.
#پ_حدادیان
(مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله)
#قسمت_اول
از وقتی یادم می آید عاشق بچهها بودم.
همیشه پشت ویترین مغازههای سیسمونی پاهایم شل میشد.
از قبل ازدواجم برای فرزند ندیدهام دل نوشته مینوشتم و یک سال قبل ازدواجم اولین سرهمی را برایش خریدم.
۸ ماه بعد ازدواج فهمیدم آرزویم برآورده شده است...
فکر میکردم من قطعا عاشقترین و مهربانترین مادری خواهم شد که دنیا به خودش دیده.
نقطهی کوچک تپندهای روی مانیتور بهم نشان دادند و گفتند تو مادر این نقطهی کوچک هستی و من از شوق قد کشیدنش، احساس میکردم کسی در دنیا خوشبختتر از من نیست.
سیسمونی کامل و همه چیز منتظر آمدن دخترکم بود.
روزی هزار بار لباسهایش را میریختم وسط بو میکشیدم و از تصور دست و پاهای کوچکی که قرار بود لباسها را پر کنند غرق لذت میشدم.
همه چیز خوب بود تا اینکه موقع زایمان شد.
دردهایم مثل همه زنهای دنیا بود؛
من اما مثل همه نبودم.
من از فرایند مادر شدن، یک دنیای صورتی سراسر زیبایی و آسودگی برای خودم ساخته بودم، که دردهای زایمان اولین لرزهای بود که میخواست این دنیا را بر سرم آوار کند.
لرزههای دیگر هم از راه رسید.
مشکلات بعد از زایمان و شبهایی که دخترکم تا صبح، دقیقهای نمیخوابید.
آن دنیای قشنگ مادرانه یکباره فروپاشیده بود.
احساس ناتوانی میکردم.
احساس خشم از نوزادم، خودم، همسرم...
بیخوابیها تمام و مراحل بعدی شروع شد.
از همه سختتر، غذای کمکی بود.
اولین واکنش، محکم بستن دهانش بود.
و من با لبخندی که بر لبهایم ماسیده بود با تلاش زیاد چند قاشقی در دهانش ریختم.
روزهای بعد هم همین بود.
مادری شده بودم، قاشق به دست که هر روز غذاهای جدید میپزد و دختری که غذا را جمع میکرد توی دهانش و پوووف میکرد توی صورتم.
کمکم گوشی و کتاب و بازی و چرخاندن توی تراس و داستانهای چرت و پرت گفتن، شده بود راهکارم برای غذا دادن به فاطمه و این وسط گوشتکوب برقی که عصای دستم بود.
هربار بچههای مردم را میدیدم که سر سفره مینشینند و با اشتها غذا میخورند دلم آشوب میشد.
چه شبها که برای غذا نخوردن دخترک گریه نکردم.
اما
یک روز به خودم آمدم.
یک روز که آنقدر خسته و گرسنه بودم که اول خودم صبحانه خوردم.
دخترک ۱۸ ماهه ام آمد و درخواست لقمه کرد و من که میدانستم غذای میکس نشده را عوق میزند یک لقمه برایش گرفتم.
میدانستم الان میرود یک گوشه پرتش میکند.
اما دخترک لقمه را جوید و خورد.
آنقدر تعجب کردم که چند بار داخل دست و دهانش را چک کردم.
وقتی مطمئن شدم اشک شوقم جاری شد.
#ادامه_دارد
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
.
#پ_حدادیان
(مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله)
#قسمت_دوم
از آن روز فهمیدم که چقدر مادری را برای خودم سخت کردهام.
چقدر انتظارات زیادی از بچهام داشتهام.
دخترک سه ساله بود که داداشش به دنیا آمد.
تمام طول بارداری، دعا میکردم که خدایا این بار کابوس کولیک و رفلاکس را از زندگیام بردار. من که در این شهر غریبم و کمکی ندارم...
اما خدا میخواست مرا قویتر کند.
پسرکم به حدی جیغ میکشید و کمخواب بود که دکتر گفت سونوگرافی کامل شکمی بدهید.
وقتی همه چیز نرمال بود، گفت من که سر در نمیارم. بروید باهاش بسازید تا ۴ ماهگی.
بیخوابیها از بیست روزگی تا ۴ ماهگی ادامه داشت.
ثانیهای روی زمین بند نمیشد.
گاهی شب که میشد، وحشت وجودم را فرا میگرفت که اگر امشب که دقیقا چهل و هشت ساعت است نخوابیدم هم پسرک نخوابد چه؟
نکند موقع بغل کردنش از دستم بیفتد...
اما من قویتر بودم.
قویتر از قبل.
یک روز به خودم آمدم و دیدم چقدر همه چیز تغییر کرده.
مادری شده بودم که شبهای بیخوابی پسرش چندین و چند جلد کتاب خوانده.
مادری که دیگر قاشق به دست دنبال هیچ بچهای نمیافتد و از غصهی میوه نخوردنش خودخوری نمیکند.
مادری که میتواند بچه به بغل ظرف بشورد، غذا بپزد، جارو کند، با دخترش کاردستی بسازد، خالهبازی کند و کتاب بخواند.
مادری که با پاهایش گهواره را تکان میدهد و با دستها برنج آبکش کند.
مادری که انتظاراتش را از همه به صفر رساند و روی خودش و خدا تکیه کرد.
فرنیاش را که پوووف میکرد توی صورتم، میخندیدم و میگفتم انگار پسرم سیر شده و بقیه فرنیاش را یک قاشق بزرگ میکردم و میگذاشتم توی دهانم.
گوشتکوب برقی را هم گذاشته بودم کنار.
حالا که اینها را می نویسم نه مادر کافی هستم و نه کامل.
راستش را بخواهید همان هفته ی اول تولد دخترم فهمیدم که هیچوقت هم بهترین مادر دنیا نخواهم شد.
ولی خوشحالم از اینکه قویتر شدم و حتم دارم با ورود فرزندان بعدی قویتر هم خواهم شد.
همان موقع زایمان که از درد فریاد یا زهرا سر میدادم و بالاخره دخترک تپل سفید، قدم به دنیا گذاشت و مرا به آرزوی مادر شدن رساند.
وقتی دکترم پرسید حالا که انقدر جیغ و داد کردی باز هم بچه میخوای؟
با ته مانده توانم گفتم: آره من چهار تا بچه میخوام.
صاحب الزمان سرباز میخواد.
اینا شیعههای امیرالمومنینن. باید زیاد باشن.
و پرسنل اتاق زایمان زدند زیر خنده و گفتند: تو اولین مادری هستی که درست بعد از زایمان به مادر شدن مجدد فکر میکنی.
راستی اگر مادر نمیشدم، چطور این همه رشد میکردم؟
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳ساله، #محمد_حسین ۱۱/۵ساله، #زهرا ۱۰ساله، #زینب ۷سال، #محمد_سعید ۳/۵ساله)
- دیگه کاری از دستمون برنمیاد. باید ازش دل بکنیم.
+ وای خدا، بدون اون چکار کنیم؟
خیلی بهش عادت کردیم. باورم نمیشه..😭
همه از این اتفاق توی بهت و حیرت بودیم.
تلویزیون بینوا که گاهی مورد اصابت شوتهای سهمگین بازیکنان تیم خونهمون قرار میگرفت، با عملیات آقا سعید و پرتاب یک فروند کنترل به سمت صفحه دیگه تاب نیاورد و سوخت.🤦🏻♀️
بعد از این اتفاق، واکنشها جالب بودند:
اول به مدت چند دقیقه همه ساکت و مبهوت بودن. بعد کمکم مخیلات شروع به کارکرد و اظهار نظرها و راه حلها هم شروع شد:
🔸زینب که یک «مگه دستم به سعید نرسه» خاصی توی چشماش موج میزد و تکهای از موهاشو لای انگشتش پیچ میداد گفت: بچه ها صدا که داره، صداشو گوش میدیم و تصویرش رو توی ذهنمون تصور میکنیم.😂
🔸زهرا که داشت توی ذهنش حساب کتاب میکرد و چشماشو به نشانهی تفکر عمیق بادومی کرده بود گفت: تا یکسالم پولامونو جمع کنیم نمیتونیم تلویزیون بخریم.🤨
🔸محمد حسین که همیشه فکرای خوبی توی مغزش میچرخه گفت: ایکس باکس بدون تلویزیون معنی داره؟ نه! ولی تلویزیون بدون ایکس باکس معنی داره. پس ایکس باکسو میفروشیم و تلویزیون میخریم.😃
بچهم از قیمت ایکس باکس داغون دست چندم و تلویزیون نو خبر نداشت.😂
🔸اما محمد احسان ، از یک طرف ناراحت بود و از یک سو برق خوشحالی توی چشماش میدرخشید. از صحبتهاش متوجه شدم که چون به خاطر کثرت درس و مشق مدتی نمیتونسته یک دل سیر تلویزیون ببینه الان یه کوچولو خوشحاله.😃
در واقع ندیدن تلویزیون براش از یک ضرورت! به یک اجبار! تبدیل شده بود و از این وضعیت راضیتر بود.🤦🏻♀️
🔸سعید هم منتظر حملات اعتراضی بقیه بود.👻
🔸من هم نگران بودم. از اینکه قراره ساعتهایی که بچهها پای تلویزیون میگذروندن و الان دیگه خالی شده، چطور پر بشه؟!🤕
اصلا مگه میشه تو عصر رسانه، بدون تلویزیون زندگی کرد؟! کی یه دونه جدید جایگزین میشه؟! نکنه مدام حوصلهشون سر بره و بهانه بگیرن؟!
نمیگم وسیلهی خوبی بود. ولی خودمونیم این صفحهی جادویی انگار یکی از اعضای خانوادهمون حساب میشد. سر سفره نفر هشتم بود یا اول! گاهی وقتها متکلم وحده بود!
گاهی رفتارهای خشن داشت یا میزد زیر ساز و آواز ولی سمت خدا هم پخش میکرد برامون..!
وای خودم چطوری سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم.😂
اما الان بعد از گذشت چند ماه بدون آقای ت.و نتایج جالبی به دست اومده که در قسمت بعدی عرض میکنم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ , #زهرا ۱۰، #زینب ۷، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
بعد از مرحوم شدن تیوی خیلی دو دل بودیم که یکی جدید جایگزین کنیم یا نه! اما چون خیلی کنجکاو تشریف دارم، دلم میخواست زندگی بی تلویزیون هم مثل هزار و یک کار دیگه تجربه کنم.
توافق کردیم فعلاً از خرید تلویزیون چشم پوشی کنیم و در تمام طول مدت این چندماه، متوجه نتایج خوب و بد نبود تلویزیون شدم.
نتایج خوب:
🔸صدای پس زمینهی خونهمون به اندازهی چند دسیبل کمتر شده بود.😁
🔸سرانهی مطالعهی کتابهای غیردرسی به طرز باورنکردنی بالا رفته بود.
🔸انجام بازیهای دستهجمعی به شدت افزایش پیدا کرده بود و کسی نگران اصابت توپ به تلویزیون نبود.😂
🔸تکالیف به موقع و با تمرکز انجام میشدن و تعداد تذکرهای مامان، که جلوی تلویزیون نمیشه مشق نوشت! به صفر رسیده بود.
🔸شام و ناهار با آرامش بیشتر و سریعتر!سرو میشد.
🔸بعضی از عاداتی که نشاندهندهی وجود استرس در بچهها بود، به میزان زیادی کم شد. مثل پیچ دادن مو و...
🔸دیگه بین بینندههای شبکههای مختلف که ماشاءالله تعداد و تنوعشونم کم نبود و گاهی باباجونا هم اضافه میشدن، اختلاف نظر پیش نمیاومد.
🔸سعید در کمال تعجب دفتر نقاشی و مدادرنگی برای خودش جور کرد و نقاشی میکشید.😳
🔸افزایش خلاقیت و درست کردن کاردستی، دورهمی، صحبت با هم، نماز اول وقت و... رو هم به موارد قبلی اضافه کنید.
🔸خودم هم دیگه مجبور! نیستم سالی دوبار سریال دونگی نگاه کنم.🙈
اما نتایج نامطلوب:
🔸 به همون اندازه که در نبود تیوی بچهها به سمت کتاب و بازی سوق داده شدند، به همون اندازه سرانهی استفاده از گوشی و تبلت هم بالا رفته! در واقع برای اینکه بیشتر پای تبلت بشینن توجیه مناسبی پیدا کردن و وجدان دردشون کمتر شده.😩
🔸چون به لطف کرونا و شاد قبلاً با دنیای مجازی آشنا شده بودن، گاهی کنترل از دستمون خارج میشه و علیرغم توصیهها گاهی در حال مشاهدهی فیلمهای مثبت چهارده دیده میشن از تلوبیون!😏
🔸از دید بعضیها چون ما هنوز تلویزیون نخریدیم، سختگیرترین والدین دنیا هستیم!
🔸خودم نمیتونم سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم!🙈
پ.ن: در تفاوت زمان افعال نتایج خوب و بد دقیق شدید؟ ماضی بعید و گذشتهی استمراری در مقابل ماضی نقلی و حال استمراری!! بله درسته، با گذشت زمان منحنی نتایج خوب نزولی شد و در مقابل منحنی نتایج بد سیر صعودی به خودش گرفت! در واقع مدینهی فاضلهای که اوایل برای خودمون ساخته بودیم، چندان پایدار نبود. چطور میشه الاکلنگ رنج و لذت این جذابهای لعنتی! رو در یک سطح نرمال نگه داشت؟ و من هنوز اندر خم تصمیم گیری برای بودن یا نبودن این صفحهی جادو هستم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
آغاز دهه فجر مبارک🥰
🍀🍀🍀
مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
الحمدلله
بچه ها در حدی بزرگ شدند که مسئولیت آبیاری گلدونها و غذای مرغ و بلدرچين ها رو بهشون محول کردیم 👌🤗
اینم از تفریح جدیدشون🤩👇
کاشت عدس، لوبیا و گندم
تو قوری شکستهی مامان و گلدونهای بی استفاده😃
#ط_اکبری
(مامان رضا ٧/۵ساله، طه ۶ساله، محمد ٣/۵ساله و زهرا ٩ماهه)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif