🏴 در کربلا چه گذشت...
▪️دوم محرم الحرام | ورود ابا عبدالله الحسین علیه السلام، اهل بیت و یاران حضرت به سرزمین کربلا
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
🌸۱۶- مقام ثبات قدم و اهل تزلزل نبودن
⬅️ ان یثبّت لی عندکم قدم صدق
⬅️ ثبّت لی قدم صدق عندک مع الحسین..
⭐⭐⭐⭐⭐
🌸۱۷- مقام رجعت،
که هرکسی قادر نیست به این مقام برسد و شخص باید خیلی کارها در این راه انجام دهد.
⬅️ و ان یرزقنی طلب ثارکم مع امام منصور
⭐⭐⭐⭐⭐
🌸۱۸- مقامی که خدا به ما درود بفرستد
⬅️ اللهم اجعلنی فی مقامی هذا ممن تناله منک صلوات و رحمة و مغفرة
⭐⭐⭐⭐⭐
ما در زیارت عاشورا، خیلی از این *مقامها* و خواستهها را بهصورت لامکان و لازمان میخواهیم.
یعنی درخواست خود را محدود به یک زمان و مکان خاص نمیکنیم.
⬅️ فی هذا الیوم و فی موقفی هذا و ایام حیاتی
(یعنی الآن و اینجا و همه روزهای عمرم)
⬅️ و لا جعله الله آخر العهد منی...
(یعنی الیالابد باشد و محدود به حال نباشد)
⭐⭐⭐⭐⭐
اکنون در پایان این مطلب باید گفت که هدف خلقت ما انسانها، رشد نامحدود ما از طریق کسب معرفت و محبت و خشوع در برابر خدا و همچنین ولی خداست.
لذا این درخواستهای بیانتهایی که ما در زیارت عاشورا به درگاه خدا عرض میکنیم، کاملاً همسو با هدف خلقت ماست.
یعنی اگر به مقامات فوق دست یابیم، در واقع تا سطوح بسیار بالایی از هدف خلقت دست یافتهایم.
👌🏻👌🏻👌🏻
پیشنهاد میکنم متن زیارت عاشورای را که امسال در دهه میخوانید
زیر مقامها خط بکشید و علامت بزنید و هنگام قرائت تدبر و تمرکز کنیم و از امام بخواهیم تا کمک کنند قدر در این مقامها خود را بیابیم و بشناسیم
🥹🙏🏽😭
*التماس دعا*
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
🏴 *پاسخ عجیب امام زمان عجل الله به یک سوال:*
عظمت جایگاه امام حسین علیه السلام 😭 *(انتشار دهید)*
⁉️چگونه میشود *با یک قطره اشک برای امام حسین علیه السلام، همه گناهان بخشیده شود؟!*
🔴 سيد ، بحرالعلوم(ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه *گريه بر ، امام_حسین (علیه السلام) گناهان را مى آمرزد، فكر مى كرد.*
💠 همان وقت متوجه شد كه *شخص عربى به او رسيد* و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرورفته اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد حل کنم!
💠 سيد بحرالعلوم اظهار داشت: در اين باره فكر مى كنم كه *چطور مى شود خداى تعالی اين همه ، ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مى دهد.*
💠 مثلا در هر قدمى كه در راه ، زیارت برمیدارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى *یک قطره اشک تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟*
💠آن سوار عرب فرمود: *تعجب نكن!* من مثالى مى آورم تا مشكل حل شود. *سلطانى* به همراه درباريان خود به شكار مى رفت. در آنجا از همراهيانش دور افتاد و *به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد.*
💠 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد، *در آن پیرزنی را با پسرش ديد،* آنان در گوشه خيمه، بز شيرده داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى گرداندند.
💠 وقتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از، مهمان، *آن بز را سربريده و كباب كردند،* زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند، سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هرطورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را برایشان نقل كرد.
💠و از آنها سؤال كرد: *اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟*
يكى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد.
ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد.
يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
💠 *سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام،* چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود.
🔴 *بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، امام حسین(علیه السلام) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد.* 😭😭😭😭
🔴 *پس اگر خداوند به زائرين و، گریه كنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء(علیه السلام) بدهد،* پس هر كارى كه مى تواند انجام مى دهد.
چون شخص عرب اين مطالب را فرمود از نظر سید غیب شد. 😔
📚 *منبع: العبقرى الحسان، ج۱، ص۱۱۹*
🏴 *در این محرم حسینی نسبت به امام زمان عجل الله معرفت پیدا کنیم و خداوند منان را بحق اربابمان اباعبدالله و همراهانش قسم دهیم که فرج مولا تعجیل شود*
🤲🏻 *اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین و علی بن الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین*🤲🏻
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
🌻 امام باقر علیه السّلام:
🍀 من عَمِلَ بما یَعلَم عَلَّمَهُ الله ما لَم یَعلَم.
🍀 هر کس به آنچه که می داند، عمل کند، خداوند آنچه را که نمی داند، به او خواهد آموخت.
📚 بحارالانوار، ج 78، ص 189.
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
✨﷽✨
✍توصیه های ناب بزرگان در مورد مجلس روضه و اشک بر حضرت امام حسین عليه السلام
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
1⃣ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿﯽ (رحمة الله عليه):
ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿﺪ ، #ﺭﻭﺿﻪ_ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻭﻟﻮ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻫﻢ ﻧﺸﺪ ﺩﻫﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﺤﺮﻡ ﺗﺮﮎ ﻧﺸﻮﺩ.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
2⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻪ ﺑﻬﺠﺖ (رحمة الله عليه) :
ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﺷﺐ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
3⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽ (رحمة الله عليه) :
برای رسیدن به عرفان کامل دو راه و دو مکان بیشتر وجود ندارد ؛ یا در حرم اباعبدالله یا در #مجلس ابا عبدالله…
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
4⃣ شیخ جعفر شوشتری(رحمة الله عليه) :
کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند، جداً نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین علیه السلام #محک ایمان است.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
5⃣ آیت الله علامه امینی (رحمة الله عليه) :
به هنگام شنیدن مدایح و مراثی آل محمد چنان بی قرار می شد که بر اثر شادی یا اندوه، زمان و مکان را از یاد میبرد و روحش چنان به پرواز در می آمد که گویی هم اکنون در همان صحنه ای است که اشعار و مدایح و مراثی از آن سخن می گوید.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
6⃣ آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری (رحمة الله عليه) :
روضه خوانی و #گریه بر سیدالشهدا علیه السلام عمل مستحبی است که هزار واجب در آن است.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
7⃣ حاج میرزا اسماعیل دولابی (رحمة الله عليه) :
محبت و عزاداری برای امام حسین علیه السلام انسان را زود به مقصد می رساند. کلنا سفن النجاه و سفینه الحسین اسرع. همه ی ما اهلبیت کشتی نجاتیم ولی کشتی امام حسین علیه السلام سریعتر است . هنگام عزاداری انسان در دلش را باز میکند و امام حسین علیه السلام داخل میشوند
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
8⃣ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽ (رحمة الله عليه) :
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیه السلام ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ، «این کتیبه های سیاه که بر در و دیوار حسینیه و محل عزاداری نصب کرده اند، ما را #شفاعت می کنند».
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
9⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻠﭙﺎﯾﮕﺎﻧﯽ (رحمة الله عليه) :
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺟﺰﺀ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ علیه السلام ﺛﺒﺖ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🔟 آیت الله بهاءالدینی (رحمة الله عليه) : دستگاه امام حسین علیه السلام فوق فقه است… نباید به دستگاه امام حسین علیه السلام اهانت شود، این عزاداری ها احیا کننده نماز و مساجد است.
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
💠 #ازخودراضی
🔸 امام هادی علیه السلام:
هر که از خود راضی باشد، بدگویان او زیاد خواهند شد.
📚 بحارالانوار/ج69/ص316
✍🏼 انسان از خود راضی، #متکبر و #خودپسند است و رفتارش مورد تایید مردم نیست. چنین فردی هم در پیشگاه خدا و در نزد مردم منفور است و همین باعث می شود که دیگران به بدگویی از او بپردازند.
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
♥️ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...
حال اطفال حرم را زمانی بهتر درک کردیم که علمدارمان را به شهادت رساندند 💔
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
#تاسوعا
#محرم_1401
#ما_ملت_امام_حسینیم
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
🏴در کربلا چه گذشت...
▪️ نهم محرم الحرام | درخواست تاخیر جنگ
▪️در عصر تاسوعا امام علیه السّلام برای به تعویق انداختن جنگ یک شب دیگر مهلت گرفتند.
🔺وقایع نگار روزانه محرم
#تاسوعا
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
با سلام و احترام
◾اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَكُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَجَعَلَنا وَاِيّاكُمْ مِنَ الطّالِبينَ بِثارِهِ، مَعَ وَلِيِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ الِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ
◾اعظم الله اجورکم یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
◾عاشورای سرور و سالار شهیدان امام حسین علیهالسلام و یاران با وفایشان را خدمت شما بزرگواران تسلیت و تعزیت عرض می نماییم .
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
⚠️ #تلنگر
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.
نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.
به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..
پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
خدایا این کم رو از من قبول کن !!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.
فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟
لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد
اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت !!
مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️
🌹 این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر علی_خلیلی🌹
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
مردی خدمت امام موسی کاظم (ع)
آمد و عرضه داشت:
فدایت شوم، از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که ناپسند بود، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد موثق و قابل اعتماد این مطلب را از او نقل کردند!
🌺حضرت فرمود: گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن ..
حتی اگر پنجاه نفر قسم خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او قبول کن و از آنها نپذیر!
هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از بین می برد در جامعه منتشر نکن که از آنها خواهی بود که خدا در موردشان فرموده:
"کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند"
حسن ختام این مطلب، حدیثی تکان دهنده از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند:
هر کس گناه و کار زشتی را نشر و پخش کند، همانند کسی است که آن کار را انجام داده است..
📙کافی ج 8 ص 147. آیه مذكور در سوره نور آیه 19 قرار دارد.
به نقل از تفسیر راهنما.
بحارالأنوار، ج 72، ص 365، ح 77.
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
•••📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت ◾️🎭
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_یکم 1⃣
موسیقی کلاسیکی که در روشن و تاریک سالن پیچیده بود، فضا را آماده میکرد تا هرکس بتواند با امنیت و آرامش صحبتش را داشته باشد.
سرویس مبلهای دو و نهایت سه نفرۀ کرم قهوهای، هارمونی دلانگیزی با رنگ پارکتها و دیوارها داشت و طوری چیده شده بود که هیچکس به دیگری تسلط نداشت و با جدیّت مشغول گپوگفتهایشان بودند.
تنها مبلمان جمعی ده نفرۀ سیاه رنگ در گوشۀ سمت چپ سالن بود که هنوز وقت آن نرسیده بود تا دورش جمع شوند و بازی پوکر را شروع کنند. لوستر بزرگ آویزان از سقف بلند سالن در خاموشی فرو رفته بود و حتما در زمان خاصی که میخواستند میز شام را بچینند روشن میشد.
صدای خندۀ پریسیما که بلند شد، دکتر حواسش را از فضای سالن گرفت و داد به گیلاس لیمونادش و آن را آرام آرام سر کشید. گرمی نوشیدنی حالیش کرد که زمان زیادی نوشیدنی دستش بوده است.
پیش از آنکه مستخدم قرمزپوش بخواهد زهرماری تعارفش کند، از جایش بلند شد تا کنار میزهایی که انبوه خوراکیها را با چینش زیبایی روی خود جا داده بود برود. میان میوهها و شیرینیها دلش باز لیموناد خنکی خواست که تلخی تنهایی را برایش از بین ببرد.
تکیه به دیوار کنار میز داد و دوباره در میان افراد حاضر دنبال چهرهای آشنا گشت. نور کم سالن تصاویر دور را برایش تیره جلوه میداد و قدرت دیدش را کم میکرد.
تا قبل از آشنایی با پریسیما از این دست مهمانیها زیاد نمیآمد که هم مهمانی بود و هم آدمهای گوشه و کنارش داشتند کارشان را راه میانداختند. یک خوشگذرانی اقتصادی سیاسی و فرهنگی بود و فقط رنگ و لعاب آخر شبش مستانه میشد؛ وقتی که همه بار کاری خودشان را در هوشیاری بسته بودند!
البته این مدت که با پریسیما آشنا شده بود پایش هم به این محفلها باز شد و هم مطبش محل مراجعۀ همین مردان صاحب سر و صدا و مجهول شده بود!
⏳ادامه دارد...
#محرم_1401
#رمان_سیاه_صورت
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
✨﷽✨
حضرت أمیرالمؤمنین در بيان موعظه هاى حضرت لقمان به پسرش :
✍️ اى پسرم! كسى كه يقينش كم شده و نيّتش در طلبِ روزى ضعيف گشته، [بايد بداند كه] خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به اراده خود، او را در سه حالتْ آفريده و به او روزى داده است، كه در هيچ يك از آن [حالت]هاكارى از دست او بر نمى آمد. [بنابر اين، او بايد بداند كه ]خداوند ـ تبارك و تعالى ـ او را در حالت چهارم نيز روزى مى دهد .
1️⃣ حالت اوّل، اين است كه او در رحم مادرش بود و خداوند عز و جل او را در جايى استوار، روزى رساند ، به طورى كه گرما و سرما اذيّتش نكرد.
2️⃣ سپس [در حالت دوم] او را از آن جا بيرون آورد و روزىِ او را از راه شير مادرش جارى ساخت و با اين وسيله، او را كفايت كرد و پرورش داد و بى آن كه او توان و نيرويى داشته باشد، او را بزرگ كرد.
3️⃣ سپس [در حالت سوم] ، او را از شير گرفت و روزىِ او را در كسب و كار پدر و مادرش قرار داد، و چنان در دل هاى آنان براى او محّبت و رحمت نهاد كه گويى غير از آن، چيز ديگرى ندارند ؛ به طورى كه در بسيارى از حالات ، او را بر خودشان مقدّم مى داشتند.
4️⃣ تا اين كه [به حالت چهارم رسيد و] بزرگ و عاقل شد و براى خودش مشغول كسب و كار گرديد . [در اين حال ،] عرصه بر او تنگ شد و به پروردگارش بد گمان گشت و همه حقوق خدا را در مالش انكار كرد، و از ترس تنگىِ روزى و بدگمانى به اين كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ اكنون و در آينده، روزىِ بازماندگانِ او را بدهد، بر خود و خانواده اش سخت گرفت. اى پسرم! بدترين بنده، همين است .
📖 کتاب الخصال (شیخنا الصدوق) ، ص 122 .
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
✨﷽✨
#آمادگی_برای_ظهور
✍ظهور بغتتا (ناگهانی) صورت میگیرد، هر لحظه ممکن است ظهور شود پس هر لحظه باید آماده باشی. این آماده باش را امام صادق علیه السلام برای ما زدند که فرمودند: «فَانتَظروُاالفَرَج صَباحاً وَ مَساعاً» صبح و شب منتظر فرج باشید.
یک شیعه باید مهیای فرج باشد، صبح که از خواب بیدار میشود بگوید من باید همه چیزم مهیا باشد، شب با این نیت بخوابد که اگر آقا صبح از مکه مرا صدا زدند من آماده باشم، همین روحیه انتظار اعمال انسان را در بین روز میسازد و انسان را کنترل میکند. من که میخواهم در رکاب امام زمانم باشم باید عملم طوری باشد که مردم را پس نزنم، مردم را جذب کنم.
چنین شخصی تزکیه نفس کرده، از صفات رذیله پاک شده قلبش تسلیم امام زمانش شده می گوید: من کی هستم که در برابر شما خواستهای داشته باشم، امر امر شماست. این شخص میشود: "شیعه، پیروِ امام زمان ارواحنافداه."
📚استاد حاج آقا زعفری زاده
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
📚سه وصیت جوان معصیت کار
نجيب الدين نقل فرموده است: يك شب در #قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك #جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است.
اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان #بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان #اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او #رحم كن.
دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا #عذاب شوم.
سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من #توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان #اولياء_الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در #قبر گذاشتيم همين كه خواستم #لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد #اهانت قرار گيرد.
📚 منبع : قصص التوابين، ص 110
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
•••📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_دوم
صدای پریسیما که داشت با دنیل صحبت میکرد مثل زنگ در گوشش میپیچید؛
با اینکه تلاش میکرد خودش را بیخیال نشان بدهد اما باز هم نمیتوانست ذهنش را از پریسیما و حواشیش خالی کند و ناخودآگاه تمام حواسش همراه او در سالن، بالا و پایین میشد.
هرچند حرفهایی که با دنیل میزد را درست نمیشنید، اما چیزهایی را که
میخواست فهمیده بود و ترجیح میداد با کنجکاوی بیشتر، دنیل را مشکوک نکند.
وقتی که کنارش ایستادند این جملهای بود که دنیل گفت:
- بههرحال ما برای این پروژه رو تو حساب کردیم! خودت رو آماده کن!
دو ساعتی بود که مهمانها در کنار همصحبتهایشان، مشغول بودند و دکتر تنها نگاه کرده بود؛ پریسیما مثل همیشه نتوانسته بود تحویلش بگیرد و او را به جمع وصل کند.
دکتر خودش هم ترجیح میداد که در سکوت حرفها را بشنود و افرادی که هستند را تماشا کند و بیشتر ذهنش این سؤال بود که دنیل را کجا دیده است که هم برایش آشناست، و هم نمیداند کیست!
در مقابل چهرۀ جدی دنیل، پریسیما به او لبخندی زد و با قدمهای آهسته از میز فاصله گرفتند و عملا دسترسی دکتر به آنها قطع شد.
نگاهش را به سختی کنترل کرد تا در امتداد حرکت آنها پلک نزند و تنها برای پریسیما ابرویی بالا انداخت!
به خانه که بازگشت تمام شب را در تحلیلهای خودش گذراند و به نتیجهای رسید که مطمئنش میکرد پریسیما دارد میرود ایران!
این برای پریسیما خوب بود و برای او آغاز
یک جریانی که نمیتوانست خوشایند باشد!
دو روز را صبورانه گذراند تا خودش ارتباط نگیرد اما عصر روز سوم که اسم پریسیما افتاد روی تلفن همراه حرفهایش آماده بود.
⏳ادامه دارد...
#محرم_1401
#رمان_سیاه_صورت
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
•••📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_سوم
با وصل شدن تماس پریسیما سرخوش زمزمه کرد:
- دکتر فقط میخوام ببینمت تا تلافی اون شب رو رست دربیارم!
دکتر عصبی نبود اما خودش را دلخور نشان داد:
- تو هر وقت آدم جدید گیرت میاد من رو محو میکنی.
پریسیما فکر میکرد تمام راهروهای فکر و قلب مردهای اطرافش را حفظ باشد، چه برسد به علت قهر اینبار دکتر!
با خندۀ کوتاهی گفت:
- من دلم میخواد همه محو بشن تا فقط تو رو ببینم، برای همین هم هست که
توی شلوغیها دوست ندارم کنارت باشم؛ هزارتا آدم مزاحم هم هست!
دکتر زبانبازیهای پریسیما را خوب میشناخت و برای همین هم هربار کوتاه میآمد.
- شنیدم دنیل گفت باید بری ایران، قصه چیه؟
- پس ششدنگ حواست به من بوده ناجنس! شما مردا همتون ناخلف و بدذاتید!
- شما زنها چی؟
- پست فطرت خوبه؟ آروم میشی یا نه؟
دکتر کوتاه آمد و دوباره سؤالش را تکرار کرد:
- برای چی میخوای بری ایران؟
پریسیما ناچار بود جواب دکتر را بدهد، این چند سال هر وقت برای درمان دندانهای مریضهایش به مشکلی میخورد دکتر پوشش داده بود.
یعنی کلا جراحی فک و دندان عقل را میفرستاد پیش او و دکتر هم مریضهایش را نمیدزدید.
شرافتمندانه ادامۀ روند ترمیم دندانهای مریضهایش را به خودش واگذار میکرد!
- بابا یه ملکی داشته تو ایران که باید برم کارای فروشش رو انجام بدم.
اینجا اوضاع مالی که خوب نیست و این الاغا هم چهلوپنج درصد درآمدم رو برمیدارن برای مالیات.
زندگی با این مطب و این درآمد نمیچرخه. قراره با دنیل یه شرکت
سرمایهگذاری بزنیم.
- خوبه! خیلی خوبه! شرکت چی؟
- این ایرانیایی که میان برای زندگی، راحت که کار گیرشون نمیآد؛ خودتم میدونی که استعدادای خیلیهاشون بیشتر از هرزههای اینجاست، اگه یه استعدادیابی بشن میشه خوب ازشون استفاده کرد!
دکتر قسمت اول صحبت پریسیما را دروغ میدانست. در این مدت انقدر ولخرجی از او دیده بود که مطمئن بود در بانکها پول خوبی ذخیره دارد.
اما شرکت زدن آن هم در این سن را کمی عجیب دید!
⏳ادامه دارد...
#محرم_1401
#رمان_سیاه_صورت
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
↫◄ اثر رضایت پدر در قبر
آیتالله آقا سید جمالالدین گلپایگانی
عارف بزرگی بودند ایشان میفرمودند:
در تخت فولاد اصفهان که معروف به
وادی السلام ثانی است حالات عجیبی دارد
و بزرگان و عرفای عظیم الشأنی در آنجا
دفن هستند
جوانی را آوردند من در حال سیر بودم
گفتند آقا خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت
و خیلی از مؤمنین و متدینین برای تشییع
جنازه او آمده بودند
وقتی تلقین میخواندم متوجه شدم
که وقتی گفتم «أفَهِمتَ» گفت: «لا»
متعجب شدم بعد دیدم که دو سه تا
بچه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند
و میرقصند
از اطرافيان پرسیدم او چطور بود؟
گفتند: مؤمن
گفتم پدر و مادرش هم هستند
گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد
و پدرش هم گریه میکرد
پدر را کنار کشيدم و گفتم قضیه این است
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم
گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زمانی
«زمان طاغوت» متدیّن بود
به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه
داشت احساس غرور او را گرفته بود
و تا من یک چیزی میگفتم به من میگفت
تو که بیسواد هستی
با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدت
دلم شکست
ايشان میفرمودند: به پدر آن جوان گفتم:
از او راضی شو او گفت راضی هستم
گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او
راضی هستید
معلوم است که گفتن تأثیر عجیبی دارد
پدر و مادرها هم توجه کنند
به بچههایشان بگویند که ما از شما
راضی هستیم خدا اینگونه میخواهد
وقتی میخواستند لحد را بچینند
ایشان فرمودند نچینید
مجدد خود آقا پای خود را برهنه کردند
و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند
ايشان میفرمایند اين بار وقتی گفتم
«أفَهِمتَ» دیدم لبهایش به خنده باز شد
و دیگر از آن بچه شيطانها هم خبری نبود
بعد لحد را چیدند
من هنوز داخل قبر را میدیدم
دیدم وجود مقدس حضرت علیبنابیطالب
فرمودند: ملکان الهی
دیگر از اینجا به بعد با من است
لذا او جوانی خوب، متدّین و اهل نماز بود
كه در آن زمان فسق و فجور گناهی نکرده بود
اما فقط با یک حرف خود
"تو كه بیسواد هستی" به پدرش اعلان كرد
كه من فضل دارم دل پدر را شکاند و تمام شد
شوخی نگیریم والله
اين مسئله اينقدر حساس، ظریف و مهم است
↲گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی
✍ آیت الله قرهی
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
🚨 🚩اطلاعاتی درمورد سفر اربعین
*1️⃣لطفا کسانی که گذرنامه ندارند از فردا برای گرفتن گذرنامه اقدام کنند و کسانی که گذرنامه دارند هر چه سریعتر تاریخ اعتبار گذرنامه خود و همراهانتان را چک کنید*
*2️⃣بنا به تصمیم پلیس افرادی که گذرنامه آنها تا تاریخ ۲۵ مهر ۱۴۰۱ اعتبار داشته باشد میتوانند در ایام اربعین وارد کشور عراق شوند*
*3️⃣پیش بینی دولت ایران این است که امسال بیش از ۹ ملیون نفر زائر ایرانی وارد کشور عراق شوند خواهشمند است حتما با برنامه ریزی تاریخ رفت و برگشت خود را مدیریت کنید*
*4️⃣حتی الامکان با خودرو شخصی به مرز عراق بروید و حتما سعی کنید با چند نفر از زائران گروهی سفر کنید که در این مسیر رفیق بسیار لازم است*
*5️⃣از زمان ورود به مرزهای ۶ گانه تا رفت به مسیر کربلا و نجف و بازگشت به مرز همه جا موکب های صلواتی ایرانی و عراقی پذیرای شما هستند و هیچ گونه نگرانی برای تامین آب و غذا وجود ندارد پس خوراکی با خود نبرید*
*6️⃣گذرنامه،چفیه،دمپایی یا کفش نرم،کلاه ،شلوار نخی ،کوله پشتی سبک،وسایل شخصی ضروری،تسبیح،شارژر موبایل،مقدار ۱ملیون پول نقد ایران،یا کارت بانکی از ملزومات حتمی سفر است*
*7️⃣برای ارتباط با ایران و دوستان خود در عراق اینترنت در اکثر موکب ها و خانه های اسکان زائران موجود است که میتوانید استفاده کنید*
*8️⃣هزینه خرید سیم کارت عراقی و استفاده از سیم کارت ایرانسل و همراه اول هزینه زیادی دارد بهتر است از این خطوط استفاده نکنید*
*9️⃣حتما روزانه با دوستان خود وعده بگذارید و مکانی را در مسیر ها و حرم ها مشخص کنید تا یکدیگر را گم نکنید و معطل نشوید*
*0️⃣1️⃣وسایل حمل و نقل زائران در کشور عراق بسیار زیاد است جوری برنامه ریزی کنید که به ترافیک جمعیت نخورید و نخواهید کرایه بیشتر پرداخت کنید*
*1️⃣1️⃣حدود کرایه ها در عراق*
📌 اتوبوس از شلمچه تا نجف هر نفر ۲۲۰ هزار تومان
📌کرایه ون از مهران تا نجف ۲۰۰ هزار تومان
📌کرایه ون از شلمچه تا نجف ۳۲۰ هزار تومان
📌کرایه ون نجف تا کربلا و بلعکس ۷۰ هزار تومان
📌کرایه اتوبوس رفت و برگشت از کربلا تا کاظمین و سید محمد و سامرا و بازگشت به کربلا ۲۵۰ هزار تومان (بلیط باید از اول خیابان سدره پشت حرم امام حسین علیه السلام از شرکت مربوط به حرم تهیه شود)
📌کرایه اتوبوس از کربلا تا شلمچه ۲۲۰ هزار تومان
📌کرایه ون از کربلا تا مهران ۲۲۰ هزار تومان
*2️⃣1️⃣سفر اربعین یکی از اسرار الهی است و یک سفر آخر الزمانی و بسیار بسیار ویژه هر کسی را که خیلی دوستش دارید با خود همراه کنید و به سپاه آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه بپیوندید که دین و دنیا و آخرت شما را تضمین میکند*
*3️⃣1️⃣تمام محاسبات دنیایی را کنار بگزارید و دل به دریا بزنید که در این سفر عجایبی میبینید که باور کردنش بسیار سخت است ولی حقیقت دارد (چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی)*
*4️⃣1️⃣عاجزانه تقاضا دارم حرمت نگه دارید که از لحظه حرکت تا لحظه بازگشت شما تحت اشراف اهل بیت به ویژه آقا ابا عبدالله الحسین ،آقا امیر المومنین،آقا صاحب الزمان و حضرت زهرا سلام الله علیها هستید و اربعین یک مهمانی ویژه است برای مهمانانی خاص با دعوتنامه ویژه*
*5️⃣1️⃣ هرجا توانستید به دیگر زائران کمک کنید و خود را خادم تمام موکب ها و تمام زائر ها بدانید که بی نهایت اجر آخرتی دارد و روزی میرسد که آه حسرت میکشیم که ای کاش بیشتر خدمت میکردیم*
*6️⃣1️⃣از هم اکنون نیت کنید و تک تک قدمهایی را که در این مسیر برمیدارید را نذر ظهور و سلامتی و فرج آقا صاحب الزمان روحی له الفداه کنید که انشا الله بسیار ظهور آقا نزدیک است*
*7️⃣1️⃣حتما دائم الذکر باشید و در این مسیر تسبح در دستتان باشد که (الا بذکر الله تطمئن القلوب) است و قلب شما متوجه خدا خواهد شد*
*♻️این پیام را در تمام گروهها و برای تمام دوستانتان انتشار دهید که شما هم در این امر خیر شریک باشید*
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
•••📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_چهارم
پریسیما فکر کرد که نمیشود سر دکتر را کلاه گذاشت و اگر بفهمد دروغ گفته،
ناراحت میشود. با کلافگی گفت:
- باشه پس فقط به تو میگم.
کار با دنیله اما من میخوام خونه رو بفروشم تا بتونم یه خرده سر و سامون به زندگی بدم.
دیگه کار توی مطب برام سخت شده،
هزینهها هم بالاست، باید یه فکری بکنم!
خندۀ مسخرۀ دکتر توی ذوق پریسیما زد:
- برگرد پیش شوهرت تا نخوای مثل یه مرد سگدو بزنی!
پریسیما دلخور از پیشنهاد چندبارۀ دکتر غر زد:
- وقتی میدونی من با یه مرد نمیتونم کنار بیام و همینطوری راحتم چرا دوباره میگی؟!
- با یه مرد نمیتونی کنار بیای اما داری جلوی صدتا مرد گردن کج میکنی!
سکوت پریسیما دکتر را واداشت تا کمی آرامتر صحبت را پیش ببرد.
- اوضاع تو ایران چهطوره؟
پریسیما از عوض شدن بحث خوشحال بود و جواب داد:
- من مشکلی ندارم!
- اونا با همه مشکل دارن!
صدای خندۀ پریسیما پشت تلفن در حدی بود که دکتر گوشی را از گوشش فاصله داد و زیر لب فحشی نثارش کرد...
⏳ادامه دارد...
#محرم_1401
#سیاه_صورت
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
•••📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_پنجم
نادر کلید را دور انگشتش میچرخاند و برای خودش ترانۀ مورد علاقۀ پریسیما را زمزمه میکرد.
زنگ آپارتمان پریسیما را نزده، در باز شد و نادر با لبخند
پریسیما روبرو شد؛
این زن برخالف زندگی پاره شدهاش، خوشچهره و خوشگذران بود.
لبخندی تحویل پریسیما داد و همزمان پلاستیک غذاها را بالا گرفت تا او را راضی کند.
پریسیما از مقابل در عقب کشید و با دست تعارفش کرد:
- مثل همیشه آنتایمی نادر!
نادر از کنارش گذشت و پلاستیک را روی میز گذاشت.
خودش را ولو کرد روی کاناپۀ مقابل شومینه و گفت:
- تو هم مثل همیشه با سگ و گربههات خلوت کردی. همش تنهایی که پیرزن
خوشگل!
پریسیما چشمغرهای به صورت نادر رفت و پلاستیک را باز کرد و گفت:
- تو کی میخوای یاد بگیری با یه خانم متشخص درست صحبت کنی!
پیرزن هم ننهته!
نادر پاهایش را روی میز دراز کرد و گفت:
- اتفاقا ننهم خیلی شبیه تو بود؛ حالا بهت برنخوره. بعدازظهر چه کارهای؟
پریسیما رفت داخل آشپزخانه تا سس بیاورد و بلند بلند جواب داد:
- دوتا کار مهم دارم. دکتر از دستم دلخوره باید برم سراغش!
دنیل هم دوباره یه قرار خواسته.
منتهی این بار کاردار سوئیس و لبنان هم هستند.
پریسیما با نوک کفش پاهای نادر را پایین انداخت و پلاستیک غذاها را باز کرد. نادر تکهای سیبزمینی گذاشت توی دهانش و گفت:
- خوبه آسیایی، اروپایی حال میکنی!
این دکتر متوقع رو ول کن.
دنیل بیشتر به دادت میرسه!
باید هرطور شده اون قایق تفریحی رو صاحاب بشی.
وقتشه یه خورده گنجایی که از ایران بار کردی رو استفاده کنی، کم کم داری پیر میشی آرزوش به دلت میمونه...
مطبت هم که به درد یه دکتر مفنگی میخوره، نه یه بانوی باشخصیت ایرانی!
⏳ادامه دارد...
#محرم_1401
#سیاه_صورت
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
✨﷽✨
#خودباختگی_فرهنگ
✍استاد شهید مطهری: امثال من گاهی با سؤالاتی مواجه میشویم که با لحن تحقیر و مسخره آمیزی میپرسند: آقا سواره (ایستاده) غذا خوردن شرعاً چه صورتی دارد؟! با قاشق و چنگال خوردن چطور؟! آیا کلاه لگنی به سر گذاشتن حرام است؟! آیا استعمال لغت بیگانه حرام است؟! ...
در جواب اینها میگوییم: اسلام دستور خاصی در این موارد نیاورده است. اسلام نه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق بخور؛ گفته به هر حال نظافت را رعایت کن. از نظر کفش و کلاه و لباس نیز اسلام مد مخصوصی نیاورده است. از نظر اسلام زبان انگلیسی و ژاپنی و فارسی یکی است.
اما اسلام یک چیز دیگر گفته است؛ گفته شخصیت باختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است، تقلید کورکورانه کردن حرام است، هضم شدن و محو شدن در دیگران حرام است، طفیلیگری حرام است، افسون شدن در مقابل بیگانه (مانند خرگوشی که در مقابل مار افسون میشود) حرام است، الاغ مرده بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است، انحرافات و بدبختیهای آنها را به نام «پدیده قرن» جذب کردن حرام است، اعتقاد به اینکه ایرانی باید جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشود حرام است، چهار صباح به پاریس رفتن و مخرج «را» را به مخرج «غین» تبدیل کردن و به جای «رفتم»، «غفتم» گفتن حرام است.
📙 استاد مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص107
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 سلام گلهای گروه
🌸🍃صبحتون زیـبا
🌸🍃به اولين چهارشنبه از
🌸🍃آخرين ماه فصل
🌸🍃تابستان خوش امديد
🌸🍃عمرتـون پـر از بـرکت
🌸🍃دلاتـون بی کینه و غم
🌸🍃جسم و جانتون سلامت
🌸🍃 چهارشنبه تون زیبا و شاد
#محرم_1401
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha
📕🎭••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_یازدهم
نگاهش میخ بستۀ کاکائو بود و فکرش مشغول. وقتی که دکتر بسته را به دستش زد، از
دنیای گرفتهاش بیرون آمد و دست زد زیر بسته و با غیظ گفت:
- حیف من که اومدم از دل توی بیشعور در بیارم!
دکتر خندهاش را کنترل نکرد. از این دست زنها که با لبخند و شکلاتی تمام خودشان را به
حراج میگذاشتند زیاد به مطبش رفتوآمد داشتند اما پریسیما با همه فرق اساسی داشت که
زرنگی خاصش بود و دکتر نمیخواست ناراحتش کند؛ چون با این حال و کار او ارتباط اساسی
برقرار کرده بود. کوتاه آمد و گفت:
- چیو؟ دنیل بازیتو؟ برای تو این ارتباطا مثل مهرههای شطرنج میمونه. هر دفعه
یکی رو حرکت میدی طوری که کلا برندۀ بازی باشی و همه رو هم داشته باشی؛
یه جاهایی هم یکی رو میسوزونی.
بعد انگشتش را برای پریسیما تکان داد:
- فقط وای به حالت یه روزی من رو بسوزونی! اون دنیل عوضی هم نه شاه، نه
وزیر، نه اسب، نه رخ؛ سرباز هم نیست. یه خر شاخداره!
اینبار هر دو بلند خندیدند. پریسیما این اخلاق دکتر را دوست داشت و خودش هم
با همین دست فرمان جلو رفته بود. دلش نمیخواست هیچ وقت احساس کند که سنش به
شصت سالگی رسیده است و برای فرار از این حالش دکترهای پوست را فراخوان زده بود
تا به داد پیریاش برسند و توانسته بود کمی خودش را نگه دارد.
قبل از آنکه کاکائو را از روی میز بردارد، در صورت خنثای دکتر خیره شد و لب زد:
- راجع به دنیل اینجور حرف نزن؛ فعلا که اون داره من رو به آرزوهام میرسونه.
- اوه چه حالی داری تو؛ سر شصت سالگی هنوز آرزوی چال نشده داری؟
⏳ادامه دارد...
📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_دوازدهم
پریسیما سری به تاسف تکان داد و گفت:
-کور بشی، مثل خانومهای سیساله میمونم! برم ایران با یه چمدون دلار برگردم بهت میگم کی پیره!
دکتر نگران مریضهای پشت در بود؛ از جا بلند شد تا پریسیما را بدرقه کند.
- حالا کِی بلیط داری؟ این چند مدت که مدام داری ایران ایران میکنی، چند ماه هم هست داد همه رو بلند کردی که چرا دیگه توی هیچ میتینگ و خیابونگردی علیه ایران نیستی. من چیزی نگفتم اما کارت خوب بوده!
پریسیما به خواست دنیل حتی برای مصاحبههای کارشناسی با شبکهها هم جواب رد داده بود.
با اشاره دست دکتر به سمت در رفت و گفت:
- دنیل همین روزا بلیطم رو اوکی میکنه. اگر کارم طول کشید تو هم یه سر بیا، خوش میگذره!
-من دو سال پیش اونجا بودم. پول ندارم، کی مالیات بده اگه بخواد خوش بگذرونه؟
پریسیما که رفت دکتر احساس مغبون بودن میکرد. اگر به عقب برمیگشت اینجا نمیآمد، میماند ایران؛ شاید همسر و بچههایش هم برایش میماندند. از وقتی دوتا بچهاش خانۀ مستقل گرفته بودند و هرکدام در شهری دیگر مشغول کار شده بودند احساس میکرد سه تکه شده است. عاطفۀ ایرانیاش اجازه نمیداد که به آنها کمک نکند.
زمان بیشتری در مطب میماند تا بتواند هر ماه کمی پول برایشان واریز کند، همین فاصله انداخته بود بین خودش و همسرش؛ دلش میخواست کمی زندگی کند.
همان شب پریسیما خبر رفتن را داد، یکهویی و بی هیچ توضیحی؛ هفتۀ بعد پرواز داشت به ایران.
⏳ادامه دارد...
#محرم_1401
#سیاه_صورت
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha