eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
165 ویدیو
28 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مامانای عزیز😃 خداقوت همگی💪🏻 امروز میخوام یه کوچولو از پستای کانال و ادمین‌ها بگم🤭 پست‌های مادرانه‌ای که ما می‌ذاریم، بعضی‌‌هاشون تک‌قستی ان و در مورد همه‌ جور مسائلیه که ممکنه برای یه مامان پیش بیاد. همشونم مسئله‌های واقعی‌ ان که خودمون یا شما مامان‌های عزیز، تو زندگی تجربه‌ کردیم🙂 و حالا در موردشون مینویسیم.😉 این پست‌های تک قسمتی رو با هشتک‌های (نوشته خود ادمین‌ها) و (نوشته‌ی شما دوستان عزیزمون) می‌ذاریم. مدل دیگه پست‌های مادرانه‌مون، همون قصه‌های پرطرفدار 😍 زندگی مامان‌هاست که تو چند قسمت (عموماً بالای ۱۰ قسمت) با هشتک می‌نویسیم. این پست‌ها داستان زندگی یکی از مامان‌های چند فرزندی هستن که در جامعه هم اثرگذار هستن. 😇 👈🏻تو این پست‌ها با هم قصه‌شونو می‌خونیم تا ببینیم چه جوری تونستن از عهده‌ی مادری چند فرزند بر بیان؟ 👈🏻چه سبک تربیتی داشتن؟ 👈🏻چه جوری سرگرمشون می‌کردن یا از پس ریخت و پاش‌ بچه‌ها برمیومدن؟ 👈🏻مدیریت اقتصادی و روابط همسرانه‌شون چطور بوده؟ 👈🏻چه فراز و نشیب‌هایی تو زندگی‌شون داشتن؟ 👈🏻و چرا تصمیم گرفتن در کنار فرزندان فعالیت دیگه ای رو هم آغاز کنن؟ 👈🏻اون فعالیت چیه و چه‌جوری در کنار همسر و مادر بودن، تونستن مدیریتش بکنن؟ و ... 👇🏻👇🏻
اما پست‌های رو چجوری آماده می‌کنیم؟!😋 به جز موارد معدودی‌شون که خود صاحب قصه‌ها زحمت نوشتنشون رو کشیدن، بیشترشون رو خودمون باهاشون مصاحبه صوتی می‌کنیم و بعد اینکه گروه پیاده‌سازی‌مون تبدیل به متنش می‌کنن، شروع می‌کنیم و در یه فرایند ده بیست روزه، چکش 🔨⛏⚒ کاریشون می‌کنیم و سوالات و ابهاماتش 🤔 رو از صاحب قصه می‌پرسیم؛ تا بالاخره تبدیل به پست‌های خوشگل و تمیز💎 بشن و با سلام و صلوات برن رو کانال.🥳 پست‌های رو معمولاً با فاصله ۱، ۱.۵ ماه میذاریم. (فاصله آخرین قسمت یکی با اولین قسمت اون یکی)😉
از آماده کردن پستهای پیش رو🤭 هر بار یکی از ما مسئول اصلی آماده کردن قسمت‌ها میشه، و چند نفر دیگه میخونیم و سوالات و ایراد و ابهاماتش رو درمیاریم.🔍 گاهی یه نفر هم مسئول بازنویسی میشه و از لحاظ ادبی و جمله بندی، قشنگترش میکنه.
مادران شریف ایران زمین
«۱. گفتگو‌های ۴+۱، روش تربیتی مامانم» #ز_متقیان (مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵،
آخرین تجربیات تخصصی که گذاشتیم یادتونه مال کدوم مامان بود؟ خانم مامان ۵ فرزند😍 همون که مدتی تو ونکوور کانادا زندگی کرده بودن و حالا معلم تو یکی از مدارس دولتی هستن. و حالاااا😍 ان‌شاءالله از امشب میخوایم پست‌های جدید از یه مامان دیگه رو بذاریم🤩🌱✨ معرفی‌شون کنم؟😍
مادران شریف ایران زمین
آخرین تجربیات تخصصی که گذاشتیم یادتونه مال کدوم مامان بود؟ خانم #ز_متقیان مامان ۵ فرزند😍 همون که مدت
ان‌شاءالله از امشب میخوایم قصه‌ زندگی خانم رو با هم بخونیم.🌺 ایشون مادر ۴ فرزند و ساکن قم هستن. کنار بچه‌ها، تحصیلات سطح ۲ حوزه و کارشناسی ارشد رو گرفتن. و الان معلم هستن👩🏻‍🏫 و تو مقطع دکترا تحصیل میکنن.
