فوری
از امشب ساعت 22 مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم از کانال خیمه گاه ولایت در ایتا و تلگرام و سروش منتشر میشود.
لطفا اطلاع رسانی بفرمایید.
#مستندداستانی_امنیتی_عاکف #خیمه_گاه_ولایت #عاکف_سلیمانی
✅ ایتا👇
🌐 @kheymegahevelayat
✅ سروش👇
🌐 http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ تلگرام👇
🌐 https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
تا دقایقی دیگر قسمت اول #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری سوم منتشر خواهد شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف #سری_سوم
مقدمه.
با عرض سلام و احترام خدمت شما مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت.
این بار با #سری_سوم_مستند_داستانی_امنیتی_عاکف اومدم خدمتتون تا مثل گذشته « انتشار سری اول و سری دوم مستند داستانی امنیتی » طی مدتی شب ها رو در کنار هم باشیم.
هدفم از نوشتن این مطالب وَ نشر اون در فضای سایبری این هست که ضریب هوش امنیتی مردم محترم کشورم و مخاطبانم رو در حد توانم افزایش بدم، تا از اتفاقات مهمی که به صورت چراغ خاموش و زیر پوستی در این کشور داره می افته همه رو مطلع کنم.
هدفم این هست تا از خیانت ها و خدمات بگم. از رشادت ها و سختی های جوانان خادم این مملکت بگم که هیچ ادعایی ندارند، وابسته به هیچ جناحی نیستند، نامشان هم در هیچ کجای این عالم ثبت و ضبط نشده وَ فقط به فکر خدمت به ایران عزیز هستند.
اما بعد...
طی این دوسال اخیر، بخصوص پس از انتشار مستند داستانی امنیتی عاکف « سری اول_سری دوم » خیلی ها بدنبال دیدن عکس یا آدرس و نشونه ای از این حقیر بودند. حتی در اینستاگرام و ایتا و تلگرام خیمه گاه ولایت بابت این موضوع پیام میدادند "چرا از شما تصویر مشخصی وجود نداره!" که خداروشکر نتونستن بدست بیارن وَ تا ابد هم بدست نخواهند آورد.
به همین دلیل، بنا بر پیشنهاد یک دوست محترم و ارزشمند، برای اینکه کمی از حس کنجکاوی مخاطبان محترم کم کنم، خودم و اینطور براتون معرفی میکنم.
من عاکف سلیمانی هستم، سنم و دقیق نمیگم اما برای اینکه بدونید فقط میگم بین 30 تا 40 ! عاکف جوانی هست که دغدغه ی این مملکت و داره! مهم نیست در کجا خدمت میکنه! بعضیا تصورشون براین هست که عاکف سلیمانی نیروی وزارت اطلاعات هست، بعضی هم معتقدند عاکف یک مامور امنیتی در سازمان اطلاعات سپاه هست، بعضی هم معتقدند در نیروی قدس ( شاخه عملیات های برون مرزی سپاه ) کار میکنه! اما عاکف به همه یک جمله میگه:
« من یک بسیجی ساده هستم که حتی کارت فعالم رو نگرفتم...»
به نظرم مهم نیست عاکف، و عاکف ها در کجا وَ در چه نهادی خدمت میکنند!
تیکه کلام عاکف این هست که مهم اینه برای این مملکت و مردمش دغدغه داریم، وَ دوست داریم تا ابد این آرامش و امنیت برقرار باشه.
عاکف سلیمانی جوانی هست که قدش 195 هست، با موهای بلند و نسبتا لَخت، ریش های مشکی که لا به لای اون کمی هم چندتار سفید پیدا میشه، بخصوص قسمت حنک « چانه » ! اینم براتون بگم که یه نیروی امنیتی معمولا بخاطر فشارها و سختی کار زود شکسته میشه! بگذریم.
جونم براتون بگه که عاکف سلیمانی چهارشونه هست و دست های مردونه ای داره. عاکف چهره ای کاملا جدی داره ولی به وقتش هم میخنده. عاکف مژه های بلندی داره و ابروهای کشیده که به قول خودش گاهی در جمع دوستانش میگه « ابروی من شکل ذوالفقار امام علی هست!»
عاکف سلیمانی به شدت دلسوزه! حتی گاهی برای جاسوسی که در تورش قرار میگیره دعا میکنه تا سر به راه بشه.
از همه مهمتر، عاکف فرزندِ شهید هست. یعنی فرزند شهید حاج علی سلیمانی از چریک ها و بچه های اطلاعات و عملیات هشت سال دفاع مقدس که در کردستان ضربه هایی به بعثی های متجاوز و کوموله دموکرات ها و ضدانقلاب زد که هنوز هم که هنوز هست ازش کینه به دل دارند.
من فرزند شهید علی سلیمانی هستم که پا در جای پای پدرم گذاشتم و خون اون شهید بزرگوار در رگ های من جریان داره، وَ قسم خوردم به شیر پاک مادرم تا زمانی که زنده هستم از راه پدرم بر نگردم و برای مردمم، کشورم، ناموسم، وَ برای آب و خاک این مملکت تلاش کنم تا کسی بهش نگاه چپ نکنه.
به قول شاعر: گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب / گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز.
این ها رو نوشتم تا وقتی مستند داستانی امنیتی عاکف و میخونید، راحت تصورم کنید و باهم بیگانه نباشیم تا بتونیم ارتباط خوبی داشته باشیم.
خب! میخوام کمی خودمونی تر براتون حرف بزنم. راستش دوست دارم در این بخش از مقدمه تشکر کنم از کسانی که به خیمه گاه ولایت کمک میکنند. از ادمین عزیزم با نام فاتح اسراییل، از عماد، از طراح و از خانوم محترمی که با نام جهادی دختر ایرانی فعالیت میکنند.
همچنین تشکر ویژه ای هم میکنم از خواهر محترم سرکار خانوم دکتر #پرستومروجی که برای بهتر نوشته شدن این مستند داستانی امنیتی، در راستای اهداف مشترک انقلابی دلسوزانه یاری رساندن تا مطالبی که تقدیم شما بزرگواران میشه، به نحو احسن باشه.
وَ کلام آخر اینکه:
اگر در این مستند داستانی امنیتی اشتباهاتی سهوی برای شما روئیت میشه، بگذارید به حساب این بنده ی حقیر.
ارادتمند: عاکف سلیمانی فروردین 98
➖➖➖➖➖➖➖➖
💻 خیمه گاه ولایت « کانال رسمی #عاکف_سلیمانی »
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان و اخبار و تحلیل های مهم باخبر شوید👇👇
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
♦️ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف #سری_سوم مقدمه. با عرض سلام و احترام خدمت شما
✅ #قسمت_اول
بعد از اینکه پرونده پی ان دی « مربوط به پرتاب ماهواره و جلوگیری آمریکا و دولت ایران از آن » وَ درگیری با جک اندرسون در خاک ترکیه و دستگیری رفیقم که فرمانده تیم جاسوسی_تروریستی بود، یعنی عطا که در مستند داستانی امنیتی عاکف سری دوم خوندید، بعد از بسته شدن پروندش و دستگیری اعضای اون شبکه و...! مدتی رو درگیر مسائل بازجویی از اعضای اون شبکه بودم.
اما چندوقت بعد از طی شدن مراحل بازجویی از اون شبکه دستگیر شده، مقامات بالا بنابردلایلی نامعلوم من و از بازجویی کنار زدن و یه مرخصی اجباری یک هفته ای بهم دادن. تصمیم گرفتم برای استفاده از اون مرخصی به اتفاق همسرم عازم سفر تفریحی کیش بشم.
بعد از اینکه از اون سفر برگشتم یک پرونده ی پر و پیمون جدید بهم سپردند که 2 ماه درگیر عملیات های اطلاعاتی برون مرزی سمت یکی از کشورهای اروپایی شدم.
پس از به پایان رسیدن ماموریتم در اون کشور اروپایی، وقتی به خاک ایران بازگشتم متوجه شدم معاونت بخش ضدجاسوسی نهاد ما در یکی از ماموریت ها به شهادت رسیده. اگر خاطرتون باشه در سری دوم مستند داستانی براتون توضیح داده بودم که قرار بر این شد من و به بخش ضدجاسوسی منتقل کنند که من سخت مخالفت کردم.
علیرغم اینکه مقامات میدونستن من مخالف حضور در این واحد هستم، اما به دلیل اینکه معاونت بخش مذکور به شهادت رسیده بود، ریاست نهاد ما و حاج کاظم ( معاون کل ) بنده رو بعنوان معاونت واحد ضدجاسوسی به مدیر کل اون بخش پیشنهاد و معرفی کردند. بعد از یکسری جلسات و بررسی ها، منتقل شدم به واحد ضد نفوذ (جاسوسی) و ضدتروریسم ، تا ادامه ی خدمتم در این معاونت باشه.
مشکلات و کارهای من روز به روز بیشتر میشد، وَ با تحمیل سیستم بابت قبول کردن این پست جدید، همه چیز شد قوز بالا قوز. مسئولیت سنگینی بهم واگذار شده بود، چون این بخش از سیستم اطلاعاتی کشور حساسیت های بسیار ویژه ای داشت.
گاهی اوقات بخاطر فعالیت های زیاد، استرس های مفرط، مریضی و مشکلاتم دو چندان میشد. کسی در امور اطلاعاتی و امنیتی فعالیت کنه ولی هر ازگاهی مریض نشه باید گفت خیلی هنر کرده. یعنی جزء نامبر وان ها محسوب میشه.
در هر کشوری که باشید، مباحث امنیتی شوخی بردار نیست.. بخصوص این کشور .. یعنی کشور خودمون. یعنی ایران عزیزمون که حاصل خون چندصدهزار شهید از دفاع مقدس_شهدای ترور_مدافع حرم_امنیت و... هست که دشمن هر لحظه بدنبال یک حفره میگرده تا از مرزهای زمینی، دریایی، هوایی، نفوذ یا حمله کنه. اونوقت هست که رحم به هیچ کسی نمیکنه؛ حالا میخواد هرکسی از هر جناح و سلیقه ای باشه.
گاهی یک لحظه غفلت باعث میشه تا یک حکومت دچار شکست سیاسی _امنیتی بشه و چه بسا این شکست ها باعث میشه کشور هدف تا لبه ی پرتگاه بره و سقوط کنه.
واحد ضد نفوذ (جاسوسی) وَ ضد تروریسم نهادهای اطلاعاتی مثل وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه، بخش فوق العاده حساسیه، وَ اگر بخوام بگم این واحدها بیشترین و حساسترین کار کشورو دارن دروغ نگفتم و اغراق نکردم. چون مستقیم علیه دشمنان خارجی وَ عوامل اون ها در داخل پنجه در پنجه دارند مبارزه میکنند.
حدود یک ماه به طور شبانه روز مشغول مرور بعضی پرونده ها و رصد بعضی مسائل شدم. باید بعضی از تجارب و کارها و شیوه ها به من منتقل میشد. عین یک دولت که میاد جایگزین دولت قبلی میشه_ مسئول قبلی به مسئول بعدی یکسری آموزش و راهکار میده تا در یک بازه ی زمانی خاص شخص جدید به امور مسلط بشه که در روند مسیر سیستم خللی وارد نشه. اما اون بخشی که من میخواستم ادامه ی خدمت بدم، معاونتش به شهادت رسیده بود.
یک ماه میشد که از خواب و خوراک افتاده بودم. مستقیما زیرنظر مدیر کل بخش ضدجاسوسی در حال کسب تجربیات بودم. معمولا شب ها نمیرفتم خونه. یعنی میرفتم اما ساعت دو بامداد از اداره خارج میشدم و میرفتم خونه، ساعت 7 و نیم صبح مجددا بر میگشتم اداره.
پرونده هایی به دستم رسیده بود که حساسیت های ویژه ای داشت. بعضی مسئولین، بعضی آقازاده ها و همچنین بعضی کله گنده های این کشور رفتارها وَ عملکرد و سفرهای مشکوکی داشتند که باید پیگیری میشد.
از طرفی بعضی عناصر خارجی فعال در ایران وَ برخی از خبرنگاران کشورهای مختلف که در ایران مستقر بودند، وَ همچنین اکثر عوامل سفارت خانه ها در ایران نفوذی بودند و مشغول فعالیت های خاص که باید 24 ساعته رصد میشدن. همه ی این کسانی که ذکر کردم به دلیل یکسری اتفاقات در تور اطلاعاتی ما بودن و توسط بچه های ما رهگیری و کنترل میشدن.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
✅ #قسمت_اول بعد از اینکه پرونده پی ان دی « مربوط به پرتاب ماهواره و جلوگیری آمریکا و دولت ایران از
🔍 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دوم
بابت این پرونده ها، باید پازل هایی که داشتم در کنار هم دیگه قرارشون می دادم تا پرونده ها رو جمع و جور کنم. دلیلش هم این بود تا قبل از اینکه مراسم خودمونیه معارفه فرا برسه باید بهشون اشراف می داشتم.
بعد از حدود یک ماه، روز معارفه رسید. در اداره خودمون با حضور مقامات عالی رتبه اطلاعاتی و امنیتی تشکیلاتمون، و رییس ضدجاسوسی جلسه ای برگزار شد و طبق حکمی رسمی در بخش جدید اداره مشغول به خدمت شدم.
روز معارفه رسمی، دلم خیلی سوخت. چون میخواستم برم جای کسی رو پر کنم که چند هفته قبل از این به شهادت رسیده بود. خیلی دوست داشتم که اون همکارم درون مراسم حضور میداشت اما نشد، گرچه میدونستم روحش بر ما ناظر هست.
سرتون و به درد نیارم، به حاشیه ها نپردازم.. اینطور بهتره.
بعد از مراسم و پایان ساعت اداری، بدون اینکه به راننده و به محافظی که برام قرار داده بودند بگم، مستقیم حرکت کردم رفتم سمت مزار پدر شهیدم. کنار مزارش زیارت عاشورا خوندم، توسلی کردم و ازش خواستم تا در این مسئولیت جدید کمکم کنه. نمیخواستم حتی یه دونه شکست هم برای من در اون واحد جدید با حساسیت های بالایی که داشته ثبت بشه. عادت نداشتم که بد کار کنم، حتی به قیمت از دست دادن جونم. یادمه اون روز حدود یک ساعت و نیم سر مزار پدر شهیدم نشستم و درد دل کردم و...
زمانی که از مزار پدر شهیدم برگشتم اداره، رفتم دفتر جدیدی که بهم واگذار شده بود. وقتی وارد شدم دیدم تلفن داره همینطور زنگ میخوره. اومدم سمت میز نگاه به شماره کردم، دیدم از اتاق حاج کاظم معاون کل تشکیلات هست.
نکته: آقایان و خانوم هایی که مستند داستانی امنیتی عاکف سری اول_سری دوم و خوندن، می دونن حاج کاظم کیه.
گوشی تلفن و گرفتم جواب دادم:
+ سلام آقا.
_ و علیکم السلام. جلدی بیا اتاقم کارت دارم.
+چشم.
_دیر نکنیا ؟
+بازم چشم.
تماس به همین چند جمله کوتاه ختم شد. تلفن و قطع کردم رفتم اثر انگشت زدم درب اتاق باز شد و خارج شدم. سوار آسانسور شدم رفتم طبقه بالا سمت دفتر حاج کاظم. وقتی رسیدم دفتر حاجی، مسئول دفترش هماهنگ کرد، حاجی هم از داخل اومد درو باز کرد. وارد اتاق که شدم سلام علیکی بین من و حاجی رد و بدل شد، بعدش رفتم نشستم.
همین طور که پشتش به من بود و داشت از روی میز کارش یه چیزی بر میداشت، گفت:
_عاکف تو آدم نمیشی؟
از این حرف و این لحن حاجی تعجب کردم. چون یه هویی با من این طور حرف زد، کمی برام غیر منتظره بود! چندلحظه فکر کردم تا دلیل اینطور حرف زدن حاجی رو بفهمم! 2 زاریم افتاد و فهمیدم منظورش چی میتونه باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.
گفتم:
+ مگه چیشده حاجی؟
_چرا بدون حفاظت میری بیرون؟
خندم گرفت، گفتم:
+حاجی ولمون کن تورو خدا. من اصلا حوصله این چیزارو ندارم. رفته بودم سر مزار رفیقت یه کم خلوت کنم.
_خب چرا تنها میری؟ تو از قبل بخاطر اتفاقات دوسال اخیر و دردسرهایی که دشمن برای خانوادت درست کرد و... یه محافظ داشتی! بحث ترورت و گروگان گیری همسرت و مادرت کم چیزی بود؟ حالا اونا تموم شد رفت و بحثی نداریم، اما تو الان مسئولیت مهمی داری ! ای بابا !
+الآن اگر من تنها نرم بیرون، شما مشکلت حل میشه؟
دیدم حاجی داره چپ چپ نگام میکنه.. گفتم:
+گیر نده دیگه حاجی جان.. محدوم نکن.. بزار خاکی زندگی کنیم. با مردم ارتباط داشته باشیم. وگرنه اون جوری که شما میخوای، فردا پس فردا داخل گوشمونم نمیتونیم دست کنیم.
_پسرجان نظر سیستم و شورای امنیت اینه! جون به جونت کنند آدم نمیشی. نمیدونم دیگه چی باید بهت بگم. چون از بس کله شقی.
+هر چه دل تنگت میخواهد بوگو حاجی جونم.
_نمیخوای اون دوتا گزینه ای که مدنظرت بود و آمادشون کنی؟ نمیخوای تغییر و تحولی ایجاد کنی؟ رابطه تو با حاج هادی (رییس بخش ضدجاسوسی) چطوره؟
+رابطم با حاج هادی بد نیست.. خوبه ! اما حاجی حقیقتش اینه یک ماه خیلی درگیر مرور یه سری مسائل و مطالعه بعضی پرونده ها شدم. راستش دوتا گزینه، از قبل درون ذهنم بود که یکیش حتمی هست و من میخوام این اتفاق بیفته تا کنارم باشه. از شما هم میخوام که موافقت حاج هادی وَ ریاست کل رو برام بگیری.
_چقدر خوب. حالا کی هستند؟
+برای مسئولیت دفترم میخوام از بهزاد استفاده کنم که ان شاءالله تا چندوقت دیگه میشه دامادت.
_خوبه. بهزاد توانمند هست. انقدرم نگو دامادت. چون دخترم مریم هنوز داره فکر میکنه. معلوم نیست جوابش مثبت باشه یا نه. گزینه بعدیت ؟؟
✍️ ادامه دارد...
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا👇
♦️ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔴 نفوذ باند غربگرا باهدف نااميد كردن مردم
⏪احمد اميرآبادي فراهاني عضو هيئترئيسه مجلس در برنامه گفتوگوي ويژه خبري:
به نظر ميرسد يك باند با تفكر غربگرايي نفوذ كردهاند و مردم را نااميد ميكنند، سازمانهاي نظارتي هم در اين زمينه خوب ورود نكردهاند، اگر افرادي از قوه مقننه و مجريه پشت اين مسئله نباشند قطعاً نميتوانند اين كار را بكنند، والا يك خانم از كجا ميتواند ۳۲ هزار سكه و بيش از ۶ هزار خودرو خريداري كند.
در طول چند سال گذشته وزير مسكن سابق ما بيشترين زيان را درزمينه مسكن وارد و ما را الان با معضل مسكن مواجه كرده است.
آخرنوشت : جناب احمد امیرآبادی، به نظر نمیرسد، بلکه این یک حقیقت است. دولت فعلی ایران و کابینه جناب روحانی اکثرا مشکل سیاسی امنیتی اقتصادی دارند.
☑️ @kheymegahevelayat
🚫 خسارتهای "نفوذ" در گذر تاریخ
◾️"نفوذ مجاهدین ( #منافقین ) و #جریانهای_جاسوسی در #دولت_موقت؛
🔺سازمان سیاسی_نظامی منافقین (مجاهدین خلق) که در سال 1344 تاسیس شد در سال 54 با گرایش به مارکسیسم تغییر ایدئولوژی داد. این جریان که به دلیل انحراف در روزهای منتهی به انقلاب اقدام به کارشکنی کرد، در دوران دفاع مقدس نیز تلاش کرد تا به جمهوری اسلامی ضربه وارد کند.
🔺تکاپوی مجاهدین برای #نفوذ در #میان_انقلابیون و #نیروهای_مذهبی، در روزهای پایانی عمر #رژیم_پهلوی آغاز شده بود. #علی_زه_کش یکی از #مهرههای_نفوذی_منافقین بود که مأمور رسوخ در انقلابیون به خصوص افرادی که ارتباط نزدیک با امام(ره) داشتند بود.
🔺چنانکه #محسن_رفیق_دوست میگوید:
🔍«یکی از کسانی که مأمور شده بود روی من کار کند #علی_زه_کش بود. ما هر روز باهم صحبت میکردیم...» اما اولین تلاش جدی منافقین برای #نفوذ، مربوط به روزهای آغازین انقلاب بود؛ زمانی که آنان تلاش کردند تا با نفوذ به داخل تشکیلات ستاد استقبال از امام(ره)، مهمترین مسئولیت این ستاد یعنی حفاظت از جان امام(ره) را برعهده بگیرند اما #شهیدمطهری با #نفوذ_سازمان_مجاهدین ( منافقین ) مخالفت کرد و میانجیگری #ابراهیم_یزدی برای واگذاری #مسئولیت_حفاظت_امام_خمینی (ره) به سازمان منافقین راه به جایی نبرد.
🔺اما تلاش منافقین برای نفوذ، به این نمونهها محدود نشد و شواهد حاکی از آن است که آنها به درون تشکیلات #دولت_بازرگان نیز نفوذ کردند. حضور برخی چهرههای نزدیک به سازمان در دولت موقت همچون #مهدی_ممکن و #یزدان_حاج_حمزه سبب میشد تا مجاهدین نفوذی قابل اعتنایی در #دولت_موقت داشته باشند. علاوه بر این، یکی دیگر از نزدیکان #مسعود_رجوی به نام #محمدرضا_سعادتی با #نفوذ در #دادستانی_انقلاب، اقدام به #جاسوسی برای #کا_گ_ب #سازمان_اطلاعاتی_روسیه ( #شوری_سابق ) میکرد.
🔺پس از اعلام جنگ #صدام به ایران، هنوز یک ماه از آغاز جنگ نگذشته بود که #دادستان_انقلاب_اسلامی+آبادان 41 نفر از اعضای سازمان منافقین را به #اتهام_جاسوسی بازداشت کرد. عمده فعالیت این سازمان در خلال جنگ هشت ساله را میتوان اعزام گروههایی برای انجام #عملیات_ترور و خرابکاری، به ویژه #ترور_رزمندگان و #فرماندهان_نظامی در داخل ایران، #جاسوسی از #تحرکات_نظامی_ایران، انجام تبلیغات مسموم از طریق رادیوی اختصاصی این گروه در #عراق و نیز شایعهسازی برای تحتالشعاع قرار دادن حمایتهای مردمی از جبههها دانست.
🔺نهایتاً منافقین با نفوذ خود در سیستم امنیتی و نظامی ایران توانستند #اطلاعات_نظامی با ارزشی از تحرکات نظامی نیروهای ایران و مختصات دقیق پایگاههای نظامی و مراکز صنعتی ما بدست بیاوردند و آنها را در اختیار #ارتش_رژیم_بعث_صدام قرار بدهند. منافقین با #نفوذ در لایه های مهم کشور توانستند کمکهای ارزشمندی را برای دستیابی به اهداف نظامی رژیم بعث بغداد کنند.
🔴#نفوذ را جدی بگیرید. خدا مسئولین ایرانی را از خواب غفلت بیدار کند. متاسفانه هنوز برخی از آن افراد 3نفوذی در داخل ایران مسئولیت دارند و مخفیانه به فعالیت های خودشان برای ضربه زدن به ایران دارند ادامه میدهند که ان شاءالله به زودی خدای متعال ان ها را رسوا خواهد کرد.
💻 خیمه گاه ولایت « کانال رسمی #عاکف_سلیمانی »
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان و اخبار و تحلیل های مهم باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
☑️ مزدك ميرزايي سه چهارم مبلغ قرارداد ۱۸۰ ميليوني را گرفت و فرار کرد
⏪ "كيهان" نوشت: مجري فراري، قبل از خروج از ايران و پيوستن به شبكهاي ضد ايراني، قراردادي را براي توليد يك برنامه با صداوسيما منعقد كرده بود/ براي اين پروژه مستندسازي بيش از يك ميليارد و ۸۰۰ ميليون ريال برآورد شده بود كه مزدك ميرزايي سهچهارم آن را هم بهعنوان پيشپرداخت دريافت كرده بود/ هماكنون سرنوشت اين مستند و پول دريافتي از سوي ميرزايي، نامعلوم است.
#سلبریتی_های_خائن
☑️ @kheymegahevelayat
🔸🔹 مزدک میرزایی به خاطر جیبش رفته تو شبکه سعودی که یک پای اصلی ترور و توطئه و کشتار علیه ایرانه ؛ یه قسمتی از آرشیو صداوسیما رو هم با خودش برده!
حالا آقایون و خانما براش آرزوی موفقیت! میکنن و وا فرار نخبهها سر دادن.
چند چندید با مردم و کشورتون خوش غیرتا ؟؟!!
مردمی که براش فدایت شوم میفرستید، میفهمید چیکار میکنید؟ چتون شده؟
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف #سری_سوم مقدمه. با عرض سلام و احترام خدمت شما
امشب استثنائا مستند داستانی امنیتی عاکف بخاطر خوشحالی و استقبال بیش از حد شما 3 قسمت منتشر میشه. لطفا مجددا پیام ندید چرا کم منتشر میشه. چون قرار هست فقط شبی دو قسمت منتشر بشه.
یه نکته مهم رو خدمتتون باید عرض کنم اونم اینکه از همین اول کار دنبال بگیر و ببند و بزن و عملیات نباشید. بگذارید مستند داستانی امنیتی طبق یک اصول خاص پیش بره.
خیلی از عزیزان برخلاف بعضی دیگر از دوستان و مخاطبان دوست دارند اتفاقات حاشیه ای رو هم مطالعه کنند. پس اون دسته از مخاطبانی که فقط دنبال هیجان هستند کمی صبور باشند. ان شاءالله به اون قسمت هم خواهیم رسید.😊🌹
مقدمه و قسمت اول و دوم که دیشب منتشر شده رو لطفا تا قبل از انتشار قسمت سوم و چهارم و پنجم که تا دقایقی دیگه منتشر میشه یکبار دیگه بخونید.
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
🔍 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دوم بابت این پرونده ها، باید پازل هایی که داشتم در کنا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سوم
+گزینه بعدیم که تاکید دارم بشه و همون اول ازتون خواستم موافقت سیستم و بگیرید، سیدعاصف عبدالزهرا هست. با مسئول دفتر شدن بهزاد مخالفت صورت بگیره من حرفی ندارم و مهم نیست میرم سراغ گزینه بعدی. البته اینکه میگم مهم نیست 30 درصدش مهم نیست و بقیش مهمه چون میخوام این اتفاق بیفته و کنارم باشه. دلیلش هم اینه که من یا کسی رو انتخاب نمیکنم ، یا اگر انتخاب کردم تا تهش پای اون انتخاب می مونم، چون میدونم اون گزینه ی من آدم توانمندی هست.
_خب! بعدش!
+راستش آقا، شما همیشه برای من و جوونای هم سن و سال من داخل سیستم مثل یک پدر بودید. من نمیتونم با دیگران اینطور راخت گفتگو کنم. کاری هم به رفت و امد خانوادگیمون ندارم. الان بحث کاری هست.. خقیقتش اینه که اگر بخواید عاصف و خط بزنید و بگید در همون رده ای که هست بمونه، یعنی همونجایی که منم بودم، جسارتا باید عرض کنم که نمی پذیرم این مهره کلیدی خط بخوره. با تمام احترامی که برای سیستم قائلم، دلم میخواد سیستم هم به انتخاب من احترام بزاره. عاصف یک جوان نخبه ی اطلاعاتی، وَ فوق العاده قوی هست که هوش بالایی داره. آدم نترسی هست. براش وزیر و وکیل یا فلان مسئول کشور فرقی نداره. آدمیه که سر نترس داره و به قول خودش چیزی برای از دست دادن نداره.
_خب پسرم، باید نظر سیستم رو هم ملاک قرار داد. همینطوری که نمیشه!
+سیستم الحمدلله به نیروهای رده بالا ای مثل حضرتعالی استقلال داده. به سلامتی شما معاون کل هستید! رایزنی کن دیگه فدات شم آقا ! برای همین الان به شما دارم، رو میندازم.
_عاکف جان، زیاد روی این مسائل گیر نده.. چون یه وقت میبینی نمیشه. گفتم که، نظر ریاست اولویت داره. هم رییس بخش خودت، هم ریاست کل نهاد!
+میدونم.. اون دیگه دست شماست خلاصه. راستش آقا این عاصف پسر شجاعی هست. معتقدم در بخش ضدجاسوسی (ضدنفوذ) حتما میتونه نیرو و قوت بازوهای من بشه، بخصوص در بخش عملیات. جدای این مسائل، سالهاست رفیقمه، محرم خونمه و فقط رفیق کاری و این مسائل نیست. کاملا میشناسمش؛ تفکرش و می دونم چیه، پسر متعهدو دلسوزیه. از جان خودش میگذره برای این مردم واقعا. توانایی بالایی هم در حل مسائل داره.
_ببین عاکف جان، من برای منتقل شدن عاصف به بخش ضدجاسوسی و ضدتروریسم حرفی ندارم، اما...
لبخندی زدم، گفتم:
+ببخشید میام وسط حرفت حاج کاظم.. ولی خداییش میخوای ان قلت بیاری؟ آره !؟
_نه ! من حرفی ندارم! خودتم میدونی درمواردهای خاص همیشه تا جایی که قانونی بوده و عقلانی، وَ دستم باز بوده، از تصمیماتت حمایت کردم. اما در حال حاضر سیستم برای انتقال نیروهای دیگه کمی مشکل داره. عاصف اگر بیاد سمت تو، اون طرف لنگ می مونه. من میخواستم عاصف بره جای تورو پر کنه.
+ حاجی این کارو نکنید تورو خدا. بزارید عاصف با من باشه. شما حاج آقای (.....) و حاج هادی رو راضی کن!
_با خودش حرف زدی اصلا؟ شاید نخواد بیاد. نظرش و می دونی چیه؟
+آره صحبت کردم. همون موقع که مستقیما شما و حاج آقای ( .... ) انتقال من به بخش ضدجاسوسی رو مطرح کردید باهاش صحبت کرده بودم که ممکنه منتقل بشم، بعد ازش پرسیدم اگر رایزنی کنم که همراه من باشی، قبول میکنی؟
_چی گفت؟
+اون میگه از خدام هست با هم باشیم.
_باشه.. بزار ببینم برات چیکار میتونم کنم.
+حاجی لطفا موافقت حاج آقای ( ...... ) بگیر. من نمیخوام سیدعاصف عبدالزهراء رو از دست بدم. گزینه قویه منه.
_ قول نمیدم اما تلاشم و میکنم. بهت گفتم که، فعلا در حال حاضر شرایط یه خرده سخت و پیچیده هست. یه تعادادی از بچه های ما در سوریه شهید شدند. در بعضی بخش ها کمبود نیرو احساس میشه! سیستم به راحتی نمیتونه انتقالی بده به شهر دیگه یا واحد دیگه. یه سری مراحل داره که باید طی بشه، اما برای شما چون انتقال از یک بخش به بخش دیگه ای هست راحتتره. پس نگران نباش.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سوم +گزینه بعدیم که تاکید دارم بشه و همون اول ازتون خواس
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهارم
به حاجی گفتم:
+حاج کاظم من این یه کارو ازت میخوام. من کسی رو غیر عاصف درون ذهنم ندارم، حقیقتش هم اینه اصلا به غیر اون به کسی فکر نکردم. من با عاصف هماهنگم. ضمنا جدای این مسائل ، ما سال ها در پرونده های مختلف داخلی و بین المللی باهم دیگه کار کردیم. روحیاتمون به هم نزدیکه. فکرامون و هوشمون باهم نزدیکه. داشتم امروز پروندش و میدیدم، نوشته بود از هفت سال گذشته تاکنون حدود سیصد و شصت و چهارتا عملیات و ماموریت های موفق داشته. این کم چیزی نیست. خیلی ها از عاصف ده سال بزرگتر هستن و بشتر از اون داخل این سیستم بودن، وَ هنوز هم هستن، اما نصف عاصف موفقیت ندارن. پس کمک کن بیاد برای من بشه. حضورش برای من دلگرمیه، اونم در این واحد حساس.
_باشه. بزار ببینم چی میشه. الان دارم میرم دفتر حاج آقا. حتما این مسئله رو خدمتشون مطرح میکنم. چندساعت قبل که بودم دفترشون چنددقیقه ای صحبت تو شد و پیگیرت بود. اما بازم تاکید میکنم عاکف جان، بهت قول نمیدم در این شرایط کنونی. ولی مثل همیشه از پیشنهاداتت تمام و کمال حمایت میکنم، وَ همچنین در جلسه ی با ریاست که تا چنددقیقه دیگه برگزار میشه این موضوع رو جهت اقدامات لازم عنوان میکنم.
+به نظرت قبول میکنه؟
_ باز گیر دادیا. میگم نمیدونم.. فعلا نمیتونم نظری بدم.. اما بعید میدونم قبول نکنه. با روحیاتی که ازش سراغ دارم ،وَ اینکه پروندت و مطالعه کرده کامل، فکر میکنم 70 درصد این قضیه رو میپذیره. هادی هم که با منف ردیفش میکنم. از طرفی چون که عاصف هم رزومه پر و پیمونی داره دستم باز هست که بتونم روی این موضوع مانور بدم. اینطور دست من برای گفتگو بازتره. اما خب همین پر و پیمون بودن ممکنه کار و به جایی برسونه که رییس بگه عاصف نمیتونه بره ضدجاسوسی، باید بمونه همون جایی که هست تا جای عاکف و پر کنه. اینم ممکنه.
+امیدوارم شیش بیارم، اونم در حد تیم ملی..خب! آقا اجازه میدید من برم؟ البته اگر کاری ندارید بامن.
_نه پسرم.. کاری ندارم، برو خدا به همرات.
حاجی بلند شد اثر انگشت زد در باز شد رفتم بیرون از دفترش، بعدشم مستقیم رفتم سمت دفتر خودم. بلافاصله با تیم های عملیاتی واحد ضدجاسوسی هماهنگ کردم و یه جلسه تشکیل دادم. اون عصری که پس از معارفه برگشتم اداره، تا ساعت 9 شب در جلسه بودم. چیزی حدود 5 ساعت. فقط موقع نماز مغرب رفتیم حسینیه ی اداره به امامت یکی از روحانیون محترم نماز جماعت خوندیم بعدش فوری برگشتیم بالای داخل اتاقم برای ادامه کار. در اون جلسه خیلی از مسائل و طرح ها بررسی شد. از اینکه چیکار باید کنیم و چیکار نباید کنیم و از بایدها و نبایدها و...
پنج روز اول معارفه به طور مستمر با قسمت های مختلفی که زیرمجموعه ضدجاسوسی و ضد تروریسم میشدن جلسه میگذاشتم و کارها رو پیگیری میکردم.
یه روز صبح که خاطرم هست سه شنبه بود رفتم اداره، بعد از اینکه وارد ساختمون شدم دیدم حاج کاظم داره سوار آسانسور میشه. فوری صداش زدم و از حفاظتم جدا شدم رفتم به سمتش. سوار آسانسور شدیم که بریم بالا، باهاش درمورد مراحل جابجایی عاصف و بهزاد صحبت کردم که گفت:
« امروز معرفی میشن به واحد ضدجاسوسی و میتونی ازشون استفاده کنی، ان شاءالله تا ساعت 10 میان اونجا بهت دست میدن. »
درب آسانسور باز شد، از حاجی جدا شدم. خوشحال بودم بابت اون خبر، چون وقتی میتونستم یه تیم قوی تشکیل بدم، پیروی خودمم در پرونده ها بیشتر میشد و درصد شکست و اشتباه هم کمتر! رفتم سمت دفترم اثرانگشت زدم درب اتاق باز شد وارد شدم مستقیم رفتم پشت میزم تا شروع به کار کنم. همون اول کار چندتا کار مهم داشتم که انجامشون دادم. زنگ زدم به موبایل عاصف اما جواب نداد. زنگ زدم اتاقش که تلفن رو برداشت.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهارم به حاجی گفتم: +حاج کاظم من این یه کارو ازت میخوام
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجم
گفتم:
+سلام عاصف. خوبی؟
_سلاااام ! به به، ببین کی زنگ زده. مخلص داداش!
+دیشب عجب جک هایی میفرستادی برام.. دمت گرم. روحم شاد شد.
_به به. روح امواتتم شاد.
+بسه دیگه.. مزه نریز. آدم با بزرگتر از خودش وَ مافوق خودش درست صحبت میکنه.
_ خب عاکف جان تو که میدونی من باهات شوخی میکنم، پس الکی جو نده. بعدشم خوشحالم که کلا در حال پیشرفتی توی کارو زندگیت. ولی حضرت عباسی حالا که رفتی معاونت فلان یه کم ما رو تحویل بگیر. هر از گاهی بیا اینجا یه چای بخوریم باهم. اصلا از وقتی که تو رفتی از اینجا، همه چیز سوت و کوره. من که لب به غذا نمیزنم.
+آره، تو که راست میگی.. خیلی لاغر شدی بعد از منتقل شدنم به ضدجاسوسی! فقط نمیدونم چرا ماشاءالله روز به روز گردتر میشی، فقط مواظب باش منفجر نشی یه وقت.
_ده کیلو کم کردم خداییش.. مادرم برام غصه میخوره.
+باشه قبول.. یه خبر خوش برات دارم.
_چی هست؟
+به وقتش میای پیش خودم مجددا دهان مبارکت آسفالت میشه.
_مگه کارمند شهرداری شدی و رفتی توی کار آسفالت؟
+خوشمره شدی عزیزم.
_شیرینی های مسئولیت جدید تورو خوردم اینطور خوشمزه شدم.. راستی ، اول صحبتت گفتی مافوق؟ نفهمیدم !! چیزی شده؟ خبری هست ان شاءالله؟
+امروز منتقل میشی سمت من دیگه.
عاصف خوشحال شد گفت:
_پس موافقت کردن؟
+آره الحمدلله. خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش و میکردم.
_باشه ما درخدمیتم.
+پس میبینمت. یاعلی.
خداحافظی کردم و بعدش رفتم سر مطالعه و بررسی یه سری پرونده ها. پس از بررسی پرونده ها نشست های تخصصی با معاونت های برون مرزی و کارشناسان زبده اطلاعاتی رو طبق برنامه ای که بهم واگذار شده بود در دستور کار قرار دادم.
ساعت حدود 12 بود که حاج کاظم شخصا زنگ زد بهم گفت: « دو تا نیروی تازه نفست دارن میان سمتت. تحویلشون بگیر. »
چنددقیقه بعد عاصف و بهزاد اومدن دفتر. منم دیگه جلسم تموم شده بود. یه موکت انداختم و نمازمون و با بهزاد و عاصف خوندیم. بعد از نماز با بهزاد و عاصف رفتیم بیرون اداره به دعوت من غذا خوردیم برگشتیم. چون غذای اون روز اداره چیزی بود که من دوست داشتم، ولی آشپزای اداره، حال به هم زن تر از دفعات قبل درستش کردن. بگذریم.
ناهار که تموم شد، برگشتیم اداره و رفتیم دفتر. با عاصف و بهزاد یه جلسه مفصل اولیه گذاشتم که چیزی حدود 4 ساعت و نیم طول کشید تا حرفامون و بزنیم که بیشتر از قبل با هم دیگه مَچ بشیم.
اون ها حرف زدن و من شنیدم ، من هم نظراتم رو در این واحد جدید و مسائلی که باید رعایت میشد گفتم و اونا شنیدن.
روزها و هفته ها طی شد تا اینکه چشم به هم زدم دیدم 2 ماه و نیم از مسئولیت جدیدم گذشته. انقدر کار روی سرم ریخته بود که نمی فهمیدم ثانیه ها چطوری میگذره. طی اون مدت یک سری عملیات ها و اتفاقات امنیتی اتفاق افتاد که فعلا قرار نیست درموردش براتون بگم.
مثل تمام روزهای عادی و کاری، خیلی دقیق تیم های عملیاتی و اطلاعاتیمون داشتن روی پرونده ها و موارد مورد نظر کار میکردن و من هم به امور معاونت ضدنفود ( ضدجاسوسی ) وَ ضدتروریسم مسلط شده بودم. یه مدت عاصف و برای ماموریتی فرستادم سمت مرز ایران و افغانستان که متاسفانه در یکی از عملیات ها شدیدا مجروح میشه. چندوقتی گذشت و زیر نظر یک تیم پزشکی تحت درمان قرار گرفت که خداروشکر خوب شد.
یه روز که تموم کارام و انجام داده بودم و تا شب مونده بودم اداره، تصمیم گرفتم برای همسرم وقت بزارم و باهم بریم بیرون کمی بگردیم. چون در اون چندماهی که مسئولیت معاونت رو بهم واگذار کرده بودن، نتونسته بودم به خوبی براش وقت بزارم. برای همین اون شب تصمیم گرفتم زودتر برم خونه. موبایل شخصیم و از کشوی میز کارم آوردم بیرون باطریش و جا زدم سیم کارت و گذاشتم درونش گوشی رو روشن کردم زنگ زدم بهش.
نکته امنیتی: دلیل این کارم این بود که گوشی شخصیم اندروید بود و علیرغم اینکه حفاظت چک کرده بود و مشکل امنیتی نداشت، اما برای اینکه گاهی داخل اداره و در دفتر کارم می آوردم خاموش میکردم و باطری و سیم کارت و در می آوردم از درون گوشی تا همه ی اصول امنیتی رو رعایت کنم. این کار و زمانی انجام میدادم که گوشی اندروید شخصیم و دم در اداره تحویل نمیدادم... بگذریم.
زنگ زدم به همسرم، چندتا بوق خورد جواب داد.. گفتم:
✍️ ادامه دارد...
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجم گفتم: +سلام عاصف. خوبی؟ _سلاااام ! به به، ببین ک
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_ششم
زنگ زدم به خانومم، چندتا بوق خورد جواب داد.. گفتم:
+سلام فاطمه زهرا خانوم. احوال شما؟
_ به به سلام آقامحسن. چطوری آقای معاون. تو خوبی؟
خندیدم گفتم:
+ ممنونم رییس! نفسی میاد و میره.. چه خبر؟ خوبی خانومَم.
_شکر. بد نیستم. چخبر؟ کجایی؟
+طبق معمول سرکارم.
_طبیعتا الان دیگه باید بیای خونه، مگه نه؟
+بله. درسته.
_ولی یه چیزی شده که زنگ زدی.. اینم درسته؟
+شاید.
_چیزی شده؟
+هوات و کردم.. من حیرون تو این روزا.. هوات و کردم.. دلم میخوادعِعِعِعِتتت..
خندید گفت:
_اوه اوه.. چه خوش صدا هم شده آقامون.. حالا نمیخواد ادای خواننده ها رو در بیاری.
+ما که چاکرخواتیم.
_ممنونم.. فقط انقدر لاتی صحبت نکن خوشم نمیاد. اصلا بهت نمیاد!
+ای به چشم قربان.
خندید گفت:
_چیشده تماس گرفتی؟ میخوای بازم نیای خونه؟
+جرات دارم؟
_نوچ!
+گفتم یه زنگ بزنم بهت ببینم اگر حالش و داری، آماده بشی بیام دنبالت تا بریم بیرون ، که هم خرید کنیم جیب مارو خالی کنی، وَ هم اینکه یک شامی بزنیم بر این بدن تا تقویت عضله کنیم.
_چه عجب. چه افتخاری بالاتر از اینکه جیبت و خالی کنم.. یعنی اون لحظه واقعا احساس خوشبختی میکنم.
+آفرین. اونوقت منم کارتم و نیاوردم، از کارت مبارک خودت خرج کردی، متوجه میشی، جیب زدن کار خوبی... چی عزیزم؟؟ کار خوبی...؟؟
_کار خوبی است.
خندیدم و گفتم:
+امان از دست تو با این حاضر جوابیت. آماده شو تا نیم ساعت دیگه جلو درب خونه ام. تک انداختم خودت بیا پایین.
_نمیای بالا لباست و عوض کنی، یه دوش بگیری؟
+ نه. فعالیت خاصی نداشتم امروز. بیا پایین که زودتر بریم.
_چشم. من میرم آماده بشم.. راستی محسن یه چیزی.
+چیشده؟
_امروز خواهرت از لبنان زنگ زد سراغ تو رو میگرفت. اگر تونستی یه ارتباط بگیر باهاش.
+ الآن موقعیت تلفنی با اون جا رو ندارم.. اصلا نمیتونم. باشه برا بعد. تو برو زودتر آماده شو میام دنبالت. فعلا خداحافظ.
خداحافظی کردیم. فورا میزم و مرتب کردم که آماده بشم برای رفتن. مانیتورم و خاموش کردم و کیفم رو برداشتم از دفترم اومدم بیرون.
ساعت حدود 7 شب بود. از اتاقم اومدم بیرون درب اتاق بهزاد و زدم، اومد درو باز کرد... گفتم:
+من میرم خونه. بعید می دونم شب دوباره بیام اداره. چون فعلا کاری نداریم.. تو تا کی می مونی؟
_تا نیم ساعت دیگه. چون کارای منم دیگه آخراشه.
+باشه. پس کارات و رسیدی بزن برو خونه استراحت کن. منم دارم میرم چون خانومم منتظره.. خداقوت.. فعلا یاعلی.
اومدم پارکینگ اداره ماشینم و گرفتم از اداره زدم بیرون، رفتم دنبال خانومم. بین راه یه سبد گل رز خریدم که تقدیمش کنم... شماهم از این کارا زیاد انجام بدید. چون خانوما خیلی گل دوست دارند.
وقتی رسیدم جلوی درب آپارتمان، به موبایل همسرم زنگ زدم که بیاد پایین. چنددقیقه بعد اومد پایین سوار ماشین شد. بعد از سلام و دست دادن و احوالپرسی، گل و دادم بهش. اونم کلی ذوق کرده بود. حرکت کردیم رفتیم یه مقدار خیابونارو گشتیم، بعد ماشین و یه جایی پارک کردم تا بریم برای خرید.
وسط خرید کردن بودیم که دیدم گوشیم یه صدایی کرد بعد یه ویبره هم خورد. باخودم گفتم حتما پیام اومده. اما بنده اونشب وَ اون لحظه بارکِش همسرم بودم. یعنی وسیله ها رو اگر میزاشتم پایین، وَ گوشی رو میگرفتم دستم، خانومم بدجور به هم میریخت. منم که زن ذلیل... دیگه نگم براتون.
داشتیم داخل بازار قدم میزدیم که گفت:
_محسن لطفا سمت گوشیت نرو !! نه توی فضای مجازی سرک میکشی، نه خیمه گاه ولایت سر میزنی.. باز نگو نگفتی و نگو چرا دلخوری !! حالا بزار بعد از قرنی که دوتایی اومدیم بیرون بهمون خوش بگذره و آرامش داشته باشیم.
لبخندی زدم و مجبور بودم بگم: «چشم».
دیگه راهی نداشتم، چون من یا خونه نیستم، یا اگر هستم، باید درخدمتش باشم. اونشب هم که شده بودم عین گاری. خانومم میخرید و منم نگه میداشتم.
بعد از خرید، وسیله ها رو بردیم گذاشتیم صندوق ماشین، مجددا برگشتیم داخل بازار تا یه جایی همون دورو برا، شام بخوریم.. همینطور که نشسته بودیم، یک لحظه گوشی کاریم و چک کردم.. دیدم اون صدا و لرزش برای دریافت پیام نبوده. به نوشته روی گوشی دقت کردم، دیدم نوشته « باطری ضعیف است ».
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_ششم زنگ زدم به خانومم، چندتا بوق خورد جواب داد.. گفتم:
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_هفتم
نور گوشیم و کم کرده بودم تا خاموش نشه و صرفه جویی در مصرف باطری حساب بشه. همزمان یه پیام از سیدعاصف عبدالزهرا اومد. داشتم پیام رو باز میکردم اما از شانس بد من گوشیم خاموش شد. بی سیم هم که به همرام نداشتم. از طرفی هم اگر بیسیم داشتم، بین مردم نمی شد جلب توجه کرد وَ نباید گاف میدادم. خیلی ذهنم مشغول شد. چون همزمان درگیر یه پرونده ای هم بودیم که باخودم گفتم شاید برای اون باشه.
میخواستم گوشی رو بدم تا داخل همون رستوران شارژ کنن اما به صلاح نبود گوشی ساده ی کاریم و به دیگران بسپرم. مجبور بودم بیخیال بشم اما ذهنم درگیرش بود. چون پیامی هم که اومد، به گوشی کاریم بود.
خلاصه شام و که خوردیم فورا رفتیم سمت خونه. وقتی رسیدیم جلوی درب آپارتمان فورا وسیله ها رو از داخل ماشین گرفتم تا ببرم بالا.. به خانومم گفتم بیاد بشینه پشت رُل تا خودش ماشین و بیاره درون پارکینگ. وقتی با آسانسور فورا اومدم بالا و رسیدم داخل خونه، اولین کاری که کردم گوشیم و زدم به شارژ. با خودم گفتم تا وقتی که شارژ میشه برم یه دوش آب گرمی بگیرم و بیام.
بعد از استحمام وقتی اومدم اولین کاری که کردم خیلی فوری گوشیم و روشن کردم. روشن شد دیدم عاصف چهار بار پیام داده و طی این یک ساعت و نیم که گوشیم خاموش شده بود سه بار هم تماس گرفته. خالا دیگه یکی یکی پیام ها می اومد بالا.
متن پیام ها...
پیام اول: « ...!!؟؟ »
نکته: پیام اول به این معنا بود که کار مهمی هست. موقعیت بهم بده تا باهات ارتباط بگیرم.
پیام دوم پنج دقیقه بعد از پیام قبلی: « آقا عاکف سلام. یه خبری شده باید درجریان قرار بگیرید، اگر ممکنه وضعیتتون و بگید تا برسم خدمتتون. چون التماس دعای فوری هست و پشت چیز میز هم نمیشه..... به قول خودتون بععععلللله اووونطوریاست. »
پیام سوم ، 9 دقیقه بعد: « آقا... »
پیام چهارم ، 2 دقیقه بعد: « حاج عاکف، یه موضوع مهمی هست. »
در همین حین که داشتم پیام چهارم رو میخوندم دیدم عاصف خودش زنگ زد.. فوری جواب دادم:
+عاصف جان سلام. خوبی؟ بگو ببینم چی شده که چپ و راست پیام میدی زنگ میزنی. نگران شدم.
_سلام.. آقا چرا خاموشی؟
+شارژ گوشیم تموم شد.
_اگر ممکنه بگید کجایید برسم خدمتتون. یه موردی پیش اومده که باید شما در جریان قرار بگیری.
+باشه داداش. من خونه ام. بیا اینجا. البته اگر نیازه من برگردم اداره.
_نه میرسم خدمتتون، اونوقت اگر نیاز بود و صلاح دونستید باهم بر میگردیم اداره.
+باشه.. بیا منتظرتم.. یاعلی.
حدود 40 دقیقه بعد، عاصف زنگ زد به موبایلم. جواب دادم:
+جانم عاصف. رسیدی؟
_رسیدم جلوی آپارتمانتون. بیام بالا، یا بیام درون لابی، یا میاید داخل ماشین؟
+فوری با آسانسور بیا بالا تا ببینم چی شده.
_چشم.
دکمه آیفون و زدم درو باز کردم. دو سه دقیقه بعد عاصف رسید جلوی درب واحدمون. فاطمه در و باز کرد، با عاصف سلام علیکی کرد، بعد راهنماییش کرد سمت اتاق کارم که در منزل شخصیمون داشتم.
وارد اتاق کار شد... تا دیدیم همدیگرو، گفتم:
« بیا بشین ببینم چی شده عاصف. »
عاصف درو بست اومد نشست روی صندلی کوچیکی که کنار قفسه ی کتابام بود.. نفسی تازه کرد و شروع کرد به صحبت کردن، گفت:
_عاکف جان خیلی مخلصیم. خوبی؟
+فدات شم داداش. خب، برو سر اصل مطلب.
_راستش داشتم میرفتم جایی دنبال کارای شخصی خودم، همین که خواستم مانیتورم و خاموش کنم، دیدم کارتابل شخصیم چندتا دریافتی پیام داره.
+خب،چی بوده؟
_چهارتا گزارش بود و یه خبر. فایل خبرو باز کردم دیدم خبری که اومده خیلی مهمه. برای همین گفتم چون که پشت تلفن نمیشه بهتون بگم، ترجیح دادم حضوری بیام شمارو درجریان بزارم.
+میشنوم.
_ظاهرا درون یکی از کافه ها درگیری شد، بعدشم کاشف به عمل اومده کسی که دعوا افتاده یکی از متخصصین هسته ای کشور هست.
+متخصص در چه سطحی؟
_از دانشمندان اتمی ایران.
+عجب !! خب خبر چطور به مارسیده؟ منبع کجاست. اصلا چقدر دقیق میتونه باشه؟ بررسی کردید؟
_خبر از بچه های نیروی انتظامی به ستاد رسیده و ستاد هم ارجاع داده به واحد ما تا در صورت لزوم رسیدگی کنیم.
+بچه های انتظامی چی دیدن که بهمون خبر دادن؟ بعدشم موضوع شخصی باشه به ما ربطی نداره. درگیری و بزن بزن و دختربازی و اینا در حوزه کاری ما نیست داداش! خود نیروی انتظامی یا طرفین وظیفه دارن حل کنن. این مسائل که در حیطه وَ وظایف کاری ما تعریف نشده ! غیر از اینه عاصف خان؟
_نه درسته .. اما..
+اما چی؟
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
📷 جا داره سالروز شکست منافقین رو به (مریم قجر عضدانلو) که ۸۸ سبز پوشید و ۹۲ بنفش، تسلیت بگم.
رجوی کجایی که ناموستو سعودیا بردن...
#روایت_مرصاد
☑️ @kheymegahevelayat
🚨تیراندازی به اتوبوس در جنوب سیستان و بلوچستان / ۲ زخمی
رئیس اورژانس پیش بیمارستانی و مدیر حوادث دانشگاه علوم پزشکی ایرانشهر:
🔸تیراندازی افرادی ناشناس به یک دستگاه اتوبوس در مسیر ایرانشهر - خاش ۲ مجروح برجا گذاشت.
🔸این حادثه شب گذشته در کیلومتر ۶۵ مسیر ایرانشهر - خاش رخ داد.
🔸مجروحان این حادثه به بیمارستان خاتم الانبیاء ایرانشهر منتقل و هم اینک در سلامت کامل بسر می برند.
☑️ @kheymegahevelayat
🚩 روایت نخستین فرمانده زرهی سپاه از عملیاد مرصاد / " غافلگیری و هلاکت" منافقان در عملیاتی خاموش
سردار فتحالله جعفری:
🔹در همان سالهای اول جنگ تعدادی از منافقین که مشغول جمعآوری اسلحه و مهمات در ایران بودند توسط نیروهای نظامی دستگیر شدند، افرادی که رجوی برای آزادی آنها، فهرستی از اسامیشان تهیهکرده و به بنیصدر داده بود، هرچند با عزل بنیصدر این امر محقق نشد.
🔹 نیروهای سازمان منافقین با فعالیت در بخش اطلاعات، شناسایی افراد و چهرهها شرکت در گشتزنیها و شناسایی منطقه و در نهایت با شرکت در عملیات، به خدمت ارتش عراق درآمده بودند و به آنها خدمت میکردند.
🔹 در دوران دفاع مقدس منافقین 100 عملیات علیه جمهوری اسلامی انجام دادند
🔹 در عملیات مرصاد نیز آنها در شرایطی که دولت عراق و جمهوری اسلامی قطعنامه را پذیرفته بودند وارد کشورمان شدند یعنی باوجودی که انتظار میرفت پس از پذیرش قطعنامه هیچ اتفاق دیگری نیفتد، ارتش عراق از غرب وارد کشور ما شده و مسیر را برای منافقین بازکرده بود تا آنها بتوانند بهراحتی خود را به تهران رسانده و اعلام حکومت کنند.
🔹منافقین از طریق شبکه تلویزیونی که در عراق داشتند و یا یک شبکه رادیویی، نیروهای خود را فراخوانده و حتی با کد به آنها برنامه میدادند و از همین طریق نیز توانسته بودند بسیاری از نیروهای خود در کشور را سازماندهی کنند.
☑️ @kheymegahevelayat
سخنگوی قوه قضائیه: بابک زنجانی در زندان است
🔹در پی انتشار شایعاتی در فضای مجازی مبنی بر فرار بابک زنجانی از زندان اوین، سخنگوی قوه قضائیه ضمن تکذیب این خبر، گفت: نامبرده در زندان و در اختیار ماموران مربوطه است.
☑️ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ژنرال سعودی: اگر جنگ یمن نبود الان توی سودان و یمن و همه کشورهای عربی حسینیه ها برپاشده بود منظورم مذهب شیعه نیست منظورم مذهب ولایت فقیه است!
🐄 جناب ژنرال گاو شیرده !
👈جنگ یمن نقطه عطف شکوفائی شیعیان یمن است !
👈جنگ یمن دروازه فتح عربستان توسط جبهه مقاومت است !
👈جنگ یمن اغاز فروپاشی آل یهود است !
👈جنگ یمن خارج شدن مردم بیچاره یمن از زیر یوغ وهابی های وحشی عربستان است !
👈جنگ یمن جشن استقلال واقعی مردم آن سرزمین است !
👈جنگ یمن لیله القدر مقاومت منطقه است !
👈جنگ یمن نمایش قدرت حوثی های انقلابی است !
👈جنگ یمن بازشدن کریدور هوائی در آسمان حجاز برای 👈پهپادهای ساخت جبهه مقاومت است !
👈جنگ یمن نمایش قدرت پوشالی پولی گاوهای شیرده سعودی است !
😁ژنرال احمق ! هنوز نفهمیدید که چگونه با دست خودتان گور خود را کندید!!!
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتم نور گوشیم و کم کرده بودم تا خاموش نشه و صرفه جویی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_هشتم
عاصف گفت:
_آخه ظاهرا یکی از سوالاشون از اون شخصی که آمارش رسیده بهمون این بود که چیکاره ای، آقایی هم که مدعی کارمند سازمان اتمی بودن هست، برای اینکه بهش حالی بدن گفته کارمند فلان جا هستم تا با این حرکت برای خودش اعتبار بخره. بچه های انتظامی هم بخاطر حساسیت شغلی اون شخص موضوع رو به اداره ما ارجاع دادن، بچه های اداره هم به واحد ما.
+خب.
_اما موضوع از جایی پر اهمیت میشه که ظاهرا یک خانوم هم همراش بوده. تا اینجا هم به قول شما به ما ربطی نداره. اما از اینجا به بعدش بچه های انتظامی رو حساس کرده و اوناهم بلافاصله به ستاد ارجاع دادند.
+حالا چی هست؟
_این آقا با اون خانوم هیچ نسبتی ندارن و اون خانوم هم ظاهرا ...... !! حساسیت موضوع به همین دلیل بوده.
+جالبه.. پس این و زودتر بگو. حالا گفتی بررسی کنن یا نه؟
_نه هنوز. راستش خواستم اول شمارو در جریان بگذارم تا ببینم نظرتون چیه.
+ پس بلند شو بریم اداره. اگر موضوع شخصی هست که هیچچی، اما اگر واقعا با این چیزی که تو گفتی مشکوکه پیگیر بشیم.
_چشم. من میرم پایین تا شما بیاید.
بلند شدم رفتم سمت در تا عاصف و بدرقه کنم، همزمان خانومم در زد چای بیاره. درو باز کردم سینی چای و از دستش گرفتم بعد من و عاصف همونطور که ایستاده بودیم چای رو خوردیم و آماده شدیم برای رفتن. عاصف رفت، منم از فاطمه عذر خواهی کردم که این وقت شب تنهاش میزارم. لباسام و پوشیدم رفتم پایین سوار ماشین شدم و با عاصف رفتیم سمت اداره. در مسیر اداره بودیم که بهش گفتم:
+عاصف وقتی رسیدیم ستاد، چون اسم و مشخصات این آدم و بچه های انتظامی به ستاد دادن، فورا تموم ریز و درشت این آدم و میریزی روی میزم.
_چشم.
+حس ششمم میگه این قضیه فراتر از یک دعوا هست. وگرنه نیروی انتظامی همینطور الکی خبرش و به ما نمیداد. حتما از توانش خارج بود.
_یعنی چی؟
+یعنی اینکه باید بریم اداره و علیرغم اینکه مشکوکم اما فعلا نمیتونم چیزی بگم. چون این موضوع تا دقیق برامون روشن نشه، تجزیه و تحلیل کردنش کمی سخته! اما عاصف میدونی چی من و متعحب میکنه؟
_چی آقا عاکف؟
+من در عجبم از این که یه همچین آدم مهمی چه گافی داده که خبرش به ما رسیده. من احساس میکنم این قصه سر دراز دارد.
عاصف همینطور که داشت رانندگی میکرد نگاهی بهم کرد اما چیزی نگفت. معلوم بود جوابی نداره! بیسیمم و روشن کردم ارتباط گرفتم با یکی از بچه ها که در اون تایم در واحد ما شیفت شب بود. یه پرس و جویی کردم درمورد یه موضوعی تا خیالم جمع بشه.
وقتی حدود 40 دقیقه بعد رسیدیم اداره فوری با عاصف رفتیم بالا سمت دفتر من. بلافاصله اثر انگشت زدم و رفتم داخل اتاقم. عاصف هم پشت سرم اومد داخل. رفتم سراغ میز کارم و مانیتورو روشن کردم. بعد از اینکه سیستم اومد بالا فورا کددادم وارد صفحه شدم، بلافاصله کارتابلم و باز کردم تا ببینم چه خبره.. دیدم خبر اومده روی سیستمم.
خبر و از روی مانیتور خوندم، چند لحظه ای فکر کردم. نگاهی به عاصف کردم دیدم منتظر یه چیزی بگم. همینطور که کنارم ایستاده بود بهش گفتم:
+عاصف جان فوری میری به سمت اون کلانتری که اینارو بازداشت کردن، یه سر و گوشی آب بده ببین چه خبره.
_نیاز هست بگم از کجا اومدم؟
+بعید می دونم نیاز باشه، اما اگر خیلی گیر دادند، درصورت لزوم بدون اینکه افراد مورد نظر بفهمن، فقط به بچه های انتظامی بگو از حراست سازمان اتمی میای. ولی نظرم اینه که اول بری اونجا ، یه سر و گوشی آب بدی، بلکه شاید قائله ختم بخیر شده باشه و نیازی هم به معرفی و پیچوندن نباشه. فقط قبل از اینکه بری به پناهی که شیفت شب هست، بگو که ریز و درشت این آدم و برام در بیاره و بفرسته روی سیستم من.
_چشم.
+اونجا رفتی یه آمار بگیر و همه چیزایی که دیدی رو بهم گزارش کن. فقط لطفا طولش نده. منتظرم. برو خدا به همرات.
_چشم آقاعاکف. یاعلی
عاصف رفت و منم انقدر خسته بودم رفتم قسمت استراحتگاه دفترم یه چرت بیست دقیقه ای زدم که با صدای در بیدار شدم. چشام و مالیدم بلند شدم رفتم سمت میز کار، از روی مانیتور دوربین بالای در ورودی اتاقم و چک کردم تا ببینم کیه! نگاه کردم دیدم پناهی هست. رفتم اثر انگشت زدم در باز شد. پناهی وارد دفتر شد سلام علیکی کردیم، گفتم:
+چه برایمان آورده ای مارکو !
خندید گفت:
_ آقا ببخشید مزاحم شدم! راستش امشب برای دقایقی سرعت سرور کند شده بود، منم دیدم چون که شما عجله دارید به همین خاطر پرینت گرفتم و دستی آوردم خدمتتون.
+ممنونم آقای پناهی. عیبی نداره.. فقط بررسی کن مشکل سرور زودتر حل بشه.. میتونی تشریف ببری.
_چشم. فقط کاری بود من داخل اتاقم هستم. تماس بگیرید میرسم خدمتتون و یا اینکه براتون از همونجا انجام میدم.
+تشکر. فقط لطفا آماده باشید، چون ممکنه امشب پروژه داشته باشیم.
_چشم حاجی. امری نیست؟
+نه برو خدا به همرات.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتم عاصف گفت: _آخه ظاهرا یکی از سوالاشون از اون شخصی ک
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_نهم
پناهی رفت. منم درو بستم اومدم نشستم اون دو صفحه پرینتی که از وضعیت اون متخصص هسته ای برام آورد مطالعه کردم. اما اون شخص چه کسی بود!
نام: افشین/ نام خانوادگی:عزتی/متولد: 1358 از اصفهان/نام پدر: کریم/ پدر شخص مذکور 13سال قبل در صنعت ذوب آهن اصفهان بازنشسته شده است/ مادر: گوهر سجادی؛ خانه دار است و هم اکنون بیمار و بستری در بیمارستان محب تهران/ شغل افشین عزتی: هم اکنون کارمند سازمان انرژی اتمی؛ فعال در سایت های نطنز و فردو؛ در بخش تست دستگاه های وارداتی به این سازمان وَ همچنین مسئول بازرگانی و خرید سیستم های مورد نیاز سازمان مذکور/متاهل/دارای دو فرزند: پسر 5 ساله به نام آریا و دختر 2 ساله به نام بِهتا / همسر شخص مذکور اهل قم و دارای مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی.
مشخصات ظاهری افشین عزتی:
قد: 190 / وزن: 107 / طبع: بسیار گرم / رنگ پوست: نسبتا سفید. / رنگ مو: سیاه و حالت آن نسبتا لَخت. شخص مورد نظر دارای ارتباطات قوی بوده و با بعضی از مسئولین سیاسی و همچنین بنا بر ایجاب شغلش ارتباطات بسیار صمیمی وَ نزدیک با برخی از افراد مهم کشور دارد. از جمله هم اکنون با دکتر ع......ف که در لیست ترور موساد قرار دارد، ارتباط خانوادگی دارد.
نامبرده فاقد سابقه کیفری و امنیتی میباشد. در سایت های هسته ای هم که فعال است، تا کنون گزارش منفی از او ثبت نشده است و پرونده وی سفید ارزیابی شده است و...
این گزارش حدود دو صفحه بود که دیگه براتون نمینویسم. چون صلاح نیست. همینطور داشتم گزارش وضعیت شخص مورد نظر رو که به دستم رسیده بود میخوندم، صدای بیسیمم در اومد.
_از 800 به 313
بیسیم و از روی میز گرفتم جواب دادم:
+جانم 800 بگو. 313 هستم میشنوم.
_ممکنه صمیمی تر بشیم؟
+بله حتما !! چرا نشه !!
_منتظر باشم؟ یا منتظر می مونید؟
+ منتظر باش.
تلفن دفترو گرفتم زنگ زدم به عاصف. دوتا بوق خورد جواب داد. گفتم:
+عاصف جان سلام.
_سلام آقا عاکف. اومدم اینجا موضوعی که فرمودید بررسی کردم.
+خب !! چخبر؟ تشریح کن اوضاع رو .
_طرف و با یه خانوم گرفتنش. اینطور که افسرشب کلانتری گفته، مسئول کافه یه پسر جوونی هست که به اون خانومی که به همراه این آقا بوده براش از دور ماچ میفرسته.
+عجب. خب ادامه بده...
_بله آقا، داشتم میگفتم... ظاهرا داشته مخ این خانومی که همراه سوژه اصلیمون بوده رو میزده. مرده هم که برامون مهمه الان، متوجه این قضیه میشه.. بعد از اینکه میفهمه بلند میشه میره سمت کافه دار و باهاش دست به یقه میشه، دیگه کار خیلی بالا گرفت و بینشون زد و خورد پیش میاد. یک نفر از همون کافه که معلوم نیست کی بوده زنگ میزنه به بچه های 110 !!
+یعنی چی معلوم نیست کی بوده؟ منظورت و نمیفهمم!
_ظاهرا یکی از مشتری های همون کافه زنگ میزنه!
+خب... ادامه بده!
_بعد از تماس با 110 ، نیروی انتظامی هم میاد و مسئول کافه و اون خانوم وَ این این آقایی که مارو این وقت شب درگیر خودش کرده، میگیره میبره کلانتری برای بررسی موضوع.
+خب... دیگه چی؟
_اون کافه هم قبلا چندبار بابت هنجار شکنی هایی که داشته، تذکر گرفته.. کافه دار چندباری هم توسط بچه های انتظامی دستگیر شده. تا اینجای ماجرا اینطور که معلومه سر این مسائل باهم درگیر شدن.. البته اینم بگم که طبق گفته ی افسر شب کلانتری، صحبت های این خانوم و آقا، دقایق آخر تغییر کرده و گفتن سر مسائل مالی با اون کافه دار درگیر میشن.
+مطمئنی؟
_من که نه. اما خبری که از افسر کلانتری دریافت کردم این طور هست.
+عاصف الان کجایی؟
_من و طهماسبی داخل ماشین نزدیک همون کلانتری نشستیم.
+اون زنه کی بوده؟ مشخصاتش براتون رویت شده؟
_درحال تلاشیم. اما خب شما فرمودید نگیم از چه نهادی هستیم.
+مشخصاتش و که گرفتید بفرست برای پناهی ، تا آمارش و دربیاره برام.
_چشم.
+الان لیلی و مجنون کجان؟
_بازداشتگاه کلانتری.
+چرا ؟
_چون سوژمون کافه دارو زده.. اونم رضایت نمیده... زنه هم بخاطر دفاع از سوژه ی مهم ما، موقع دعوا گلدون کوچیکی که روی میز بود، پرت کرد سمت کافه دار و صورتش یه کم خط و خش برداشته.. همشون از هم شکایت کردن. اون کافه دار هم زده صورت این آقا رو کبود کرده.
یه چیزی همزمان به ذهنم رسید، فوری تجزیه تحلیل کردم، به عاصف گفتم:
+عاصف جان دقت کن چی میگم! یه رایزنی با برادران انتظامی داشته باش، بگو زنه و مرده رو آزادش کنند.
_بگم از کجا هستم؟
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
⭕️تحلیلگر صهیونیست: ایران، خلیج فارس را به کلاس درس برای غربیها تبدیل کرده است
👤 «زِوی هزکیلی» گفت:
🔹تصمیم ایران در توقیف نفتکش انگلیسی در راستای تلاش برای گرفتن برگ برنده در مذاکره است.
🔹تهران در حال تعلیم غرب در یک مدرسه خصوصی در خلیج (فارس) است و هر آنچه میخواهد در آنجا انجام میدهد.
🔹غربیها در خواب عمیق هستند و از هیچ عملیات نظامی غرب علیه ایران خبری نیست.
🔹به جای حمله مستقیم به ایران، واشنگتن باید با بازوهای آن در عراق و سوریه برخورد کند.
☑️ @kheymegahevelayat
✅ تماس ترامپ با ماکرون و جانسون درباه ایران/ راهکار فرانسه در بوته فراموشی
* بعد از ناکام ماندن اینستکس، راهکار دیپلماتیک فرانسه روزنه تازهای برای نجات توافق هستهای باز کرد. اما ظاهرا اوجگیری تنشها در تنگه هرمز کل تلاشهای دیپلماتیک اروپا برای نجات برجام را به بوته فراموشی سپرد.
☑️ @kheymegahevelayat