوقات حتی آهنگ زنگ موبایلش هم صدای حاج منصور و روضه حضرت رقیه (ع) بود.
من در تمام عمرم کسی رو به اندازه سید عاشق اهل بیت (ع) ندیدم. خودم چندین مرتبه دیده بودم که در عزاداری بی هوش شد، چند بارش رو من براش روضه خوندم.
رفتیم اروندکنار، اونجا آب رو که میدیدیم، گلهامون هوای روضه میکرد. اون هم روضه مادر. سید گفت: شیخ بریم یه گوشه برای من روضه حضرت زهرا (س) بخون، این را عملیات با رمز مقدس یا فاطمه زهرا (س) بوده. بریم به عشق این شهدا توسل داشته باشیم.
رفتیم گوشه ای نشستیم. آب بود و غربت اروند. هنوز هم باشه دارو به راحتی میشد از این فضای معنوی حس کرد. بسم الله گفتم و روضه رو شروع کردم...
روزه به اوج خودش که رسید سید از خود بیخود شد. حال خیلی منقلبی داشت. مثل عادت همیشگی که من دیده بودم، تو روضه دستشو گذاشت روی قلبش. آنجا هم داد میزد و میگفت: آخ مادر جان... خیلی جانسوز ناله میزد. مثل مار گزیده ها به دور خودش می پیچید.
کم کم بی حال شد و افتاد! من روضه را قطع کردم. سرشو گذاشتم روی زانوهام مقداری از آب اروند روی صورتش پاشیدم تا کمی حالش بهتر شد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_چهارم4⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
دیگه رمقی برای سید نمونده بود. به حال خوشی که داشت همیشه غبطه خوردم.
همین زمزمهها اشک های خالص سید برای اهل بیت (ع) بود که خدا صداش رو شنید، شعر معروف که میگه
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت ساز باز است
آه سید از جنس نیاز بود و همین سید را معراجی کرد.
روزهای آخر راهیان نور بود. روزها شب های زیادی بود که در اردوگاه شهید درویشی خادم الشهدا بودیم. قلب هامون رقیق شده بود. نفس شهدا روی ما هم تاثیر کرده بود. همراه با خادمین برای زیارت به منطقه طلائیه رفتیم.
غروب بود که رسیدیم. هیچ کس نبود، طلائیه خیلی غریب بود. درست بوی کربلا میداد. غربت کربلا در طلائیه به مشام می خورد. بی اختیار یاد حرم آقا قمر بنی هاشم (ع) افتادم. طلائیه مقر آقا قمر بنی هاشم (ع) بود.
شنیده بودیم که در این مکان اولین باری که برای تفحص مشغول شدن شهید پیدا نمیشد، متوسل با قمر بنی هاشم (ع) می شوند. سپس بلند میشوند خاکها را زیر و رو می کنند. یک پیکر را زیر خاک پیدا می کنند.
شهید عباس امیری اولین شهید تفحص شده بود. دومین شهید کسی است که دست راستش مصنوعی بود. مشخص بود که در عملیات های قبل جانباز شده را هم بیرون آوردند. اسمش ابوالفضل بود. آنجا فهمیدن اینجا خیمه گاه آقا قمر بنی هاشم (ع) است.
سید تا پاش به خاک طلائیه خورد منقلب شد. حالت عجیبی پیدا کرد. گریه امانش را بریده بود. تا این حالت را از سید دیدم رها کردم تا تو حال خودش باشه.
سید خرامان خرامان رفت طرف ضریح شهدای گمنام. اونجا دیگه گریه هاش به ضجه تبدیل شد. نمیدونم سید این همه حال و گریه را از کجا آورده بود!!
ما انگار مسخ شده بودیم، خیلی هنر میکردیم یه توسل کوچک و چند قطره اشک و تمام! اما سید...
گوشه ای نشسته بودم و تو حال خودم بودم، دوباره متوجه سید شدم. دیدم اینقدر گریه کرده داره از دست می ره؛ رفتن نزدیکش دستش روی قلبش گذاشت و گفت: شیخ قلبم داره از جا کنده می شه، سید رابردم گوشهای دراز کشید.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_پنجم5⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
گفتم خدایا سید کجا مونده؟! چشمم افتاد به سوله بچه های قزوین. دیدم که یه گوشه ای چراغ اون سوله روشنه! تعجب کردم جلوتر رفتم صحنههای دیدم که از خجالت آب شدم، اما از طرفی هم به داشتن دوستی مثل رسید به خودم مباهات کردم.
قریب به ۸۰ نفر از زائرین قزوینی تو اون وقت صبح بیدار بودند و پروانه بالگرد شمع وجودی سید میلاد حلقه زده بودند و سراپا غرق در صحبت های گرم و دلنشین سید بودند. خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود.
سید برای آنها هم خاطرات طنز میگفت، هم خاطرات و نکته های اخلاقی. تا من رو دید سرش رو تکون داد. اشاره کردم نمیایی نماز شب؟! سید با اشاره گفت: از نماز شب واجب تر از تو برو...
تا اذان صبح حرف های سید ادامه داشت. صدای موذن که بلند شد سید بچهها را مهیای نماز صبح کرد. اومد به طرف من گفت: کیش جات خالی الحمدلله به برکت شهدا عجب مجلسی بود. توی این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود، حتی چندتاشون گفتند که اهل مشروب خواری هم بودند، اما الان اومدن با شهدا رفیق شوند خداروشکر که شهدا هنوز هم هدایتگری میکنند.
اون مجلس قشنگ، شد مجلس آشت کنان خیلی ها با خدا و شهدا، خوشحال بودم که من را هم به این بنده های خوبش قرارداده. یادمون حدیث قدسی افتادم که خدای متعال میفرماید: اگر بنده گناهکار من بدون من چقدر مشتاق بازگشتن به طرفم هست، هر لحظه قبض روح می شد... هنر سید میلاد این بود که خیلیها را از خواب غفلت بیدار کنه و دوباره با خدا آشتی بده.
بعد از این که نماز صبح رو خوندیم. طبق روال صبحانه زائرین را هم دادیم و بچه های کاروان آماده رفتن شدند، من دیدم که خیلی از جوان ها داشتن گریه میکردن. بعضی از بچه ها شماره سید رو گرفتند و سید با آنها ارتباط داشت. من متعجب بودم که شاهد چیزی زبان سید گذاشته بودم واسه یک شب چی به بچه ها گفته بود که اینقدر متحول شدند. و این داستان هنوز هم ادامه دارد. سید و تمامی شهدا هنوز هم مشغول هدایت جوان های پاک سیرتی هستند که با غفلت از مسیر دور شدند.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حتی نچرالیست ها قانون حجاب دارند😳
✅ درتمام کشورها قانون حجاب هست
👤دکتر غلامی
#پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨••| سهم امروزمون از یاد مولای غریب
🎬 دانلود #کلیپ
📌 امام کائنات - قسمت دوم و پایانی
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 اگه ۳۰، ۴۰ میلیون حقوق و یه ویلا و ماشین بدن بهت بازم پای امام زمان میمونی؟
🎥 خلاصهٔ سخنرانی « امام کائنات »
📆 شب #نیمه_شعبان سال ۱۴۰۰
📥 دانلود با کیفیت بالا
#مهدویت
🔴شناخت جریان نفاق
♦️امام خامنه ای :آن کسانی که در پی تغییر هویّت انقلاب بر میآیند، معمولاً با پرچم رسمی و با تابلو جلو نمی آیند؛ آنچنانی حرکت نمی کنند که معلوم بشود اینها دارند با این حرکت مخالفت می کنند؛ حتّی گاهی به عنوان طرفداری از حرکت انقلاب، یک اقدامی می کنند، یک اظهاری می کنند، کاری می کنند، زاویه ایجاد می کنند؛ انقلاب از جهتگیری خود بکلّی دور می افتد، برکنار می شود!
#کلام_رهبری
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼
زندگینامه شهید سرچ کنید👇🏻 ( #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی )
|••♥️🌿
🌸•| تاریخ شهادت: ۱۸فروردین۱۳۹۵
🌸•| تاریخ تولد : ۲اسفند۱۳۶۴
🌼•| مزار شهید:
گلزارشهدایارمبویهتهران
#شهیدمرافعحرم 🌸🌿
#شهید_ابولفضل_راه_چمنی 💔
#بایادشصلوات 💛••
#گاندو 🇮🇷
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
« #شهادتنامه امام حسین علیه السلام » پروردگارا! چرا پیش از بت پرستان ما را مستوجب آتش کردی!؟ از سو
💠•| #پایانمسلڪدوم 👆🏻👆🏻✅✅
« گزارش امور #پسازشهادت امام حسینعلیهالسلام »
و این بخش #پایانی کتاب است .
راوی میگوید: عمر بن سعد( لعنهاللهعلیه) سر امامحسینع را در این روز که روز عاشورا بود، همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی به سوی عبید الله بن زیاد فرستاد و فرمان داد سر دیگر یاران حضرت را هم جدا کنند و همراه شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث و عمر بن حجاج ( که لعنت خدا بر آنان باد) بفرستند.
آنان نیز همراه سرها به راه افتادند تا به کوفه رسیدند. ابن سعد باقی روز و روز دیگر نیز تا هنگام ظهر آن جا ماند. سپس آنان که از خانواده امامحسینعلیهالسلام باقی مانده بودند را حرکت داد و زنان را بر سر شترانی با روانداز های بی ارزش و بدون محمل و سایبان سوار کرد و چهره آنان میان دشمنان گشوده بود، با این که آنان امانتهای برترین پیامبران بودند، و آنان را همانند اسیران ترک و روم و در حالت مصیبت زدگی و اندوه به اسارت بردند.
شاعر چه خوب سروده است :
بر پیامبر مبعوث بنی هاشم درود می فرستد و ( در عین حال) فرزندانش را میکشند و این چه امر شگفت آوری است.
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتهفتادوچهار نشردهید 🏴
#صلوات #ماه_شعبان #گاندو
.
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_ششم6⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
کمک به فقرا
امام کاظم (ع) چه زیبا فرمودند: همانا مهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود. بحار الانوار، ج۷۵، ص۳۷۹.
گاهی اوقات شبهای قدر به من زنگ میزد میگفت: شیخ بیا بریم و وسایل رو بین فقرا تقسیم کنیم. سید زمان اینقدر دست و دلباز بود که من به یکی از ثروتمندان شهر برای فقیری ۱۰۰ هزار تومن کمک خواستم اما نداد، گفت من پول برای این جور آدم ها ندارم و...
یکی از بزرگان میگفت اگر اینجا غذا میخوری، برای آخرتت هم غذا ذخیره کن. اگر برای دنیا لباس می پوشی، برای آخرتت هم لباس بدوز. یعنی از فقرا دستگیری کن غذا و لباس براشون ببر و...
تو اردوگاه �ید درویشی هم سید از بچه ها پول جمع می کرد گوسفند می کشتیم بین فقرای اون منطقه تقسیم میکردیم. گاهی اوقات غذا هایی هم که اضافه بود می رفتیم بین فقرای منطقه پخش می کردیم. اون مناطق خیلی فقر وجود داشت.
سید عمق دید وسیعی داشت. با این کار دید اون مردم را نسبت به نیروهای انقلابی کاملاً عوض کرد.
یه بار مرغ بردیم پخش کنیم خیلی کم بود سید افسوس می خورد می گفت حیف که بیشتر از این از دست مون بر نمیاد، آخه چرا مردم فقرا رو فراموش کردند. تو این شهر خیلیها نمیدانند چطور پول هاشون رو خرج کند و یک عده برای لقمه نون شرمنده زن و بچه شون شدند.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