«۱. دنیای گرم بچگی» (مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ ساله) سال ۱۳۶۳ در مشهد به دنیا اومدم و فرزند ارشد خانواده هستم و دو برادر کوچک‌تر دارم، از یک برادرم چهار سال و از برادر دیگه‌م شش سال بزرگترم. پدر و مادرم هر دو پاسدار بودن. پدرم در ۱۹سالگی، لباس مقدس پاسداری رو به تن کردن و از اولین روزهای جنگ‌تحمیلی وارد جبهه شدن. بسیار انقلابی و معتقد به مبانی اسلام و انقلاب بودن و به خاطر توانمندی‌شون و شرایط خاص کشور و جنگ، به سرعت از یک سرباز ساده به یک فرمانده‌ در جبهه‌ها تبدیل شدن💪🏻. مادرم در یک خانوادهٔ معمولی با ده فرزند بزرگ شدن. بین این ده فرزند، مادرم و دایی شهیدم، اهل درس خوندن و مسائل اجتماعی و سیاسی بودن. اصلاً آشنایی پدر‌ و مادرم هم به واسطهٔ شرکت مادرم در کلاس‌های مکتب اسلام‌شناسی مشهد بود🥰. در سال‌های کودکی تا حدود ده سالگی، پدرم به خاطر حضور در جبهه‌ها، کم پیش ما بودن و حتی تا مدت‌ها بعد از جنگ هم ماموریت می‌رفتن🥺. به‌ خاطر همین شرایط، بیشترین اثر رو مادرم روی ما می‌ذاشتن. من تا یک سالگی پدرم رو نمی‌شناختم و وقت مرخصی‌شون غریبی می‌کردم، به همین دلیل مادرم تصمیم گرفتن چند سالی برای زندگی بریم اهواز😍. با اینکه خیلی بچه بودم ولی از اون زمان خاطراتی از بمباران‌ها و تنهایی‌ها دارم. حس و حال فیلم ویلایی‌ها شبیه به خاطراتم هست و دیدن این فیلم برایم جالب بود. با این تفاوت که ما و بقیهٔ خانواده‌ها تو آپارتمان زندگی می‌کردیم نه ویلا🤭. مادرم استخدام سپاه بودن و در اهواز سرکار هم می‌رفتن. شرایط سخت زندگی تو مناطق جنگی و داشتن بچه و کار رسمی فشار زیادی داشت اما مادرم با این‌ وجود خیلی محکم و قوی بودن و با پدرم همراه بودن. به همین خاطر من از شرایط اون‌موقع هیچ ترس و اضطرابی الحمدلله به‌ یادم نمونده🤲🏻. بعد‌از شهادت سردار سلیمانی ماجرای رحلت امام خمینی (رحمةالله علیه) برایم یاد‌آور شد😭. یادمه پدرم خیلی‌وقت بود که به خونه‌مون در اهواز نیومده بودن. زمانی‌که قطعنامه امضا شده‌بود، ولی مرزها هنوز درگیر جنگ بودن. شاید برای امثال پدر من، این جنگ جدی‌تر هم بود، چون هر‌‌ لحظه آماده‌باش بودند. یه شب پدرم ناگهانی و با حالت آشفته وارد خونه شدن‌، من از خواب بیدار شدم. به وضوح یادم هست که پدرم به مادرم گفت: دعا کنین، در محل کار شایعات و خبرهای بدی از رحلت امام‌خمینی‌‌ (رحمةالله علیه) هست، دعا کنین که ان‌شاءالله شایعه باشه. بعد از احساسات همکارانشون برای مادرم تعریف کردن. مثلاً می‌گفتن بعضی از سربازها و پاسدار‌ها از شدت ناراحتی از حال‌ رفتن و یا سکته کردن😢. صبح روز بعد با شنیدن صدای گریهٔ مادرم، آشفته از خواب بیدار شدم ولی مادرم علت گریه را توضیح نداد. اداره مادرم محیطی برای نگهداری بچه‌ها داشت، و اکثر خانم‌ها مثل مادرم بچه‌هاشون رو می‌آوردن. حاضر شدیم و رفتیم سوار سرویس اداره شدیم. راننده و هر کدوم از همکارا که وارد می‌شدن گریه می‌کردن😭. ما بچه‌ها نگران ‌شده بودیم. دور هم جمع شدیم و دربارهٔ ماجرا کنجکاوی می‌کردیم، که البته کم‌کم متوجه موضوع شدیم و همون روز به سمت مصلی شهر اهواز رفتیم. این خاطرات رو هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم و همین اتفاقات در ظاهر تلخ، اعتقادات من رو در آینده محکم ساخت💪🏻. شاید فکر کنین مادر تو اون لحظه‌ها باید علت اتفاقات و گریه‌ها رو توضیح بده، اما به‌ نظر من خود دیدن این صحنه‌ها و علاقهٔ پدر و مادرم به امام ضامن آیندهٔ من شد😇. توی اهواز تفریحات جذابی داشتیم! خاطراتم به رود کارون ختم می‌شه که خیلی خوش می‌گذشت😍. هر پنج شش ماه یک بار که پدر یکی دو روز خونه بودن، ما رو می‌بردن سمت کارون و سوار قایق‌های تندرو می‌شدیم🚤. قسمت‌های دورتر رودخونه، از نیزارهای خیلی بلند شبیه به جزایر شکل می‌گرفت. گاهی پشت اون نیزارها غذا می‌خوردیم و گاهی محلی‌ها برامون خیارچنبر می‌آوردن که هنوز مزه‌شون زیر زبونم هست😋. اکثراً هم با یکی دو تا از دوستان پدر و خانواده‌شان بودیم و تنها نمی‌رفتیم😎. هوای اهواز خیلی گرم بود. طوری‌که یادم هست مردم به اردیبهشت می‌گفتن اردی‌جهنم🤭. گرمای زیاد باعث پیدا شدن جک‌وجونورای عجیب غریب هم می‌شد🕷. یادمه داخل آپارتمان که اکثراً همه زن بودن همسایه‌ها می‌اومدن در خونه رو می‌زدن تا مامان شجاعم بره و حساب اون جونورهای موذی رو برسه👊🏻. اهواز با همهٔ خوشی‌ها و سختی‌هاش تموم‌ شد و حوالی سال ۱۳۶۸ برگشتیم مشهد پیش امام رضا (علیه السلام). 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱. دنیای گرم بچگی» #ام_محمد (مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ ساله) سال ۱۳۶۳ در مش
چه جالب که پدر و مادرشون هر دو سپاهی بودن!🤭 مدتی هم خودشون تو اهواز و مناطق جنگی زندگی کردن😮 شبیه خیلی از فیلم و سریالهای دفاع مقدسی که تا حالا دیدیم... و اما ماجرای رحلت امام (رحمة‌الله علیه)... 🥺 و بچه‌هایی که تو این مکتب بزرگ میشن❤️
🍃🍃🍃 (مامان ۱۲، ۹، و ۴ ساله) می‌بافم دانه به دانه و خیالم را به رج به رج‌های کلاه می‌دوزم.😌 کلاهم بر سر نوجوانی باشد هم‌قد و قواره مهدی پسر شهید رضا عواضه و شهیده کرباسی. پسری با افق‌های دید روشن و امیدوار و پیوسته به مقاومت‌. می‌بافم و می‌دوزم با همه‌ی مشغله‌ام. می‌بافم با کودکانی که مدام کارم دارند. می‌بافم با اینکه نصف روز سرکار هستم. می‌بافم با اینکه سالهاست به خاطر سر شلوغم بافتنی را کنار گذاشته بودم. می‌بافم به عشق مقاومت می‌بافم به عشق سید حسن می‌بافم به صلابت یحیی می‌بافم به مظلومیت سید هاشم می‌بافم به غریبی اسماعیل هنیه می‌بافم تا شاید کسی را گرم کند که خانه اش را شقی‌ترین عالمیان خراب کرده و هیچ ندارد، باز میگوید فدای سر مقاومت. می‌بافم شاید سر و گوش رزمنده‌ای را در جبهه مقاومت گرم نگه دارد با دانه دانه‌های عشقی که در دل دارم و در دل کودکانم می‌کارم. مولایم فرمود با همه امکاناتمان... هر چه گشتم دور و برم به جز اندک پس انداز و دو تکه طلا هیچ نداشتم. وقتی از آنها گذشتم کم کم انگار افق ها باز شد.✨ کاموا دارم زیاد.... پارچه ندوخته دارم زیاد... چادر مشکی دارم زیاد... دانش آموزانی پاک و معصوم دارم زیاد... فرزند دارم زیاد... خدایا می‌شود اینها را از ما بپذیری؟🌱 می‌شود مادری ما را جهاد حساب کنی؟ همین شستن ظرف و جمع کردن خانه و... می‌شود روزی ما هم‌ در راه شستن لباس کودکانمان شهید شویم؟ مثل آرزو ...💖 دست در دست عشق... برای آرما‌ن‌مان... پ.ن: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند.» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲. نوجوانی پر مشغله» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ ساله) زندگی‌مون در مشهد تا یازده سالگی‌م به‌خاطر شرایط جنگی کشور و پاسدار‌‌ بودن پدرم سخت می‌گذشت. هم‌سن‌ و سال‌های من یادشونه، زمان‌ جنگ همه‌چی کوپنی بود و اوضاع مالی مردم خیلی‌خوب نبود، اما اواخر نوجوانی یعنی دهه هفتاد اوضاعمون الحمد‌لله بهتر شد🤲🏻. من و برادرهام مدرسه شاهد که جزء بهترین مدارس حساب می‌شد، می‌رفتیم که سطح علمی و شرایط فرهنگی خوبی داشت🎒. چون من دوست داشتم با مردم عادی به مدرسه برم، به‌همین‌دلیل سال‌های دبیرستانم رو مدرسهٔ دولتی رفتم، این حضورم در مدارس دولتی درس‌های خوبی برایم داشت. اکثراً در قسمت‌های مختلف مدرسه رهبری گروه‌ها رو به عهده داشتم و فعالیت‌های دانش‌آموزی خوبی داشتم😎. به‌دلیل شرایط سال۷۴ بحث سیاسی در مدرسه رونق داشت و من هم از این رزق استفاده می‌کردم📢. خانواده‌م سعی می‌کردن برای ما فضای رشد رو فراهم کنن، به‌همین‌خاطر در دورهٔ نوجوانی فعالیت‌های زیادی داشتم. آشنایی با اساتید خوب باعث شد در مسائل عقیدتی و فرهنگی بیشتر پیشرفت کنم و چارچوب شخصیتی من در کنار این اساتید کامل شد. طوری‌که هنوز مدل زندگی و انتخاب‌های من متاثر از اون دورانه😍. ورزشکار خوبی بودم اما هنرمند نه، در ۱۷سالگی مدرک نجات غریق و بعد مربی‌گری شنا گرفتم🏊. در رشته‌‌های والیبال و بسکتبال هم دستی داشتم⛹‍♀. اما هنر به روحیاتم نمی‌خورد و پیشرفت چشمگیری نداشتم🎨. در کلاس‌های بستکبال با مربی‌ای آشنا شدم که خیلی افکار من رو تحت تا‌ثیر قرارداد، یک مربی جامع در عرصه‌های مختلف.😍 همه‌جانبه بودن شخصیت ایشون برای من خیلی رشد‌‌ دهنده بود. در عرصه ورزش مربی حرفه‌ای، در عرصه عقیدتی یک استاد معرفتی و در عرصه زندگی و خانوادگی نمونه خوبی بودند. آشنایی با ایشون باعث شد در کلاس‌های عقیدتی و اخلاقی ایشون شرکت کنم و درآن موضوعات مختلفی از هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی تا بحث خانواده و ازدواج و... رو مورد مطالعه و بحث قرار بدیم که برایم در زندگی خیلی کاربرد داشت و برکات زیادی نصیبم کرد😇. سال قبل‌ از کنکور به مدرسه شاهد برگشتم و سال ۸۱ کنکور دادم، به واسطهٔ حضور حرفه‌ای در ورزش تمام وقتم برای درس خوندن نبود و با طمانینه بیشتری درس خوندم. به رشته‌های مهندسی علاقه‌ای نداشتم و بیشتر مباحث هستی‌شناسی و فیزیک برایم جذاب بود📚. اون‌ موقع به‌این‌صورت بود که اولویت اول هر کس از صد اولویت مورد بررسی قرار می‌گرفت اگر قبول می‌شدی که هیچ، اگر نه باید منتظر می‌موندی توی تکمیل ظرفیت تعیین تکلیف بشی😫! رتبه‌ها اومد و بعد از انتخاب رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه آزاد مشهد قبول شدم. ولی می‌تونستم به‌‌ شرط‌ اینکه رشته‌ای رو قبول شده باشم، در تکمیل ظرفیت تغییر رشته بدم. بعد از ورود به دانشگاه آزاد از همون ترم ا‌ول فهمیدم من برای این رشته ساخته نشدم و به روحیاتم نمی‌خوره. یکی از مهم‌ترین دلایلم این بود که هم کلاسی‌های من، مخصوصاً آقایون خیلی از لحاظ علمی از ما جلوتر بودن و توی بحث‌های کلاسی این به چشم می‌اومد🧐. این رشته در هر دو گرایش نرم‌افزار و سخت‌افزار خیلی روی بورس بود و دانشجوهای خیلی خاصی اونجا بودند. با اون وضعیت نمی‌تونستم ادامه بدم و در همون حین جواب تکمیل ظرفیت‌ها اومد و مشخص شد که فیزیک شبانه دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم😎. با اینکه روزانه اولویتم بود ولی خیلی خوشحال شدم و به لطف خدا از ترم دوم وارد دانشگاه فردوسی شدم و شروع به تحصیل کردم که در همین ترم بحث ازدواج من پیش اومد...🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif