eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
163 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
مادران شریف ایران زمین
مهمانی که خیلی زود پر کشید تصویر پست بالا، عکسیه که بعد از شهادت حاج محسن دیدیم اتفاقی تو گوشی داریم. تو همون مهمانی آخر که شهید منزلمون بود، از حسین عکس گرفته بودند. شادی روح مطهر شهدای مدافع حرم ال الله صلوات و فاتحه ای هدیه کنیم.🌷
«۲۰. بازگشت از سوریه» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) دو سالی که سوریه بودیم، اصلاً نمی‌تونستم به باردار شدن فکر کنم. همسرم‌ ساعت‌های زیادی خونه نبودن و شرایط برای ما شیعیان که کار تبلیغی هم‌ می‌کردیم، چندان امن نبود.😥 طوری‌که یه کلاشینکف همیشه تو خونه بود و همسرم طرز کارشو یادم داده بود و گفته بود اگه کسی بهتون حمله کرد، اونو به رگبار ببند و حسین رو بردار و فرار کن...😱 تو همچین فضای ناامنی، اصلا نمیتونستیم به بارداری فکر کنیم. ما که الان تو کشورمون الحمدلله امنیت داریم، برای باردار شدن، مثلا میگیم خرجشو داریم، شرایطشو داریم، پس باردار بشیم؛ و دیگه اصلا معیار امنیت به ذهنمون نمیرسه... بالاخره بعد از دوسال، بهمن ماه ۹۴ بود که از سوریه برگشتیم، همون موقع باردار شدم.🥰 حسین ۴ ساله بود. از اون‌جایی که خیلی بچه‌ها رو دوست دارم و زود زود دلم برای بچه‌دار شدن تنگ می‌شه، خیلی خوشحال بودم که بالاخره سختی‌های سوریه تموم شده و بچهٔ جدید میاد و کلی تحول به دنبالش.😄 این‌قدر ذوق داشتم که از ماه دوم بارداری، هر چی لباس و وسایل بچه داشتم، درآوردم و چیدم😅 حسین هم خیلی بچه دوست داشت و همه‌ش می‌گفت مامان کی برام نی‌نی میاری؟ اواخر اسفند بود که بارداریم به خطر افتاد.😓 اطرافیان می‌گفتن احتمالاً خون‌ریزی کنار جفته و زود رفع می‌شه. یکی دو روز استراحت مطلق بودم. دارو هم استفاده کردم، ولی بعد دیدم شرایط عادی نیست. شب عید بود و به سختی تونستم دکتر پیدا کنم.😩 فکر نمی‌کردم مشکل خاصی باشه، پس تنهایی و البته با وضع جسمی سختی رفتم برای سونوگرافی. نزدیک ده هفته بودم. تو این سونو دیگه بچه کاملاً مشخصه؛ ولی وقتی دکتر دستگاه رو گذاشتن، از دستیار پرسیدن ایشون مشکلش چیه؟ یعنی متوجه نشده بودن که من باردارم!😓 - طبق پرونده‌ش باید باردار باشه. هفته نهم، دهمه. + من قلبی نمی‌بینم!😔 اینا رو که شنیدم حالم خیلی بد شد. دکتر خودشونو جمع کردن و گفتن شاید بهتره برید یک مرکز سونوگرافی که دستگاه‌های دقیق‌تری داشته باشه. دوباره تنها و با حال خیلی بد و روحیهٔ بدتر، سوار تاکسی شدم که برم به یه مرکز مجهزتر. همه‌ش این سوال تو ذهنم می‌چرخید که چرا قلب بچهٔ من رو که چهار هفته پیش دیده شده بود، الان نمی‌بینن؟😥 چند تا بیمارستان رو گشتم تا بالاخره تونستم جایی رو پیدا کنم که در جا پذیرش داشتن و سونوگرافی انجام می‌دادن. وقتی نوبتم شد، بلافاصله تصویر بچه روی صفحه افتاد. یه بچهٔ کامل، دست، پا، سر، همه چیز مشخص... ولی وقتی که صدای قلبشو پخش کرد، یه صدای بوق ممتد شنیده شد..‌.😭 بچه ضربانی نداشت. اون صدای بوق، هنوز که هنوزه توی سر من می‌پیچه.😞 از دکتر پرسیدم: «ممکنه ضربانش برگرده؟» گفتن: «نه خانوم. بچه بزرگه. این ضربانی که داشته و از بین رفته، نشونهٔ ایست قلبیه. دیگه بر نمی‌گرده.😔 باید بچه رو یه جوری سقط یا کورتاژ کنید» اومدم بیرون و فقط به همسرم زنگ زدم. شوکه شدن. با حال داغون تو شلوغی شب عید، دو ساعتی طول کشید تا به خونه برسم. اصلاً توی حال خودم نبودم. کل دو ساعت رو تو تاکسی گریه کردم. طوری که حتی راننده هم گاهی با من گریه میکرد😭. خیلی به این بچه امید داشتم و حالا با این حادثه مواجه شده بودم.😭 به خاطر بچهٔ مرده تو شکمم، دردهای خیلی وحشتناکی داشتم. جوری که شب‌ها از شدت درد، دلم می‌خواست داد بزنم. پتو رو تو دهنم می‌ذاشتم و این‌قدر فشار می‌دادم که صدام نره و حسین بیدار و متوجه حال خرابم نشه. حسین این‌قدر به خاطر اومدن بچه خوشحال بود که ما نتونستیم بهش بگیم این بچه مرده.😭 گفتیم بچه مریض بود، باید بیمارستان بمونه. هر وقت خوب بشه زنگ می‌زنن که بریم بیاریمش. گفته بودن بهتره بچه خودبه‌خود سقط بشه، اما هرکاری می‌کردم، این بچه سقط نمی‌شد. حدود یه هفته بعد تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان برای کورتاژ... ساعتی بعد از سال تحویل، نوبت داده بودن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ⬛ درگذشت مادر گرامی سید حسن نصرالله رو به همه دوست‌داران مقاومت تسلیت عرض می‌کنیم. فاتحه و صلواتی نثار روح این مادر گرانقدر هدیه کنیم. 🖤 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هدایت شده از نمکتاب
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ❗️مسابقه بزرگ کتابخوانی❗️ 📚کتاب: 🎁ده‌ها هدیه‌: ایرپاد، پاوربانک، تلفن همراه، کمک هزینه سفر مشهد و... ⏰مهلت شرکت: ۹ اردیبهشت تا ۲۹ خرداد ✅ با خرید کتاب و پاسخ به سوالات در قرعه‌کشی شرکت داده می‌شوید. خرید از طریق👇🏻: @ketab98_99 Namaktab.ir https://eitaa.com/namaktab_ir
مادران شریف ایران زمین
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ❗️مسابقه بزرگ کتابخوانی❗️ 📚کتاب: #سفر_به_دنیای_ناشناخته‌ها 🎁ده‌ها هدیه‌: ایرپاد، پا
سلام‌ به همه مامان های جمع🌷 خداقوت عصر جمعه تون‌ بخیر کتاب «سفر به دنیای ناشناخته ها » پیشنهاد ما برای همه شماست.👌 خصوصا اگر دختر یا پسر نوجوان دارید و دوست دارید امید به آینده رو در دلش محکم‌ کنید. این کتاب با زبانی ساده و شیرین، شما رو می‌بره به یه سفر هیجان انگیز. «سفر به دنیای ناشناخته ها» روایت اتفاقاتیه که طی سالهای اخیر بدست پرتوان جوان های ایرانی رقم خورده و گام به گام ما رو به قله نزدیک کرده. کتاب پر از رمزینه( بارکد) های مرتبطه. یعنی شما با خرید این کتاب به کلی فیلم و کلیپ جذاب هم دسترسی خواهید داشت. مطالعه و مسابقه این کتاب جمع و جور و دوست داشتنی رو از دست ندید.😉 ☘☘☘ کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۱. خدایا هر چی بهم ببخشی، می‌پذیرم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) روز اول فروردین فضای بیمارستان پر بود از مادرانی که اومده بودن تاریخ تولد بچه‌شون رند باشه و من اومده بودم برای کورتاژ.😭 و این خیلی حالمو بدتر می‌کرد. مخصوصاً که بارداری‌م با بارداری دو تا از آشناها هم‌زمان بود و خداروشکر اون‌ها به سلامت طی کردن، ولی بچهٔ من نموند.😢 با دیدن مرحله مرحله بزرگ شدن بچهٔ اون‌ها، غصه می‌خوردم ک چرا این‌طوری شد...؟! سه چهار ماه شب تا صبح، یواشکی گریه می‌کردم. حتی خونه‌مون روضه هم گرفتیم براش. روضهٔ حضرت محسن که من برای حضرت زهرا (علیه‌السلام) گریه کنم، نه خودم.😔 و این روضه، کار هر شب من شده بود. گوش می‌دادم و با اون، گریه می‌کردم. به لطف خدا تقریباً بعد از ۵ ماه، مجدد باردار شدم. دلهره داشتم نکنه مثل سری قبل بشه. هر چی به ده هفته نزدیک‌تر می‌شدم، دلهره‌م بیشتر می‌شد. کم‌کم حرکت‌های بچه رو حس می‌کردم و آرامش گرفتم. امیدوار شدم که ان‌شاء‌الله این بچه برامون می‌مونه.🥹 سر بارداری قبلی، به همه می‌گفتم دعا کنید خدا به من دختر بده. خیلی خیلی دختر دوست داشتم و نمی‌دونم چرا فکر می‌کردم هیچ‌وقت دختردار نمی‌شم. ولی وقتی اون بچه نموند، گفتم شاید من نباید اصرار می‌کردم به دختردار شدن. شاید به صلاحم نیست.😓 برای همین سر این بارداری، به خدا گفتم من هیچ اصراری ندارم، هر چی بدی، با تمام وجود می‌پذیرمش. ماه پنجم بارداری‌م بود که رفتم سونوگرافی و متوجه شدم خدا بهمون دختر داده.😍 الحمدلله این بارداری بدون مشکل طی شد و اردیبهشت ۹۶ معصومه خانوم به دنیا اومد.🥰 حدود یک ساله بود که حسین، به سن مدرسه رسید. حسین بچهٔ بسیار سحرخیزیه. یعنی ۶ و ۷ صبح، خودبه‌خود بیداره. من برای اینکه حسین رو شیفت صبح بنویسم، کلی دوندگی کردم و تو منطقه‌مون مدرسهٔ شیفت صبح پیدا کردم.👌🏻 اوضاع چند وقتی بود که آروم بود. نزدیک پدر و مادرم و خواهرام بودم و یه حس آرامشی داشتم که بهش هم اطمینان نداشتم! حس می‌کردم که این آرامش دوام نخواهد داشت.🥲 تقریباً عید بود که همسرم گفتن امامت جماعت یه مسجد رو قبول کردن. تو خیابون کوهک، منطقهٔ ۲۲! درحالی‌که خونهٔ خودمون شهر ری هست! 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«سقط جنین عمدی» نسبت به این عبارت چه احساسی دارین؟!🥺 خدای ناکرده تو زندگی‌ دوست یا آشنا با این قضیه مواجه شدین؟ کسی بوده که دچارش شده باشه و شما از حال و روزش خبر داشته باشین؟😥 حال و روز مادری که تو راهی‌ش رو از دست می‌ده، چطوریه!؟ اونم مادری که خودش این هدیهٔ الهی رو نخواسته...😓 اصلاً چی می‌شه که یه مادر یا پدر به نقطه‌ای می‌رسن که برای بودن یا نبودن فرزند تو راهی‌شون تصمیم می‌گیرن؟ اگر ما جای اون‌ها باشیم، چه تصمیمی می‌گیریم!؟ ... لطفاً کمی به این سوالات فکر کنین و منتظر یک خبر در همین رابطه باشین. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۲. مسجدی که راه انداختیم» همسرم گفتن بیا بریم مسجد رو نشونت بدم. رفتیم دیدیم یه جای کاملاً خاکی، تاریک، پر از سیمان و مصالح و کاملاً نیمه‌کاره!🥴 این‌قدر تو حیاتش خاک بود که به سختی می‌شد تردد کرد. کلید رو انداختن، رفتیم داخل. نزدیک نماز مغرب بود. نه فرشی نه برقی... با چراغ قوه یه ذره فضا رو روشن کردیم و یه زیلو پهن کردیم و نماز جماعت رو خوندیم. به همسرم گفتم این مسجد رو تا کی می‌خواین تجهیزش کنین و راه بندازین؟ خیلی کار داره... گفتن خدا بزرگه. راهش می‌ندازیم.🥰 مسجد امام حسن (علیه السلام)، تقریباً از چهار سال قبل، نیمه‌ساز رها شده بود. اهالی محل می‌گفتن ما هی بهش نگاه می‌کردیم و می‌گفتیم کی می‌شه اینجا راه بیفته؟😥 ولی هرکس می‌اومد و حجم کارش رو می‌فهمید، قبول نمی‌کرد بمونه و راهش بندازه. حتی بعضی سیم‌کشی‌های برق و لوله‌کشی‌های آب از اصل مشکل داشتن.🥲 اون‌اطراف اصلاً مسجد نبود. این‌، انگیزهٔ همسرم رو بیشتر کرده بود تا هر جور شده کار این مسجد رو شروع کنن. از طرفی ایشون کلا دنبال کارهای سختن! اگه یه کار راحت و آماده بهشون بدن، مزه نمی‌ده.😅 شروع کردن به دوندگی برای آب، برق، گاز، فرش و‌ پرده. هم‌زمان یه قسمت مسجد رو هم فرش کردیم و همون‌جا نماز جماعت رو راه انداختیم. به مرور از یه نفر شروع شد و به پنج نفر و ده نفر رسید. مسجد بودجهٔ دولتی نداشت و فقط باید با کمک‌های مردمی راه می‌افتاد. حالا همین ده نفر بانی شدن و مسجد رو کمی تجهیز کردیم. همسرم برای فرش مسجد هم از اقواممون بانی پیدا کردن. رفته رفته که تعداد بالا می‌رفت، بانی‌ها هم بیشتر می‌شدن؛ می‌دیدن مسجد تازه‌سازه و نیاز به عمران و آبادی داره، کمک می‌کردن. به این ترتیب مسجد کم‌کم ساخته شد.😍 همسرم بعد برگشت از سوریه، دانشگاه تهران هم کار می‌کردن. تو حوزهٔ علوم اسلامی، و خود دانشگاه تدریس داشتن و قسمت‌های دیگهٔ دانشگاه هم فعالیت می‌کردن. یه دوره هم مدیر مسجد دانشگاه تهران بودن. به این ترتیب، ایشون دائم بین دانشگاه و مسجد در رفت‌و‌آمد بودن و شب‌ها زودتر از ۱۰ و ۱۱ به خونه نمی‌رسیدن. دو سه ماهی گذشت. تا اینکه ایشون گفتن یه چیزی می‌خوام ازت درخواست کنم. من تو ادارهٔ مسجد مشکل دارم. گفتم چرا؟ گفتن من نهایتاً می‌تونم با آقایون مسجد ارتباط داشته باشم. نصف جمعیت مسجد خانوما هستن که من کلا بی‌خبرم ازشون. خلاصه زمینه‌چینی‌های مختلف کردن تا بگن پاشو زندگی رو جمع کنیم و بریم سمت کوهک.😬 حالا می‌فهمیدم که چرا حس می‌کردم به زودی آرامشم قراره به هم بریزه.😩😅 چه دوندگی‌هایی که برای مدرسه حسین کرده بودم. اولش خیلی مقاومت کردم؛ ولی صحبت‌های همسرم کار خودش رو کرد و دل من راضی شد،😉 که جابه‌جا بشیم. خونهٔ خودمون رو گذاشتیم اجاره و در عرض یه هفته خونه‌ای توی کوهک اجاره کردیم. برام سخت بود که از تمام اعضای خانواده‌م و همسایه‌هایی که باهاشون دوست بودم، جدا بشم و برم یه منطقهٔ دور. ولی خب چون تجربهٔ سوریه رو داشتم، این دفعه برام قابل هضم بود و می‌تونستم به لطف خدا بگذرونمش.💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif